eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
288 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
263 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از جنگ هم ، پایه ی مراسمات شهدا بود. فیلمش هست ؛ در برنامه تشییع و تدفین شهید بصیریان که پیکرش پس از سالها رجعت کرده بود، میانداری و مداحی و مراسم را اداره می کند. قسمت هایی از این فیلم را روی فیلم تشییع خودش ، میکس کرده اند. وقتی تابوت شهید را به مسجد محله اش می برند و آنجا زمین می گذارند. سعید در حالی که دستش را تکان می دهد ، می گوید ؛ « هر کسی می میره ، توی محل زمینش می زارند و بلندش می کنند ، می گن آیا ازش راضی هستید یا نه .... ؟! » بعد صدای بغض آلودش را بلندتر می کند، دستش را بالا می آورَد و ادامه می دهد ؛ « امااااااا ... اما شهداااااااااا ....فرق می کنند ..... باید از شهداااااا پرسید از ما راضی هستند یا نه ؟! »   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یکبار در تشییع شهدای تازه تفحص شده که از نماز جمعه تا معراج شهدا انجام می شد ، در چهارراه حافظ، سعید را دیدم. هیچ وقت این صحنه از خاطرم نمی رود؛ از همانجا که جمعیت می پیچید به سمت خیابان حافظ، سعید کنار تریلی ای که پیکر شهدا را حمل می کرد گرفته بود و گریه می کرد و تا خودِ معراج شهدا، یکسره گریه کرد. راوی ؛ آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
حالا که این سه روز ، سه خاطره از ارادت سعید به شهدا و حضور در تشییع شان از زمان جنگ و بعد از جنگ گفتیم بد نیست این را هم بگوییم که سعید به التماس افتاده بود و دیگر برای رسیدن به شهادت ، گدایی می کرد ... گاهی دست به دامن شهدا می شد، گاهی دست به دامن دعای مادر و گاه گوشه ای ضجه سر می داد ... روی درب کمد کوچکش، با ماژیک این را نوشته بود ؛ من گدایم ، من گدایم ، من گدا آشنایم ، آشنایم ، آشنا ... سعید از زمان جنگ به دنبال شهادت بود و وقتی باب جبهه بسته شد ، غم جاماندن، امانش را بریده بود و قرارش را گرفته بود ... این بی قراری در سرتاسر خاطراتش موج می زند ... و کسی چه می دانست پشت این همه هیاهو ، غم بزرگ جا ماندن از رفقای شهیدش، جگرش را شرحه شرحه کرده ... @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
حالا که این سه روز ، سه خاطره از ارادت سعید به شهدا و حضور در تشییع شان از زمان جنگ و بعد از جنگ گفت
‌ ترسم که اشک، در غم ما پرده در شود  وین راز سر به مهر به عالم سمر شود  گویند سنگ لعل شود در مقام صبر  آری شود ولیک به خون جگر شود  خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه  کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود  از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود  ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو  لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود  از کیمیای مهر تو زر گشت روی من  آری به یمن لطف شما خاک زر شود  در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب  یا رب مباد آن که معتبر شود  بس نکته غیر حُسن بباید که تا کسی  مقبول طبع مردم صاحب نظر شود  این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست  سرها بر آستانه او خاک در شود  حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست  دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود ‌‌
‌ یک بار حاج محسن حسینی ( سخنران هیئت) نمی توانست بیاید هیئت و یک طلبه ای را معرفی کرد، گفت بروید او راسوار کنید، بیاورید. سعید هم رفت دنبال آن بنده خدا. پاییز یا زمستان بود و هوا سرد شده بود. من جلوی درب خانه ی حاج آقا ملک‌کندی ایستاده بودم که دیدم سعید ویژژژژژ با موتور تریل آمد، ایستاد و یه مُلا از ترک موتورش پیاده شد . این بنده خدا که پیاده شد، دیدم داره به شدت می‌لرزه. جثه‌ ش هم کوچک بود و ریش بور و بلندی داشت. گفتم سلام علیکم حاج آقا! بفرمایید داخل. با لرز گفت: مَننن ... نِمییی ... تووو... نم .. حرفففف ... بزنم ... معلوم نبود سعید توی اون هوای سرد ، چه جوری آورده بودش. حاج محسن هنوزم به شوخی می گه اون بنده خدا همچنان لکنت زبون داره ، با اون وضعی که سعید آوردش هیئت 😁🙈 راوی : آقای اکبر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
موقع پیاده سازی مصاحبه هایت ، غرق در خاطرات زیبایت هستیم. درست مثل روی زیبایت ، همه چیز زیباست ... چه بگوییم ... اصلا گفتنی نیست ... کاش یکباره کتاب می شدی و تمام ... خاطره به خاطره زنده می شوی و طوفان به پا می کنی و دوباره شهید می شوی ... این چه رسمی ست ، نمی دانیم ...چه اراده ای کرده ای و آخرش چه می شود ، خدا می داند ... ‌ @shalamchekojaboodi
گویا بزرگواران دوست دارند سعید ، سید باشد . مادرش در جواب کسانی که می گویند شما سید هستین ؟! می گوید : « اسم مان را نوشته ایم هنوز در نیامده.» 😁 ولی انگار اسم سعید در آمده. @shalamchekojaboodi
البته شهید خودشون طنز بودند ما خیلیاشو نمی نویسیم . @shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) https://eitaa.com/sobhehoseini
یکی دو بار نه ، بارها موقع نماز جماعت در مسجد ابوذر می‌دیدم که صف آخر می‌ایستد، هر چه می‌گفتیم آقا سعید بفرما جلو، قبول نمی‌کرد. استدلالش هم این بود که من از همه ی این جمع ، خطاکارترم و باید انتها بایستم تا نماز بقیه به واسطه من، خراب نشود. سالها بعد از شهادتش، وقتی حادثه بمب‌گذاری در حسینیه فاطمة الزهرای شیراز اتفاق افتاد و بمب را انتهای حسینیه و نزدیک در کار گذاشته بودند، شاعری شعری سرود که حضرت آقا پای این بیتش بغضشان ترکید؛ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند آن زمان یاد سعید افتادم که همیشه صف آخر می‌ایستاد و خودش را از همه نالایق‌تر و گنهکارتر می‌دانست... از آخر مجلس شهدا را چیدند ... راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآنِ فراموش شده در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیرِ گمراهی نیست در شهر، خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست، آگاهی نیست در اوج، خدا را سرِ ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچِ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند آن مستِ همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند میلاد عرفانپور @shalamchekojaboodi
‌ یکبار رفتم بهشت زهرا (س) و برگشتم دیدم آقا سعید با چند تا از دوستانش جلوی در خانه مان ایستادند. گفتم آقا سعید برای چی اینجا واستادین ؟ گفت آقا رضا ما رو توی خونه راه نمی ده می گه حاج خانم رفته بهشت زهرا ، باید بیاد اول خونه رو مرتب کنه، بعد بیاین هیئت بندازید...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ یکبار رفتم بهشت زهرا (س) و برگشتم دیدم آقا سعید با چند تا از دوستانش جلوی در خانه مان ایستادند. گفتم آقا سعید برای چی اینجا واستادین ؟ گفت آقا رضا ما رو توی خونه راه نمی ده می گه حاج خانم رفته بهشت زهرا ، باید بیاد اول خونه رو مرتب کنه، بعد بیاین هیئت بندازید. گفتم آقا سعید خونه مرتبه، الان ۵ دقیقه ای یه جارو می زنم. گفت حاج خانم در را باز کن من خودم جارو می زنم ، گفتم نه . اومدم دیدم خونه تمیزه‌ به پسرم گفتم مجید! کاش زودتر اطلاع می دادند یه عدسی هم می پختم ، آقا سعید عدسی دوست داره فقط نون نداریم. ۵ دقیقه بعد دیدم ۱۰۰ تا نون خریدند آوردند توی حیاط . دیگ عدسی را در حیاط بار گذاشتم و گفتم آقا سعید بیا نگاه کن ببین اگه جا افتاده، من قبل از اینکه مردها بیان، برم بالا . اومد یه قاشق خورد و گفت دسسستت درد نکنه حاج خانوم . خییییلی خوشمزه ست ، ولی چون نامحرمی نمی تونم دستت رو ببوسم ، می تونم برم دست آقا رضا رو ببوسم ، آقا رضا بیاد دست شما رو ببوسه، گفتم نه نمی خواد 😁 چند وقتی بود دخترم فاطمه از بغل باباش افتاده بود، سرش خورده بود زمین و تشنج می کرد. همان روز بهش گفتم آقا سعید اگر شفای فاطمه رو امشب نگیری ، دیگه توی خونه مون راهت نمی دهم. گفت : حاج خانم!من چیکاره ام ؟ اصل کار اون بالاسری ست. آن شب آقا سعید وسط هیئت که داشت روضه حضرت رقیه ( س) را می خواند به جعفر آقا گفت فاطمه رو بیار ، جعفر آقا گفته بود؛ برقها خاموشه فاطمه می ترسه، از همینجا دعاش کن. دیگه حسابی روضه خواند و با سوز دل همه مریض ها، به خصوص فاطمه را دعا کرد و همه آمین گفتند . بعد هم سفره ی حضرت رقیه (س) انداختیم و عدسی دادیم. فردای آن روز ، صبح پاشدم دیدم فاطمه دارد می دود توی حیاط . گفتم کجا می ری ؟ با همان زبان بچه گانه اش گفت خواب بودم، آقا سعید یکی زد به پام گفت چقدر می خوابی ؟ پاشو راه برو . همون شد که دیگه خوب شد و تشنج هم نکرد . آن شب به خدا چند نفر خونه ما شفا گرفتند از جمله همسایه مون که کلیه هاش باد کرده بود. راوی ؛ ( همسر آقای رضا رفیعی )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی) @shalamchekojaboodi
ممنونیم که اینقدر حضور داری ... فیلم تشییعش را چند سال پیش دادیم ریختند روی سی دی و حالا یکی از سی دی ها را هر کاری کردیم ، باز نمی شد... بگذریم که یه بنده خدایی هم از طرف یک جایی فیلم را گرفتند تبدیل کنند و یه نسخه ی خوب تحویل مان دهند ، ولی با کلی پیگیری ، چیزی به دستمان نرسید که نرسید ... واقعا خسته نباشند . مجدد امروز فیلم را دادیم برای تبدیل ... ان شاء الله کیفیت و فرمتش خوب بشود به قول معروف ؛ « کار، خوبه که خدا درست کنه » @shalamchekojaboodi
یکبار با دست و لباس خونی به خانه آمد. دستش را چاقو زده بودند. ترسیدم و گفتم چی شده؟ گفت نوش جان کردم گفتم چرا ؟ کجا؟ گفت داخل ماشینی، نوارترانه گذاشته و صدایش را بلند کرده بودند. گفتم خاموشش کن. گوش نکردند و درگیر شدیم . من یک نفر بودم و آنها چند نفری ریختند سرم‌. من هم حسابی به خدمتشون رسیدم ولی از ترس اینکه ( دوباره ) موتورم را دزد ببرد رها کردم و آمدم. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ اینکه نحوه امر به معروف باید چه جوری باشه و آیا سعید جوانبش را در نظر می گرفته یا نه ؟! اولا ترسیم فضای جامعه در اون سالها و بعد در نظر گرفتن روحیه ی بچه رزمنده ها، کمک می کنه به درک این موضوع. ولی فارغ از این مباحث ، مطرح کردن این بُعد از شخصیت سعید هم مهمه که با تمام شوخی ها و جنبه ی طنزش یک بچه رزمنده بود که سر نترسی داشت. اینو توی خاطرات مختلفش می شه دید که در مواجهه با گناه و خلاف عرفی ، از چیزی نمی ترسید. یعنی یه طوری که توی محل ، خلافکارا وقتی می دیدنش غلاف می کردند و با اصطلاحِ آدم خطری ازش یاد می کردند. ان شاء الله خاطرات مربوط به این موضوع را خواهیم گذاشت. ‌
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
معرفی شهید رضا مومنی #خاطرات_رضا @khodaye_man313
‌ 👆این فایل را خواهر شهید مومنی برامون فرستادند ⚘هدیه به روح برادر شهید و همه امواتشان
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) شهدا ! ما شما را شب جمعه با یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید😭 ‌
(برای دیدن متن کامل پیام، عکس را باز کنید ) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada
هفته ی پیش که توفیق زیارت مسجد مقدس جمکران نصیبمان شد، هوای بارانی آنجا ، پخش زیارت آل یاسین در حیاط و اخبار غزه که ذهن ها را پرکرده بود، حال و هوای خاصی را ایجاد کرده بود. همان موقع که این عکس را گرفتیم با خودمان فکر کردیم کاش خاطره ای از سعید را بتوان زیر این عکس نوشت؛ خاطره ای امام زمانی آن لحظات ، چیزی به ذهنمان نرسید ولی در همین هفته، سعید چنین خاطره ای را هم رساند ؛ « جلوی مسجد ابوذر، موتورش را دزدیده بودند ، خیلی دنبالش گشت تا پیدایش کند. یک شب همانجا جلوی در مسجد ایستاده بودیم که برگشت گفت؛ اینقدر که دنبال موتورمون گشتیم، اگه دنبال امام زمان مون می گشتیم تا الان می تونستیم حضرت را ببینیم.» راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی ) @shalamchekojaboodi