eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا خدا ‏باتقواها رو نجات می‌ده ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در اشتیاق لمس اولین نور صبح.
✨ انرژی اول صبح زیارت قبول🌹
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_هجدهم یَکسِرُ الاصنامَ وَ ینکُثُ الهامَ پیامبر صلی الله علیه و آله و سل
💔 حقارت مردم قبل از اسلام ضعف معنوی وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةِِ منَ النّارِ
و شما در پرتگاه جهنّم بودید! 
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۰۳ حضرت به موقعیت های این مردم از آغار اشاره می کند و ابتدا از نظر معنوی، وضع قبلی آن ها را روشن می سازد و می فرماید: شما در دوران انحطاط بودید و در ظلمت بت پرستی و جماد پرستی به سر می بردید. ضعف اجتماعی مُذقَةَ الشّارِبِ و محلّ چشیدن و آشامیدن تشنگان بودید! یعنی مثل گوسفندان قربانی ای که هر کس تکّه ای از آن بر می دارد. مثل آبی بودید که هر کس جرعه ای از شما بر می داشت و از شما بهره کشی می کرد. وضع اجتماعی شما طوری بود که هر کس به شما طمعی داشت. غارتگران و قدرتمندان شما را مورد هجوم خود قرار می دادند. وَ نُهزَةَ الطّامِعِ و محل فرصت طمع کاران بودید! وَ قَبسَةَ العَجلانِ و مثل آتشی که هر کسی از آن چیزی بر می دارد و می برد! فرض کنید کسی در بیابان مقداری هیزم جمع می کند تا با آتشی از آنها ایجاد می شود خود را گرم کند، بعد هر کسی سر می رسد و هیزمی از آن بر می دارد و می برد، سر انجام می بیند هیچ چیز از آن گرمی و آتش برای خودش نمانده است،می فرماید: از نظر اجتماعی وضع شما طوری بود که هر کس می رسید قسمتی از سرزمین یا امور یا منافع شما را می کَند و می برد و شما هم جرات دفاع نداشتید و ضعیف بودید. وَ مَوطِیَ الاَقدامِ و شما محلّ قدم ها بودید! یعنی آن قدر ذلیل و زیر دست بودید که شما را لِه می کردند، حضرت می خواهد بگوید این اسلام بود که به شما عزّت داد. ضعف مادّی تَشرَبُونَ الطَّرَقَ از آب های کثیف گودال های بیابان می خوردید! (طَرَق) همان گودال هایی است که در بیابان وجود دارد و گاه مقداری آب باران در آن جمع می شود. وَ تَقتاتُونَ القِدَّ الوَرَق و غذای شما پوست دبّاغی نشده یا برگ درختان بود.( قِدّ) پوست دباغی نشده است.اشاره به اینکه، اینک، شما به آب و نانی رسیده اید. ضعف روحی اَذِلَّةََ خاسِئِینَ مردم ضعیف و مطرود جامعه انسانیت بودید! یعنی از آداب اجتماعی چیزی نمی دانستید، بی شخصیت و سست عنصر بودید. تَخافُونَ آن یَتَخَطَّفَکُمُ النّاسُ مِن حَولِکُم آن قدر ضعیف بودید که می ترسیدید مردم از اطراف، شما را بربایند! یعنی به بندگی بگیرند و ببرند. اینجا هم حضرت به آیات قرآن کریم استناد کرده اند، قرآن کریم می فرماید:
 ( وَاِذکُرُوا اِذ اَنتُم قَلیِلُُ مُستَضعَفُونَ فِی الارضِ تَخَافُونَ اَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَاواکُم وَ اَیَّدَکُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ) 
سوره مبارکه انفال آیه ۲۶ و یاد آرید هنگامی که گروه اندک و ناتوانی در زمین بودید و بیم داشتید که مردم شما را بربایند پس پناهتان داد و کمک کرد شما را به یاری خود و شما را از پاکیزه ها روزی داد شاید شکرگزار باشید. همان طور که مشخص است حضرت زهرا سلام الله علیها مفهوم این آیه کریمه را در عبارت قبلی خود بیان نموده‌اند، حال پس از اشاره به وضع معنوی، اجتماعی،مادّی و روحی آن مردم قبل از اسلام می فرماید: فَاَنقَذکُمُ الله تَبارَکَ وَ تَعالی بِابي مُحَمَّدِِ صلی الله علیه و آله و سلم پس خدا شما را به وسیله ی پدر من محمد صلی الله علیه و آله و سلم، نجات داد. شما در برزخی بین حیوان و انسان، مثل وحشی های بیابانی بودید، خدا به وسیله ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شما عزّت و آبرو بخشید. بَعدَ اللَّتَیَّا وَالَّتي وَ بَعدَ اَن مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ وَ ذُؤبانِ العَرَبِ بعد از این همه حوداث ناگوار و آن افراد متهوّر بی منطق از مشرکین و گرگ های عرب که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها مبتلا شد. (بُهَمِ الرِّجال )، یعنی آدم های بی باک بی منطق از مشرکین. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 و لا تکلني إلی خلقک.. مرا به خلق خود وا مگذار♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مرضیه توئیت کرده: ‏خدایا! تموم اون چیزایی که وعده شو دادی خیلی قشنگن ولی لطفا واسه ی ما گزینه ی «جنات تجری من تحتها الچای » رو لحاظ کن بیزحمت. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_دو حامد طوری که فقط من صدایش را بشنوم میگوید: باهم مجروح شدیم، ا
💔 حامد لبخند میزند: به خوبی و خوشی، فقط یادت باشه هنوز برای ازدواج خیلی زوده، حداقل بذار بیست و دو سالت بشه! نیما بازهم سرش را تکان میدهد؛ ناگاه مادر می آید توی اتاق، این اولین بار است که حامد را بعد از مجروحیت میبیند، حامد میخواهد بلند شود اما نمیتواند. مادر تحکم آمیز میگوید: بشین! مینشیند روبروی حامد؛ حامد سر به زیر دارد، مادر در اقدامی بی سابقه! جلو میرود و پیشانی حامد را میبوسد؛ مادر است دیگر! حتی اگر سال ها از پسرش دور شده باشد. صدایش بغض دارد: - عین باباتی، معلومه دستپخت عباسی؛ ولی خواهشا مثل عباس، خانوادتو قربانی عقیده شخصیت نکن! و دوباره حامد را می بوسد؛ حسودی ام میشود، به ذهنم فشار میآورم تا آخرین باری را که مادر مرا بوسید به یاد بیاورم؛ هرچه میگردم، چیزی دستگیرم نمیشود؛ حامد میخواهد دست مادر را ببوسد که مادر عقب میکشد. حامد از حرف مادر گرفته شده؛ مادر نمیداند چیزی که حامد بخاطرش می جنگد، عقیده شخصی نیست، حقیقت است؛ حقیقتی که با خون پدر و امثال او امضا شده و حامد بهتر از همه میداند در دنیا چیزی به شیرینی حقیقت وجود ندارد. یک ساعتی مینشینند و میروند؛ بعد از رفتنشان، حامد صدایم میزند. حالش خوش نیست، صدایش میلرزد: مامان چادر سرش نمیکنه؟ میفهمم دلیل ناراحتی اش را؛ بی آنکه نگاهش کنم، با صدایی آرام میگویم: نه! خودم هم میدانم با این «نه» من، چقدر به غرورش برخورده. آه میکشد: کاش مامانم چادر سرش میکرد. اینجاست که میفهمم گاهی انرژی حامد هم تمام میشود. نیما تصمیمش را گرفته؛ یکتا را دوست دارد؛ بدون مو، با صورتی تکیده و بیرنگ؛ یکتا اما دنبال چیز دیگری میگردد، دنبال خودش؛ دنبال هدفش؛ این را وقتی فهمیدم که مادرش با عصبانیت به من زنگ زد و گفت زندگی دخترش را بهم ریخته ام با کتابهای مسخره ام، گفت دخترش در دوران جوانی و تفریحش، نماز میخواند و صمیمیت قبل را با پسرخاله هایش ندارد؛ گفت دیگر نه لباس، نه تفریح و نه چیز دیگری یکتا را شاد نمیکند، خیلی صریح و قشنگ هم گفت پایم را از زندگی دخترش بیرون بکشم و بیشتر از این افسرده اش نکنم! ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_سه حامد لبخند میزند: به خوبی و خوشی، فقط یادت باشه هنوز برای ازدو
💔 یکتا گاهی یواشکی و دور از چشم مادرش زنگ میزند؛ هربار هم میگویم که رضایت پدر و مادرت مهم است اما او سریع جواب میدهد که خودت گفتی اگر دستورشان مخالف امر خدا بود نباید اطاعت کنم! و من صدباره یادآوری میکنم با رعایت احترام! عمه از پایین صدایم میزند: حوراء؟ یکی اومده دم در با تو کار داره! میگه‌ دوستته! کدام یکی از دوستان من اجازه دارند ساعت ده شب بیرون باشند و بیایند خانه ما؟! از شدت کنجکاوی درحال انفجارم! میروم پایین، دم در؛ سوز سرما دستانم را دور بدنم میپیچد؛ در را باز میکنم، پشت به در ایستاده و یک چمدان کنارش، کامم با دیدن چمدان تلخ میشود؛ یاد آن شب میافتم که... با شنیدن صدای بازشدن در، برمیگردد؛ یکتا! چشمانش قرمز است و از سرما میلرزد؛ یک دستش را گذاشته روی سمت راست صورتش؛ مرا که میبیند، بغض آلود می گوید: میشه بیام تو؟ راه را باز میکنم که داخل شود، در همان حال میپرسم: چی شده؟ بغضش میشکند: بابام گفت برو پیش همون که اینجوری خامت کرده! - یعنی چی؟ - انداختنم بیرون! گفتن تو از ما نیستی! حورا دیگه هیچکس منو نمیخواد. در آغوشش میگیرم؛ در سرمای بهمن ماه، گرمم میشود، اشک هایش گرمم میکند. میگوید: هیچکدوم از فامیلامون طرف من نیستن، فقط اینجا تونستم بیام. ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_چهار یکتا گاهی یواشکی و دور از چشم مادرش زنگ میزند؛ هربار هم می
💔 میبرمش‌ داخل‌ خانه؛ عمه با چشمانی پر از سوال جلو می آید، اشاره میکنم که بعداً توضیح میدهم. یکتا را می نشانم روی زمین، کنار شوفاژ؛ هنوز از سرما میلرزد، میگویم: چی شد که اینجور شد؟ - یه بحث مثل همیشه! اگه ساکت بمونم و جواب ندم، میگن تو با جواب ندادنت داری به ما میگی خفه شیم! اگرم جواب بدم، میگن چرا روی‌ حرف‌ ما حرف‌ میزنی؟ امشب بابام زد توی گوشم و گفت حق ندارم به مسخره بازیام ادامه بدم! هیچکس حرفمو نمیفهمه! اونا نمیدونن دارن وقتشونو با چیزای الکی تلف میکنن؛ من نمیخوام مثل اونا باشم، از خوشیای الکی خسته شدم! جای انگشتان پدرش را روی صورتش نوازش میکنم: اونا دوستت دارن، براشون مهمی که نگرانت شدن، اگه کاری میکنن بر ای توئه، فقط توی تشخیص خوشبختی تو اشتباه کردن! - چرا نمیفهمن من با اون سبک زندگی خوشبخت نمیشم؟ پس اون آزادی که میگن کجاست؟ مگه من آزاد نیستم خودم زندگیمو بسازم؟ - تو نمیتونی به زور چیزی بهشون بفهمونی، زندگی ادواردو آنیلی رو ببین! اون خیلی شرایطش سختتر بود، اما خودش زندگیشو ساخت، موانعی که بقیه براش ساختن هم نه تنها جلوشو نگرفت، باعث رشدش شد. عمه سفره شام را پهن کرده، صدایمان میزند؛ اشک های یکتا را پاک میکنم و میبرمش سر سفره، روسری اش را هم درمی آورم: نگران نباش داداشم خونه نیست،مسافرته. با چشمانم از عمه تشکر میکنم که سر شام نپرسید یکتا از کجا آمده و گرفتن جوابش را موکول کرد به وقتی یکتا خوابید. سرزده آمده و از وقتی آمده، یکتا خودش را حبس کرده در اتاق من؛ خجالت میکشد؛ ما هم به حامد نگفته ایم یکتا اینجاست، آخر وقتی با سر و روی بهم ریخته و آشفته آمد، همانجا گوشه هال بیهوش شده و به جرأت میتوانم بگویم ده دوازده ساعتی میشود که خواب است! ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : روزے ڪہ حسن باقری شد من فکر می کنم برای و بچه های و کسانی که حسن باقری را می شناختند هیچ چیز به اندازه شهادت حسن، سنگین نبود... ✍فکه ، سرزمینی است که هر قسمت اش ، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد. دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند. و خونشان ، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. فرمانده ای که هدایت عملیات ها را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده می گرفت. مقر دشمن را به نیروهایش آموزش داد. همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. مثل همان روز سرنوشت ساز ، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هر دو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند.آسمانی از جنس که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود .‌ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت: ۹ بهمن۱۳۶۱ 🥀محل دفن : بهشت زهرا تهران سالروزشهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سی و هشت سال از شهادت سردار سرلشكر پاسدار مجید بقایی می گذرد، سرداری كه عاشق حق و حقیقت بود ❤ و در دل شب با مناجات و نمازهای شبش دنبال آن می گشت. در طی مسیر، مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. به كمك یكی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شدن و به طرف سنگر دیده‌بانی حركت کردند. در بین راه به برادران همراه می‌گه: می‌شه انسان به این درجاتی كه خداوند در قرآن فرموده، برسه: یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّكِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی:و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد كه به آن مرحله عالی نایل گردد؟ هنوز كلام مجید به انتها نرسیده بود كه خمپاره دشمن به نزدیكی آنها اصابت كرد و جواب سوال خود رو با فوران خون مطهر گرفت و عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگارش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت. هدیه به روح پاک شهید...صلوات سالروزشهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 سلام رفیق! حرفی نیست جز همان گلایه ها از نفس سرکش خودم رفیق بامرام خوش انصاف من در هیاهوی دنیا گم شده ام حرفی... اشاره ای... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 عاقبتـــــ مقلدان خمینے😎 جـــــز شهادتـــــ نیستـــــ!!🕊 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 📜🖋گوشه‌اۍاز‌وصیت‌نامه‌‌ناب‌شهــــــید ~•[خدایا‌تو‌هوشیارمان‌ڪن،تو‌مرا‌بیدار‌ ڪن،صداۍالعطش‌میشنوم‌صداۍحرم‌ مۍآید‌گوش‌عاݪم‌ڪر‌استــــ خیام‌میســوزد‌اما‌دلمان‌آتش‌نمۍگیرد، مرضۍ‌بالاتر‌از‌این ؟؟ چرا‌درمانۍبرایش‌جستــ‌جو‌نمۍڪنیم روحمان‌از‌بین‌رفته‌سرگرم‌بازیچه‌دنیاییم ✰|•اݪَّذینَ‌‌هُمْ‌فِۍخَوضٍ‌یَلعَبٌونَ•|✰ ما‌هستــیم‌،مرده‌ام‌تو‌مرا‌دوباره‌حیاتــ ببخش،خوابم‌تو‌بیدارم‌ڪن، 💔|خدایا‌به‌حرمت‌‌پاۍخسته‌رقیه‌«س» به‌حرمت‌نگاه‌خسته‌ۍزینب«س»به‌حرمتـــ چشمان‌‌نگران‌حضرت‌ولۍعصر‌«عج»|💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وَاللَّيلِ إِذا عَسْعَس... (سوگند به شب چون پشت گرداند)؛ من؛ وقتی خسته از تباهی دنیا، به سمت تو می‌آیم! وَالصُّبحِ إِذا تَنَفَّس... (سوگند به صبح چون دميدن گيرد!) تو؛ وقتی روح خسته‌ی مرا در آغوش می‌کِشی و من ذرّه ذرّه متولد می‌شوم! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام امابعد هذا‌یوم‌الجمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شمعدانی شده‌ام تا به ساقه‌ی نازک تنهایی‌ام دست می‌بری بوی خوشِ دوستت دارم همه‌ی ایوان دلم را بر می‌دارد،،، ... 💞 @aah3noghte💞