eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
423 عکس
161 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا امشب رها کرده است بر بال دعا احمد که اینگونه شده ذکرم میان ربنا احمد به دور سجده هایش کعبه می گردد نمی دانم چه دیده از خدای خود در این غار حرا احمد خدا را در صفات اعظم خود دیده یک چله تجلی میکند من بعد، از ذات خدا احمد چهل سال است جبریل امین در پشت درمانده تکلم می کند حالا میان طور با احمد نباید گفت نور و فوق کل نور جایی که ندارد در میان آسمان هم ردپا احمد نمی خوانیم احمد را بدون ذکر یا الله نمی گوییم بسم الله را بی اذن یا احمد صدا از عالم بالاست از حیدر الی حیدر نمی بینیم در افلاک جز احمد الی احمد نمی دانم به معشوقش کنم تشبیه یا عاشق علی وقتی که می گوید به سلمان، کُلُّنا احمد نمی خوابد کسی در جای احمد جز علی یعنی ندارد جانشینی بعد خود جز مرتضی احمد شدم در قاب قوسین چهار ابرو چه سردرگم نفهمیدم کجای شعر علی بود و کجا احمد برای دیدن شان نزول فاطمه بوده تنزل کرده در دنیا اگر از ابتدا احمد اذان سر می دهند از عرش، با نام علی اکبر تجلی می کند هربار در کرببلا احمد بُرش دادند شاید خرد گردد آینه اما... فقط تکثیر می کردند از آیینه ها احمد #@shia_poem
شده وقتِ سرکشیِ قلم که گذر کند به سطورِ می به بیانِ آنکه مناقبش شده وصفِ وضعِ سرور می شده بادهِ نوشِ مقامِ او به قیامِ غمزه ، غرورِ می مگر اینکه نزهتِ وصف او شود آیتی به حضور می چه کند کزآن شود آیتی به مقالِ حضرتِ مصطفی زحجازِ نغمه ی مدحتش ره بیدلی زده بیدلان که ز بیدلی ، دلِ دلکشان ببرد رهی سوی لا مکان که چنین شود اگر آن شود که از آن شود نَفَسی بیان که زلالِ جرعۀِ می شود شرری طریقِ سخنوران که غبارِ مقدم او بُوَد به بَصر تشابهِ توتیا چه خجسته مبعثِ رحمتی زصفا شمیمِ شقایقی چه همایِ منظره هدهدی به بیانِ کشفِ حقایقی که رموزِ علمِ لدن از او شده شرطِ خلقِ خلایقی همه در فنونِ بلیغِ او ، به دقیقه گفته دقایقی زجمالِ غیب جمالیش ، شده سرِّ آیینه بر ملا زده خرگهِ لمعاتِ او ، صدفی به وصفِ فراتری که فراتر از همه سایه ها بنموده سایه به برتری که نبوّت است و نبیِّ حق ، به کمالِ قدرِ غضنفری همه اینکه شرحِ ولایت است و صفاتِ حضرتِ حیدری که ز ابنِ عمِّ نبیّ شود به سرادقاتِ عطا عطا چه گمان که دامِ غزل شده همه مدحِ صیدِ بلای تو مگر اینکه جلوۀِ نایِ نی ، بشنیده شورِ نوای تو که خروشد از دلِ بی دلان به سروشِ نایِ ندایِ تو مگر اینکه سَر سپُرد کسی به سواد صفحۀ "هل اتی" ز "الف" اشارۀِ حضرتش ، همه بودِ سویِ سبویِ می به همان صحیفه که حُسنِ مِی شده مستِ مُصحَفِ بویِ می به مدار جلوۀِ جازمش ، شده آشکارِ به روی می زده سلسله به جوارِ دل ، شبِ آشناییِ بویِ می قفس است اگر که بدونِ او ، گذرد گذارۀِ ما سوا به ذواتِ ذاتِ منیعِ او ، شده شرعِ شارعِ دین ، مبین که مبیّناتِ مبینِ او ، شده شهدِ شیرۀ انگبین چه خوش اینکه نوشد از آن لبی ، لبِ لعلِ چشمۀِ ماء و طین که برد سری به سجودِ او به همان روش که نهد امین که به هر زمینه زبانِ می ، بنموده سویِ وی اقتدا نفخاتِ نفخۀ کبریا ، متجلّی از جلواتِ او همه کافۀ کلماتِ حق به ترنّم از کلماتِ او به تجلّی آمده امرِ "کُن ْ " که بگوید از اثراتِ او "فیکون" و "کاین" و "کان" شد نمِ نم نمِ نفحاتِ او به ظهورِ اقدسِ احمدی ، متصوّر آمده کبریا همه ذاتِ منحصرِ تو شد ، که مفصّل آمده "کاف" و "نون" به جز این نبوده چکامه ای که عیان شود ز تو "یَسطَرون" که تو شرحِ "قافِ" قلم شدی که قلم گرفته رهِ جنون به طوافِ فیضِ اتمِّ تو به کتابت آمده "یَفقَهون" صفحات