eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
61 ویدیو
246 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه ❄❄❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ بدون رویت تو چنان زلال شود آن کسی که تو را یک بار فقط یک بار نگاه کند که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از پس آن حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند . یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو چشم گشوده باشند ‌. چگونه جهان به غربتِ ابدی دوباره عادت خواهد کرد اگر تو را نبیند… رضا براهنی @shahrzade_dastan
پایان داستان قسمت سوم ❄❄❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ در رمان اضطراب نوشته دین کونتز چینا باید راهی پیدا کند تا شکنجه‌گران را بکشد و پیدا می‌کند. در سکوت بره‌ها کلاریس پیش لکتر می‌ماند تا جلوی بوفالو بیل را بگیرد و می‌گیرد. خواننده‌ها دوست دارند قهرمان با قاطعیت نیروهای مخالف را شکست دهد. اما البته لزومی ندارد همیشه این طور باشد. مثال خوبی که می‌توان در این زمینه زد، اقدام مدنی نوشته جاناتان هار است. این اثر داستان وکیلی به نام جن شلیکمان است. آب آشامیدنی شهری کوچک را در دو کارخانه بزرگ آلوده و مسموم کرده‌اند. همه دلمشغولی جن این است که عدالت را به نفع شهروندان یک شهر کوچک به کرسی بنشاند. اما طرف مقابل که پول هنگفتی دارد دست به هر کاری می‌زند تا او را چه از نظر شغلی و چه فردی از پا درآورد. آنها این کار را می‌کنند‌ اما ما در آخر داستان برای او که این همه مدت قهرمانانه در زیر تفنگ مقاومت کرده است احساس احترام می‌کنیم. ادامه دارد.... @shahrzade_dastan
دوستان شهرزادی چالش این هفته ادامه دادن این جمله داستانی است: وقتی چشمش را باز کرد، نگاهش به مرد غول پیکری در مقابلش افتاد که به او زل زده بود...‌‌ دوستان برای شرکت در این چالش آن را ادامه بدهید و تبدیل به داستان بکنید و به آیدی زیر بفرستید👇 @Faran239 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگر هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد۴.m4a
3.7M
دیگر هیچ چیز بااهمیتی وجود ندارد نوشته مهدی ربی قسمت آخر @shahrzade_dastan
2023_02_01_11_29_28.mp3
6.45M
ویس آموزشی درباره تیپ و شخصیت در داستان مدرس: فرحناز فروغیان @shahrzade_dastan
🌺 دوستان شهرزادی شما می‌توانید هر پیام و انتقاد و پیشنهادی دارید در این لینک بنویسید. من اینجا سر تا پاگوشم و منتظر پیامهای شما هستم👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16703359937164 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب📚 قصه‌های من و ننه آغا نوشته مظفر سالاری ❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ پیرزن خندید وسرتکان داد. پیرمرد به او گفت: بی بی! اجازه می دی از پشت بوم شما بریم و یکیو از نورگیر بفرسیتیم پایین؟ - کار یاد دزد می دی؟ -شما که خوبی، شما که گلی، بگو چه کار کنیم. بی بی انگار منتظر همین بود. -توی درد می افتم. جواب بمون علی رو چی بدم؟ به درک! باید به فکر این خر بیچاره بود. اگه آب حوضم رو عوض کنین وحوض رو خوب بشورین، حرفی ندارم. جمعیت که هیجان زده بودند، گفتند: اون با ما. بی بی در خانه اش را باز کرد و راه پله را نشان داد. جمعیت خواست هجوم ببرد که پیرمرد جلوی در ایستاد و فریاد زد: فقط دونفر. خودش دوتا از جوان های قوی را انتخاب کرد. جمعیت کوچه داد. پسر بچه پیش آمد وحلقه ای طناب، یک آفتابه آب و یک خربزه را به پیرمرد داد. او خربزه و افتابه را به من داد وگفت: وقتی درو باز کردم، به من بده. به بی بی گفت: نذار کسی بیاد پشت بوم. بی بی توی درگاه خانه اش ایستاد، عصایش را مثل شمشیر، رو به جمعیت بالا برد. -هر کی جراتش قد فیله بیاد جلو! 🍀 ارسالی دوست عزیز شهرزادی: خانم کارگر @shahrzade_dastan