eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
284 دنبال‌کننده
999 عکس
238 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) https://eitaa.com/sobhehoseini
یکی دو بار نه ، بارها موقع نماز جماعت در مسجد ابوذر می‌دیدم که صف آخر می‌ایستد، هر چه می‌گفتیم آقا سعید بفرما جلو، قبول نمی‌کرد. استدلالش هم این بود که من از همه ی این جمع ، خطاکارترم و باید انتها بایستم تا نماز بقیه به واسطه من، خراب نشود. سالها بعد از شهادتش، وقتی حادثه بمب‌گذاری در حسینیه فاطمة الزهرای شیراز اتفاق افتاد و بمب را انتهای حسینیه و نزدیک در کار گذاشته بودند، شاعری شعری سرود که حضرت آقا پای این بیتش بغضشان ترکید؛ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند آن زمان یاد سعید افتادم که همیشه صف آخر می‌ایستاد و خودش را از همه نالایق‌تر و گنهکارتر می‌دانست... از آخر مجلس شهدا را چیدند ... راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآنِ فراموش شده در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیرِ گمراهی نیست در شهر، خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست، آگاهی نیست در اوج، خدا را سرِ ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچِ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند آن مستِ همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند میلاد عرفانپور @shalamchekojaboodi
‌ یکبار رفتم بهشت زهرا (س) و برگشتم دیدم آقا سعید با چند تا از دوستانش جلوی در خانه مان ایستادند. گفتم آقا سعید برای چی اینجا واستادین ؟ گفت آقا رضا ما رو توی خونه راه نمی ده می گه حاج خانم رفته بهشت زهرا ، باید بیاد اول خونه رو مرتب کنه، بعد بیاین هیئت بندازید...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ یکبار رفتم بهشت زهرا (س) و برگشتم دیدم آقا سعید با چند تا از دوستانش جلوی در خانه مان ایستادند. گفتم آقا سعید برای چی اینجا واستادین ؟ گفت آقا رضا ما رو توی خونه راه نمی ده می گه حاج خانم رفته بهشت زهرا ، باید بیاد اول خونه رو مرتب کنه، بعد بیاین هیئت بندازید. گفتم آقا سعید خونه مرتبه، الان ۵ دقیقه ای یه جارو می زنم. گفت حاج خانم در را باز کن من خودم جارو می زنم ، گفتم نه . اومدم دیدم خونه تمیزه‌ به پسرم گفتم مجید! کاش زودتر اطلاع می دادند یه عدسی هم می پختم ، آقا سعید عدسی دوست داره فقط نون نداریم. ۵ دقیقه بعد دیدم ۱۰۰ تا نون خریدند آوردند توی حیاط . دیگ عدسی را در حیاط بار گذاشتم و گفتم آقا سعید بیا نگاه کن ببین اگه جا افتاده، من قبل از اینکه مردها بیان، برم بالا . اومد یه قاشق خورد و گفت دسسستت درد نکنه حاج خانوم . خییییلی خوشمزه ست ، ولی چون نامحرمی نمی تونم دستت رو ببوسم ، می تونم برم دست آقا رضا رو ببوسم ، آقا رضا بیاد دست شما رو ببوسه، گفتم نه نمی خواد 😁 چند وقتی بود دخترم فاطمه از بغل باباش افتاده بود، سرش خورده بود زمین و تشنج می کرد. همان روز بهش گفتم آقا سعید اگر شفای فاطمه رو امشب نگیری ، دیگه توی خونه مون راهت نمی دهم. گفت : حاج خانم!من چیکاره ام ؟ اصل کار اون بالاسری ست. آن شب آقا سعید وسط هیئت که داشت روضه حضرت رقیه ( س) را می خواند به جعفر آقا گفت فاطمه رو بیار ، جعفر آقا گفته بود؛ برقها خاموشه فاطمه می ترسه، از همینجا دعاش کن. دیگه حسابی روضه خواند و با سوز دل همه مریض ها، به خصوص فاطمه را دعا کرد و همه آمین گفتند . بعد هم سفره ی حضرت رقیه (س) انداختیم و عدسی دادیم. فردای آن روز ، صبح پاشدم دیدم فاطمه دارد می دود توی حیاط . گفتم کجا می ری ؟ با همان زبان بچه گانه اش گفت خواب بودم، آقا سعید یکی زد به پام گفت چقدر می خوابی ؟ پاشو راه برو . همون شد که دیگه خوب شد و تشنج هم نکرد . آن شب به خدا چند نفر خونه ما شفا گرفتند از جمله همسایه مون که کلیه هاش باد کرده بود. راوی ؛ ( همسر آقای رضا رفیعی )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی) @shalamchekojaboodi
ممنونیم که اینقدر حضور داری ... فیلم تشییعش را چند سال پیش دادیم ریختند روی سی دی و حالا یکی از سی دی ها را هر کاری کردیم ، باز نمی شد... بگذریم که یه بنده خدایی هم از طرف یک جایی فیلم را گرفتند تبدیل کنند و یه نسخه ی خوب تحویل مان دهند ، ولی با کلی پیگیری ، چیزی به دستمان نرسید که نرسید ... واقعا خسته نباشند . مجدد امروز فیلم را دادیم برای تبدیل ... ان شاء الله کیفیت و فرمتش خوب بشود به قول معروف ؛ « کار، خوبه که خدا درست کنه » @shalamchekojaboodi
یکبار با دست و لباس خونی به خانه آمد. دستش را چاقو زده بودند. ترسیدم و گفتم چی شده؟ گفت نوش جان کردم گفتم چرا ؟ کجا؟ گفت داخل ماشینی، نوارترانه گذاشته و صدایش را بلند کرده بودند. گفتم خاموشش کن. گوش نکردند و درگیر شدیم . من یک نفر بودم و آنها چند نفری ریختند سرم‌. من هم حسابی به خدمتشون رسیدم ولی از ترس اینکه ( دوباره ) موتورم را دزد ببرد رها کردم و آمدم. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ اینکه نحوه امر به معروف باید چه جوری باشه و آیا سعید جوانبش را در نظر می گرفته یا نه ؟! اولا ترسیم فضای جامعه در اون سالها و بعد در نظر گرفتن روحیه ی بچه رزمنده ها، کمک می کنه به درک این موضوع. ولی فارغ از این مباحث ، مطرح کردن این بُعد از شخصیت سعید هم مهمه که با تمام شوخی ها و جنبه ی طنزش یک بچه رزمنده بود که سر نترسی داشت. اینو توی خاطرات مختلفش می شه دید که در مواجهه با گناه و خلاف عرفی ، از چیزی نمی ترسید. یعنی یه طوری که توی محل ، خلافکارا وقتی می دیدنش غلاف می کردند و با اصطلاحِ آدم خطری ازش یاد می کردند. ان شاء الله خاطرات مربوط به این موضوع را خواهیم گذاشت. ‌
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
معرفی شهید رضا مومنی #خاطرات_رضا @khodaye_man313
‌ 👆این فایل را خواهر شهید مومنی برامون فرستادند ⚘هدیه به روح برادر شهید و همه امواتشان
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) شهدا ! ما شما را شب جمعه با یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید😭 ‌
(برای دیدن متن کامل پیام، عکس را باز کنید ) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada
هفته ی پیش که توفیق زیارت مسجد مقدس جمکران نصیبمان شد، هوای بارانی آنجا ، پخش زیارت آل یاسین در حیاط و اخبار غزه که ذهن ها را پرکرده بود، حال و هوای خاصی را ایجاد کرده بود. همان موقع که این عکس را گرفتیم با خودمان فکر کردیم کاش خاطره ای از سعید را بتوان زیر این عکس نوشت؛ خاطره ای امام زمانی آن لحظات ، چیزی به ذهنمان نرسید ولی در همین هفته، سعید چنین خاطره ای را هم رساند ؛ « جلوی مسجد ابوذر، موتورش را دزدیده بودند ، خیلی دنبالش گشت تا پیدایش کند. یک شب همانجا جلوی در مسجد ایستاده بودیم که برگشت گفت؛ اینقدر که دنبال موتورمون گشتیم، اگه دنبال امام زمان مون می گشتیم تا الان می تونستیم حضرت را ببینیم.» راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی ) @shalamchekojaboodi
با سعید در دوران راهنمایی همکلاس بودیم و با شروع جنگ او فقط شور و شوق رفتن به جبهه را داشت . هیچ وقت یادم نمی آید با زبان، کسی را دعوت به جبهه کرده باشد ، ولی آن شور و هیجانی که داشت، مشوق اطرافیانش برای رفتن به جبهه بود. همیشه مثل یک آهوی گریزپایی بود که نمی شد شکارش کرد. بعدها هر وقت ما را می دید یک ترمزی می كرد و نیش خنده ای به ما كه چسبیده بودیم به زندگی زمینی می زد و می رفت. یك روحیه با نشاطی داشت که ما را هم سرحال می آورد . آخرین دیدار من با آقا سعید زمانی بود كه من داشتم از خیابان محل كه منتهی می شد به مسجد صاحب الزمان عج رد می شدم. ایشان را دیدم که سوار لندكروز بود و داشت می رفت . ازش پرسیدم كجا می ری آقا سعید؟ گفت می رم به اسلام و مسلمین خدمت كنم. خب این صحبت از طرف كسی كه همیشه سعی می كرد خدمات و تلاش هایش را پنهان کند و هیچ وقت خودش را به حساب نمی آورد، برای من جدید بود. اما این بار این طور گفت ومن بهش گفتم: آقا سعید ریا نشه؟ گفت: مسواك بزن سیاه نشه. 😁 من از این جوابش هم خنده م گرفت و هم برام جالب بود . راوی : آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
الا ای سعید، ای که بر بالای کانال "شلمچه کجا بودی" برنشسته‌ای، به کدام کرانه می‌نگری؟ با آن نگاه و چهره زیبای معنوی ات و آن وسعت دریایی ات که دنیا را بی‌اعتناء پشت سر نهادی و همانند تصویر، یک سر و گردن بالاتر از آن بودی و غرق در دنیا نگشتی چه ساده و بی‌تکلف، با دمپایی!! آن هم دو رنگ؟! شاید می‌خواهی بفهمانی دو رنگی‌ها را ساده زیر پایت بگذار و بگذر "ای شهید، ای آنکه بر کرانه‌های ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای، دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش" شهید آوینی @shalamchekojaboodi
‌ قال الله تبارک و تعالی: «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ.» « آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد و آن‌کس که مرا یافت، مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد و آن‌کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او می‌باشم.» ‌ خوش به حال شهدا ... @shalamchekojaboodi
از وقتی آقا سعید با خانم مومنی ازدواج کردند و وارد مجمتع صابرین شدند ، به واسطه دوستی من و خانمش و ارتباط خانوادگی ای که بین مان برقرار شد، از همان اول به من می گفتند آبجی. ما آن زمان ماشین نداشتیم ولی آقا سعید مدتی یک پیکان قرمز رنگ خریده بود و چندین بار قسمت شد ما سوار آن شدیم و خانوادگی با هم مسافرت و یا هیئت رفتیم . همین که می نشستیم توی ماشین ، می گفت آبجی! یه آیة الکرسی بخون و ما رو بیمه کن . من هر بار که شروع می کردم به خواندن آیة الکرسی تا اواسط آن را می خواندم و بقیه اش را حقظ نبودم. یکبار به خودم گفتم من باید آیة الکرسی را حفظ کنم تا شرمنده ی آقا سعید نشوم. به خاطر همین رفتم جلوی نوشته ی آیة الکرسی ای که در خانه مان نصب بود، ایستادم و آنقدر خواندم و تکرار کردم تا حفظ شدم. و این آیة الکرسی را من از آقاسعید به یادگار دارم. راوی ؛ خانم ( همسر شهید حسین رسولی که بعد از شهادت همسرشان با برادر ایشان ازدواج می کنند و از همان ابتدا، سعید با آقای رسولی ارتباط و رفت و آمد خانوادگی برقرار می کند )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi