من بچه نیستم!
یاسر نگاهی به رضا کرد:«چته رضا؟ تو همی؟ نترس چیزی نمیشه!»
رضا دست روی شانهی یاسر گذاشت:«نگرانتم داداش اگه گیر بیفتیم اینا کوچیک و بزرگ نمیشناسن!»
یاسر اخمهایش را در هم کرد اعلامیهها را داخل لباسش کرد و به طرف در رفت:«من بچه نیستم چهارده سالمه»
رضا دیگر چیزی نگفت. بقیهی اعلامیهها را برداشت و همراه یاسر از خانه بیرون آمد. با اشارهی رضا از هم جدا شدند.
رضا در مدت پخش اعلامیه نگران یاسر بود. هنوز کارش تمام نشده، صدای سوتی بلند و بعد فریاد:«ایست... ایست » بلند شد
با سرعت توی کوچه پس کوچهها میدوید و دنبال مخفیگاهی میگشت. صدای چکمهها و فریادها بیشتر میشد. نفسش به شماره افتاده بود.
خودش را به کوچهای رساند ولی کوچه بنبست بود. صداها نزدیکتر میشدند، چشمانش را بست. یک دفعه دستی روی شانهاش حس کرد. جرات نداشت چشمش را باز کند. دستی که روی شانهاش نشسته بود او را به طرف خودش کشید. چشم باز کرد باورش نمیشد، یاسر او را توی خانهی یکی از اهالی کوچه کشانده بود. صدای مامورها دور و دورتر میشد. یاسر کج خندید:«ها چیه باورت شد من بچه نیستم؟»
#باران
#داستانک
ویژه نوجوان🌹
امام محمد جواد(علیه السلام)
امامِ نهم ما
فرزند مولا رضا (علیه السلام)
امروز اومد به دنیا
بخشنده بود و آقا
باهمه مهربون بود
ایشون امام ماشد
وقتی که نوجوون بود
مزارشون کاظمین
یه کمی دوره از ما
ما شیعیان همیشه
دوسش داریم یه دنیا
#باران
نقاشی
در دفتر خود
یک گل کشیدم
زیباتر از آن
جایی ندیدم
زیبا نوشتم
در گوشهی آن
روزت مبارک
باشد پدرجان
#باران
سلام و نور🌟
ولادت با سعادت مولا علی علیه السلام رو خدمت همه به ویژه پدران بزرگوار تبریک عرض میکنم🎊
این روز قشنگ رو به بابای مهربون خودم که حضورشون در کانال بزرگترین انگیزه و دلگرمی برای منه تبریک میگم🌸
باباجون خیلی دوستتون دارم🦋 روزت مبارک🎉❤️
#باران
کادو
مامانی امروز خرید
یه پیرهن مردونه
کادو کرد و قایم کرد
یه گوشه توی خونه
منم کشیدم سریع
یه دسته گل تو دفتر
مامان جونم بهم گفت
صدباریک الله دختر
شب که اومد بابایی
تو بغلش دویدم
چه لبخند قشنگی
رو لب بابا دیدم
#باران
«محمد مثل گل بود»
«محمد مثل گل بود»
پر از عطر گل یاس
شبیه یک شقایق
پر از خوبی و احساس
«محمد مثل گل بود»
گل ختمی و شب بو
میان باغ دنیا
گلی خندان و خوشرو
محمد آمد و من
پیامش را شنیدم
و حالا شاد شادم
به آرامش رسیدم
#باران
کوه کوچک
سعید دستش را سایبان چشمانش کرد. به کوهها نگاه کرد. بیلچهاش را برداشت مشغول درست کردن کوه کوچکی شد.
ستاره کنار سعید ایستاد گفت:«سعید اون سیب رو ببین چقدر قرمزه!»
سعید به سیب قرمز نگاه کرد. سیب قرمز از شاخهی بالایی آویزان بود. سعید وسط باغچهی پدربزرگ رفت. زیر درخت سیب رفت. یک تکه سنگ زیر پایش گذاشت، دستش به سیب نرسید.
