هدایت شده از تولدی دوباره
💎 داستان عبرت آموز:
آیت الله العظمی سید شهاب الدین #مرعشی_نجفی (ره) نقل می کنند :
شب اول قبر آيتالله شيخ #مرتضی_حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به #نماز_وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره #ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
دوستان
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
╭┅──────┅╮
🌟 @tarrk_gonah 🌟
╰┅──────┅╯
پرسيدم: آقای #حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون #قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي #غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا #تشيیع و #تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود #برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و #غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
╭┅──────┅╮
🌟 @tarrk_gonah 🌟
╰┅──────┅╯
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، #نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
╭┅──────┅╮
🌟 @tarrk_gonah 🌟
╰┅──────┅╯
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
╭┅──────┅╮
🌟 @tarrk_gonah 🌟
╰┅──────┅╯
═══ ೋ❅﷽ ❅ೋ═══
#تشییع و #تدفین_شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
خبر پیدا شدن پیکر #هادی درست زمانی پخش می شود که در #شب_جمعه قرار داشت، یعنی شب اول #ایام_فاطمیه در #مسجد_موسی_ابن_جعفر(ع) تهران برای او مراسم برگزار می شود، همزمان با مراسم، اعلام کرد برای #شهید_هادی_ذوالفقاری چهار مراسم #تشییع برگزار می شود. شده!
#شهید_هادی_وصیت کرده بود #پیکرش را در #سامرا، #کاظمین، #کربلا و #نجف_طواف دهنده.
این #وصیت بعید اجرا شد.
که عراقیها #شهدای خود را فقط به یکی از #حرمین میبرند و بعد از آن میکنند؛ اما در مورد #هادی باز هم شرایط تغییر میکند، ابتدا #پیکر او را به #سامرا و بعد به #کاظمین بردند.
سپس در #کربلا و #بین_الحرمین پیکر او #تشییع شد.
بعد از هم به #نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.
در تمام حرم ها نیز برایش #نماز خواندند!
#پرچم_زیبای_ایران نیز بر روی #پیکر این #شهید، حرف های زیادی با خود داشت.
این که مردم ما، #برادران_شیعه خود را رها نمی کنند.
#تشییع_هادی در #نجف بسیار باشکوه بود.
چنین جمعیتی حتی در #تشییع_علما و #فرماندهان دیده نشده بود.
#مرحوم_آیتالله_آصفی ( #نماینده_مقام_معظم_رهبری) هم در #نجف بر #پیکر_هادی نماز خواند.
در آخر هم تمام جمعیتی که برای تشییع پیکر #هادی آمده بودند برای تدفین به سمت #وادی_السلام رفتند.
میگویند عراقیها در #نجف برای #شهدای چند تشییع خوبی در حرمها راه میاندازند، ولی بعد از آن که میخواهند #شهید را دفن کنند، همه میروند و فقط یک نفر. می ماند.
ولی در #تشییع_پیکر_هادی همه چیز فرق کرد.
صدها نفر وارد #وادی_السلام شدند.
خود عراقیها هم از این جمعیت در #مراسم_تدفین_شهید تعجب کرده بودند و میگفتند این #شهید_استثنایی است.
اما #نکته دیگر اینکه #قطعه_شهدای_عراق در #نجف، از #حرم_حضرت_امیر(ع) فاصله زیادی دارد اما #مزار_هادی به #حرم_حضرت_علی(ع) بسیار نزدیک است.
این #قبر متعلق به یکی از #دوستان_هادی بود که او هم #قبر را برای #مادرش در نظر داشت، اما #هادی قبل از اعزام با او صحبت کرد.
او هم مادرش راضی کرد تا مزار را برای #هادی قرار دهد.
دست آخر درست در #شب_جمعه و #شب_اول_فاطمیه، در همان مزار (کمی جلوتر از قبر #علامه_سیدعلی_قاضی) به #خاک سپرده شد.
#شهید_ذوالفقاری وصیتهای عجیبی برای #تدفین داشت که مشکلش بود، اما به خواست خدا همهاش پیدا شد.
اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید دلیل این #مفقودیت، #ارادت_ویژه_شهید به #حضرت_زهرا(س) بوده است.
چون وقتی #پیکر او با این تأخیر چند روزه پیدا شد، #آغاز_ایام_فاطمیه بود.
#شبی که او به #خاک سپرده شد، #شب_اول_فاطمیه بود.
دوستانش میگویند بعد از #شهادت_هادی وقتی به خانهاش رفتیم دیدیم حتی #سجادهاش پهن بود.
انگار که او بعد از #نماز برای #رفتن و #جنگیدن به قدر #سجاده جمعکردنی هم درنگ نکرده است.
•❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
#مدافع_حرم شدن #سجاد
#سجاد سال پیش برای دفاع و جنگ با #داعش به #عراق رفته بود.
با #شهید_صدرزاده و #جانباز_امیرحسین خیلی رفاقت نزدیکی داشت.
قرار بود با هم اعزام شوند.
زمان اعزامشان تا صبح فرودگاه بودند، اما #سجاد اعزام نشد و برگشت.
وقتی برگشت #کولهپشتیاش را تا #۴۰_روز باز نکرد.
خبر #شهادت_مصطفی را که شنید بیقراریاش بیشتر شد و دو هفته #روزه گرفت تا #اعزامش به مشکلی نخورد.
چند روز بعد از #چهلم_مصطفی اعزام شد.
شبی که #آقا_مصطفی_صدرزاده_شهید_شده_بود سجاد زنگ زد و گفت: #دوست_عزیزم رفت دیگر نمیتوانم بمانم.
میگفت: لازم باشد مستقیم میروم از #حاج_قاسم اجازه رفتن میگیرم.
آنقدر بیتاب رفتن بود که اصرار میکرد منزل #مادرش باشیم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزدیک باشد و زود برود.
وقتی پیامهایی را که در مدت #مأموریتش داده بود، میخوانم میفهمم که میخواسته مرا برای امروز آماده کند.
گفته بود هر موقع دلت تنگ شد #یاسین بخوان. هرموقع بیتاب شدی #آیهالکرسی بخوان.
دلت را با یاد #بیبی آرام کن او کوه صبر است خودش دلت را آرام میکند.
میگفت #سنا را هم به خانم #حضرت_رقیه(س) سفارش کردم تا او را آرام کند.
میگفت: سعیدهجان #شهید خیلی #مدد میدهد تا نروم #شهید نشوم متوجه نمیشوی.
اگر #شهید_شوم تفاوت را احساس میکنی که بیشتر با شما هستم!
خیلی خوشحالم که به #آرزویش_رسید ، از او خواستم برایم #دعا کند.
شبی از #مزار_آقامصطفی برمیگشتیم.
گفت: #سعیده برایت چیزهایی نوشتهام اگر بخوانی دلت میخواهد تو هم #شهید شوی.
شوخی کردم مگر #زن هم #سوریه میبرند؟
گفت: هنگام #ظهورِ_آقا، #مردان و #زنان در این راه سبقت میگیرند.
قبل از اعزامش به #بهشت_رضوان رفتیم.
#سجاد اشاره به #قبر_خالی کنار #مزار_مصطفی کرد و گفت: این #قبر آنقدر #خالی_میماند تا #من_برگردم و #بنرهای_مصطفی پایین نمیآید تا #بنرهای_من بالا برود.
یک شب #سجاد در خواب، تب شدیدی کرده بود و اشک میریخت.
میگفت: من نبودم شما #مصطفی را بردید الان هستم و نمیگذارم #رفقایم را ببرید.
در روز #عملیات در #۳۰_آذر۹۴ با #امیرحسین بود که او #مجروح و #خودش_شهید شد!
•❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════