ناطق وصف تو همه در اراده ی انما تو نگین عرش سخاوتی به عطای فیض کریم خود تو جوار قرب سعادتی به وجود خُلق عظیم خود تو حدیث فصل خطابتی به دلیل حُسن نعیم خود تو قیاس شرح عنایتی به جمال شخص رحیم خود نبود ورای مقام تو به مقام مرتبه ماورا جبروت اقدس وصف تو  شده قاف شهپر عرشیان که رسد به مرتبتی چنین که تویی روایت لامکان چه قیاس اگر به قلم رسد چه بجوید از دم تو نشان که تجلیات تجلی ات به اشاره محور آسمان به کمال طره ی تو عُلا به اشارتی کشف الدجی #@shia_poem
دمید ماه رجب رؤیتـش مبارک باد به دوستان خـدا نعـمتش مبارک باد نـزول بارقـه ی رحـمـتش مبـارک باد محـمـد آمده و بـعـثـتـش مبارک باد که بعثتش حرکت داد چرخ هستی را که هجرتش برکت بود حق پرستی را سپـیـده دم ز حَـرا آفـتـاب برخـیـزد فروغ رحمت حق بی‌حجاب برخیزد ز صخره صخره ى آن عطرناب برخیزد سحر که شهر خدایان ز خواب برخیزد امین مکـه رهایی ز مستـیـش بدهـد نـویـد مذهب یـکـتا پرستـیـش بدهـد الا چو کعبه سرافـراز ای ابوطالب به شکر سفره بیـانداز ای ابوطالب به نظم شهـر بـپـرداز ای ابـوطالب به خیل طایـفه کن ناز ای ابوطالب که پروریده ى دستت پیامبر شده است یتـیم مکه بر مکّـیـان پدر شده است بزرگ مرد چهل ساله با رُخی چون ماه رسیده است و به راز پیمبری آگـاه دهند تهـنیـتش ز آنچه بگذرد در راه به این ندا که محمد تویی رسول الله بشارتی که عـمـو زاده ى خـدیجه دهد امـیــد بــر دل آزاده ى خـدیـجـه دهــد نفس کشیدن او نکهت خدایی داشت برای خسته دلان مژده رهایی داشت به درد مردم محروم آشنایی داشت که در جهان عرب این همه فدایی داشت خلوص و صبر و رضا را ز بس به کار گرفت به نیم قرن جهان را در اختیار گرفت خـلیل نیست ولی بر خـلیـل نـاز کند به روی عـالم درهای عـلـم باز کند کـلیـم پیش رخـش سجده ى نـیـاز کـند مسیح پشت سر مهـدیش نـمـاز کـند نـظـر ز آمـدن انــبـیـاء والا اوسـت بزرگ معجزۀ نون والقـلم با اوست کسی که عـالم ایجاد بی‌ قـرارش بود جـوامع بـشریت در انـتـظارش بود رسید و وحدت و آزادگی شعارش بود چو حُسن خلق سلاحی دراختیارش بود محـمد آمد و آورد هرچه خوبی بود کتاب او در حکمت به روی خلق گشود کجاست غیرت عمار و عزم سلمانش که زنده گشت مدائن ز عدل و ایمانش کجاست منطق بوذر عـلیه عثمانش که کُشت دشمن دین را به تیغ بُرهانش اگر به راه بـزرگـان دین برآمـده‌ایم به کـاخ های مجـلـل چرا در آمده‌ایم مدیـنه از تو به بیت الحـرام می‌نازد حرم ز فیض تو بر هر مقام می‌نازد خـدا ز بـنـدگـیـت بر انـام مـی‌نـازد عرب ز نام تو بر خاص و عام می‌نازد ولی دریغ که این افتخار پوشالی است تمام دعوی اهل حجاز تو خالی است ازاین قبیله که بر خاص و عام حمله کند گهی به کوفه وگاهی به شام حمله کند به مسلمین یمن صبح و شام حمله کند بعید نیست به بیت الحرام حمله کند خدای قدرت خود را کشیده بر رُخشان مدافـعـان حـرم می ‌دهـند پـاسخـشان مـدافـعـان حـرم بـاور عـلـی دارنـد به پیش دیده ى خود خـیـبر عـلی دارند‌ جهاد نامـه‌ای از دخـتر عـلی دارند امید مرحمت از هـمسر عـلی دارند قسم به فاطمه محبوب قلب فاطمه‌اند مدافــعان حـرم زینبی تر از همه‌اند @shia_poem
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی تا روز جزا زیر لوای تو بمانم المنةُ لله که من وقف تو هستم یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم! وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم جام دلم از عشق تو گردیده لبالب این حالت روحانی من گشته نشانم جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست تزریق شده مِهر تو در روح و روانم سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم جبریل فرود آمده از سوی خدایت حکمی ز خدای احد آورده برایت آورده برای تو که سلطان جهانی تاجی که مزیّن شده با نور ولایت «اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی آوای علی می رسد از غار حرایت فرمود بخوان نام خداوند جلی را آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر یعنی که به دست علی است امر هدایت تو با علی هستی و علی با تو دمادم هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت آویخته بر گردن من رشته ی لطفت مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم جز لطف شما هیچ مددکار ندارم ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم المنةُ لله که تویی سید خاتم با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم مشی تو به اسلام علی عادتمان داد این است صراطی که به قرآن شده اقوَم تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست تویم ولایت به تو دادند مُسلّم واقف به تولای علی چون تو کسی نیست ای یار قدیمی علی، قائد اعظم! با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟ این دست خدا بود که گشتی تو معمّم! معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟ با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟ هنگام خداحافظیِ آخر معراج آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟ بالله که این حمد خداوند ودود است حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار جانم به فدای قدم حیدر کرّار بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت گردیده دلم جام جم حیدر کرّار اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار در معرکه بر روی زمین ریخته سرها با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت از بارش ابر کرَم حیدر کرّار با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم از پیر غلامان شما بوده و هستم @shia_poem
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است بشنود مدح تو را با هیجان می آید مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه با نفس هاي الهي تو جان می آید بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است ریگ هم در کف دستت به زبان می آید هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين از سماوات خدا برگ امان مي آيد نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد عرشِ معراج سماوات شده محرابت ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد نور توحید به قلب بشر ارزانی شد خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است عرش با نور نگاه تو چراغانی شد قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد خواستم در خور حسن تو کلامی گویم شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد «از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد» جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است اسداللهی چون حضرت حيدر داری حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست رحمت عالمي و نور هدايت با توست چشم امید همه خلق و شکوه کرمت پدر امتي و اذن شفاعت با توست با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست بايد از باب ولاي علي آيد هر کس در هواي تو و در حسرت جنت با توست سالياني ست دلم شوق زيارت دارد يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله @shia_poem
شما زمان شروع من ابتدای منید مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد ولی همیشه شما اشهد صدای منید به شوق روی شما هست وقف محرابم شما تهجدمید و شما دعای منید شما برای خدایید و من برای خودم نه من برای شما نه شما برای منید گل اضافیتان بودم و اضافه شدم به آفرینشتان پس شما خدای منید شما بهار، شما آسمان، شما برکات به خاندان شما اهل بیت حق صلوات بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی خدای آینه ها را تو دلبرش بودی تو حق محضی و در خلوت خداوندی کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی برای آن که خدا ناظر خودش باشد شبیه آیینه ای در برابرش بودی در آن زمان که درختی نبود و برگی هم خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی قرار نیست چهل سال بگذرد از تو تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت فدائیان نگاهت شهید جانانند ملازمان سر کوی تو بزرگانند فراریان سر گیسویت پر از کفرند اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند نگاه خاک نشینان خانواده ی تو به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند رسول سبز ببینم که می شناسیشان همین قبیله همین ها که شکل سلمانند نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد بهشت باغچه‌ی روشن سرای تو بود گل محمدیِ دست بچه های تو بود سلام اول صبح و غروب این خانه مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد نزول آیه نزول خودت برای تو بود فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود تو را کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست قرار شد همه عقد برادری خوانند برای سهم شما حسن انتخاب علی ست اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست برای فخر تو این بس یگانه دامادت جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست "به ذره گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند"... @shia_poem
إقرأ باسمِ پس جملات آفریده شد میزان به سجده رفت صراط آفریده شد جبرییل چید با نظر وحی رج به رج انسانی از تمام جهات آفریده شد خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم مجموعه ی تمام صفات آفریده شد با سیزده ستاره به پشت رسول ما امشب ستونی از فقرات آفریده شد پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول با گفتن خدا صلوات آفریده شد از متن چشم های سیاهت بدون شک مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد وقتی که خنده ی عربی ات ردیف شد شاخه به شاخه شاخه نبات آفریده شد کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول کشتی بی بدیل نجات آفریده شد موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد اما عمو برای فرات آفریده شد خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ تیر سه شعبه آب حیات آفریده شد تا بود کوثر و حسنین و ابوتراب وقتی نبود هم عتبات آفریده شد @shia_poem
نور اقرأ تابد از آیینه ام کیست در غار حرای سینه ام رگ رگم پیغام احمد می دهد سینه ام روی محمد می دهد گل دمد از آتش تاب و تبم معجز روح القدس دارد لبم من سخن گویم ولی من نیستم این منم یا او ندانم کیستم جبرئیل امشب دمد در نای من قدسیان خوانند با آوای من ای بتان کعبه در هم بشکنید با من امشب از محمد دم زنید دم زنید از دوست، خواموشی چرا؟ ای فراموشان فراموشی چرا گوش تا اوای احمد بشنوید بانک اقرأ یا محمد بشنوید از حرا گلبانگ تحلیل امده دیده بگشایید جبرئیل آمده اینک از بیدادها یاد آورید با امین وحی فریاد آورید لاله های جامه از قم چاک چاک ژاله های خفته در دامان خاک بردگان برده بار ظلم و زور دختران زنده رفته زیر گور کعبه ای بیت خدا عز وجل تابکی در دامنت لات و هبل مکه تا کی مرکز نا اهل ها پایمال چکمه ی بوجهل ها اوس و خزرج قتل و خونریزی بس است ظلم و جور وشهوت انگیزی بس است تا به کی با تیغ یکدیگر قتیل دست بردارید کامد جبرئیل مکه دریای فروغ وحی شد بت پرستان بت پرستی نهی شد کاروان نور را بانک در است یک جهان خورشید در غار حراست دوست می خواند شما را بشنوید بشنوید اینک خدا را بشنوید روز ، روز مرگ ظلم و ظالم است بانک اضرب مردف اقرأ حاکم است این صدای من نه ، آوای خداست آی انسانها محمد مقتداست یا محمد منجی عالم تویی این مبارک نامه را خاتم تویی یا محمد تو به خلقت رهبری اولین نور، آخرین پیغمبری انبیا مشعل ز تو افروختند وز دمت پیغمبری آموختند یا محمد آفرینش گشته گوش غرشی از بحر سرتاپا خروش مردگان را گو که صبح زندگی است بردگان را گو که روز بندگی است عدل را بر مرگ ظلم اعلام کن ظلم رابا دست عدل اعدام کن یا محمد این بود پیغام دوست عالمت در انتظار (تفلحوا)ست ای به شام جهل و ظلمت آفتاب از حرا بر قله ی هستی بتاب جسم بی جان بشر را جان تویی این پریشان گله را چوپان تویی ای حیات جان کلامت، دم بزن تاج عزت بر سر آدم بزن کعبه را ز آلایش بت پاک کن بت گران را همنشین با خاک کن اینکه گفتمیت رسول آخری تا قیامت خلق را پیغمبری ختم شد بر قامتت پیغمبری این تو را باشد دلیل برتری خط پایان را تو میپویی وبس حرف آخر را تو می گویی و بس غیرت و مردانگی ایین تو است عزت زن در حجاب دین توست چند باید سرکشان را سر کشید چند با نامردمی دختر کشید بر همه اعلامن کن زن برده نیست برده ی مردان تن پرورده نیست باغ زیبایی کجا و زاغ زشت دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تورا هم مهر و هم قهر خدا تابکی ابلیس در شهر خدا با علی بت های چوبین را بکش وین خدایان دروغین را بکش می نشاید با گل توحید، خس گو فقط الله الله است و بس تا شود خاموش باطل از سخن ای زبان حق تو از حق دم بزن تو نه تنهایی که خود ما با توئیم با توئیم آنسان که گویی ما توئیم اولیا در محضرت استاده اند انبیا پشت سر استاده اند تیر از ما و کمان در دست تو است اختیار آسمان در دست تو است خاتم توحید در انگشت تو است حق به پیش روی و حیدر پشت تو است مشعل تو تا ابد روشنگر است آتش بیدادگر خاکستر است دین اسلامت مسلمان پرورد بوذر و مقداد و سلمان پرورد مکتب تو مکتب عمارهاست این کلاس میثم تمارهاست ما تو را زهرای اطهر داده‌ایم شیر مردی مثل حیدر داده ایم ما تو را داده ایم در بین همه یک خدیجه ،یک علی ، یک فاطمه تا قیامت جاودان آیین تو است فاطمه رمز بقای دین تو است دست تو دست تو نه ، دست خداست دشمنت را تا ابد تبت یداست ای زمام آسمان در مشت تو مه دو نیمه از سر انگشت تو جای تو دیگر نه در غار حراست در دل امواج طوفان بلاست خصم را با خلق خوش دنبال کن سنگ را با خنده استقبال کن دست رحمت از سر عالم مدار گر تو را خوانند ساحر غم مدار منجی عالم تو می باشی و بس ای همه فریاد رس فریاد رس یا محمد ای خرد پابست تو ای چراغ مهر و مه در دست تو حسن تصویر همه آیینه ها چلچراغ شام تار سینه ها هر زمانن گلواژه هایت تازه تر بلکه از هستی بلند آوازه تر ابر رحمت رحمتی بر ماببار باردیگر از حرا بانگی برآر ما کویر تشنه ، تو آب حیات ما غریقیم و تو کشتی نجات ما به قرآن دست بیعت دادهایم از ازل با مهر عترت زاده ایم عترت و قرآن چراغ راه ماست روشنی بخش دل آگاه ماست عترت و قرآن نجات عالمند چون دو انگشت محمد باهمند ایندو ، تا هستند با یک دیگر پشت هم تا پیش حوض کوثرند هردواند، از ابتدا نور و چراغ کی شوند از هم جدا نور و چراغ این دو یک بودند از بدو ظهور نور خورشید است و خورشید است نور شیعه با قرآن و عترت داده دست نسیت در قاموس او حرف از شکست شیعه قرآن از حسین آموخته شیعه پای این چراغ افروخته شیعه تا بار ولایت برده است مثل زهرا تازیانه خورده است @shia_poem
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته @shia_poem
گــفتند ، از شـرابِ تو، میخانه ها به هم خُــم ها ، به وقت خوردن پیمانه ها به هم از ما ربوده عقل ودل و دین و هوش را وابسته اند،اکثر دیوانه ها به هم تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند اسطوره های خفته در افسانه ها به هم در هر نماز ، عطر تو تکثیر می شود در امتداد وحـدت این شانه ها به هم هر خانه ای ، مناره ی الله اکبر است اینگونه می رسند ، همه خانه ها به هم جاری شده ست ، عقد اخوّت میان ما ای باب آشناییِ بیــگانه ها، به هم ! وقتی که شمع راه تو باشی چه دیدنی ست دل دادن دوباره ی پروانه ها، به هم چون دانه های روشن تسبیح ، باهم ايم در هم تنیده سلسله ی دانه ها، به هم اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو ما را رسانده ،از دل ویرانه ها به هم @shia_poem
هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عَنقای همّتش دو جهان زیر بال یافت هر جا که در بلای ولایش گرفت انس از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت آداب خدمت درش آن را مُیسّر است کو از ادیب « اَدَّبَنی » گوشمال یافت هر مدرکی که زد در درک کمال او خود را مقیّد درکات ضلال یافت عقل عنان کشید چو سوزن درین طلب عمری به سر دوید و به آخر خیال یافت جبریل را تجلّیِ شمع جمال او پروانه‌ وار سوخته بی پرّ و بال یافت ای منعمی که ناطقۀ خوش سرای را در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت یک ذره از لوامع نورت غزاله برد که شمّه از روایح خلقت غزال یافت بویی ز گرد دامن لطفت دماغ باغ در جیب و آستین صبا و شمال یافت هر آفتاب کز افق عزّت تو تافت نی ذل کسف دید و نه نقص زوال یافت بر طور طاعتت « ارنی » گفت، آفتاب یک ذرّه از تجلّیِ حسن و جمال یافت در ملک رحمتت در « هب لی » زد آسمان یک گوشه از ولایت جاه و جلال یافت یوسف ذلیل چاه بالی تو شد از آن جاه عزیز مصر بدو انتقال یافت گه نحل را جلال تو تشریف وحی داد گه نمل بر بساط تو منشور قال یافت چون زلف شاهدان ز تو هر کس که رخ بتافت خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت با یادت ار در آتش سوزنده باشد کسی آتش زهاب چشمۀ آب زلال یافت لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت در حضرت تو روی سفید آمد آنک او بر روی دل ز فقر سیه روی خال یافت فکرم نمی‌رسد به صفاتت که وصف تو بر دست و پای عقل ز حیرت عقال یافت فکر و هوای بشریّت کجا و کی در بارگاه وصف هوایت جمال یافت نیک اختری به منزل وصلت رسد که او با بدر و قدر و صدر و شرف اتّصال یافت سلطان هر دو کون که کونین در ازل بر سفرۀ نوالۀ جودش نوال یافت ادنی مقام او شب معراج روح قدس اعلی مراتب درجات کمال یافت خلقش بهار عالم لطف الهیَست زانرو مزاج عالمیان اعتدال یافت چل صبح و هشت خلد بنام محمّد است خود عقد حا و میم بدین حا و دال یافت منشور فطرت ار چه به توقیع احمدی مشهود گشت و مهر ولایت به آل یافت «» به مدح آل نبی درج سینه را همچون صدف خزینۀ عقد لال یافت جز در ثنای ایزد بی چون حرام گشت شعر رهی که رونق سحر حلال یافت یارب به عاشقِ شبِ اسری که با حبیب در خلوت دَنی فَتَدَلّی مجال یافت کز حال این شکستۀ درویش وامگیر آن یک نظر که هر دو جهان زان مثال یافت @shia_poem