ستاره سرش را پایین انداخت. سعید کمی فکر کرد. سرش را بالا گرفت و گفت:«فهمیدم، زیر درخت یه کوه درست میکنیم من از کوه بالا میرم و سیب را میچینم!»
ستاره با چشمان گرد پرسید:«کوه؟ چطوری؟!»
سعید بیلچهاش را برداشت. زمین را تندتند کند.
خیلی زود کوه کوچکی زیر درخت درست شد. سعید با بیلچه روی خاکها زد و آرام روی کوهش رفت. سیب را چید و پایین آمد. ستاره سیب قرمز را از سعید گرفت. آن را شست و از وسط نصف کرد. نصف سیب را به سعید داد و گفت:«خیلی شیرینه»
سعید به چاله نگاه کرد و گفت:«حالا باید چاله رو پر کنیم» ستاره به دانههای سیاه توی سیب نگاه کرد. بلند شد به طرف چاله رفت و گفت:«حالا دونهها رو توی چاله میگذاریم و بعد پرش میکنیم اینجوری یه درخت سیب دیگه هم به درختان باغچه اضافه میشه»
سعید جلو رفت. آنها دانههای سیب را توی چاله انداختند. با کمک بیلچه توی چاله را پر کردند. ستاره آبپاش را آورد و روی دانه آب ریخت و گفت:«حالا ماهم باغبونیم»
#باران
#روز_درختکاری
انتظار
دانهکوچولو زیر خاک گیر افتاده بود. خاک خشک و سفت بود و دانهکوچولو هر روز فریاد میزد:«کمک، کمک یکی منو از اینجا بیاره بیرون»
خاک آه میکشید. میگفت:«اروم باش یکم صبر کن کم کم بهار از راه میرسه بارون که بباره میری بیرون»
دانهکوچولو مدتها منتظر بهار بود. تا اینکه یک روز صدای بلند و ترسناکی شنید. از ترس جیغ کشید و پُقی باز شد!
خاک خندید. در گوش دانهکوچولو گفت:«نترس صدای رعد و برق بود! بهار اومده... بهار اومده... میخواد بارون بباره!»
دانهکوچولو خوشحال شد. چشمانش از خوشحالی برق زد. خاک کم کم خیس و نرم شد. دانهکوچولو چشمانش را بست و آرام آرام سبز شد. از دل خاک بالا و بالاتر رفت تا اینکه سرش را بیرون آورد. به آسمان نگاه کرد. رنگین کمان از آن بالا به روی دانهکوچولو لبخند زد.
#باران
صلوات
مامان خوبم میگه
جمعه ها روز عیده
هفته دیگه تمومه
به آخرش رسیده
روزای جمعه یاد کن
امام زمان رو زیاد
با رفتار و کار خوب
دل ایشون روکن شاد
می رسه آخر یه روز
حضرت مهدی از راه
آماده باید کنیم
برای ایشون سپاه
وقتی بشن متحد
باهم تمام خوبا
میان امام زمان
دنیا میشه چه زیبا
بهت یه ذکر میدم یاد
به خنده وا شه لبهات
زیاد بگو تو امروز
ذکر خوب صلوات
#باران
هدایت شده از یکی بود یکی نبود
هورا.mp3
9.18M
🎀 قصه های عمه نرگس
#هورا
⏰ ۶:۲۲ دقیقه
@yekiboodyekinabood
4⃣9⃣3⃣
🎊🎊🎊🎊🎊🎊
جشن داریم چه جشنی
نیمه ی شعبان شده
جشن شور و شادیه
دنیا گلستان شده💐
به به چه روز خوبیست
میلاد صاحب زمان❤️
اومد امروز به دنیا
امید ما شیعیان
باید که آماده شیم
دلامونو پاک کنیم
هرچی بدی تو دنیاست
دور بریزیم ، خاک کنیم
تا که تموم شه دوری
بیان امام زمان
تموم شه این انتظار
زیبا بشه این جهان
🎊🎊🎊🎊🎊
#باران