🍃چشم هایم مسیر تهران تا حلب، مازندران تا #خانطومان و... را میکاوید به امید اینکه کوچ عشاق را ببیند. اگر عشاق به قاعده یک #یاحسین پر میگیرند و با یک لبیک یازینب روی بام زینبیه فرود میآیند، هستند کسانی که با یک یا حسین تا خود #آسمان پرواز میکنند
🍃پاییز آن سال شهر با تنی زخمی و خسته #آبان را به آذر رساند، دود سیاهی که حاصل به آتش کشیدن شهر بود به هوا میرفت و آینه آسمان رو به سیاهی و کدری میرفت.
🍃مرتضی در تکاپو بود قائله را بخواباند اما، روضه این بار نه در #حلب و دمشق بلکه در #غرب تهران تکرار شد ضربه ای به پهلویش زدند و روضه کوچه پیش چشمانش جان گرفت😓
🍃خون❣ از فرق سرش جاری شد و شکاف سرش او را برد به #مسجد_کوفه، پای آن سجاده خونین
🍃دیگر نفس های خونینش یارای مقابله با خوی وحشیشان نبود که آخرین ضربه کار خودش را کرد #ناله یا حسینش آسمان شب را آزرده خاطر کرد😔
🍃در میان آن هیاهو فقط یک آروز داشت دست بر سینه نهاد و زیر لب زمزمه کرد: السلام علیک یاحسین بن علی. دیگر حتی صدای زمزمه اش هم نمیآمد. و آرامشی که در آشوب #مرتضی را در آغوش کشیده بود💞 او را با خود تا #عرش اعلا برد😭
🍃تاریخ شاهد داغی بود که بر دل ها نهادند و یک #ملت را عزادار کردند.
نود و هشت، سال پر کشیدن بود🕊
#شهادتت_مبارک مدافع امنیت❤
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت ایام شهادت #شهید_مرتضی_ابراهیمی
#شهید_امنیت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️🍃*. •
#همسرانه 🌸🥀
#عاشقانه 💞
🌺خیلی #دردناک است که آدم عزیزترین شخص زندگی و هم #نفسش را از دست بدهد
♥️ اما خدا را شکر کردم چون همیشه از #خدا میخواستم که اگر قرار باشد روزی علیرضا را از دست بدهم با #شهادت باشد.
#همسران_شهدا
#شهید_علیرضا_بریری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1_24916934.mp3
4.1M
تقدیم به #همسران_شهدا🌹
🌾دلمـ💔 غمگینه غمام سنگینه
🍂چه کردی با این #دل بی کینه
🌾تو که گفتی #غصمون شیرینه
🍂یه روزی #آسون ولم کردی
🌾نگفتی که برنمیگردی😔
🍂حالا شبها تا سحر بیدارم
🌾با کابوسِ #آخرین_دیدارم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷
♨️حضرت #صاحب_زمان خدا به شما صبر دهد، زیرا او #منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم😔
#شهید_احمد_مشلب🌷
#غریب_طوس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌴دل بشر که به سخن در می آید، دیگر نمی توان محصورش کرد. سرشت پاک بشر که لب به شکوِه می گشاید، دیگر نمی توان جلودارش بود.
🌴بی تابی هایش آخر چنان جان گداز می شود، که #ناله های زمین و آسمان از فغانش در هم می پیچند. فریاد میکشد که آهای اهل زمین!
تا چه #وقت؟
تا به #کجا؟
🌴ناله میزند که آهای بی خبران! چه نشسته اید و در #هوس مغروق گشته اید که نمی دانید مردی #عاشق، در کنج عالم #دلتنگی، غم در جان دارد و چشمان ملیحش، برایتان از نم #اشک لبریز می شوند😔
🌴شیون میکند که آهای غرق شدگان!
مگر شما #عهد نبسته بودید؟ مگر شعر و شعارتان، #ولایت و ایمان و مولایمان نبود؟ مگر #شیعه نبودید؟ پس چه شد؟😓
🌴"اَلعَجَل" هایتان، تا چه اندازه از عمر لحظه های سرد و #تلخ این جهان کاست؟ "اَلغَوث" هایتان، را کجا به ساحت عمل آوردید؟ "اَلعَفو" هایتان، بندهای کدام لغزش و #معصیت را از وجودتان گسست؟😞
🌴آه میکشد که آهای #جاماندگان! چه نشسته اید که همین نشستن، روزی دچارتان خواهد کرد. پس برخیزید. برخیزید و شبنم اشک را از مژگانش برچینید.
✍پ.ن: آری! باید برخواست. باید برخیزیم. برخیزیم و با هرآنچه در طاقت مان است، زمین و #زمان را برای آمدنش مهیا کنیم❤️
✍️نویسنده: #زهرا_مهدیار
#جمعه_های_انتظار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_238321619221611025.mp3
9.79M
🎵 #غروب_جمعه
🍂 #تو میفهمی حال و هوای منو
🍂خبر داری از حس دلتنگیامـ💔
🎤🎤 #فریدون_آسرایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾هر #عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم #النگویی ، انگشتری 💍یا زیوری بخریم ... و من هر بار ا
❣دلنوشته همسـرشهید🌷
🌾وقتی به بچههای هم سن دخترت نگاه میکنم، میبینم مثل #حلمای_ما نیستند❌، آخر آنها که #بابایی مثل تو ندارند☺️، الحق که #دخترت کاملا به تو کشیده.
🌾و ای کاش تمام آنهایی که برای این لحظهها #قیمت گذاشتهاند بگویند قیمت چند⁉️
🌾خدا را شکر که تمام این لحظهها لحظههایی که میشد #با_میثم، بهترینها👌 باشد فدایی حضرت زینب(س) شد و باعث شد کودکان وهمه مظلومان #حلب آزاد شوند و باعث شد مردم عزیز ما❤️ باز هم #باآرامش نفس بکشند و ای کاش قدر این آرامششان را بدانند😊
#شهید_میثم_نجفی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانی شهیــد شد🕊
⚡️امــا هیچکس حــواسش نیست که فلانی برای شهیــد شدن #شهیـدبودن را یــاد گرفت👌…
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استوری🌸🍂
🔰این #حرفارو از حاجی زیاد
شنیدین.یوقتایی ام بعضیامون اونقدر شنیدیم که رهگذری #تمومش
میکنیم ولی بچه ها؛ انصافا اگر دونه دونه اشوعمل کنیم فک میکنید به نتیجه دلخواهمون #نمیرسیم ⁉️
🔰وصیت #شهدا؛ ✉️شده شعار یا تزیین کانالهاخداوکیلی چقدر عمل کردیم به حرفاشون #خیلی دلم💓
پره .دنیایی از حرف رو دلم تلبارشده ..
عضو کانال #شهدایی میشیم.
وصیتهارو میبینیم ...
🔰بعضیامونم #ادعا داریم یدطولایی داریم در کار فرهنگی روی صحبتم اول با خودمه...دوروز پیش یه رزمنده که از نوجونی #توکانال کمیل خادمی کرده اهل دل..گوشی #بیسیم دلش همیشه وصله میگفت به نظرت پستایی
که میزاری چقدر اخلاص خرجش میکنی.میدونی شهدا ناظرن ⁉️
🔰میدونی دونه دونه #پستهاتو رصد میکنن؟!خیییلی ریختم بهم ..
درحین فکر کردن به حرفش کلی اشک ریختم.باخودم گفتم :حواس شهدا همه جوره #جمع بهمون و غافلم
🔰بچه ها :
شهدا نه #شعارند ؛ نه عکس 🖼روی میزو پروفایلو بک گراندگوشی
📱 نه قاب شده روی دیواراتاقمونو
سردفترکارمون .. شهدا راهن.. شهدا وسیله اندشهدا ریسمانند بین ماوخدا ...
هدف فقط خداستوبس...
🔰دستتو بده به دست #شهداء
اونوخ می بینی زندگیت ؛ روزیت ؛
حالت چقدر قشنگ میشه...
قربونت برم سردار 😭یک لحظه از #حالوهوای روزهای آسمونی🌫
جنگ ☄جدا نشدی ...
دل حاج قاسم همون# حاج قاسم شبهای 🌙عملیاتو روزای جنگ بود...
#شهید_ابراهیم_همت 🌷
#طلاعیه_عملیات_خیبر🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت: _مطمئنى نمیخوا
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین،
بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ!
_سلام عشقم!
صداے بنیامین بود، با حرص چشم هام رو بستم 😬و نفس عمیقے ڪشیدم، چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم:
_بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟! 😏
با اخم نگاهم ڪرد.
_ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم! 😏
همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت:
_منتظر زنگ بچہ ها باش!
میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ! 😨
خودم رو حس نمے ڪردم!
ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین! 😥نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ! 😢
چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے
بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،😒
خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد،
مثل یہ نور ✨تو تاریڪے محض!
چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم!
احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد! 🙂
با تمام توان گفتم:
_آقاے سهیلے! 🗣
اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب👀😳 برگشتن سمتم!
سهیلے با تعجب😳 نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست!
سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے!
بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم، رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم:
_ڪمڪم ڪنید! 😞😢
زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت:
بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد!
بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم:
_دست از سرم برنمیدارہ!آبروم...😰
و بہ بنیامین اشارہ ڪردم!
سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد، حالت صورتش جدے بود. 😠😐
_فهمیدم!
رفت سمت بنیامین،
بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد، 😠سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت!
بہ جایے اشارہ ڪرد👈 و بنیامین رفت بہ اون سمت!
همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت:
_من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟
حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم،
راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم،
خودم رو هم حل میڪنم!😏💪
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌺دوست داشتنَت
#سحـرخیـزترین حسِ دنیاست
🌺که صبــــ🌤ــحها
پیش از باز شدنِ #چشمهایم
در #من بیدار میشود😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁من به خوبیها نگاه کردم
چرا که #تــو خوبی
و این همهی اقرارهاست ..😍
بزرگترین اقرارهاست
تـ♥️ـو
#لبخند زدی
و من برخاستم ..
#شهید_عیسی_علی_برجی🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰شهیدی که روز تولد و روز# شهادتش یکی است
🔸وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بیقراری میكردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بیقراری نمیكردید، چون من هم #شهید شوم، شما خیلی تنها میشوید😔
🔹یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از #شهادت برادرت نمیگذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمیشود ازدواج كرد.
🔸سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر #دلخوشی نیست❌میدانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه #یادگاری از من برای شما باشد. وقتی فرزندم شش ماهه شد من به شهادت میرسم🌷 و دقیقا در شش ماهگی فرزندش به شهادت رسید.»
🔹سید رسول دوست داشت با دختری ازدواج كند كه با ایمان و از #خانواده_شهدا و سیده باشد. زیرا بر این باور بودكه خواهر شهید به خوبی انقلاب را درك كرده👌 و میداند چه #هدفی دارد.
به روایت: مادربزرگوارشهید
#شهید_سیدرسول_اشرف
ولادت : ۱۳۴۳/۸/۲۰ یزد
شهادت : ۱۳۶۴/۸/۲۰ جاده اهواز_خرمشهر؛ اصابت ترکش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊 ✍روایت_شهداء⚘🍃🌸 🌿چه رازی نهفته در #شهادت برادران باکری⁉️سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود
تولد داریم😍😍
تولدت مبارک فرمانده
#شهید_حمید_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تولد داریم😍😍 تولدت مبارک فرمانده #شهید_حمید_باکری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺باکری را همه میشناسند
نامش که برده میشود، #شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد😌
🎀دو برادر👥 بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
🎀قلم اینبار از #حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید🕊
🎀قد میکشید اما روح بلندش😇 وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز #آرامَش نمیکرد. به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
🎀تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند❣️
🎀رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود💪 و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ🙂
🎀بیوقفه در تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را #شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از شهادت"🌷 شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از مجنون باز نگشت😔 اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده❤️
🎀فرمانده حمید؛ این روزها به چون تویی نیاز داریم ...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد✅درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد❌
🎀از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!
🎊گرچه #شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده😍🌺
✍️نویسنده: #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید_حمید_باکری
#مفقودالاثر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃اما اینبار این #شجاعت است که خود را به آب و آتش می زند که از تو سخنی به میان آورد♡
🍃انگار سلول های مغزش تمام توانشان را به روی سِن آورده اند که همه ی تو را به تصویر خاطرها برسانند🌹
🍃درست است، تو همان شجاعتی هستی که حتی آوازه اش در میان آن همه دلاوری و پهلوانی به گوش #سردار_دلها رسید❣️
🍃شجاعتی که نامش #علیرضاست، میشود گفت، لاله ای از دیار مردمان سلحشور #چهارمحال_وبختیاری.
🍃درست سه سال پیش، ۲۸ ابان۱۳۹۶
علیرضا در هشتمین اعزامش برای دفاع از حرم #عقیله_بنی_هاشم در شب شهادت #امام_هشتم بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلویش دستان #شهادت را به گرمی فشرد و به رفقای آسمانیش پیوست🕊
🍃به راستی ما #شیعیان چه خاطره ها با زخم پهلو داریم🥺
✍️نویسنده: #زهرا_حسینی
#شهید_علیرضا_جیلان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀
☁️از #ردِ پــاے " تــ✨ـو "
مـے گیـــرد #نــشــــاڹ،
☁️هــــر #ڪـــہ دارد
" آرزوے آســـــماڹ " 🌫
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨ و عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ
❇️ و با آنان(زنانتان)، بطور شایسته رفتار کنید!
📔 قسمتی از آیه 19 سوره نساء
✍🏻 همسر #شهید منوچهر مدق:
💠 هرچه سختی بود، با یک #نگاهش می رفت. همین که جلوی همه بر میگشت میگفت: "یک موی خانم را نمیدهم به دنیا، تا آخر عمر #نوکرش هستم"، خستگیهایم را میبرد.🍃
💠هیچ وقت بودن با #منوچهر برایم عادت نشد. گاهی یادمان میرفت چه #وضعیتی داریم. بدترین روز ها را باهم خوش بودیم! از خنده و شوخی اتاق را میگذاشتیم روی سرمان...
📚 اینک شوکران۱، ص57 و 58
#آیه_گرافی
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین، بهار و بچہ
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم
روے پلہ ها نشستم، چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے😡 اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے!
سهیلے هم اومد بیرون، اطرافش رو نگاہ میڪرد، انگار دنبال من بود!
از روے پلہ ها بلند شدم.
_آقاے سهیلے! 😥
با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم
_بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ....😐
مڪثے ڪرد و گفت:
_موبایلشو📱 براے اطمینان گرفتم!
خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم! 😥
سرم رو انداختم پایین، مِن مِن ڪنان گفتم: _هے...هیچے نیست... 😥😔
چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟! 😞 تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم!
نفسے تازہ ڪردم:
_چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ! 😔😥
بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر!
وقتے دید چیزے نمیگم گفت:
_از پدرتون اجازہ گرفتید؟ 😕
با تعجب 😳نگاهش ڪردم!
_بابت چے؟!
+اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟!
خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:
_هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار! 🙂
بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:
_وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟! گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟! پس چرا از پشت خنجر میزنید؟ 🙂
با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت!😔
با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم!
زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:
_من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ!
نفسے ڪشید و ادامہ داد:
_من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟
نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید!
_هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ! 😥😔
لبخندے زد.🙂
_دقیقا!یہ سوال بپرسم؟
آروم گفتم:
_بفرمایید!😔
+معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟
چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن! 😕
اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین! مثل امین بودن!براے خودم هیچے!
سڪوت رو شڪست:
_گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش خدانگهدار!
از فڪر اومدم بیرون، تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ!
با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ!😬
جملہ آخرش پیچید تو گوشم:
💭گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!
نگاهے بہ آسمون ڪردم.
_هستے؟ 💫
بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:
_اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ
میشن؟😊
انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود!
بے اختیار گفتم:
_از رگ گردن نزدیڪتر!
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5793920189498131037.mp3
10.12M