شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۶۹) وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُم
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۷۰) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
اى اهلكتاب! چرا به آيات خداوند (و نشانههاى نبوّت رسول خدا) كفر مىورزيد، در حالى كه خود (به درستى آن) گواهيد.
(۷۱) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
اى اهل كتاب! چرا حقّ را به باطل مشتبه مىسازيد و (يا) حقّ را كتمان مىكنيد، در حالى كه خود (به حقّانيت آن) آگاهيد.
✅ نکته ها
ظاهراً اين آيه به بشارتهايى نظر دارد كه اهل كتاب در تورات و انجيل درباره حضرت محمد صلى الله عليه و آله خوانده بودند، ولى به خاطر حفظ موقعيّت اجتماعى و منافع مادّى، همهى آن نشانههاى الهى را ناديده گرفتند.
امام صادق عليه السلام دربارهى «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» فرمودند: يعنى اهل كتاب به صفات ذكر شده براى پيامبر اسلام در تورات آگاهاند، (ولى آن را كتمان مىكنند).
مستشرق، مورّخ وجهانگرد، در كتابها و ثبت مكانها وزمانهاى تاريخى تصرّف كردند و در دائرةالمعارفها به عنوان محقّق چنان سيمايى از اسلام ترسيم كردند كه خواننده به فكر ايمان و تأمّل در عقايد اسلامى نيافتد.
🔊 پیام ها
- سؤال از وجدان، بهترين راه دعوت است. «لِمَ تَكْفُرُونَ ...»
- دانستن تنها كفايت نمىكند، پذيرفتن نيز لازم است. «تكفرون ... تشهدون»
- مشتبه كردن وكتمان حق، دو اهرم نيرومند دشمن براى ايجاد انحراف در بين مؤمنان است. در دو آيهى قبل فرمود: «يُضِلُّونَكُمْ ...» در اين آيه مىفرمايد:
«تَلْبِسُونَ، تَكْتُمُونَ»
- كتمان حقّ، حرام و اظهار آن واجب است. «تَكْتُمُونَ الْحَقَّ ...»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
گفتند شهیدِگمنامه
پلاک و نشونه ای نداشت
امیدوار بودم روی زیرپیراهنش
اسمش رو نوشته باشه!
نوشته بود:
"اگر برای خداست بگذارگمنام بمانم"
#شهید_گمنام_سلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت31 می
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت32 تو هنوز نفهمیدی سیدحیدر مثل خودت دهنلق نیست؟ مجید کامل برمیگردد به سمت سیدعلی و چشمغره میرود: حیف که اولاد پیغمبری، زورم بهت نیمیرِسِد. بعد دوباره رو میکند به من: اصلاً سوالا کاری نیمیپرسم. اِز خودِد بوگو. اومِدِی قاطی مرغا یا نه؟ از درد صورتم جمع میشود و میپرسم: چی؟ سیدعلی دوباره ضربهای به کتف مجید میزند: منظورش اینه که ازدواج کردین یا نه؟ سوالش مانند طعم گس خرمالو، صورت و دهانم را در هم میپیچد؛ طوری که نمیتوانم حرف بزنم. نمیدانم بگویم آره یا نه. تا قبل از خانم رحیمی، بجز مطهره کسی را در ذهنم راه ندادم. این یعنی متاهلم یا مجرد؟ معدهام میسوزد، دستم هم. کاش مجید درباره کارم سوال میپرسید، اصلا همه چیز را میگذاشتم کف دستش؛ اما این سوال نه...چون خودم هم جوابی برایش ندارم. -دادا...! دادا کوجای؟ صدای مجید است که با زمزمه آرام سیدعلی قطع میشود: ول کن مجید. خب بلکه دوست نداشته باشه از خودش و زندگیش چیزی بگه. اصلاً به تو چه؟ دوباره یک دستانداز بزرگ را رد میکنیم و دوباره سرمان میخورد به سقف. درد اول در کف سرم پخش میشود و بعد خودش را میرساند به فک و صورت و تمام سرم. مجید آرامتر از قبل میگوید: عاشقیا... ناخودآگاه یک نفس عمیق میکشم. عاشق هستم؛ اما نمیدانم عاشق کی؟ حالم را که میبینند دیگر سربهسرم نمیگذارند. نمیدانم الان قیافهام چه شکلی شده است. میترسم همین قیافه، راز درونم را لو بدهد. نمیدانم چه فکری دربارهام کردهاند، اصلاً مهم نیست. رو میکنم به بیابان و اجازه میدهم باد داغ به صورتم بخورد. زخمم میسوزد؛ اما نه به اندازه زخم قلبم. *** راستش میترسیدم؛ بیشتر از همیشه. موقعیتهای خطرناکتر از این را از سر گذرانده بودم؛ اما ترسم در این موقعیت برای جانم نبود. میترسیدم سمیر را از دست بدهیم و دستمان خالی بماند. دستم را گذاشتم روی اسلحهام، بسمالله گفتم و دست دیگرم را روی دستگیره در فشار دادم. همانی را دیدم که انتظارش را داشتم؛ سمیر و یک دختر جوان در اتاق بودند؛ آن هم در آغوش هم. دلم در هم پیچید. اگر در ماموریت نبودم و سمیر کیس مهمی برایمان نبود، حتماً تا الان گردنش خرد شده بود. معلوم بود دختر از دیدن من جا خورده و کمی هول شده؛ اما خودش را کنترل کرد. پوشش دختر طوری بود که سریع نگاهم را چرخاندم به سمتی دیگر. سینهام میسوخت. سمیر اصلا توی حال خودش نبود؛ با چشمان خمار به دختر نگاه میکرد و با صدای خشدار میخندید. حس بدی داشتم؛ از بد هم بدتر. شما فکر کنید جلوی چشمتان، ببینید یک آقازاده اماراتی با ناموس شما...بگذریم. نفس عمیقی کشیدم. سرم را کمی عقب بردم و صدا زدم: یه مامور خانم بفرستید اینجا لطفاً. #ادامه_دارد... #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
خواب همسر شهید #مدافع_حرم امین کریمی
در خواب دیدم که یک نامه به من دادند نوشته بود:
آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب منصوب شد
#شهید_امین_کریمی
سالروز شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_دلتنگی 😔
⟦رفاقت با مـهدی'عج'خیلی
سـخت نیست ها..
تویِ اتاقتون یه پشـتی بذارید آقا رو
دعوت کنید بیان..
یه خلوت نیمه شـب کافیه..
آقا خیلی وقته چشـم انتظارمونه!⟧
-حاجحسینِیکتا🌱
💔
یک روز آمد دوزانو نشست روبهرویم. زل زد توی چشمهایم. نگاهش تا عمق نگاهم رفت و دلم را لرزاند. معلوم بود یک حرفی نوک زبانش هست که جرئت گفتنش را ندارد.
گفت: «مامانِ من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟»
گفتم «خمس پسرهام تویی؟»
گفت «چه فرقی میکنه؟» اما فرق میکرد. عزیزکردهام بود. همه هم این را میدانستند، فک و فامیل و بقیه بچهها. اما حسودیشان نمیشد.
انگار خودشان هم قبول کرده بودند که عبدالله یک چیز دیگر است. گفتم «نرو.» گفت «خودت یادم دادی مامان. همون وقتها که چادرت را میکشیدی سرت و دست ما پنج تا رو میگرفتی میکشوندی تو هییت و مسجد. ضجه میزدی کاش بودیم و یاریت میکردیم، یادته؟ بلندبلند داد میزدی که خانم زینب! من و بچههام فدات بشیم. بفرما الان وقت عمل شده.»
📚برشي از كتاب باديگارد-زندگينامه داستاني شهيد عبدالله باقری
#شهید_عبدالله_باقری
سالروز شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
خوش به حآلِ همشهریات آقای امام رضا :)
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سخن عزراییل_بسیار تکان دهنده...
