🌷کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند
احمق نیست، مناعت طبع دارد.
🌷کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد
احمق نیست، منظم و محترم است.
🌷کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم
احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
🌷کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد
احمق نیست. شریف است.
🌷كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بد دهني نمي كند،
احمق نيست. مودب و باشخصيت است.
🌷کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمی دهد
بی خبر نیست صبور و با گذشت است.
"انسان بودن هزينه سنگيني دارد"
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_شصت_سه
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
ترجیح دادم سکوت کنم تا حرفهاش تموم بشه…پدرش ادامه داد:خیلی دوست دارم کمکت کنم تا دست از سر دخترم بردارید و اجازه بدید حداقل دخترم خوشبخت بشه..اما حیف که زورم به مهربان نرسید و نخواهد هم رسید.مهربان چشمش توی این دنیا فقط تورو دیده و میبینه و حرف منو اصلا قبول نمیکنه و فقط شمارو میخواهد…مکثی کرد و به دور دست نگاه کرد و ادامه داد:خوشبخت بشید هر چند بعید میدونم…مطمئنم که یه روز باید دخترمو از خونه ی شما برگردونم خونه ام.گفتم:من قول میدم که خوشبختش کنم…بسپارید دست من…باباش لبخند غمگینی زد…..لبخندی که مشخص بود پشت اون خیلی حرفها بود…شب مهربان پیام داد:بابا راضی شده.میتونی به خانواده ات بگی بیاند خواستگاری…براش نوشتم:خیلی خوشحالم..حالا نوبت توعه که با خانواده ی من آشنا بشی.بعدش میاییم..مهربان نوشت:وای اکبر..منمیترسم…یه وقت قبولم نکنند چی؟؟گفتم:قبول میکنند.تو بیا…مهربان گفت(نوشت):اکبر..یه حرفی بزنم..براش نوشتم:چی ؟بگو عزیزم….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨
این را در نظر داشته باشید که موفقیت،
به سمت کسانی میرود که قدرت
و اراده قویتری دارند.
پس روزتان را با ارادهای قوی شروع کنید.
نه با تفکر به آنچه که دیروز موفق به انجامش نشدید.
بلکه روزتان را با تفکر به آنچه امروز انجام خواهید داد،
شروع کنید!
امروز یک روز معمولی نیست،
بلکه فرصت دیگری برای شماست،
پس رویاهایتان را به واقعیت تبدیل کنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨نقل است گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاد_زندگی_ڪنیم
گاهی باید جا ماند از اتوبوس . قطار .کشتی
گاهی نرفتن بهتر است ...
گاهی باید با خیال آسوده روی سنگفرش های پیاده رو قدم زد بدون مقصد بدون هدف
در تمام هیاهوی شهر با تمام مشغله و استرس باید همه را رها کرد و فقط به صدای قدم ها روی زمین گوش سپرد
بچه گربه های بازیگوش که میان رفتن یا نرفتن از عرض خیابان مردد اند
دستفروش های کنار خیابان که به عابر های پیاده دلخوشند
خنده کودکان در پارک بازی
گاهی باید بیرون از زندگی روی یک نیمکت چوبی فرسوده در زیر سایه درختان نشست و از دور به سکانس های بی تکرار زندگی نگاه کرد
تماشای زندگی.....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_شصت_چهار
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
مهربان جواب داد:راستش،چند وقته که احساس میکنم باردارم..اکبر..خیلی میترسم..نکنه واقعا باردار باشم؟؟با این پیام بدنم یخ کرد..با عصبانیت براش نوشتم:مهربان اگه حامله بودی از همین الان میگم که باید سقطش کنی.درسته که دوست دارم پدر بشم اما برای من الان زود….اصلا هنوز ما برای ازدواجتوی هیچ مرحله ایی نیستیم که بخواهیم بچه رو نگه داریم…چند دقیقه هیچ پیامی نیومد و بعدش زنگ زد.متوجه شدم که از خونه به بهانه ایی بیرون رفته تا به من زنگ بزنه…تماس رو برقرار کردم و مهربان بدون سلام گفت:لعنت به من..بخاطر عشق عین احمقها کور شدم.آخه من چه مرگمه؟..گفتم:اروم باش مهربان جان!!!چرا با خودت اینجوری میکنی،؟همین الان که بیرونی برو داروخونه و یه بیبی چک بخر،شاید اصلا باردار نیستی!!انگار که تازه به خودش اومده باشه زود خداحافظی کرد و رفت خرید و برگشت خونه..به نیم ساعت نکشیده پیام داد:وای وای اکبر..مثبته..من از تو باردارم..نوشتم:شاید اشتباه شده فردا برو آزمایش خون بده…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_آموزنده
📓یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
✍پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
🔹از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دويد.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
🔹و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
🔸پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
🔹من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
🔸پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروز شنبه↯
☀️ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
🌙 ۲ ذی القعده ۱۴۴۵
🌲 ۱۱می ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
یل رب العالمین
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
قشنگ ترین حس وقتیه که
یه اتفاق خوب برات میفته
و
مطمئنی اون اتفاق یه پاداش
ازطرف خدابوده وازخوشحالی
فریاد میزنی
خدایا شکرت😍
الهی امروز اون اتفاق خوب براتون بیفته
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
زندگی پيکار نيست، بازی است.
