eitaa logo
اشعار ناب آئینے
21.6هزار دنبال‌کننده
630 عکس
14 ویدیو
3 فایل
کـانـال🔹اشعـــــار نابــــــ آئیـــــنے🔹 محبوبتریــن ، بزرگتریــن ، بروزتریــن کانــال شعــر مذهبـی در تلگرام و ایتا زیر نظــر شاعــــــران بنام کشــــــوری ادمین ارسال شعر و تبلیغات: @ad_shereaeini کانال اشعارناب با همین آیدی در تلگرام فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
@shere_aeini بعد از تو برادر جان! بر شام سفر کردم بر آل ابوسفیان اعلان خطر کردم دیدم سر تو بر نی، راهت بنمودم طی تو بر نی و من در پی، بر نیزه نظر کردم ای خفته به خاکستر! آتش به تو شد بستر ای خاک مرا بر سر از کوفه گذر کردم تو کلمه حق بر لب، من از غم تو در تب ای صبر دل زینب! اینگونه سفر کردم با بار غم و اندوه، چون شیرزنی نستوه بر ضد عدو چون کوه پیکار دگر کردم افتاد یزید از تخت چون کور دلی بدبخت آن مرکز فحشا را من زیر و زبر کردم شد گوشه ویرانه بیت الحزن زینب بر قاتل تو نفرین با خون جگر کردم 🔸شاعر: زنده یاد _______________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini از رنج و محنت، کشتند ما را با هتک حرمت، کشتند ما را در ازدحامی قوم حرامی از روی فرصت کشتند مارا در آتش و دود، دروازه ای بود ساعت به ساعت، کشتند ما را هرکس که آمد سنگی به ما زد اینان به نوبت کشتند ما را سر را نبردند قدری جلوتر در چشم رعیت، کشتند ما را دُر بود و میریخت از دیده هامان بهر غنیمت کشتند ما را شد رستخیزی...آه از کنیزی ای کوه غیرت! کشتند ما را **** مداح ناگاه از خیزران گفت در بین هیئت...کشتند ما را 🔸شاعر: _______________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini بس که خورشید موپریشان است آفتاب عراق سوزان است رنگ عوض کرده پیکرت حتما چونکه در قتلگاه عریان است... رفت میدان برادری تنها آمد اما از او سری تنها باقی قصه بعد تو این است راه شام است و خواهری تنها هیچ روزی شبیه شام نشد دختر حیدر احترام نشد هر چه رفتیم صبح تا سرشب کوچه پس کوچه ها تمام نشد بس که شد کوچه های شام شلوغ دورمان بود از اتهام شلوغ معجرم خاک و خون گرفت که بود سرم از سنگ های بام شلوغ آبروی قبیله را بردند بانوان جلیله را بردند سر عباس تا به نیزه نشست دست بسته عقیله را بردند صحبت از معجر و نقاب گذشت بر سرم کامل آفتاب گذشت به خدا نصف جان شدم از شرم تا که آن مجلس شراب گذشت خواهرت شعله های در دیده از همان ابتدا خطر دیده این غبار مبارزه است حسین معجرم رنگ خاک اگر دیده من به دلهای مرده جان دادم به همه راه را نشان دادم مثل حیدر که فتح خیبرکرد کوفه و شام را تکان دادم همه ی خلق در امان من است عفت و عاطفه نشان من است کوفه وشام بدر و احزاب است ذوالفقار علی بیان من است از یتیمان سپاه آوردم باغم و سوز و آه آوردم کاروانی پر از ستاره و ماه سمت شام سیاه آوردم 🔸شاعر: _______________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini هر چه گفتند همه ، بدتر از آن را دیدم عمه و دخترکانِ نگران را دیدم پردهٔ خیمهِ من را عطشی زد به کنار هم گلو دیدم و هم تیر و کمان را دیدم پدرم رفت به گودال و میان خیمه محتضر حال به خود رفتن جان را دیدم شمر ، بر سینه نشست و نفسش بند آمد به زمین پا زدنِ جان جهان را دیدم خیمه ها سوخت دلم سوخت بیابان هم سوخت بر لب آب فرات آه و فغان را دیدیم من و هشتاد ، زن و بچه و یک لشگر بغض تازیانه زدن و بردنشان را دیدم از روی ناقه مرا کعب نی انداخت زمین آمدم هوش ولی پای سنان را دیدم 🔸شاعر: ___________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور! بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم ای سرت سرّ «انا ‌الله» و سنان، نخله‌ طور! دیده‌ها، گو همه دریا ‌شو و دریا، همه خون که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتم‌زده، کاشانه چه ظلمات، چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور! دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟ میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور سر بی‌تن که شنیده است به لب، آیه‌ کهف؟ یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟ جان فدای تو! که از حالت جان‌بازی تو در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت شمر، سرشار تمنا و تو، سرگرم حضور 🔸شاعر: آیت حق ___________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini از تیرگی شام دل اسمان گرفت وقت ورود شد نفس کاروان گرفت ذریه ی بتول اسیران سلسله باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت راسی که بود بر سر نیزه نشان عشق پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت راهی نبود از در دروازه تا به کاخ از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت اشک سر بریده درامد که خواهرش جا در میان مجلس نامحرمان گرفت ای دختر علی چقدر داغ دیده ای این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت بازجر نانجیب  شبی روبرو شُدو اینگونه شد رقیه که لکنت زبان گرفت 🔸شاعر: ___________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار ____ @shere_aeini ما نسل پیمبریم و بی همتاییم مانند پیمبر خدا تنهاییم ای پیر اگر اهل کتابی برگرد ما معنی آشکار ذی القربی ایم افسوس که رحمی به دل دشمن نیست سوگند که این مسیر جای زن نیست یک لحظه از این قافله دورم نکنید ناموس من اند و محرمی جز من نیست جا دارد اگر شهید الشام شوم وقتی که بناست بی تو ناکام شوم ای کاش که ساربان گذارد قدری رخسار پدر ببینم آرام شوم سی سال به چشم من عذاب آوردند هر لحظه که پیش روم آب آوردند اما همه ی عذاب من از آنجاست وقتی که کنارمان شراب آوردند 🔸شاعر: _______________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
@shere_aeini مردمِ سرمست در شامِ بلا آماده اند پشتِ دروازه نشسته..بی ریا آماده اند شهر آذین بسته شد، شادند اهلِ این دیار سازها آماده و رقاصّه ها ..آماده اند باز شد دروازه و سرها به روی نیزه ها سنگ ها در مشت با قصدِ رجا آماده اند در میانِ هر سری یک محملِ بی پرده است بر تماشای نوامیسِ خدا ..آماده اند چشم ها هیز و رُخِ نوباوگان است بی نقاب دختران می لرزند و اهلِ جفا آماده اند وای از اهلِ یهود و کوچه ی باریک شان آتش و هم سنگها هم چوب‌ها آماده اند کینه های بدر و خیبر موج زد در قلب ها باز هم این قوم..بهرِ ناسزا ..آماده اند هتک حرمت می کنند بر حضرت شاهِ نجف بهر لعنت گفتنِ شیرِ خدا ..آماده اند روضه خوان!دیگر نخوان که صبرمان لبریز شد بهرِ مردن مطمئنم شیعه ها آماده اند 🔸شاعر: ___________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
گفته بودند عاشقان را ألبلِاء لِلولاء منع روی یار مرگ است عاشقان را،نی بلا من که در قول و قرار اربعین بودم، چرا ؟ « بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا » 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini نه غذا می خواستم دیگر نه زیور خواستم تا در آغوشت بگیرم از خدا پر خواستم مادرت زهرا میان خواب یادم داد که هر زمان خوردم زمین با یاعلی برخاستم دردِ سختی داشت از ناقه زمین خوردن ولی قبل از آه و ناله ام از عمه معجر خواستم من سراغت را گرفتم ، کربلا از ذوالجناح کوفه هم با عجز از گهواره ، اصغر خواستم آمدی ، ای من به قربان لبان زخمی ات ای پدر با سر چرا ، من سایهٔ سر خواستم 🔸شاعر: ______ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟ با یاد خنده های پدر گریه می نمود دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت هم سنگ دردهای بدون كرانه اش عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت سخت است گر چه باورش اما حقیقت است عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش می شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید پدر می آید نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالبا درد به دنبال جگر می آید راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست! سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم نیم عمامه از آن بهر تو در می آید به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم غیر من از پس کار تو که برمی آید؟ راستی! هیچ خبر دار شدی تب کردم؟ راستی! لاغری من به نظر می آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دختر من! به تو چادر چقدر می آید سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند جای آن لخته خونی که ز سر می آید 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini اينجا بهانه های زدن جور می شوند کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند نان های خشک خانه یشان هم تمام شد امروز هم به نیّت تفریح آمدند عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند ما را خلاصه غالب اوقات می زنند یک در میان به روی من و عمه می خورد سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد لکنت زبان من نه مداوا نمی شود پیر زنی که موی مرا می کشید گفت: زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود دستی بکش به زبری رویم که حق دهی نا مردهای شام چه مردانه می زنند دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو دارند حرف کار که در خانه می زنند؟ 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini قافله رفته بود و در خوابم عطر شهر مدينه پيچيده خواب ديدم پدر ز باغ فدك سيب سرخي براي من چيده قافله رفته بود ومن بي جان پشت يك بوته خار خشكيده بر وجودم سياهي صحرا بذر ترس و هراس پاشيده قافله رفته بود و من تنها مضطرب،ناتوان ز فريادي ماه گفت:اي رقيه چيزي نيست خواب بودي ز ناقه افتادي قافله رفته بودودلتنگي قلب من را دوباره رنجانده باد در گوش ماه ديدم گفت: طفلكي باز هم كه جامانده! قافله رفته بودو تاول ها مانعي در دويدنم بودند خستگي،تشنگي،تب بالا سد راه رسيدنم بودند قافله رفته بودو مي ديدم مي رسد يك غريبه ازآن دور ديدمش-سايه اي هلالي شكل- چهره اش محو هاله ای از نور ازنفس هاي تندو بي وقفه وحشت و اضطراب حاكي بود ديدم او را زني كه تنها بود چادرش مثل عمه خاكي بود بغض راه گلوي من را بست گفتمش من يتيم و تنهايم بغض زن زودتر شكست وگفت: دخترم،مادر تو زهرايم 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند گاه با پای نیزه می رفتی،گاه گاهی به پای سر بابا از نگاهم گدازه می ریزد،اشک نه خون تازه می ریزد سینه آتشفشانی از داغ است،دخترت کوه خون جگر بابا گوشه ی این قفس گرفتارم،شور پرواز در سرم دارم تکه ای آسمان اگر باشد،قدر یک مشت بال و پر بابا شعله ور شد کبوتر بوسه،سوخته شاخه ی لبان تو خیزران از لبان شیرینت،قند دزدیده یا شکر بابا؟ شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا عمه در قحط غیرت یک مرد،بین طوفان سنگ و زخم و درد خم به ابروش هم نمی آورد،شیر زن بود شیر نر بابا طعنه ها قد کمانی اش کردند،تیر شد در نگاهشان هر بار تا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا نه از این بیشتر نمی خواهم،تا که سربار خواهرت باشم جان عمه نرو بدون من،قصه ی من رسیده سر بابا 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی در محفل غریب یتیمان خوش آمدی بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن قدری بکش تو ناز من نازدانه را تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد پایم ز درد آبله ها تیر می کشد با عمه پا به پای اسیران دویده ام دنبال قافله به بیابان دویده ام بر دامنم گذاشته عمه سر تو را شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را چون صورت تو صورت من زخم خورده است اصلا تمام قامت من زخم خورده است چشم انتظار دختر تو شهر شام بود دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم یکباره گر گرفت و بر افروخت گیسویم بابا نگو به عمه ... سرم درد می کند با او نگو ولی ... کمرم درد می کند من زینب توام به خدا زیور توام خیلی شبیه مادر غم پرور توام آبم مکن مپرس ز احوال موی من بگذر ... چرا نیامده با تو عموی من؟ ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو خون می چکد هنوز چرا از روی لبت ای دخترت فدای رخ نا مرتبت در مجلسی که حرمت طفلان تو شکست می دیدمت ز گوشه ای دندان تو شکست دیدم چگونه بر سر تو چوب می زدند در پیش چشم خواهر تو چوب می زدند انگار روی چشم من آب مذاب ریخت وقتی به طشت روی سر تو شراب ریخت 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini بابا بیا دور و برم را نگاه کن ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن گرمی شانه های تو یادم نرفته است سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن من وارث شکسته ترین بازویم پدر بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن گویا تنم به زیر سم اسب رفته است در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام خم گشته است این کمرم را نگاه کن محشر شده که کودک تو پیر گشته است یک سر سفید، موی سرم را نگاه کن چوب یزید را به سرش خُرد می کنم چون صبح می شود اثرم را نگاه کن 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم شرحی مفصل ازغم و درد وفغانت می دهم درکربلا دشمن اگر از راه کین ابت داد ای تشنه لب باز آکه من آب روانت می دهم بابا گر از چوب جفا ، لب های تو باشد کبود گلبوسه هااز جان و دل من برلبانت می دهم گر مادرت برتو نشان ، رخسار نیلی را نداد من جای سیلی را نشان ، درآستانت می دهم با تازیانه پیکرم، گردیده بابا نیلگون باز آ که بر تو مختصر؛ شرحی زآنت می دهم پاهای من از آبله، گردیده خونین چوسرت باسر اگر آیی برم، پارا نشانت می دهم دیدم که عمه می زند؛ گلبوسه در زیر گلو توبوسه ای برمن بده؛ من نقد جانت می دهم 🔸شاعر: زنده یاد __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini ********* باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم زینت دوش نبی را، زیب دامان می کنم موی من در خردسالی گر پریشان شد چه غم عالمی را زین پریشانی، پریشان می کنم میزبان گردد خجل گر بی خبر مهمان رسد عذرخواهی ز تو ای فرخنده مهمان می کنم ماه رویت چون به زیر ابر خون پنهان شده چهره ات را شستشو با آب چشمان می کنم قصدم اینست از جنایات یزید آگه شوی ورنه ای بابا، رخم را از تو پنهان می کنم گر تو کردی کربلا را مرکز عشق و وفا منهم این ویرانه را یک شعبه از آن می کنم کُنج ویران، با سپاه اشک و آه خویشتن کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان می کنم این جوابی بود «انسانی» به آن شاعر که گفت عمه جان، امشب ز هجر باب افغان می کنم 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini ********* ای کاش اشک دیدۀ من بسترم نبود می سوختم چو شمعی و خاکسترم نبود بود اول مصیبت من غصۀ فراق دردا که داغ هجر غم آخرم نبود ای ماه من، به کلبۀ احزان خوش آمدی بی روی تو فروغ به چشم ترم نبود خون جگر به خوان پذیرایی من است شرمنده ام که سفرۀ رنگین ترم نبود ای روشن از جمال تو صبح امید من در کودکی یتیم شدن باورم نبود منزل به منزل آمدم امّا هزار حیف در راه شام سایۀ تو بر سرم نبود شد خورد استخوان من از تازیانه چون تاب تحمل این همه در پیکرم نبود ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم بابا گمان نبر که نوازشگرم نبود تا زنده ام، به جان تو مدیون زینبم جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود افتادم آن شبی که ز ناقه به روی خاک از ترس، مرده بودم اگر مادرم نبود جز دیدن جمال امام زمان «شفق» در روزگار آرزوی دیگرم نبود 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini مُرد در ویرانه و ویرانه را آباد کرد دید بس بیداد و بر پا رسم عدل و داد کرد مرگ این دُخت سه ساله شامیان و شام را با خبر از راه حق، چون خطبۀ سجاد کرد کس نبود در شام آگه از علی و از حسین مکتب آل علی با مرگ خود ایجاد کرد در دل شب شد سر شه شمع و او پروانه اش شور عشقش سوخت هم خاکسترش بر باد رفت بود رأس شه گل و او بلبل و آن سرخ گل بلبل بشکسته پر را از قفس آزاد کرد هدیه کس از بهر دختر می فرستد رأس باب؟ آل سفیان خوب اولاد علی را شاد کرد کرد کار خون بابش، اشک آن طفل یتیم واژگون بر فرق دشمن کاخ استبداد کرد بهر غسلش حاجت آبی نبود غسّاله را چون ز اشک زینب و کلثوم استمداد کرد برد او جای کفن رخت اسیری زیر خاک بین وفاداری او کز بی کفن ها یاد کرد آهنین بندی که با خود برد همره زیر خاک در فنای خصم، کار پتکی از پولاد کرد در رثایت ای سه ساله دختر شاه شهید «خوشدل» از سوز جگر این ناله و فریاد کرد 🔸شاعر: زنده یاد __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini با اینکه در خرابۀ شام است جای من زهـراست زائــر حـرم با صفــای من قیمت‌گذار گوهر اشکش فقط خداست هر دل‌شکسته‌ای که بگرید برای من طفل سه‌ ساله را که توان فرار نیست دیگر چرا به سلسله بسته است پای من؟ دیشب نماز خوانده‌ام و اشک ریختم شاید پـدر سـری بزنـد بر سرای من جان را به کف گرفته‌ام و نذر کرده‌ام امشب اگر رسد بـه اجابت دعای من در شام هم که جان بدهم کربلایی‌ام این گوشـۀ خرابه شـده کربلای من کارم رسیده است به جایی که کعب نی گریــد بــرای زمزمــۀ بی‌صــدای مـن از بس گریستم، دگر از اشک، خیس شد خشتـی کـه در خرابـه شـده متکای من یک لحظه در خرابه دو چشمم به خواب رفت دیـدم کـه روی دامـن باباست جـای من «میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچ کس جـز تـازیانـه با خبــر از دردهــای مــن 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini فریادها چو راه سفرها کشیده اند شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند نائب گرفته ام که کشد آه جای من آه مرا نسیم سحرها کشیده اند این قوم بسته اند به ناخن حنای عید ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم هر چیز را که بود به سرها کشیده اند سنگین تر است از همه ی بار کائنات نازی که دختران ز پدرها کشیده اند حرف و حدیث موی سر من دراز شد در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند نقشه برای من به گذرها کشیده اند آمد به حرف طفل تو با خال و خط تو زیر زبان من به هنرها کشیده اند هم پرده نیست با کمی از گوش درد من دردی که گوش ها ز خبرها کشیده اند چشمم هنوز منتظر دست های توست زآن سرمه ها که وقت سحرها کشیده اند شد سایه ام بلندتر از من به پای نی چون سایه ها به نور قمرها کشیده اند معنی، لب حسین کرامت نمود، اگر از خیزران تلخ شکرها کشیده اند 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini ماجرایست ماجرای سرت به لبم بود روضه های سرت همه جاپشت نیزه ی سرتو دخترت رفت پابه پای سرت حسرت دخترت فقط این است سرمن بود کاش جای سرت نیزه دارتو باهمه لج کرد دردسرشد پدربرای سرت لب نی، سنگ، بی هوا سیلی هرچه آمد سرم فدای سرت چقدر مشکل است تشخیصت نا مرتب شده نمای سرت چه به این روز دختر آوردی از سر نیزه سردر آوردی جای سالم نمانده در تن من آه زجر آوراست ماندن من پاره شد تا لباس من خندید چقدر بی حیاست دشمن من چقدر وحشیانه می انداخت غل وزنجیر رابه گردن من بازوی من شکست وبی حس شد مثل عمه شده شکستن من غیرت عمه رابه جوش آورد به روی خاک ها نشستن من پدرم با سر آمده یعنی شده نزدیک وقت رفتن من شانه ام تیر می کشد بابا بار زنجیر می کشد بابا از روی ناقه دخترت افتاد مثل افتادن پرت افتاد سرت از روی نیزه های بلند تاکه افتاد خواهرت افتاد سر اصغر کنار ناقه من از روی نیزه با سرت افتاد او یک تازیانه وحشی به سروروی دخترت افتاد بی هوا تاکه زجر من را زد دخترت یاد مادرت افتاد گفتم ای شمر بشکند دستت چشم من تا به حنجرت افتاد شب آخر رسیده می دانم عمر من سر رسیده می دانم 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 @shere_aeini تمام می شوم امشب در آخر قصه بخواب بانوی احساس! دختر قصه! یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت یکی یکی همه رفتند از در قصه ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن! میان شعله ی آتش سراسر قصه... خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب بدون آب بیاید دل آور قصه بده امانت شش ماهه را به دست پدر که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست نپرس از تن در خون شناور قصه بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح نخواب تا برسی سمت دیگر قصه و گوشواره ی خود را در آر! میترسم- پری بماند و دیو ستمگرقصه بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید بخواب کودک تنها! قلندر قصه! بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم! که پیر می شوی امشب از آخر قصه: بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه... بگیر اگرچه که سخت است باور قصه 🔸شاعر: __ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini