حال سیدابراهیم با همیشه فرق داشت. سربند آبی سیدالشهدایی که روی پیشانی بسته بود، خیلی جلوه نمایی می کرد. انگار در دلش آشوب بود. من که طاقت نداشتم او را این طوری ببینم، پرسیدم: «سید! چیزی شده؟ خیلی تو همی!» سکوت کرد و جوابی نداد. آن روز سید زیارت عاشورا را از جیب اش درآورد و بر خلاف همیشه که اذکار و دعاها را زیر لب می خواند، گفت: «بچه ها! اینجا جون می ده یه زیارت عاشورا بخونیم.» زیر آتش خمپاره و گلوله شروع کرد به خواندن: «السلام علیک یا اباعبدالله. السلام علیک یابن رسول الله. السلام علیک یابن امیرالمومنین و ابن سیدالوصیین. السلام علیک یابن فاطمه سیدة نساء العالمین. السلام علیک یا ثارالله...»
حال خوشی داشت. مقداری که خواند، حالش منقلب شد. اشک هایش جاری شد و نتوانست ادامه دهد. داد به یکی دیگر از بچهها بخواند.
کمی بعد، بلند شدیم و حرکت کردیم. رسیدیم به زمین های کشاورزی که دشمن تیرتراشْ ما را می زد. همان جا متوقف شدیم.
شهر القراصی در گودی قرار داشت و دور تا دورش هم ارتفاع بود. هدف ما گرفتن خانه ای بالای یکی از همین ارتفاعات بود که اشراف خوبی بر شهر داشت. به هر نحوی که بود موفق شدیم خانه را بگیریم و آنجا مستقر شویم. حدود ۲۰ نفر داخل حیاط بودیم و ۲۰ نفر هم دور خانه پخش شده بودند. می خواستیم از طریق این خانه روزنه نفوذی به داخل شهر پیدا کنیم. با خانه های ورودی شهر فاصله زیادی نداشتیم؛ حدود ۲۰۰ متر. سیدابراهیم مترصّد این بود که خودش را به این خانه ها برساند. اما این مسیر کاملاً در تیررس دشمن بود و به راحتی ما را می زد. یکی دو بار مانع سید شدم. به او گفتم: «ناسلامتی تو فرمانده گردانی! اگه بری، کی بچهها رو هدایت کنه!»
آتش شدید دشمن به هیچ کس اجازه حرکت نمی داد. در همین حین، یکی از بچهها بدون اجازه، با تمام توان و سرعت، به طرف خانهها دوید. رگبار بود که به طرفش می رفت. اما مورد اصابت قرار نگرفت و سلامت خودش را رساند به دیوار خانههای ورودی شهر. سید خیلی جوش او را می خورد. می گفت: «اگه الان کمکش نکنیم، ممکنه اسیر بشه.» چون به آنجا تسلط داشتیم، به بچهها گفتم: «مواظب باشید دشمن اون رو نزنه.»
در نهایت موفق شدیم از شیار کنار لوله های آب، خودمان را به خانه ها برسانیم و دو خانه را هم بگیریم. حالا فاصله ما با دشمن شده بود ۲۰ متر. دشمن رو به روی مان بود ولی او را نمی دیدیم.
بعد از یک ربع بیست دقیقه، از زمین های چغندر و بادنجان که در بستر گودی رودخانه قرار داشت، به داخل شهر نفوذ کردیم و دیوار اول شهر را گرفتیم. با همین ترتیب، حدود ۲۰ خانه را پاکسازی کردیم. با سیدابراهیم و چند تا از بچهها رفتیم روی پشت بام یکی از خانه ها مستقر شدیم. چند نفر از بچهها هم روی پشت بام خانه ای که با ما ۱۵ متر فاصله داشتند، بودند.
چون دشمن از رو به رو تیراندازی می کرد، تردّد بین این دو خانه میسّر نبود. سیدابراهیم دنبال راه کاری برای نفوذ می گشت. اما ظاهراً راه ها بسته بود. به سید گفتم: «من می رم ببینم از کدوم خونه به طرف مون تیراندازی میشه.» از پنجره یکی از خانه ها وارد آن شدم. با دوربین منطقه را چک کردم. هر چه دید انداختم، سنگر تیربار دشمن را پیدا نکردم. برگشتم سمت همان خانه ای که سیدابراهیم آنجا بود.
همین که داشتم می آمدم، کمیل فریاد زد: «نرو! نرو!» زیاد توجه نکردم. دوباره داد زد: «می گم نرو! سیدابراهیم رو زدن.» چی؟ سیدابراهیم را زدند! آن قدر برایم غیر قابل باور بود که به او گفتم: «چی میگی بابا؟» گفت: «سیدابراهیم رو زدن. نگاه کن، اونجاست.» نگاه کردم. سید دراز به دراز خوابیده بود و چفیه هم روی سرش. واویلا! دنیا روی سرم خراب شد. بی اختیار دویدم طرفش. اولین کاری که کردم، چفیه را از صورتش برداشتم. چهره اش غرق خون بود. سیدم رفت؛ برادرم رفت؛ همه کس ام رفت؛ ظهر تاسوعا بود. یاد چند روز پیش افتادم که سید می زد به سینه اش و می گفت: «ایشاالله تاسوعا پیش عباسم.» بی اختیار روی بدنش افتادم. ضجّه می زدم. سر و صورتش را با ناله و گریه بوسه باران کردم.
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد.
اما شبها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب ميشد. تلاش هم ميکرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک ميشد. بيداري سحرهايش طولانيتر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کردهاند.
او به خواندن دعاهاي كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند.
هميشه آيه وجعلنا را زمزمه ميكرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست!
ابراهيم نگاه معني داري كرد وگفت: دشمني بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟
.
#ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بسم رب الحسین سیدشباب اهل الجنہ⚘
.
💝به مناسبت سالروز🎈ولادت
🍥شهید:محمد رضا تورجی زاده
🍥تاریخ :تولد1343/4/23
🍥تاریخ :شهادت1366/2/5
🍥نحوه شهادت:اصابت ترکش به پهلو....
⚘محمدرضا تورجی زاده در سال ۱۳۴۳به دنیا آمد.از همان کودکی عشق فراوانی به اهل بیت(ع) داشت و در مجالس خاندان نبوت و امامت حضور می یافت.
⚘محمدرضا تورجی زاده همراه با تحصیل علم در مغازه ی پدرش کار می کرد.پدرش به دلیل مذهبی بودن و علاقه ی بسیار به دین او را در 📘مدرسه ی احمدیه ثبت نام نمود.
⚘باتوجه به اینکه آخرین سال دوره ی راهنمایی تورجی زاده مقارن با قیام مردم🕌 قم بود با تعدادی از دوستانش تظاهراتی در مدرسه شکل دادند.
⚘در زمان انقلاب با چندتن از دوستانش در مسجد ذکرالله فعالیت های سیاسی انجام دادند و از اینرو مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.محمدرضا تورجی زاده از فعالان مبارزی بود که علیه 👹گروهک های ضدانقلابی و بنی صدر فعالیت کرد.
⚘او علاقه ی خاصی به آیت الله خامنه ای و آیت الله بهشتی داشت.
تورجی زاده در دبیرستان هاتف تحصیل کرد و در همان جا به 🎤مداحی و روضه خوانی می پرداخت و صدای👌 بسیار زیبایی داشت.
⚘در سال ۱۳۶۱به جبهه رفت و در تیپ نجف اشرف خدمت کرد و در عملیات های محرم،والفجر و کربلا شرکت نمود.در جبهه نیز به 🎤مداحی و نوحه سرایی پرداخت و در آنجا نیز بسیاری از رزمندگان مجذوب صدای گرم و زیبای او شدند به طوری که وصیت نمودند 📖دعای کمیل مراسم هفته های آن ها را بخواند.
⚘علاقه ی فراوان محمدرضا تورجی زاده و درخواست رزمندگان دیگر باعث شد که آن ها هیئت گردان یازهرا را 📗تاسیس کنند و این هیئت بعدها در اصفهان با نام هیئت محبان حضرت زهرا(س) و هیئت✌ رزمندگان اسلام به فعالیت خود ادامه داد.
⚘تورجی زاده به طور مداوم در جبهه مجروح می شد و قبل از آنکه به طور کامل بهبود یابد مجدد به جبهه می رفت.
⚘محمدرضا تورجی زاده در پنجمین روز 🍀اردیبهشت سال ۱۳۶۶در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در حین فرماندهی گردان یازهرا در سنگرش از ناحیه ی پهلو،بازو جراحت و ترکش هایی دید و به مقام شهادت نائل شد.
🚩🚩🚩
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊⚘هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🕊⚘
💢به مناسبت سالروز تولد
💢شهید_حسین_مهربان
💢تاریخ تولد : ۱ /۵/ ۱۳۳۶
💢تاریخ شهادت : ۱۹ /۷/ ۱۳۶۶
🥀مزار شهید : گلزار شهدای نی ریز
🕊محل شهادت : شلمچه
🌷🍃رسیده بود به سن خدمت و باید میرفت سربازی. بحبوحه قیام امام بود او دلش نمی خواست که برود زیر پرچم شاهنشاهی و با شاه خائن خدمت کند، به هر ضرب و زوری که بود فرستادنش سربازی اما چون از همان آغاز دل چرکین بود چندماهی بیشتر دوام نیاورد و از پادگان فرار کرد تا اینکه بالاخره انقلاب پیروز شد و به هرنحوی بود گواهی پایان خدمتش را گرفت.
🌷🍃همه فکر میکردند که حالا حسین خلاص شده است و حالا میرود دنبال کار و کاسبی اش اما از همان روزهای آغاز جنگ رفت جبهه و عضو گردان کمیل شد. همین بس بود تا تعجب خیلی ها را برانگیزد اما آنها خبر نداشتند که او دلداده امام بود و راه امام😌
🌷🍃حسینِ عامیِ ظاهرا کم سواد در جریان انقلاب و خصوصا جنگ تحمیلی و در اثر تلاش، کوشش و مجاهدتی که در راه امام و انقلاب با جان و دل انجام داد به چنان مقامی رسید که روز قبل از شهادتش، خبر 🌷شهادت خود و دو تا از دوستانش را به همه داد و البته همه به او خندیدند اما وقتی روز بعد یعنی هفدهم مهر ۶۶ خبر شهادت حسین مهربان، علی_اصغر_تمنادار و جواد_همتایی رسید همه فهمیدند که شهید حسین مهربان عجب گوهری بود که قدرش را ندانستند🌺
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽:
شب جمعه اس...
وچه زیبا تو دعای کمیل داریم که ؛
اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم ...
خدابیامرز گناهانی که تغییر داد نعمت هارو
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا
خدایا ببخش گناهانی که از اجابت دعا جلوگیری می کنند
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘
🔰به مناسبت سالروز شهادت
🔰شهید_کمیل_صفری_تبار
🔰تاریخ تولد : ۹ خرداد ۱۳۶۷
🔰تاریخ شهادت : ۱۳ شهریور ۱۳۹۰
🔰مزار شهید : بابل
❇️در خرداد متولد شد، تا زودتر از تابستان به قلبِ خانواده گرما ببخشد... پسری متولدِ هشتمین روزِ خردادماه⚘
❇️پدر عاشق چمران بود و جنگ های نامنظمش و دل سپرده به طنینِ روح نواز دعای کمیل در جبهه ها...پس نامش را در شناسنامه مصطفی گذاشتند و بر زبان خواندند کمیل❤️
❇️خو گرفته با هیئت و اشک رشد کرد و بزرگ شد...دیپلم گرفت و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد اما چیزی از عشقش به دانشگاه_امام_حسین (ع) کم نشد. سرانجام در ماهِ دوم آموزشیِ سربازی جذب س.پاه شد.
❇️برای کمیل اما اینجا پایانِ راه نبود...حالا همه تلاشش رفتن به یگانِ ویژه صابرین بود. میخواست در بالاترین قله خدمت بایستد و جان فشانی کند. عضو صابرین شد و عاشقانه خدمت میکرد.
❇️آرزوی شهادت به دل داشت...در زیباترین لحظات زندگی اش هم شهادت را طلب میکرد🕊
❇️خبر رسید گروهِ پژاک پا درون کشور گذاشته...یگانِ صابرین برای کوتاه کردن دستِ متجاوزان راهی غرب شدند. و در این میان کمیل و چندین تن از همرزمان آماده پرواز بودند...🕊
❇️به تاسی از مادرِ_بی_نشان(س) تیر به پهلویش نشست و روح از تنش پر کشید. کمیل، مدافع وطن شد🇮🇷
❇️امروز هم برای این وطن، مدافعانی سفید_پوش قد علم کرده اند تا حافظِ جانِ مردم سرزمینشان باشد👨⚕
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<کمیل صفری تبار>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه
خاطرات_جبهه 🕊
گفت:راستی جبهه چطور بود؟
گفتم:تا منظورت چه باشد.
گفت:مثل حالا رقابت بود؟
گفتم:آری..
گفت:در چی؟
گفتم:در خواندن نماز شب.
گفت:حسادت بود؟
گفتم:آری..
گفت:در چی؟
گفتم:در توفیق شهادت.
گفت:جرزنی بود؟
گفتم:آری..
گفت:برا چی؟
گفتم:برای شرکت در عملیات.