زيرا آنچه آدمی بکارد همان را
درو خواهد کردچه خوب، چه بد.
قوه تخيل در بازی زندگی نقشی عمده دارد.
برای پيروزی در بازی زندگی
بايد قوه تخيل را آموزش دهيم
که تنها نيکی را در ذهن تصوير کند.
زيرا آنچه آدمی عميقاً در خيال خود احساس کند
يا در تخليش به روشنی مجسم نمايد
بر ذهن نيمه هشيار، ضمير ناخودآگاه، اثر مي گذارد
و موبهمو در صحنه زندگیاش ظاهر ميشود.
تخيل را قيچی ذهن خواندهاند.
اين قيچی شبانه روز در حال بريدن تصاوير است.
پس بپائيد تا همه صفحههای کهنه نامطلوب
و آن صفحههای زندگی را که ميل نداريم نگه داريم،
در ذهن نيمههشيار بشکنيم
و صفحههای زيبا و تازه بسازيم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔴دیدی یه وقتایی خطر از بیخ گوشت میگذره؟
✍دیدی یه وقتایی فقط یه ذره مونده تا آبروت بریزه؟
دیدی یه وقتایی یه وجب تا مرگ فاصله داری اما خون از دماغت نمیاد؟
دیدی یه وقتایی توو کارات اشتباه میکنی اما بر حسب اتفاق همه چی درست پیش میره؟
همین موقع ها که این خطرها از سرت میگذره بگو خدایا شکرت که نفس میکشم،خدایا شکرت که هوامو داری،خدایا ممنون که تنهام نمیذاری،از داده ها و نداده هات شکر،
اما افسوس ما بجای این همه لطف ورحمت الله متعال فقط یه کلمه میگیم « #شانس آوردم»
✔️چیزی بنام شانس نداریم
بیاییم کلمه ی شانس را جایگزین حکمت و آزمایش الهی یا رحمت و لطف و کرم الهی بدانیم..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_شصت_پنج
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
مهربان ازمایش داد و باز مثبت اعلام شد،.رفتم از عطاری دارو گرفتم و گفتم:بیا فلان جا دارو خریدم.زود بخور.عطاری میگه زود اثر میکنه و هیچ سختی هم نداره…اومد و دارو رو دادم بهش و گفتم:مهربان جان!!ما حالا خیلی وقت داریم تا بچه دار بشیم.،.الان هم زوده و هم موضوع ازدواج و زمانش مشخص نیست…مهربان با دستهای لرزون دارو رو گرفت و فقط نگاهم کرد،…اون نگاهش از صدتا فحش برام بدتر بود..اون شب دارو رو یواشکی خورده بود..تا قبل از خواب که خبری نشد…صبح که رفتم مغازه نیم ساعتی نگذشته بود که مهربان زنگ زد و گفت:اکبر برو خونه ات ،منم دارم میام اونجا..مرخصی گرفتم و سرکار نرفتم،،دارم میام،تو هم زود خودتو برسون…کلید خونمو داشت..سریع خودمو رسوندم و دیدم رنگ به چهره نداره و مثل مار به خودش میپیچه….اروم جیغ میکشید و گریه میکرد…مهربان با حال زار گفت:از دیشب که دارو رو خودم دارم زجر میکشم..اکبر دارم میمیرم…بالاخره بعداز چهار ساعت،…(خوب یادمه که درست چهار ساعت درد کشید)تا مهربان گفت تموم شد....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
به جای سرزنش مداوم خودتان، اشتباهتان را در مقابل کودک بپذیرید و راه حل ارائه دهید.
وقتی والدین اشتباهی انجام می دهند و خود را زیر حملات انتقاد می برند و مدام خود را سرزنش میکنند، کودکان نتیجه می گیرند که وقتی که مرتکب اشتباه میشوند راه شایسته این است که چنین رفتاری با خود داشته باشند.
❌ "باز کلیدو فراموش کردم نمیدونم چمه این چه کاری بود که کردم چه کار اشتباهی مرتکب شدم"
✅ "اخ چه بد شد کاشکی کلید رو فراموش نمی کردم این دومین باره چه کار باید بکنم تا دیگه چنین اتفاقی نیفته؟ فهمیدم میدم یه کلید دیگه از روش بسازم و جایی قایمش می کنم"
با مهربان بودن با خودمان به کودکانمان می آموزیم که نسبت به خود مهربان باشند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❣گاهی خدا با دستِ تو، دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...
با زبان تو، گره کار بنده ای را باز میکند...
با انفاق تو، گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند...
با قدم تو، مشکلی را حل میکند...
وقتی دستی را به یاری میگیری، بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو، در دست خداست...
اجازه دهید کلماتتان، باعث قوت قلب دیگران شود، الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند.
اجازه دهید اعمالتان، زنجیرهای دیگران را باز کند.
اجازه دهید دست هایتان، چشم بند را از دید دیگران کنار بزند.
اجازه دهید عشقتان، یک نمونه درخشان برای دیگران باشد.
و در پایان اجازه دهید محبت شما، نمایشی از محبت خالق مهربان و کائنات باشد…❤️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_شصت_شش
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
اون شب مهربان اصلا حالش خوب نبود و مدام به خودش لعنت میفرستاد.صبح که شد هر چند حالش بهتر نشده بود اما از خونه ی من مستقیم رفت سرکار و بعدش خونه ی خودشون…بعداز اون اتفاق مهربان دچار افسردگی شدیدی شد و از من دوری کرد..هر وقت باهاش تماس میگرفت و میخواستم ببینمش بهانه میاورد و بالاخره یه روز حرف دلشو زد.مهربان گفت:من اشتباه کردم…گفتم:چه اشتباهی؟دوستی با منو میگی سقط جنین رو؟دلم میخواست ازش سقط رو بشنوم اما مهربان گفت:کلی میگم..در کل دوستی منو تو اشتباه بوده.تمام کارامون از اساس غلط بود..با این حرفش خیلی ترسیدم..وحشت داشتم که از دستش بدم برای همین گفتم:مهربان بیا زودتر ازدواج کنیم..اما مهربان همش بهانه اورد..چون خیلی پیگیر بودم و دلم میخواست حتما همسرم بشه به زحمت و بعداز ۳-۴ماه راضیش کردم که بیاد و با خانواده ام آشنا بشه..روزی که رفتیم پیش خانواده ام مهربان حسابی به خودش رسیده بود…خدایی همیشه شیکپوش و مرتب بود....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔻 #تأمل
✍ موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد!
ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند؛ و گوسفند را برای عیادت کنندگان از زن مزرعه دار سر بریدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مرد. گاو را برای مراسم ترحیم کشتند
و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد ...
* عاقبت به من چه گفتن همینه..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*ارزش*
نوبت به علامهجعفری رسید.
بالا رفت و گفت:
اگر ميخواهيد بدانيد يک انسان
چقدر ارزش دارد،
" ببينيد به چه چيزي علاقه دارد،
و به چه چيزي عشق میورزد"
کسي که عشقش يک آپارتمان است،
در واقع ارزشش به مقدار همان است
کسي که عشقش ماشينش است،
ارزشش به همان ميزان است.
_ اما کسي که عشقش
خدای متعال است،
ارزشش به اندازهی خداست!
وقتي جامعه شناسان سخنان او را شنيدند،
براي چند دقيقه روی پای خود ايستادند،
و کف زدند.
علامه جعفری گفت:
عزيزان، اين کلام از من نبود،
بلکه از شخصي به نام #علیعليهالسلام بود.
که در نهجالبلاغه فرمود:
[قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحسِنُهُ]
ارزش هر انساني به اندازه چيزی است
که دوست میدارد و آن را خوب میداند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📌 *شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند
به جمله ً منفی زیر توجه کنید:
👈" لطفا به فیل قرمز فکر نکنید "
ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر می کند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است.
به نظر شما اگر به کودکی گفته شود
👈دست مرا ول نکن،
👈به پریز برق دست نزن،
👈امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن،
چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟
همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد،
در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد.
بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید:
✅ به جای مخالفت نکن ؛ بگو کاری که گفتم را انجام بده
✅ به جای فحش نده ؛ بگو حرف خوب بزن
✅ به جای دستم را ول نکن؛ بگو دستم را محکم بگیر
✅به جای ندو ؛ بگو آرام راه برو*
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_شصت_هفت
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
وارد خونه که شدیم مهربان سلام کرد ولی مامان و خواهرام بزور جوابشو دادند و محل نزاشتند…یه کم من با خانواده خوش و بش کردم تا مثلا یخشون باز بشه که یکی از خواهرام سرتا پای مهربان رو نگاه کرد و با کنایه گفت:نه بابااااا…خیلی خوش تیپی،،فکرشو نمیکردم تا این حد خوش تیپ باشی….حالا بگو ببینم این لباسهارو خودت خریدی یا برادر ساده ی من؟آخه میدونی دخترای این دوره زمونه خیلی زنگ شدند…تا یه پسر پولدار به تورشون میخوره تا کش مو رو هم باید پسره بخره…مهربان با دلخوری و خیلی جدی گفت:من کار میکنم…از ۱۸سالگی هم کار کردم و هم درس خوندم..من دختر کاملا مستقلم ونیازی به پول کسی ندارم..اصلا هم خوشم نمیاد آویزون جیب بابام یا شوهرم باشم…با این جواب مهربان خواهرم خودشو جمع و جور کرد ولی مشخص بود که حرص میخوره…رفتار بابا و زن داداشام با مهربان بهتر از اونا بود و خیلی زود صمیمی شدند و در حال حرف زدن بودن که مامان یهو بدون پرده و رک رو به مهربان گفت:من راضی به این وصلت نیستم..بنظر من شما دو تا بهم نمیخورید…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*لبخند زدن اندورفین و سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند
تحقیقات عصب شناسی در دانشگاه تورنتو کانادا نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود.
می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است به نظر میرسد افرادی که لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.
لبخند زدن کمک میکند مثبت اندیش باشید در واقع وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که «زندگی خوب پیش می رود»
پس با لبخند زدن (هرچند ظاهری) از افسردگی و نگرانی دور بمانیم.* 💛
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#انگیزشی
ذهنزیبـا
بهترین طبیب شماست
اگر می خواهید
جسم خود را تقویت کنید
ذهنتان را تقویت کنید
اگر میخواهید
جسم خود را احیا کنید
ذهنتان را زیبـا کنید ...
هیچ طبیبی مانند اندیشهای
شادی آفرین برای از بین بردن
بیماریهای جسمانی نیست ...
و هیچ داروی آرام بخشی
مانند محبت و مهربانی و نیتخیر
برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔖
بي زحمت از امروز كلمه ي 'متاسفم' رو وارد صحبت هاي روزمرتون كنيد
عذر خواهی کردن و بزرگوارانه پذیرفتن عذر خواهی دیگران نشان دهنده ی نزاکت و پختگی هستند
و در مورد مسائل ریز و درشت اهمیت دارند. عذرخواهی صادقانه باعث آرام کردن شرایط بی ثبات می شود؛اکثر مردم نمی توانند از دست کسی که مسئولیت اعمالش را بر عهده می گیرد عصبانی باشند: "متاسفم دوستم، من نباید ژاکت تو را بدون اینکه از تو سوال کنم برمی داشتم. آن را براي خشک شویی داده ام و دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد."
"متاسفم" همچنین یکی از ساده ترین و اغلب مهربان ترین راه ها برای ابراز همدلی یا پشیمانی است. از دست دادن کار، بیماری یا مرگی در خانواده مواقعی هستند که می توانید از کلمه ی "متاسفم" استفاده کنید. در چنین مواقعی مسئله را ساده جلوه برگزار کنید، لازم نیست به آن شاخ و برگ بدهید: "متاسفم که چنین اوقات دشواری داشتی تمام مدت به تو فکر می کردم."
از امروز به كلمه ي "متاسفم" بيشتر توجه كنيم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔆 #پندانه
✍ همیشه میتوان از محدودیتها نهایت استفاده را کرد فقط کمی هوش میخواهد
🔹روزی پیرمردی نامهای به پسرش که در زندان شاه ظالمی بود، نوشت: پسرم امسال نمیتوانم زمین را شخم بزنم چون تو نیستی و من هم توانش را ندارم.
🔸پسر در جواب نامه پدر نوشت: پدر، حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن چون من پولهایی که دزدیدهام را آنجا دفن کردهام.
🔹مامورین شاه که نامه پسر را خوانده بودند، تمام زمین را کندند اما چیزی پیدا نکردند.
🔸پسر، نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:
پدرجان، این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم، زمینت آماده است!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد