eitaa logo
شعر و داستان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
30 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته از غوغای شهرم، می‌روم تنها شوم پیله‌ای در خود بسازم، فارغ از دنیا شوم در درونم نعره‌هایی خفته اما ساکتم کس ندارد طاقتش هم صحبت صحرا شوم می‌روم از کوچه‌ها با خاطراتی آشنا در افق گم می‌شوم شاید شبی پیدا شوم ابر دلگیرم ولی رویای باران در سرم از خدا خواهم که روزی برکه‌ای زیبا شوم نه! نباید برکه‌ای باشم بخشکم عاقبت آن قَدَر باید ببارم تا خودم دریا شوم @shearvdastan
او سخن میگوید و دل میبرد @shearvdastan
مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دل‌های تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیم قالی کرمان که باشی می‌خوری پا بیشتر بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شب‌های یلدا بیشتر رفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ‌تر بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر @shearvdastan
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست @shearvdastan
مشغول خيالات خودم بودم و او گفت: من فكر كنم چايى تان از دهن افتاد... @shearvdastan
آن گونه میخواهم ات که خسته خواب و تشنه آب را... @shearvdastan
عقل با دل روبرو شد؛ صبحِ دل‌تنگی به‌خیر عقل برمی‌گشت راهی را که دل پیموده بود.‌. @shearvdastan
آن‌سان که یادم داد چشمت دل‌سپردن را یک روز یادم می‌دهد از یادبردن را! آن‌قدر دارم یادگار از تو که فرزندم با زخم‌های من بیاموزد شمردن را... جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی از اعتبار انداختی سوگندخوردن را! تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد این‌گونه روی زخم مردم پا فشردن را چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر وا کردی ممنونم از چشمت که آسان‌کرد مردن را... @shearvdastan
کسی به خوبی من مشق عشق را ننوشت ببین به دیده انصاف، آفرین دارم @shearvdastan
مشورت با عقل کردم گفت: حافظ! مِی بنوش ساقیا! مِی ده به‌قول مستشار مؤتَمَن مستشار: مشاور مؤتمن: امین @shearvdastan
گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس دستمال تب‌بر نم‌دار آرامم نکرد ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد @shearvdastan