گفت:بخور بخور بود؟❌
گفتم:آری..
گفت:چی میخوردید؟
گفتم:تیر و ترکش. ❌
گفت:پنهان کاری بود؟
گفتم:آری..
گفت:در چی؟
گفتم:نصف شب واکس زدن کفش ها.
گفت:دعوا سر پست هم بود؟❌
گفتم:آری..
گفت:چه پستی؟
گفتم:پست نگهبانی سنگر کمین.❌
گفت:آوازم می خوندید؟
گفتم:آری..
گفت:چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل.
گفت:استخر هم می رفتید؟
گفتم:آری..
گفت:کجا؟
گفتم:اروند، کانال ماهی ، مجنون.
گفت:سونا خشک هم داشتید؟
گفتم:آری..
گفت:کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت:زیر ابرو هم برمی داشتید؟! ❌
گفتم:آری..
گفت:کی براتون برمی داشت؟!
گفتم:تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه.
گفت:پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟!❌
گفتم:آری..
خندید و گفت:با چی؟!
گفتم:هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان.
سـکـوتــ کـرد و چـیـزی نـگـفـتــ :)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩
🚩مناسبت سالروز تولد
🚩 شهید حسن ترک
🚩تاریخ تولد1341/7/12
🚩تاریخ شهادت1364/12/2
🚩نحوه شهادت عملیات والفجر8منطقه فاو
<<زندگینامه شهید حسن ترک>>
🥀شهید حسن ترک در سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد و از ۳ سالگی به همراه خانواده به همدان مهاجرت کرد.
🥀دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت که خرمن وجودش با آتش مقدس انقلاب زبانه کشید، در کنار شهیدان میرزایی و کیانیان رشد کرد، آگاهی یافت و مطالعه نمود تا قویتر و مقاوم تر مقابل اندیشههای التقاطی منافقان، چپها و عناصر لیبرال بایستد و با منطق ایمانی همان سربازی باشد که امام به او دل بسته بود.
🥀پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۶۰ از دبیرستان ابن سینا با عضویت در سپاه پاسداران فصل نوینی در راه پر مخاطره و سخت مبارزه را بر خویش گشود. ابتدا مسئول پذیرش سپاه گردید، اما عشق به جهاد در میدان بلا ، او را از شهر به جبهه کشانید و رفت تا مردانگی را در عمل نشان دهد.
🥀علیرغم میل فرماندهان، در عملیات فتح المبین سرافرازانه شرکت کرد و این در حالی بود که تنها طعم شیرین جهاد می توانست روح بی قرار او را آرامش دهد و جز این به چیزی تن نمیداد. به دلیل لیاقت و کارایی، در عملیات مسلم بن عقیل فرماندهی گردان کمیل به او واگذار شد که منجر به مجروح شدن وی گردید.
🥀او کلید همه مصائب و مشکلات را در ذکر خدا و هدیۀ صلوات به محمد و آل محمد (ص) میدانست و بر توجه به تربیت آیندهسازان انقلاب تأکید داشت.
🥀شهید حسن ترک ۲ اسفند ۱۳۶۴ پس از سالها مجاهدت با سمت مسئولیت طرح و عملیات تیپ انصار همدان در عملیات والفجر ۸ و منطقه فاو به شهادت رسید.
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<حسن ترک>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❃بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن❃
❃به مناسبت سالروز شهادت
❃شهيد_والامقام مدافع_حرم
❃شهیدکمیل_قربانی
❃فرزند: عبدالرحیم
❃تاریخ تولد : 🗓 1366/05/24 🗓
❃تاریخ شهادت :🗓 1394/07/25 🗓
❃وضعیت تاهل : متاهل
❃محل شهادت : سوریه
❃نام عملیات : دفاع از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها)
❃مزار شهید : گلزار_شهدای_کهریزسنگ
❃ای شهید آسمانی_شدنت_مبارک
❃❃❃❃❃❃❃
❃کمیل نیروی تازه نفس ،گشاده رو و جدی در موقع کار بود.
❃از همان روزهای اول نظر همه را به خودش جلب کرده بود. مودب بود و متشرع.
❃هیچکس را از خودش آزرده خاطر نمی کرد.
در اول هر صبح با همکارها سلام و احوالپرسی بلند و گرمی می کرد و همه را محکم در آغوشش می فشرد.
❃ در شروع هر روز برای همکاران آرزوی شهادت می کرد.
❃آقای ..... ان شاءالله که شهید بشی.
ان شاءالله که سالم شهید بشی...
