eitaa logo
شهید صیاد شیرازی
131 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
👈به ڪانال#شهید_صیاد_شیرازی خوش آمدید @Shahidsayaad @esmaili422
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ نامگذاری روزهای روز سوم: (س)
شهید صیاد شیرازی
‌ دعای روز هیجدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان ؛ #آرمان_علی_وردی #روح‌الله_عجمیان @shahidsa
. بسیجی در یک خانواده پرجمعیت در استان دیده به جهان گشود. هفت خواهر و برادر هستند که خود فرزند آخر خانواده است، به همه احترام می‌گذاشت و فرد بسیار معتقد به مبانی اسلام و اهل بیت(ع) بود. در رشته ورزشی فعالیت می‌کرد و دارای در رشته فنی بود. برای دفاع از کبری(س) و (س) و اعزام به نیز نام‌نویسی کرده بود ولی اعزام نشد. صبح که کارگر گچ‌کار است آماده رفتن به محل کار می‌شود. پیش از رفتن دوستانش در بسیج خبر می‌دهند می‌خواهند در بلوا ایجاد کنند و فضا برای مردم عادی ملتهب می‌شود و کار به ناامنی کشیده خواهد شد. سریع به همراه دیگر دوستانش به این منطقه می‌روند تا با مدیریت فضا از ایجاد ترافیک و درگیری جلوگیری می‌کنند. عده‌ای از اغتشاشگران او را زیر نظر گرفته و در نقطه‌ای از خیابان محاصره می‌کنند. جمعیتی چند نفره از و که حدی برای قساوت برای خود قائل نیستند او را چنان که در راه به می‌رسد. می‌گوید: « با دوستانش به در حرم می‌رود و می‌گوید مرا کنار این‌ها کنید. دوستانش می‌خندند و می‌گویند حالا کجا بود؟ می‌خواهی بروی ؟ او دیگر حرفی نمی‌زند. چهار روز بعد همان جایی که گفته بود به سپرده شد.»" •❥ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شدن سال پیش برای دفاع و جنگ با به رفته بود. با و خیلی رفاقت نزدیکی داشت. قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزام‌شان تا صبح فرودگاه بودند، اما اعزام نشد و برگشت. وقتی برگشت را تا باز نکرد. خبر را که شنید بیقراری‌اش بیشتر شد و دو هفته گرفت تا به مشکلی نخورد. چند روز بعد از اعزام ‌شد. شبی که سجاد زنگ زد و ‌گفت: رفت دیگر نمی‌توانم بمانم. می‌گفت: لازم باشد مستقیم می‌روم از اجازه رفتن می‌گیرم. آن‌قدر بی‌تاب رفتن بود که اصرار می‌کرد منزل باشیم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزدیک باشد و زود برود. وقتی پیام‌هایی را که در مدت داده بود، می‌خوانم می‌فهمم که می‌خواسته مرا برای امروز آماده کند. گفته‌ بود هر موقع دلت تنگ شد بخوان. هرموقع بی‌تاب شدی بخوان. دلت را با یاد آرام کن او کوه صبر است خودش دلت را آرام می‌کند. می‌گفت را هم به خانم (س) سفارش کردم تا او را آرام کند. می‌گفت: سعیده‌جان خیلی می‌دهد تا نروم نشوم متوجه نمی‌شوی. اگر تفاوت را احساس می‌کنی که بیشتر با شما هستم! خیلی خوشحالم که به ، از او خواستم برایم کند. شبی از برمی‌گشتیم. گفت: برایت چیزهایی نوشته‌ام اگر بخوانی دلت می‌خواهد تو هم شوی. شوخی کردم مگر هم می‌برند؟ گفت: هنگام ، و در این راه سبقت می‌گیرند. قبل از اعزامش به رفتیم. اشاره به کنار کرد و گفت: این آن‌قدر تا و پایین نمی‌آید تا بالا برود. یک شب در خواب، تب شدیدی کرده بود و اشک می‌ریخت. می‌گفت: من نبودم شما را بردید الان هستم و نمی‌گذارم را ببرید. در روز در با بود که او و شد! •❥ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