eitaa logo
💙 شیدایی 💙
4 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
. . در تاریخ به‌طورقطع علّت اساسی حضور نیافتن عبدالله جعفر در کربلا قید نشده . و نمی‌توان به‌راحتی علت حضور نیافتن وی را مشخص کرد؛ . جز اندکی از کتب مابقی به احتمالات در این باب متوسل شده‌اند، . . اما عقیدۀ اکثر شیعیان بر این است که عبدالله جعفر پس از شهادت امام علی (ع) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین (ع) بود و تا حد توان آنها را یاری می‌کرد. . . عده ای میگن که عبد الله با قیام امام مخالف اما این چند سوال مطرح میکنه . گر چه عبدالله خود در کربلا حضور نداشت اما همسر و فرزندانش همراه با امام حسین در کربلا حاضر بودند. . . چگونه ممکن است فردی با حرکت و قیامی موافق نباشد و به آن اعتقاد نداشته باشد اما بهترین عزیزان خود را به حضور و شرکت در آن تشویق و ترغیب نماید؟ . . واکنش عبدالله بن جعفر پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین و فرزندانش عون و محمد گویای ایمان و اعتقاد او به قیام امام حسین است . . مورخان نوشته‌اند که: پس از بازگشت بازماندگان امام حسین به مدینه یکی از غلامان عبدالله بن جعفر به نام ابوالسلاسل نزد او رفت و شهادت پسرانش را به او تسلیت گفت. . . عبدالله کلمة استرجاع بر زبان آورد. . غلام گفت: این مصیبتی است که از حسین‌بن علی به ما رسیده است! . . عبدالله بن جعفر او را با نعلین خود راند و گفت: ای کثیف‌زاده! آیا به حسین چنین چیزی را می‌گویی؟ . . به خدا سوگند اگر نزدش می‌بودم دوست می‌داشتم که تا کشته نشوم از او جدا نگردم . به خدا سوگند من آنها را سخاوت‌مندانه در راه حسین داده‌ام و مصیبت آنها بر من گران نیست، . . زیرا آنان در راه برادرم و پسرعمویم به شهادت رسیدند و همراهش شکیبایی ورزیدند. . . آن‌گاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: الحمدلله با این‌که مصیبت حسین بر من گران است اما اگر نتوانستم او را یاری دهم فرزندانم او را یاری دادند. . . ( شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۴ / ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۷۹ / طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۳۵۷) . . این سخنان بیانگر اعتقاد والای عبدالله است ولی همچنان دلیل قطعی در تاریخ برای نبودن او دردکربلا وجود ندارد به جز سه گمان در منابع متاخر که به هررکدام ایراداتی وارد هست ۱. نابینایی ۲. پیری ۳. دستور امام به ماندن وی . . @sheydayiiiii
. . صاحب كتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذكاوت این بانوى بزرگوار چنین مى نویسد: . . در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، . . حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است. . . و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم . از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر مى كند. . . چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل مى نویسد: . . . ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت كرده و مى گوید: . حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..» . . دقت كنیم كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فسلفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده . . و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء مى باشد . . مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب درجوانی خوددارى مى‏ كنند . . زیراكه او در خانه و روبسته زندگى مى‏ كرده و ما نمى‏ توانیم مگر از پشت پرده وى رابنگریم. . . ولى پس از گذشتن ده‏ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون مى‏ آید و . مصیبت‏ جانگداز كربلا او را به ما نشان مى‏ دهد . و كسى‏ كه او را به چشم دیده براى ما وصفش‏ مى‏ كند و چنین مى‏ گوید . . طبرى نقل كرده است: گویا مى‏ بینم زنى را كه مانندخورشید مى‏ درخشید و با شتاب از خیمه‏ گاه بیرون مى‏ آمد . . پرسیدم: او كیست؟ گفتند: زینب دختر على‏ است. . . هنگامى كه زینب پس از شهادت امام حسین به مصر مى‏ رود، عبدالله بن ایوب‏ انصارى در وصفش مى‏ گوید: .‌ . به خدا كه من صورتى مانند آن ندیدم، گویا پاره‏اى از ماه بود. . . در صورتى كه این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خودبود . . غریب بود، خسته و كوفته بود، مصیبت‏ زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب درآغاز جوانى پیش از آن كه سالمند بشود، . و مصایب جانگداز خوردش كند و جام‏ داغ دیدگى را تا پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟! . . @sheydayiiiii
. . كلمات دربار و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده خود قوى ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار مى باشد . . همان بانویى كه امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: . «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» . یعنى: «اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیدهاى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است» . . در اینجا مرورى به خطبه های ان حصرت داریم . . .خطبه اول. در کوفه . . خطبه حضرت زینب (س) در دروازه کوفه این چنین است: . حضرت زینب (س) به مردم اشاره کردند که ساکت شوید و ناگهان نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، و سپس خطبه را آغاز نمود. . ستایش از آن خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و نیکوکارش . . اما بعد: ای مردم کوفه،‌ای مردمان حیله گر و خیانت کار! گریه می‌کنید؟ . اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. . همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشتۀ خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم می‌گسست . . شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلۀ فریب و تقلب ساخته اید. . . آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی، سینه‌های آکنده از کینه . دو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟ . . یا همچون سبزه‌هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازۀ دفن شده‌ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟ . . چه بد توشه‌ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه‌ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب جاویدان خواهید بود. . . گریه می‌کنید؟ زار می‌زنید؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، . پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. . چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست. . . و چگونه می‌توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا(ص)، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟ . . کسی که پناه مومنان شما . فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود. . . چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است . خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است. . . @sheydayiiiii
. . ادامه خطبه: . . وای بر شما‌ای مردم کوفه! . آیا می‌دانید چه جگری از رسول خدا دریده‌اید؟ . چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده‌اید؟! . چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته‌اید؟! . و چه حرمتی از او شکسته‌اید؟! . شما این جنایت فجیع را بی‌پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه، تاریک و جبران ناپذیر بوده، . تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است. . آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می‌کنید؟ . در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده‌تر است . و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد . پس مهلت‌هایی که خدای متعال به شما می‌دهد موجب خوشی شما نگردد . چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی‌کند، . چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد . و همانا که خدای شما همیشه در کمین است. . . آنگاه حضرت زينب(س) اين اشعار را خواند: . . اگر پيامبر از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت [پيامبرِ] آخر الزمان بوديد [و بر ديگر امت‌ها شرافت داشتيد]، چه پاسخ خواهيد داد؟ . شما چه كرديد با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من؟! . جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد. . اين پاداش من نبود . با آنكه من خيرخواه شما بودم . اينكه در حق خويشاوندانم اين‌گونه به من جفا كنيد . . من مى ترسم همان عذابى كه قوم «اِرَم» را به نابودى كشاند، بر شما نيز فرود آيد. . زينب كبرى(س) پس از اين خطابه جانسوز، روى از آنان برگرداند. . در اين حال، مردم را ديدم كه حيرت‌زده‌اند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مى گزند . . پيرمردى را ديدم كه اشك مى‌ريزد و محاسنش با قطرات اشكش تر شده بود. . در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! . پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانان‌اند. . . دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم است. . . امام زين العابدين(ع) رو به عمه اش كرد و فرمود: . «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه مانده‌اند مايه عبرت است . خداى را سپاس كه تو عالمه تعليم نديده و خردمندِ خرد نياموزيده‌اى. . گريه و زارى، آنان را كه رفته‌اند به ما باز نمى گرداند» . با اين سخنِ امام چهارم(ع)، زينب(س) آرام گرفت ..... @sheydayiiiii
. . به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده است که: . بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند . ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به مجلس) داد. . . سر امام حسین(ع) را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان امام حسین(ع) را به مجلس آوردند. . . حضرت زینب به طور ناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند. . ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ زینب پاسخ نداد. . دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب، دختر (علی و) فاطمه، دختر رسول خداست. . . ابن زیاد ملعون رو به زینب نموده، گفت: . سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد. . حضرت زینب(ع) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید . . همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما. . ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ . حضرت زینب فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. . . لذا آنان به خوابگاه های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. . . بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ . مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه» . ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب را کرد . عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست. . ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. . زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر شفای تو در این است، باشد. . . ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود. . . حضرت زینب فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چه کار؟ . . ... . ۹۹ @sheydayiiiii
. .مجلس ابن زیاد . ابن زیاد رو به علی بن الحسین(ع) کرد و گفت: . این کیست؟ . گفته شد: علی بن الحسین است. . گفت: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟ . حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، مردم او را کشتند. . گفت: بلکه خدایش او را کشت. . امام سجاد این آیه 42 سوره زمر را تلاوت کرد: . «خداوند جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.» . ابن زیاد در خشم شد و گفت: . هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! . این را ببرید و گردنش را بزنید. . عمه اش زینب به او چسبید و گفت: . . ای پسر زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را هم گرفته ای مرا نیز با او بکش. . . حضرت به عمه اش فرمود: . عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ . مگر ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست. . ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و به آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. . . در دست قضیبی( چوب باریک یا شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین(ع) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله. . . در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود. . . چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: . . قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد. . . ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما شده می گریی؟ . و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از سرت بیرون رفته، . گردنت را می زدم. . زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت. ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین و خاندانش را به خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان، . که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند. . . منابع: کتاب های لهوف، ناسخ التواریخ، مثیر الاحزان . . @sheydayiiiii
. . كاروان اسراي اهل بيت روز اول صفر به شام رسيدند و بعد از گذراندن ايشان از بازار و از بين مردم بالاخره به مجلس يزيد رسيدند . و اهل بيت را در حالى كه دست مردها به گردنشان بسته شده بود . و همه اسيران نيز به دست يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند.  . . يزيد در قصر خود در محلى مشرف بر دیگران نشسته بود و ورود سرهاى مقدس و كاروان اهل بيت را مشاهده مى‏ كرد . و اين اشعار را زمزمه مى‏كرد: . آن قافله ‏ها پديدار شدند و آن آفتاب‌ها بر بلندي‌هاى جيرون تابيدند؛ . كلاغ فريادى كشيد . . گفتم كه: فرياد بزنى يا نزنى، من از بدهكار خود طلب خود را گرفتم.» . . پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد . ايشان را در مقابل او نگه داشتند، امام سجاد (عليه ‏السلام) به يزيد فرمود: . . اگر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) ما را در اين حالت ببيند گمان مي‌كني با تو چه خواهد كرد؟ . . و فاطمه دختر امام حسين(عليه ‏السلام) فرياد زد: اى يزيد! آيا دختران رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟ . . اهل مجلس با شنيدن اين جمله از دختر امام حسين(عليه‏السلام) به گريه افتادند، به گونه‏ اى كه صداى گريه ايشان شنيده مى‏ شد. . . يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دست‌هاى امام چهارم را باز كنند. . . در اين هنگام سر مبارك امام حسين(عليه‏السلام) . را  در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند . و يزيد با چوبى كه در دست داشت بر داندان‌هاى مبارك امام مى‏زد. . . يزيد گفت: سرهايى را شكافتيم كه عزيز بودند، و آنها آزار دهنده‏ تر و ستمكارتر بودند.» . . يحيى بن حكم(از درباریان) گفت: . ؛ آن كسانى كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد .كه نسبت پستى دارد نسل سميه مادر زياد به تعداد ريگهاست! اما از دختر پيغمبر نسلى بجاى نماند.» . . يزيد بر سينه او كوبيد و گفت: خاموش باش! . سپس يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد مى‏ باليد و مى‏ گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، و مادرم بهتر از مادر او، و جدّ من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مى‏ دانم و همين‏ها بود كه او را به كشتن داد!!! . . اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داورى كشيد و خدا به نفع پدر من داورى كرد!! . . و اما سخن او كه مادرم بهتر از مادر يزيد است، آرى بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است. . . . @sheydayiiiii
. . یزید ادامه داد: . اما گفته او كه جدم بهتر از جد اوست، بلى! مسلما كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمى‌تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است! . . و اما اين كه گفت: من بهتر از يزيدم، پس شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است: . «قل اللهم مالك الملك!! . آنگاه يزيد به امام سجاد(عليه‏السلام) گفت: اى پسر حسين! . پدرت رابطه خويشاوندى را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا درنيافت! . . و با سلطنت من در آويخت و خدا آنگونه كه ديدى با او رفتار كرد!! . . حضرت على بن الحسين(عليهما‏السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: .  «ما صاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير.» . . يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! . ولى خالد ندانست چه جوابى گويد! . يزيد به او گفت: بگو «ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يغفو عن كثير» . . ابن شهر آشوب گفته است: . پس از آن على بن الحسين(عليهما‏السلام) فرمود: . اى پسر معاويه و هند و صخر! . نبوت و پيشوايى هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آن كه تو زاده شوى! . . به راستى كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدّم على بن ابيطالب، . و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود! . . آنگاه امام سجاد(عليه‏السلام) اين شعر را خواند: . چه پاسخ مى‏ دهيد هنگامى كه پيامبر از شما بپرسد: . شما كه آخرين امتيد، بعد از فقدان من با عترت و خاندانم، چه كرديد؟ . برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون نموده‏ايد. . . سپس امام سجاد(عليه‏السلام) ادامه داده فرمود:  . . اى يزيد! . واى بر تو! اگر مى‏ دانستى كه عمل زشتى را مرتكب شده‏ اى و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاى من چه كرده‏ اى، . مسلما به كوه ها مى‏ گريختى! . و بر روى خاكستر مى‏ نشستى! و فرياد به واويلا بلند مى‏ كردى! . . كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و على را بر سردرِ دروازه شهر آويخته‏ اى! . . و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ . تو را به خوارى و پشيمانى فردا بشارت مى‏دهم! . . و پشيمانى فردا زمانى است كه مردم در روز قيامت گرد آيند. . @sheydayiiiii
. . در اين هنگام مردى شامى در حالى كه به فاطمه دختر امام حسين(عليه‏السلام) اشاره مى‏ كرد به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش! ‌. . فاطمه در حالى كه مى‏ لرزيد خود را به سوي عمه‏ اش زينب كشانيد و چادر او را گرفت و گفت: . عمه جان! يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟! . . حضرت زينب(عليهاالسلام) رو به آن مرد شامى كرده گفت: . نه تو و نه يزيد هيچ كدام توان به كنيزى بردن اين دختر را نداريد! . . يزيد خطاب به حضرت زينب(عليهاالسلام) گفت بخدا سوگند كه مى‏ توانم! و اگر بخواهم. چنين مي‌كنم! . . حضرت زينب(عليهاالسلام) فرمود: . والله! هرگز خداوند چنين قدرت و سلطه‏ اى به تو نداده است، . مگر اين كه از اسلام روى گردانى و به دين ديگرى در آيى! . يزيد از خشم برافروخت و گفت: با من چنين سخن مى‏ گويى؟! . پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند!! . زينب فرمود: تو و پدر و جدت دين خدا و دين پدر و برادرم را پذيرفتند، اگر مسلمان باشى! . . يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى‏ گويى! زينب گفت: . تو به ظاهر اميرى و ظالمانه ناسزا مى‏ دهى و با قدرت و سلطه‏ اى كه اكنون دارى زور مى‏ گويى! . . در اينجا گويا يزيد احساس شرم كرد و ساكت شد. . . و در روايت ديگر آمده است: مرد شامى پرسيد: مگر اين دختر كيست؟! . . يزيد گفت: او فاطمه دختر حسين، و آن زن زينب دختر على بن ابيطالب است. . مرد شامى گفت: حسين پسر فاطمه و على؟! يزيد گفت: آرى! . مرد شامى گفت: اى يزيد! . خدا تو را لعنت كند كه خاندان پيامبر را مى‏ كشى و فرزندان او را اسير مى‏كنى! . . به خدا سوگند من گمان مى‏ كردم اينان رومي هستند. . . يزيد به مرد شامى گفت: به خدا سوگند تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد! و دستور داد تا گردنش را بزنند. @sheydayiiiii
از خطبه حضرت زینب و داستان زندگیشون مطالبی مونده که انشا الله در فرصت های بعدی کامل خواهم کرد @sheydayiiiii
💙💙.....💙💙.... 💙💙...💙💙...
مجموعه خطبه خوانی حضرت عباس بر بام کعبه @sheydayiiiii