eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
439 عکس
163 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
علیل کوی تو از هر طبیب و درد معاف است خیال عافیتم بود مبتلای تو گشتم @shia_poem
Seraj: همه از هر کجا باشند از این راه می‌آیند به سویت ای امین‌الله خلق‌الله می‌آیند صف جن و ملک با زائرانت هم‌قدم هستند به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه می‌آیند زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد زمین و آسمان با زائرانت راه می‌آیند ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا به شوق دیدن تو پابه‌پا، همراه می‌آیند گروهی غرق توصیف‌اند و مستِ مدح چشمانت گروهی روضه‌خوان، با سیل اشک و آه می‌آیند به شهرت می‌رسند و حال و روز شهر بارانی است پر از بغض‌اند و نم‌نم تا دم درگاه می‌آیند مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه می‌آیند قیامت کرده‌ای، انگار تصویری‌ست از محشر که دوشادوشِ هم نزدت گدا و شاه می‌آیند نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم می‌گیرند به لطف گوشه‌چشمت آخرش کوتاه می‌آیند @Shia_poem
دوباره آمده ام بهر یک نگاه حسین که میشوم به نگاه تو روبراه حسین تو سیئات مرا میکنی ثواب، آری رسیده ام به تو با کوهی از گناه حسین منم غلامِ غلامِ سیاه تو ارباب دعام کن که منم عبد رو سیاه حسین به یمن توست خدا رحمتی اگر دارد کسی که از تو جدا شد، شود تباه حسین ببین شکسته دلم اربعین شد اما من به کربلا نرسیدم دوباره، آه حسین نشد پیاده بیایم به سمت کرببلا نشد که گریه کنم در میان راه حسین اگر چه از حرم با صفات جا ماندم به بزم روضه ات آورده ام پناه حسین رسید خواهر غمدیده ای به کرببلا دوباره روضه‌ی گودال قتلگاه، حسین ز خاطرم نرود لحظه‌های آخر تو تو ماندی و تنِ بی جان و یک سپاه حسین ز خاطرم نرود آن تنی که شد عریان وَ نیزه ای که بر آن رفت رأس شاه، حسین @shia_poem
Seraj: سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» @Shia_poem
متن کامل بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَقآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَةَ الاَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَخَواتیمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْرى لاِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ  وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ @shia_poem
Seraj: آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌ام از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من بی‌پناهان را بدین دارالامان آورده‌ام اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین‌جا با فغان آورده‌ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‌ام دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود از برایت دامنی اشک روان آورده‌ام تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده‌ام تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‌ای از درد دل را بر زبان آورده‌ام @Shia_poem
از نجف تا کربلا سوغات آه اورده ام اشک چشمم را برای قتلگاه آورده ام میزنم بر سینه و برسر به عشق دلبرم حال مضطر را برای یک نگاه آورده ام دست خالی باامیدی میرسم پا بوسی اش یک سر ناقابلی را بهر شاه آورده ام مثل زینب دل پریشانم ببین حال مرا پای تاول دار از ما بین راه آورده ام پا که چیزی نیست جانم باد قربان شما پس بزرگی کن که با بار گناه آورده ام مثل حُرم آمدم وضع مرا سامان دهی محضرت شرمنده ام چون اشتباه اورده ام @shia_poem
برگشتم از رسالت انجام داده‌ام زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام ناباورانه از سفرم خیل خارها تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام شرمندهٔ سه‌سالهٔ از دست داده‌ام زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهاده‌ام دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده‌ام چون ابر آب می‌شدم از آفتاب شام تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام @Shia_poem
آن باده‌ای که روز نخستش نه خام بود یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود شکر خدا که صبح زیارت دمیده است هر چند آفتاب حیاتم به بام بود این خاک زنده می‌کند آن عصر تشنه را وقتی که آسمانِ رخت سرخ‌فام بود بین من و سرت اگر افتاد فاصله امام هنوز سایهٔ تو مستدام بود سرها به نیزه بود ولی حجم سنگ‌ها معلوم بود حمله‌کنان بر کدام بود دشنام و هتک حرمت اسلام میهمان! این از رسوم تازه‌تر احترام بود چوب از لبان تو حجرالأسود آفرید دست سه‌ساله بود که در استلام بود بین نهیب کوفی و فریاد اهل شام آن لهجهٔ حجازی تو آشنام بود @ShereHeyat
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم به سویت می‌دوم با کودکانی که به دنبالم... تمام ابرها بر شانۀ من گریه می‌کردند گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم نمی‌دانی چطور آرام کردم کودکانت را گرفتم قطره‌های اشک را با گوشۀ شالم ببین بر چهرۀ من ردّ پای باد و باران را ببین بی‌عمر نوح امروز، بانویی کهن‌سالم! نشد لبریز در طوفان غم‌ها کاسۀ صبرم به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم... @Shia_poem
ای شاه کریمی که کرم در به در توست حاتم به گدایی همه جا پشت سرتوست ما شیعه چشمان تو با گوشه نگاهیم اینها همه از لطف و عطای پدر توست من ایل و تبارم زقدیم خادمتان بود این دولت شاهی زقضا و قدر توست تو سید و سالار جوانان بهشتی پس سید اشباب جهان گل پسر توست یک کودک ده ساله شده زینت گودال این یاور جانباز حسینی ثمر توست با صلح شما روزی ما کرب و بلا شد هرجا که حسینیه بپاست بانظر توست سرفصل گداییِ همه ماه حسین است پایان عزا و صله اش با صفر توست آقای اباالفضل تو بخوان ذکر فرج را چشمم به ره حجت ثانی عشر توست @shia_poem
بعد از دو ماه اشک و عزا فابک للحسن خواهی رضای فاطمه را فابک للحسن این روضه وا کند گره ی کور را ، اگر دردت شده بدون دوا ، فابک للحسن بازین چه شورش است ؛ تو ای سینه زن بیا همراه سید الشهدا ، فابک للحسن نه گنبدی ، نه صحن و سرایی ، نه زائری ای زائران کرببلا فابک للحسن او گرچه مادری است ؛ ولی بی کسیش هست خیلی شبیه شیر خدا فابک للحسن آید به گوش ناله زهرا که می زند در کوچه مدینه صدا فابک للحسن جز او برای مادر قامت کمان که بود ؟ در کوچه مدینه صدا فابک للحسن مرد حماسه ساز جمل ، مانده بی سپاه در خانه و محله چرا ؟ فابک للحسن باران تیر و مجلس تشییع یک امام هرگز نبود شرط وفا فابک للحسن ... در مجلس یزید گمانم سر حسین زد ناله بین طشت طلا فابک للحسن @shia_poem
چشمی که گریان عزای مجتبی شد روز قیامت دیده گریان ندارد زهرا دعایش کرده هرکس عاشق اوست غیر از حسن هر عاشقی درمان ندارد بی چاره شد راهی دوزخ شد کسی که بر معجزات دست او ایمان ندارد هر کس که طعم نوکریش را چشیده گفته به جز شیر جمل سلطان ندارد وجه الله و شمس الله و مصداق قرآن قرآن دگر مانند او قرآن ندارد فرمان روای کائنات و آسمان هاست افسوس در دور و برش سلمان ندارد او حیدر و زهرا و ختم المرسلین است چیزی که دیگر شد عیان پنهان ندارد باید بمیرند عاشقانت زین مصیبت آقای عالم گنبد و ایوان ندارد... @shia_poem
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد آنقدر کریمی که گدا از سر کویت از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد شرمنده اگر دیده ی پر اشک ندارم نوکر به عزای تو همین مختصر آورد غم پیش دل ریش تو ای مرد، کم آورد صبر تو دگر حوصله ی صبر سر آورد گیسوی سپیدت خبر از داغ جگر داد غم هرچه که آورد به روی جگر آورد سر بسته بگو پاسخ این پرسش ما را تا خانه چرا مادر خود را پسر آورد؟ دستی به روی جام غرورت ترک انداخت آن دست که پشت در خانه شرر آورد سم تا جگرت دید، خجالت زده تا تشت از کوچه و آن صورت نیلی خبر آورد در لحظه تشییع تو از کینه، سپاهی با تیر و کمان پیرزنِ فتنه گر آورد "یافاطمه" می گفت حسین بن علی با هر تیر که از سینه و پهلوت در آورد @shia_poem
من که این گونه پدر محو تماشای توأم دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم بارها از شفقت دست مرا بوسیدی وینت آواز که من ام ابیهای توام حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت من که پرورده ی این دست توانای توأم پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر از همه بیش به فکر تو و غم های توأم بعد من باز شود باب ستم بر رویت سخت امروز در اندیشه فردای توأم صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم  بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین شاهد زمزمه ی وا  ابتاهای توأم لیکن از عترت من زودتر آیی به برم در جنان منتظر دیدن سیمای توأم @shia_poem
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه ، غریبانه ، غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در @shia_poem
در کوچه ها برای خودت گریه می کنی یک عمر پا به پای خودت گریه می کنی سی سال می شود که تو در هیات دلت با ذکر روضه های خودت گریه می کنی تنها خودت برای خودت سینه می زنی در محضر خدای خودت گریه می کنی سیلی چرا؟ هجوم چرا؟ ناسزا چرا؟ با این چرا چرای خودت گریه می کنی با تو فقط نه شهر، که این خانه خائن است از بخت بی وفای خودت گریه می کنی این روضه های لخته شده داغ مادر است با تشت در بلای خودت گریه می کنی تشت وحسین و زینب وذهنت کجا پرید؟! با یااخا اخای خودت گریه می کنی @shia_poem
شاداست پیغمبرکه یک گوشه جگردارد وشادترحیدرکه چون او یک پسردارد زهرانگوکه قنددردل آب کرده چون ازبخشش این گلپسربی بی خبردارد زینب دگرقرص است قلبش چونکه میداند درزندگانی همچو او یک سایه سر دارد درجنگ صفین آنقدرچون برق آمدکه فرصت نشددشمن ببیند او سپردارد؟! آری حسن آن مهربان آقای خوبی که چون من گدایان زیادی دوروبردارد آقابه جزتوکیست آن صاحب عطایی که ازحال و روز قلب زارمن خبردارد حالاکه چندین قرن ازهجرتو بگذشته شیعه دلی ازغربت تو پر شرر دارد "قبرتورا مهجور میدارند و میگویند اوشیرصفین است قبرش هم خطردارد" مانوحه میخوانیم و میگرییم و میدانیم این گریه ها یک روزآقاجان اثردارد... @shia_poem
از هر غریب در وطنِ خود غریب تر از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر زهر جفا چه کرد به جسم مطهرت ای ناله های تو ز جگر پرلهیب تر خوردی زمین و کاسه ی صبرت شکسته شد گودال قتلگاه تو در هجره شیب تر نشنیده ماند ناله ی ای وای مادرت از بسکه بود همسر تو نانجیب تر یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر @shia_poem
قوتت همه شب خون جگر بود حسن جان گريان ز غمت چشم سحر بود حسن جان از دوست و دشمن به تو پيوسته ستم شد مظلومي تو ارث پدر بود حسن جان مادر که زمين خورد تن پاک تو لرزيد تنها کمکت اشک بصر بود حسن جان از طعنه و از زخم زبان هاي پياپي هر دم به دلت زخم دگر بود حسن جان شد قلب تو مجروح تر از جسم برادر کز او جگرت سوخته تر بود حسن جان گر ماه حسين بن علي بود محرم ماه غم تو ماه صفر بود حسن جان هر کس به تنش زخم رسد از دم شمشير زخم تو به تن نه، به جگر بود حسن جان در کوچه و در مسجد و در خانه مغيره پيوسته تو را پيش نظر بود حسن جان در راه حسين بن علي چار فداييت در کرببلا چار پسر بود حسن جان "ميثم" که سخن از دل سوزان تو مي گفت شعرش به دل شيعه شرر بود حسن جان @shia_poem
گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم. سرم فدای سرت سربِزیر هم هستم. زمانِ آمدنت در محله آمده ام... دلم خوش است که بینِ مسیر هم هستم . عزیزِ فاطمه هستی ، کریم هم هستی غلامِ فاطمه هستم ، فقیر هم هستم. ابوتراب اجازه بده که گریه کنم... که خاکِ خشک شبیهِ کویر هم هستم. مگر امام حسن دستگیری ام بکند نیازمند به دستِ بِگیر هم هستم . ذَلیل ُ خاضِع ُ مِسکین ُ مُستَکینم من "اعوذوا بِالکرمت " مُستَجِیر هم هستم. مرا اسیرِ خودت کن . اسیرِ نَفس شدم تصدّقت بشوم ، من اسیر هم هستم. به یادِ گریه ی قاسم زمانِ دفنِ تنت به یادِ بارشِ بارانِ تیر هم هستم ! همین کنار نشستم مرا نگاه کنی گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم! همینکه سایه ی لطفت به سر بود کافیست فقیرِ کوی تو باشم امیر هم هستم ! @shia_poem
داغی نهفته است در این قلب پاره ام همچون حباب منتظر یک اشاره ام عمریست لحظۀ گذر از کوچه هایِ تنگ آن صحنه غرور شکن در نظاره ام گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر در دست های توست فقط راه چاره ام در ظلمت همیشۀ شب های کوچه ها در جستجویِ تکّه چندین ستاره ام چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا امّا به سینه است تمامِ شراره ام اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی راویِ این حقیقت پر استعاره ام یک جمله ای بگویم و ای خاک بر سرم بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم @shia_poem
عاشق آن است که در بند نگارش باشد روز و شب خاطر معشوق کنارش باشد سر به کف گیرد و آمادهء دارش باشد ادعایی نکند خاک و غبارش باشد دارم از پر زدن از عشق سخن می گویم عاشقان شکر خدا باز حسن می گویم این حسن کیست؟ بخوان قبلهء اهل کَرَمش این حسن کیست که زنده است مسیحا به دَمَش انبیاء سر بگذارند به خاک قَدَمش اولیاء سینه زنانند به زیر عَلَمش سخن این است که ما تا به بدن جان داریم روی لبها همگی ذکر حسن جان داریم کار اسلام بدون تو تمام است حسن که قعود تو همان اوج قیام است حسن مصطفی گفت به هر نحو امام است حسن بی تو نان خوردن ما نیز حرام است حسن نان اگر هست فقط نان کرم خانهء توست عاقل آن است که شوریده و دیوانهء توست خادمت مُلک و مَلک،مست نگاهت ملکوت ای حسین بن علی محضر تو غرق سکوت آرزو داشت دعایش بکنی وقت قنوت تویی آن روضهء سر بستهء بین تابوت اشک چشمان تو سرخ است چنان یاقوت است چهارده قرن شده غربت تو مسکوت است اشک تو دُرّ و گُهر،آب دهانت تسنیم محضر تو همهء مُلک الهی تسلیم هر چه را هست خدا کرده به دستت تقدیم کار را داده خدا دست کریم بن کریم هر چه را داشتی آقا همه را دادی رفت دست شامیّ و جذامیّ و گدا دادی رفت درد ما نیز به دست تو دوا خواهد شد گره کار به چشمان تو وا خواهد شد حاجت دیدن صحن تو روا خواهد شد در بقیع گنبد و گلدسته بنا خواهد شد به امیدی که بیایم حرم ان شاءالله به زمینِ تو بیفتد سرم ان شاءالله در وطن هستی و افسوس کسی یارت نیست هیچ کس نیست که در نیّت آزارت نیست این همه ظلم به واللهِ سزاوارت نیست غم عالم به دلت مانده و غمخوارت نیست خانه رفتی که نمایی نفسی را تازه هست در خانه ات اما غمِ بی اندازه حق تو نیست که دارد جگرت می سوزد آنچنان زهر اثر کرده سرت می سوزد اشک آتش شده و چشم ترت می سوزد خانهء کودکی ات در نظرت می سوزد آتش زهر کجا آتش در بیشتر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است همه عمر شما با غم مادر سر شد علت گریهء بی خاتمه ات یک در شد مادری رفت،دری سوخت،گلی پرپر شد پشت آن در به خدا مادرتان مضطر شد با حسن گفت حسین مادرمان در خطر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است @shia_poem
مظهر رحمـت خداونـدی آرزوی هـر آرزومنــدی دشمنت هـم اگر ز در آید به خدا در براو نمی‌بندی همه را زائرت خطاب کنی کی گنـهکار را جواب کنی؟! عرش یک قبضه خاک از کویت خضر رویـیـده از لب جــویت دل مـوسی مقیـم طــور شما چشم یوسف به چشم و ابرویت  آفرینش غباری از قدمت کعبـۀ روح انبیـا حـرمت  تـو قیـام منی امـام رضا تـو سلام منی امام رضا بـه تمام پیمبران سوگند تـو امــام منی امـام رضا عطر ایمان غبار تربت توست دل مؤمن دیـار غربت توست مهر تو همچو جان به پیکر ماست   سایه‌ات تا بهشت بر سر ماست قـدم تـوست روی چشـم همـه حــرم تـــو پنـاه کشــور ماست  اگر ایـران تـو را نداشت چه داشت؟ گر خراسان رضا نداشت چه داشت؟ ای تمــام بهشـت مـرقد تــو همه دل‌ها مقیم مشهد تو روشنی‌بخش دیدۀ خورشید   نــور گلدستــه‌ها و گنبـد تو روی هر خشت یک ملک پیداست نقـش بــال و پـرش امام رضاست ای ولایـت کمـال ایمـانم! کل توحید و کل قرآنم! «اکرموا الضیف» را شما گفتید در به رویم نبند، مهمانم تـو رئـوف همـه رئوفـانی هیچ‌کس را ز در نمی‌رانی گلچین و تلفیق از سه شعر @shia_poem
نسیم قدسی یکی گذر کن به بارگاهی که لرزد آنجا خلیل را دست، ذبیح را دل مسیح را لب، کلیم را پا نخست نعلین ز پای بَر کَن سپس قدم نِه به طور ایمن که در فضایش ز صیحهٔ لَن فتاده بی‌هوش هزار موسی... نسیم جنّت وزان ز کویش شراب تسنیم روان ز جویش حیات جاوید دمیده بویش به جسم غلمان، به جان حورا فلک به گردش پی طوافش ملک به نازش ز اعتکافش ز سربلندی ندیده قافش صدای سیمرغ نوای عنقا مهین مطاف شه خراسان امین ناموس، ضمین عصیان سلیل احمد، خلیل رحمان علی عالی، ولیّ والا بگو که «نیّر» در آرزویت کند ز هر گل سراغ بویت مگر فشانَد پری به کویت چو مرغ جنت به شاخ طوبی @shia_poem