مرحوم شهید #دستغیب (ره) در کتاب “داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است:
یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.
نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.
📚داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سربازی امام زمان در کلام رهبری
خیلی زیباست.
التماس دعای شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 قوتی داد به فرهاد و به مجنون ضعفی هر ڪه را عشق ز راهے به سر دار برد #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھا
💔
شاید شـهدا رفته باشند! ولی یادشان در کنار ما هست!
#شهدا اینقدر مهربانند که دست من و شما رو میگیرند و تو سفره پربرکت شهید و شهادت دعوت میکنند...💔
کسی که خالصانه و با تمام وجود
بهشون متوسل بشه، دست خالی بر نمیگرده😔👌
اگر خواستهای داری! به شهدا متوسل شو! میبینی دیگر خواستهای نداری:)
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
سلام همسنگرےها
ایام عیده🎈، شما عیدی نمیدین به ما؟🤔😢
این بنر کانالمونه، لطفا بفرستین برای مخاطبینتون👇
سلااااام✋🏻یه سوال☝️🏻
میونهتون با #داستانهای_امنیتی چطوره⁉️
اگه در مورد داعش باشه چی⁉️
اگه تو دلش یه داستان #جاسوسی تو ایران باشه چی⁉️
بدویین بیایین که یه داستان امنیتی آنلاینِ توپ داریم براتون
شهید شو 🌷
💔 ﷽ مهرِ شما از کودکی، با جآن ما آغشته است... پدر مهربانیها صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ #الل
💔
﷽
گوش کن
هفت آسمان در شور و حالی دیگرند
عرشیان و فرشیان
نام محمد میبرند
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#هفته_وحدت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #شیطان_میگه: حواست هست؟!👹✌️ #تصویربازشود #توییت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕
💔
#شیطان_میگه:
خدا گفته نماز بخون
گفته راستگو باش
گفته مهربون باش
گفته متواضع باش
کاری کنم که نتونی حرف خدا رو گوش کنی😏
#تصویربازشود
#توییت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
همیشه این ذکر حضرت زهرا(س) رو بگو
"إلهی إستَعمِلنی لِما خَلَقْتَنی لَه"
یعنی
خدایا منو خرج کاری کن که
بخاطرش منو آفریدی..!♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۷۰) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۷۲) وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
وگروهى از اهل كتاب گفتند: به آنچه بر مؤمنان نازل شده است، در آغاز روز ايمان آوريد و در پايان روز كافر شويد، شايد (با اين حيله، آنها از اسلام) باز گردند.
✅ نکته ها
دوازده نفر از دانشمندان يهود، تصميم گرفتند براى ايجاد تزلزل و ترديد در عقايد مسلمانان، صبحگاهان نزد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله آمده، اظهار ايمان كنند، ولى در آخر روز از اسلام برگردند و بگويند: ما محمّد و آيين او را ديديم، ولى با آنچه در تورات وانجيل آمده، مطابقت ندارد. آنها با اين نقشهى ماهرانه مىخواستند به همكيشان خود اين طور وانمود كنند كه اگر اسلام مكتب خوبى بود، اهل علم و كتاب از آن دست برنمىداشتند، با اين كار هم در عقايد مسلمانان ترديد بوجود آورند و هم ساير يهوديان را از مسلمان شدن بازدارند.
خداوند متعال نيز با نزول اين آيه، نقشهى آنان را برملا ساخت.
در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: وقتى رسول خدا عليه السلام فرمان تغيير قبله از بيتالمقدس به كعبه را در هنگام نماز ظهر ابلاغ كردند، يهود گفتند: به آنچه در آغاز روز بوده ايمان آوريد، ولى بدانچه در پايان روز آمده (تغيير قبله) كفر ورزيد تا آنان از آن قبله بازگردند و به طرف بيتالمقدس نماز بخوانند.
🔊 پیام ها
- مخالفان دين اسلام براى انحراف مسلمانان، برنامهريزى مىكنند. در آيهى 69 خوانديم كه اهل كتاب دوست دارند شما را منحرف سازند، اين آيه به نقشهى آنان براى رسيدن به آن هدف مىپردازد. «يُضِلُّونَكُمْ ... قالَتْ طائِفَةٌ»
- چه بسا گروهى با نام اسلام، در صفوف مسلمانان نفوذ كرده، از پشت خنجر بزنند، لذا بايد هشيار بود. «آمِنُوا ... وَ اكْفُرُوا ... لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»
- مسلمان نبايد ساده انديش و زودباور بوده، به هر اظهار ايمانى، اعتماد كند. «آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ»
- خداوند در مراحل حسّاس، از اسرار و توطئههاى دشمنان پرده برمىدارد. «آمِنُوا ... وَ اكْفُرُوا»
- بايد در مرحلهاى از ايمان قرار بگيريم كه بازگشت برخى مسلمانان از دين، مايهى تزلزل ما نگردد. «وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»
- يكى از سياستهاى دشمن، ايجاد ارتباط و سپس قطع آن، به منظور ايجاد تزلزل در جامعه است. «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
#پیامبر
#ولادت_پیامبر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دلتنگی، درد عجیب بشریّت است، دردی #رازآلود و مملو از وهم. دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های #ذلت فرو می افکند و گاه، تا عشق و #عزت بالا می برد.
همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل #یاران جاودان، دلتنگ عِطر بهشت و دلتنگ "او"
و عاقبت، همین دلتنگی #خالصانه، رَه گشود.
وَه که چه زیباست، آنقدر #عاشق باشی، که دلت بشود مسبب #عروجت. آنقدر پاک باشی که #معشوق، سوختن تار و پود روحت در هُرم شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین #دلتنگی.
دل تنگ خویشتن را به تو می دهم نگارا
بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم*
و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و #عاشق. آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای #ایمان و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او".
پ.ن: * اوحدی مراغه ای
✍زهرا مهدیار
#شهید_شعبانعلی_امیری
تاریخ تولد : ۱ بهمن ۱۳۴۰
تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : دیرالزور سوریه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت32 تو
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت33 نفس عمیقی کشیدم. سرم را کمی عقب بردم و صدا زدم: یه مامور خانم بفرستید اینجا لطفاً. چشمم خورد به جالباسی کنار اتاق که چندتا شال و روسری روی آن افتاده بود. دست دراز کردم و بیحساب، یکی دوتا شال از روی آن برداشتم. نگاهم روی سمیر بود و شال را دادم به دختر تا سر و شانههایش را بپوشاند. سمیر که هنوز نفهمیده بود ماجرا چیست، با اخم به من نگاه کرد و با همان صدای گرفته و کشدار گفت: تو کی هستی اومدی مزاحم شدی؟ گردنش لق میخورد و نمیتوانست آن را صاف نگه دارد. دلم میخواست یقهاش را بگیرم و بگویم تو کی هستی که آمدهای داخل کشور من و داری جوانان کشورم را جذب داعش میکنی؟ تو کی هستی که دست ناموس من را گرفتهای و آوردهای به این خراب شده و داری عیاشی میکنی؟ تمام این حرفهایم بغض شد و قورتشان دادم. با خودم گفتم الان وقتش نیست، به موقعش تقاص این جنایتهایش را پس میدهد. یک نفس عمیق کشیدم و دستبندم را درآوردم تا به دستانش بزنم: بفرمایید آقا، باید با ما تشریف بیارید. سمیر انگار تازه داشت کمی میفهمید چه شده است: چکار میکنی؟ تو میدونی من کیام؟ سمیر خالد آلشبیر... کلمات فارسیاش در لهجه عربی مینشستند و گاه هم عربی میشدند؛ پشت سر هم چرت میگفت و گاهی به من فحش میداد. مامور خانم آمد و دختر را برد. سمیر را هم خودم بردم. *** تکیه دادهام به در و بغض سنگینی به گلویم چنگ میزند. برعکس سیدعلی و مجید، من نرفتم هتل. با همین سر و وضع درب و داغان و خاکیام، خودم را رساندم به #حرم. پروازم بعد از مغرب است و دیگر فرصت ندارم برای آمدن به حرم. دلم میخواست میشد سحر بیایم حرم؛ اما دمشق مثل مشهد نیست که هر ساعتی دلت خواست، از هتل بزنی بیرون و خوشحال و خندان، پیاده تا حرم بروی. شهر شاید ظاهر عادی داشته باشد؛ اما هنوز ناامنی زیر پوست شهر میخزد. من هم شانس آوردم که تا رسیدیم، دیدم یک ون جلوی در هتل ایستاده تا بچهها را برای زیارت صبح ببرد حرم و خودم را انداختم داخل ون. تعداد کسانی که در این حرم کوچک هستند به اندازه انگشتان دست هم نیست. مانند بچهای شدهام که از دعوا برگشته، زده و خورده و حالا میخواهد برود در آغوش مادرش؛ اما خجالت میکشد. بغض سنگینی گلویم را گرفته است؛ انقدر سنگین که احساس میکنم نمیتوانم نفس بکشم. انگار تمام بغضهایی که در این سالها قورت دادهام و نگذاشتم اشک بشوند، یکجا جمع شدهاند در گلویم. از یک طرف خجالت میکشم با که با این لباسهای خاکآلود آمدهام، از طرفی هم انقدر پریشانم که طاقت نیاوردم. هیچ کلمهای به ذهنم نمیرسد؛ ذهنم از هر کلمهای خالی ست و پر شده از تصاویر چیزهایی که در سوریه دیدهام. سرم را میاندازم پایین و دستم را بر سینهام میگذارم تا #سلام بدهم. چشمانم را میبندم؛ یاد لحظهای میافتم که از مادرِ صاحب این حرم کمک خواستم برای نشانهگیری. یک لحظه دلم عجیب هوای حرم نداشته مادرش را میکند. سینهام میسوزد. قدمی به داخل میگذارم. مقابل جلال و جبروتی که در اوج غربت دارد کم میآورم. زانوهایم سست شده. چقدر این حرم کوچک است، چقدر سریع میتوان به ضریح رسید! دوست دارم دست بکشم روی پنجرههای ضریح؛ جایی که شهدا دست کشیدهاند. دوست دارم سرم را بگذارم روی ضریح و همان چیزی را بگویم که شهدا گفتند؛ شاید فرجی بشود. دستم تا نزدیک ضریح میرود، اما آن را عقب میکشم. خاکی ست، نباید روی این ضریح غبار بنشیند. صدای شهدا در گوشم میپیچد که میخندند و میخوانند: کلنا داغونتیم یا زینب... صدای شهید #صدرزاده است. زانوهایم سستتر میشوند و دیگر نمیتوانند تاب بیاورند. خستهام، کوفتهام، زخمیام. مینشینم مقابل ضریح و چند لخظه نگاهش میکنم. آخرش هم آن اتفاقی که سالها جلویش را میگرفتم میافتد، بغضهای تلنبار شده خودشان را میریزند بیرون و دیگر نمیفهمم چه میشود که صدای بلند هقهقام در حرم میپیچد. مثل بچههایی که مادر میخواهند. با این که مدتهاست نگذاشتهام کسی گریه کردنم را ببیند، حالا اصلا مهم نیست صدای گریهام را بشنوند. اصلا برایم مهم نیست با تعجب نگاهم کنند. فقط زار میزنم و شانههایم تکان میخورند. به خودم که میآیم، کمیل نشسته مقابلم و شانههایم را فشار میدهد. دوست دارم سرش داد بزنم و بگویم دیگر بس است، من را هم ببر. کمیل از چشمانم حرفم را میخواند و میگوید: صبر کن داداش. صبر. #ادامه_دارد... #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
کدوممون رسیدیم به جایی که مثل مصطفی روز رفتنمون رو بدونیم..؟
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سالروزشهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