بلند صلوات
❃کمیل و موسی اهل نماز شب خواندن بودند. حتی در منطقه و شب عملیات هم ساعاتی را بیدار بودند و با خدا راز و نیاز می کردند.
ایشان شهادت را به عنوان پاداش دلدادگی هدیه گرفتند.
❃کمیل_حسن_احمدی و حمیدرضا_دایی_تقی هر سه در یک لحظه و با یک گلوله🔥 خمپاره مورد اصابت قرار گرفتند...
❃❃❃❃❃❃❃❃
❃کمیل_و_حسن_احمدی باهم آسمانی شدند و ❃حمیدرضا_دائی_تقی ده روز بعد به آنها پیوست .....راوی : همرزم_شهید
❃❃❃❃❃❃❃
❃کمیل_جان تو و امثال تو وهب_های تازه داماد کربلاییدتازه دامادهای عشق الهی
❃ترکش 🔥خمپاره_ها نقل بزم دامادیت
خون گلگونت لباس بزم دامادیت
❃❃❃❃❃❃❃
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<کمیل قربانی>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#وصیت_شهید_حمید_باکری 📜
خطاب به فرزندانش که انگار برای امروز نوشته شده است 🔻
🔹وصیت به احسان و #آسیه عزیز:
انشاءالله هرگاه به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را #درک نمائید هرچند روز یکبار این وصیتنامه را بخوانید📖
🔹احکام اسلامی را (فروع دین) با #تعبد_کامل و به طور دقیق👌 و با معنی به جا آورید؛ به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب اسلامی اهمیت زیادی قائل باشید. قدر #انقلاب_اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید✅ و زندگی خود را صرف تحکیم پایه های آن قرار دهید
در جماعات و مراسم بخصوص #نماز_جمعه، دعای کمیل و . . . و در مجالس بزرگداشت شهدا🌷 مرتب شرکت نمائید؛ #رساله حضرت امام را دقیق خوانده و مو به مو اجرا نمائید
🔹 #شهید_حمید_باکری این است. کسی که دغدغه اش دفاع از انقلاب اسلامی، تحکیم پایه های جمهوری اسلامی🇮🇷 و اجرای احکام اسلامی است. نه کسی که دختر بیولوژیک و اصلاح طلبش ادعای سخنگوییاش را دارد😏 دختری که زیر دست یونسی تربیت شده و بیاعتنا به #وصیت_پدرش، در دفاع از بیحجابی و منکرات دینی و تضعیف جمهوری اسلامی منبر وعظ میرود؛ آن هم به نمایندگی از #شهید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فرازی ازوصیت نامه
بسیجی #شهید_عادل_حیدرزاده_مطلق
ولادت : چهارم شهریور ۱۳۴۳ در هریس
شهادت : بیست و سوم فروردین ۱۳۶۲ در شرهانی
نگذارید اسلحهي من از دستم بر زمین افتد حتماً آن را بر دارید و با دشمن اسلام بجنگید، چون منافقین از اتحاد و يكدلي شما میترسند؛ شما هم باید چون کوهی محکم بایستید و منافقین را نابود کنید.
ای ملت غیور ایران؛ هرگز امام را تنها نگذارید و به فرمايشات گهر بارش گوش فرا دهید و جامهي عمل بپوشانید؛ چرا که چنین رهبری تا حال در دنیا پیدا نشده است .
ای ملت ایران! حتماً در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید و سنگر مسجد را خالی نکنید؛ چرا که منافقین از همین مساجد میترسند. دعاهای توسل و کمیل و ندبه و سایر دعاها را از یاد نبرید و در مجالس عزاداری شرکت کنید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یک_خاطره_خاص_از_شهید_مدافع_امنیت_کمیل_صفری_تبار
🖌کمیل به آیتالکرسی اعتقاد فراوانی داشت و همیشه بر زبانش جاری بود و این عادت ما شد زمانی که با هم بیرون میرفتیم همیشه به من میگفت آیتالکرسی را بخوان.
