eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
479 دنبال‌کننده
2هزار عکس
610 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایتی از مثنوی مولوی اختلاف در چگونگی و شکل پیل پیل اندر خانه‌ی تاریک بود عرضه را آورده بودندش هُنود از برای دیدنش، مردم بسی اندر آن ظلمت، همی‌شد هر کسی دیدنش با چشم، چون ممکن نبود اندر آن تاریکی‌اش، کف می‌بَسود آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت: همچون ناودان است این نهاد آن یکی را دست بر گوشش رسید آن بر او چون بادبیزن شد پدید آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت: شکل پیل دیدم چون عمود آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت: خود این پیل، چون تختی بُده‌ست همچنین هر یک به جزوی که رسید فهمِ آن می‌کرد، هر جا می‌شنید از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد، این الف در کف هر یک اگر شمعی بُدی اختلاف از گفتشان، بیرون شدی لغات: هنود: هندی‌ها همی‌شد: می‌رفت می‌بسود: لمس می‌کرد. از مصدر بَسودن: لمس کردن بادبیزن: بادبزن عمود: ستون مثنوی معنوی، تصحیح دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ج ۱، ص ۳۸۷ و ۳۸۸. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
از شنبه.pdf
2.47M
راهنمای عملی برای رهایی از اهمال‌کاری و تنبلی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمی‌فهمد دلِ تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می‌گریم،دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خوب نیست که ایرانی باشی و از زندگانی سعدی چیزی ندانی! 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
پر می‌دهد از قفس مرا بی‌پر و بال دل‌بسته‌ترم می‌کند او سال به سال در عمق نگاه عاشق «شیخ صدوق» روشنگر جاده‌است فانوس «خصال» 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دریا ... دریا به من بخشید آن شب بس گنج از گنجینه‌ی خویش از آن گهرهای دلاویزی که می‌ساخت در کارگاه سینه‌ی خویش: جوشش، تپش، کوشش، تکاپو، بی‌قراری ساکن نماندن همچو مرداب چون صخره اما پیش طوفان، استواری هم برخروشیدن به هنگام هم بردباری در جاده‌ی صبح با دامن پر، بازمی‌گشتم سبکبال سرشار از امیدواری... مروارید مهر، مشیری، ص ۷۸. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
Monzavi.mp3
1.04M
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمی‌فهمد دلِ تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می‌گریم،دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد : سارا جباری نیک💫 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد قیصر امین‌پور غزلی از محمدرضا طهماسبی شاعر، مراقب باش جانت را بیرون نریز آتشفشانت را با سنگ عقل مردمان مشکن آیینه‌های ناگهانت را با خاکیان، از خاک صحبت کن شاید نفهمند آسمانت را تو مست شعر تازه‌ای بودی هر بار بو کردم دهانت را شاعر، مراقب باش ما رفتیم ایزد نگه دارد زبانت را گزاره‌ها، طهماسبی، ص ۴۱ و ۴۲. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🌱در تفسیر سوره بقره 🌱 تفاوت میان مزدورِ بهشت و عارف: «لَیسَ البِرّ اَنْ تُوَلّوا وجُوهَکم قِبَلَ المَشرِقِ وَالمَغرب». از روی ظاهر، در این آیت آنچه شرط شریعت است بشناختی، اکنون از روی باطن به زبان اشارت آنچه نشان حقیقت است بشناس، که حقیقت مر شریعت را چون جان است مر تن را، تن بی‌جان چون بود؟ شریعت بی حقیقت همچنان بوَد. شریعت بیت الخَدَم، است همه خلق در او جمع، و عمارت آن به خدمت و عبادت. و حقیقت بیت الحَرَم است عارفان در او جمع، و عمارت آن به حرمت و مشاهدت؛ و از خدمت و عبادت تا به حرمت و مشاهدت چندان است که آشنایی تا دوستداری. آشنایی صفت مزدور است، و دوستداری صفت عارف. مزدور همه ابوابِ برّ که که در آیت برشمردیم بیارد، آنگه گوید: آه اگر باد بر آن جَهد تا از آن چیزی بکاهد، که آنگه از مزد بازمانم، و عارف آن همه به شرط خویش به تمامی بگزارد آنگه گوید: آه! اگر از آن ذره‌ای بماند! که آنگه از دولت بازمانم. به هرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان به هرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا مزدور گوید: نماز من، روزه من و زکات من و صبر من در بلاها، و وفای من در عهد‌ها. و عارف گوید به زبان تَذلُّل: من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم؟ دیده حمّال کنم بار جفای تو کَشم بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کَشم پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور، اوست که بهشت باقی او را حظّ است، و عارف، اوست که در آرزوی یک لحظ است. من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است، و عارف در بحر عیان غرقهٔ نور است. 🖊توضیحات: ۱_ لَیسَ البِرّ اَنْ تُوَلّوا وجُوهَکم قِبَلَ المَشرِقِ وَالمَغرب: نیکی و پارسایی نه همه آن است که رویهای خویش فرا دارید در نماز سوی مشرق که برآمدنگاه آفتاب است و مغرب که فروشدنگاه است.( بقره،۲/آیه ۱۷۷). ۲_ ابواب برّ: اقسام و گونه‌های نیکی و اعمال خیر ۳_ به شرط خویش: به طور کامل و مطابق شرایط لازم ۴_ شاخ عز رویدم...: [ای محبوب و ای معبود] اگر من بلای تو را بکشم از تخم آن بلا، از دل من شاخه عز و ارجمندی سبز می‌شود. ۵_ پیر طریقت گفت من چه دانستم...: یعنی آن که خدا را می‌پرستد تا به عوض آن بهشت نصیبش گردد؛ او بنده عارف و عاشق خدا نیست بلکه مزدور بهشت است. ۶_لحظ: نگاه، لحظه 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
توانگر بخیل و پسر لاابالی یکی، زَهره‌ی خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت نه خوردی، که خاطر برآسایدش نه دادی، که فردا به کار آیدش شب و روز، در بندِ زر بود و سیم زر و سیم، در بندِ مرد لئیم بدانست روزی پسر در کمین که مُمسِک کجا کرد زر در زمین ز خاکش برآورد و بر باد داد شنیدم که سنگی، در آن جا نهاد جوانمرد را زر، بقایی نکرد به یک دستش آمد، به دیگر بخَورد کزین کم‌زنی بود ناپاک‌رو کلاهش به بازار و مَیزَر، گرو نهاده پدر چنگ در نای خویش پسر، چنگی و نایی آورده پیش پدر، زار و گریان، همه شب نخُفت پسر، بامدادان، بخندید و گفت: زر از بهرِ خوردن بُوَد ای پدر ز بهرِ نهادن، چه سنگ و چه زر زر از سنگ خارا برون آورند که با دوستان و عزیزان خورند زر اندر کفِ مرد دنیاپرست هنوز ای برادر، به سنگ اندر است چو در زندگانی، بَدی با عیال گرت مرگ خواهند، از ایشان منال چو خشم آری آن گه خورند از تو سیر که از بامِ پَنجَه گَز افتی به زیر... لغات: یارا: توان زر و سیم: طلا و نقره لئیم و ممسک: خسیس، بخیل کم‌زن: قمارباز میزر: شال سر چنگ در نای نهادن: کنایه از غصه خوردن چنگی و نایی: چنگ‌نواز و نی‌نواز، ساززن نخفت: نخوابید گز: واحد قدیم طول حدود یک متر کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
انسان شناسی ۱۴۱.mp3
12.4M
- مهمترین - کاربردی ترین - ارزشمندترین - و ضروری ترین نعمت خدا به انسان چیست؟ ※ وظیفه انسان در برابر چنین نعمت یا امانتی چه می‌باشد؟ 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یوسف و چاه🌹🌹🌹 از اوحدی مراغه‌ای، عارف و شاعر قرن ۷ و ۸ یوسف ما را به چاه انداختند گرگِ او را در گناه انداختند وان گه از بهرِ برون آوردنش کاروانی را به راه انداختند از فِراق روی او، یعقوب را سالها در آه آه انداختند چون خریداران بدیدندش، ز جهل در بها، سیمِ سیاه انداختند شد به مصر و از زلیخا دیدنش باز، در زندان شاه انداختند خوابِ زندان را چو معنی بازیافت تختش اندر بارگاه انداختند شد پس از خواری، عزیز و در بَرَش خِلعتِ "ثُمَّ اجتَباه" انداختند تا نبیند هر کسی آن ماه را بُرقَعی، بر روی ماه انداختند چون گواه، انگشت بر حرفش نهاد زخم بر دستِ گواه انداختند.‌‌.. باز با قوم خودش کردند جمع جمله را در عِزّ و جاه انداختند این حکایت، سرگذشت روح توست کِش درین زندان و چاه انداختند "اوحدی" چون بازدید این سِرّ و گفت سِرّ او را، با اله انداختند ثم اجتباه: سوره‌ی طه، آیه‌ی ۱۲۲ : پس او را (به مقام نبوت) برگزید برقع: روبند، نقاب چهل چراغ، ص ۳۱۳ و ۳۱۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
خودپسندی، قطره را از وصل دریا دور کرد سر به سر حق می‌شدی، گر خودپسندیها نبود مشاعره، سهیلی، ص ۱۳۷. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا