خسته از غوغای شهرم، میروم تنها شوم
پیلهای در خود بسازم، فارغ از دنیا شوم
در درونم نعرههایی خفته اما ساکتم
کس ندارد طاقتش هم صحبت صحرا شوم
میروم از کوچهها با خاطراتی آشنا
در افق گم میشوم شاید شبی پیدا شوم
ابر دلگیرم ولی رویای باران در سرم
از خدا خواهم که روزی برکهای زیبا شوم
نه! نباید برکهای باشم بخشکم عاقبت
آن قَدَر باید ببارم تا خودم دریا شوم
#حمیدرضا_آبروان
@shearvdastan
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
#حامد_عسکری
#ارسالی_اعضا_محترم
@shearvdastan
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
#وحشی_بافقی
@shearvdastan
مشغول خيالات خودم بودم و او گفت:
من فكر كنم چايى تان از دهن افتاد...
#سیدحميدرضا_برقعي
@shearvdastan
عقل با دل روبرو شد؛ صبحِ دلتنگی بهخیر
عقل برمیگشت راهی را که دل پیموده بود..
#فاضل_نظری
#صبحتون_بخير
@shearvdastan
آنسان که یادم داد چشمت دلسپردن را
یک روز یادم میدهد از یادبردن را!
آنقدر دارم یادگار از تو که فرزندم
با زخمهای من بیاموزد شمردن را...
جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی
از اعتبار انداختی سوگندخوردن را!
تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد
اینگونه روی زخم مردم پا فشردن را
چشمی که بر من بستهای بر غیر وا کردی
ممنونم از چشمت که آسانکرد مردن را...
#حسین_زحمتکش
@shearvdastan
کسی به خوبی من مشق عشق را ننوشت
ببین به دیده انصاف، آفرین دارم
#حسین_دهلوی
@shearvdastan
مشورت با عقل کردم گفت: حافظ! مِی بنوش
ساقیا! مِی ده بهقول مستشار مؤتَمَن
#حافظ
مستشار: مشاور
مؤتمن: امین
@shearvdastan
گریه کردم گریه هم اینبار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بیتو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایهی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تببر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
#نجمه_زارع
@shearvdastan