یک روز به شوخی به او گفتم که «جان خیلی عزیز است» او در پاسخم گفت: «خانم جان! این را بدان که جان برای آدم خیلی عزیز است ولی من دوست ندارم به مرگ طبیعی، تصادف و بیماری از دنیا بروم، مرگ یک بچه شیعه باید با شهادت باشد، حیف که کلی زحمت در این دنیا بکشی ولی به مرگ طبیعی از دنیا بروی»
راوی:همسر شهید
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر شاهرخ هست🥰✋
*وقتے شاهرخ سیبیل، حُـر انقلابـــ شد*🌙
*شهید شاهرخ ضرغام*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۲۸
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۹ / ۱۳۵۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: آبادان
*🌹راوی ← کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا❌چاقوکشی🔪پدر نداشت از کسی هم حساب نمیبرد🥀مادر هم کاری نمیتوانست بکند، از دست شاهرخ خسته شده بود🥀مرتب از دعواها، دستگیریها، دسته گلها و خرابکاریهای پسر برایش خبر میبردند،🥀اشک میریخت و میگفت خدایا پسرم را ببخش🥀 عاقبت به خیرش کن🤲🏻 پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده🌙دیگران به دعای مادر میخندیدند🥀آنقدر دعا کرد تا اینکه دعاهای مادر پیرش گرفت📿علاقهای که شاهرخ به امام(ره) پیداکرد باعث شد روی سینهاش اسم امام را خالکوبی کند🌙میگفت میخواهم مثل حُر بشوم🏴 توبه کرد. دیگر نماز، دعای کمیل دعای توسل میخواند آن هم با گریه🥀و در آخر برا دفاع از سرزمینش به جنگ با دشمن رفت💥همرزم← شاهرخ خیلی از تانک های دشمن را منهدم کرد💥و سرانجام در عملیاتی برای زدن آرپیجی بالای خاکریز رفت اما گلوله به سینهاش خورد🥀 دشمنان بالای سرش هلهله میکردند🙌 همان شب تلوزیون پیکر بی سر شاهرخ را نشان داد🥀و دشمن میگفت ما شاهرخ را کشتیم🥀۲ روز بعد حمله کردیم و به خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکرش نبود🥀شاهرخ از خدا خواسته بود همه گذشتهاش را پاک کند🥀 میخواست چیزی از او نماند🥀 نه نام، نه نشان، نه قبر، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر🌙خدا هم او را به آرزویش رساند و پیکرش هرگز پیدا نشد*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید ابوالفضل(شاهرخ) ضرغام*
*شادی روحش صلوات
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣1⃣ #قسمت_نوزدهم
📖از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد میشدیم. جمعه بود و مردم برای نماز جمع می شدند. همیشه ارزو داشتم وقتی ازدواج کردم با #همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه😍 ولی ایوب سرش زود درد میگرفت🤕 طاقت #شلوغی را نداشت.
📖در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس میکردم ک به #دستبند_اهنی ایوب خیره میشدند. ایوب خونسرد بود. من جایش بودم، از اینکه بچه های کوچه دستبند اهنیم را به هم نشان میدادند، ناراحت میشدم.
📖چند روز ماند به مراسم عقدمان، ایوب رفت به جبهه و دیر تر از موعد برگشت. به وقتی که از اقای خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم😔
عاقد خبر کردیم تا توی خانه #خطبه بخواند.
📖دو #شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود. ایوب بلند شد"میروم شاهد بیاورم". رفت توی کوچه مامان چادر سفیدی🌸 که زمانی خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
📖ایوب با دو نفر👥 برگشت.
-این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از #جبهه برگشته اند. یکی از انها به لباسش اشاره کرد و گفت:
-اخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
-خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید....
📖نشست کنارم💞 مامان اشکش را پاک کرد و خم شد. از توی قندان دو حبه قند برداشت. #عاقد شروع کرد. صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهیدی که در عصبانیت «والعصر» می خواند
🔹شهید مصطفی اکرمی خيلى مطالعه داشت و در همه زمينه ها اطّلاعات او كافى بود. اوقات فراغت خود را به حفظ بعضى از دعاها مىگذراند. در قنوتِ نماز، دعاى كميل مىخواند. در برابر مشكلات بسيار خونسرد عمل مىکرد و وقتى عصبانى مىشد سوره «والعصر» مىخواند. آن قدر خوش برخورد بود كه افراد بسيجى دوست داشتند اسمشان در گردان او نوشته شود.
🔹مصطفی اکرمی در نامه اى به مادرش نوشته بود: «آن قدر در جبهه میمانم تا خود به مفهوم واقعى «اِنّا للّه و انَّا الَيه راجِعوُن» برسم و از خدا خواسته بود تا شهيد نشده است نميرد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید دفاع مقدس علیرضا خاکپور
ایشان از #فرصتها به نحو احسن استفاده می کرد و #شبهاى جمعه در جمع بچه هاى محله، #مراسم و #دعاى كميل بر پا می کرد، گاهى در #مسجد به #سخنرانى مى پرداخت و درباره #فضائل #جهاد و #نماز صحبت می کرد.
🍃🌷🍃
#جمعه ها به اتفاق دوستان به #نماز جمعه به گرگان می رفت. ایشان اگر در مجلسى #عيب جويى يا #غيبت می شنيد آنجا را #ترك می کرد «نسبت به غيبت خيلى حساس و از افرادى كه غيبت می کردند دورى می کردمو با آيات و روايات اهل بيت، آنان را نصيحت می کرد.»
🍃🌷🍃
در#جبهه...عده اى حدود بيست و پنج نفر بودند كه راه را گم كردند. مدت #سه روز #سرگردان و بدون #آب بودند و به شدت دچار #تشنگى و #گرسنگى شده بودمد و #نمازها را با #تيمم مى خواندند.
🍃🌷🍃
از فرط #استيصال به #دعا نشستند و بسيار #تضرع كردند. در حال #نماز خواندن بود كه صدايى شنيد: «خاكپور بيا آب را ببر.» به دنبال صدا رفت. بالاى يك گردنه درختچه اى بود، نه مسير رفت و آمد انسان و نه ماشين بود.
🍃🌷🍃
#دو گالن بيست ليترى #آب زلال در آنجا قرارت. با نوشيدن آن بچه ها سير شدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود ...
یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم .
علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥امام رضا(ع) او را طلبید;حکایت «شهید محمد مردانی» که پیکرش از کرمانشاه به مشهد رفت
🌸سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمی دونم چه حسی وادارم کرد که بیام بهشت رضا(ع). عجیب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه های عالم را با من تقسیم کرده بودند. حس پنهانی مرا در بین قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادی می کشاند و کمیل هم با تعجب فقط دنبال من راه می آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجیب نوازش می کرد و از طرفی حال و هوای آن روز من را منتظر قرار داده بود. وقتی که در بین قبور شهدا راه می رفتم از فاصله ای دور چشمم به پدر و مادر شهیدی افتاد که در ظهر گرما به زیارت شهیدشان آمده بودند؛ ظهر... گرم... تابستان... خلوت...
🌺به آن ها نزدیک می شوم و مهمان محبت و صفای آن ها می شوم. از روی سنگ مزار شهید مشخصاتش را نگاه کردم؛ شهیدمحمد مردانی، شهادت کردستان. از آجیل و میوه و شیرینی و انواع تنقلات که کنار تربت شهید بود، خیلی تعجب کردم. مادر شهید که تعجب مرا دیده بود شروع کرد به صحبت کردن؛ قبل از اینکه ما سؤالی بپرسیم:
🌸محمد تنها فرزند ماست. امروز روز تولد محمده و ما اومدیم براش جشن تولد بگیریم.
🌺وقتی چهره کمیل رو نگاه کردم، بغض رو در نگاهش دیدم. نمی دونم چی شده بود که ما از مسافتی دور دعوت شده بودیم به جشن تولد شهید در کنار مزار شهید. دیگه اشکمان مجالی برای سؤال پرسیدن به ما نداد. مادر شهید که بغض ما را دید، شروع کرد به روایت از شهید:
🌸روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به امام رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
🌺اینجا بود که پدر شهید با تمام کسالتی که داشت، شروع کرد صحبت کردن. می گفت: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
🌸حاج آقا پدر شهید می گفت: یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🌺به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
شهید #محمد_مردانی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱از امام حسین (ع) خواستم اگر انتخاب کمیل به عنوان شریک زندگی باعث عاقبت بخیری می شود، مهر او را به دل من بیندازد و اگر انتخابم اشتباه هست،کمکم کند تا این وصلت سر نگیرد.
#شهیدانه 🕊
همسر#شهیدکمیلصفریتبار ♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍سربازی شهید حاج قاسم سلیمانی برای حضرت زهرا سلام الله و عنایت و توجه حضرت صدیقه طاهره سلام الله به ایشان در نامه رزمنده مدافع حرم که حاج قاسم به دنبال آن می گشت...
▪️در عملیات محرم سال ۹۴ به عنوان گروه مقاومت نظامی در مجموعهای همراه شهید حاج قاسم سلیمانی بودیم و به نوعی کمک میکردیم.
◾️ایشان در پادگان بحوث حلب در میان رزمندگان سخنرانی کردند.
▪️یکی از رزمندگان مدافع حرم متنی برای حاج قاسم خواند.
◾️در آن متن رزمنده مدافع حرم نوشته بود که حاج قاسم مورد توجه حضرت زهرا سلام الله است.
▪️حاجی دنبال این متن بود که به دستش برسد متن را پیدا کردم.
◾️در قرارگاه نصر ۱ که مقر فرماندهی سردار سلیمانی برای عملیات محرم بود نامه را به ایشان دادم حاج قاسم گفت این چیست؟
▪️گفتم این همان متنی است که رزمنده مدافع حرم پس از سخنرانی شما در پادگان بحوث قرائت کرد.
◾️ایشان با خوشحالی وصف ناپذیری کاغذ را از دستم قاپید بدون مطالعه کاغذ را در جیبش گذاشت.
▪️بعداً فهمیدم محتوای این متن گویای رابطههای معنوی حاجی با حضرت صدیقه طاهره است برای همین این متن برایش خیلی مهم بود.
◾️در متن خطاب شده بود که سردار سلیمانی عزیز شما مورد توجه و سرباز حضرت فاطمه الزهرا سلام الله هستید.
▪️آن رزمنده اظهار کرده بود که برای همین خوشحالیم که در رکاب شما هستیم.
☑️راوی سردار حاج کمیل کهنسال از فرماندهان دفاع مقدس و محور مقاومت...
#حاج_قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
استقبال از شهادت
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از دعای کمیل با صدای بلند.
هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: «در این آزمایش فهمیدم از مرگ نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم.»
جلال همان جوانی بود که آیت الله بهاءالدینی در موردش فرمودند: امام زمان از من یک سرباز خواست، من جلال را معرفی کردم...
📚 جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان
#شهید_جلال_افشار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شب جمعه
دعای کمیل که میخواند
اشک همه را در می آورد
بلند میشد راه میافتاد توی بیابان
پای برهنه روی رملها میدوید
#امام_زمان را صدا میزد
بچه ها هم دنبالش زار میزدند
می افتاد بی هوش می شد
به هوش که می آمد
می خندید جان می گرفت
دوباره بلند میشد میدوید ضجه میزد
صبح که میشد ندبه میخواند
یابنالحسن یابنالحسن میگفت
ناله هایش تمامی نداشت
اشک بچه ها هم ....
#شهید_مصطفی_ردانیپور
#سلامتی_امام_زمان_عج_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
#عاشقانه_شهدایی
همیشه وقتی میخواست فیلم یا عکس شهدا رو تماشا کنه منو مینشوند کنارش ودوتایی باهم تماشا میکردیم
به قول خودش میخواست من رو آماده کنه. همیشه از شهادت حرف میزد وقتی گریه میکردم، بغض میکرد واشک توی چشمهاش جمع میشدو میگفت:
"ببخشید خانم معذرت میخوام"
بعد که گریه هام تموم میشد بهم میگفت:
"همیشه بخند و شاد باش که با خوشحالیت خوشحال میشم. اگه ناراحت باشی و گریه کنی منم دلم میگیره و ناراحت میشم"
بعد غیر مستقیم با شوخی وخنده میگفت:
"انقدری که من بهت علاقه دارم مطمئنم که زیاد پیشت نمیمونم"
بخاطر همین هروقت دلم میشکنه وگریه میکنم عطرش رو احساس میکنم وشب خوابش رو میبینم
وقتی گله میکنم که چرا نیستی میگه من درتمام شرایط کنارتم و تنهات نمیزارم ولی تو نمیتونی منو ببینی..
در بدترین شرایط کنارم بوده وبهم کمک کرده ودستم رو گرفته،
هیچوقت تنهام نزاشته
#شهید_مصطفی_صفری_تبار (کمیل)
#سالروز شهادت
#یگان_صابرین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾✨🍃﴿
چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.نماز هاش رو تو هتل نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه. هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن. 🙂
یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنن بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن نهج البلاغه رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای کمیل رو نشون داده بود.... انسان وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی باشه،ایوب آماده بود،باند پرواز مهم نیست،ترکیه یا سوریه..!💔🥀
#شهیدایوبرحیمپور 🕊🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀توصیه میکنم شما را به عمل صالح و انجام دادن هرچه بهتر تکالیف دینیتان. همواره خداوند را در اعمال خود در نظر داشته باشید و در تحصیل علوم مختلف بکوشید
🥀 و سعی کنید با مسائل روز آشنائی کامل داشته باشید تا بتوانید پاسخگوی مردم باشید و در مراسمات مذهبی مثل اعتکاف، نماز جمعه، دعای کمیل و... حضور فعالانه داشته باشید. باشد که در دنیا و آخرت رستگار شوید.
"شهید مدافع حرم رضا قربانی میانرودی"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh