eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
423 عکس
161 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً «مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً @shia_poem
در جهان مفتخر از عزت نام حسنیم متحیر ز کمالات مقام حسنیم با عنایات خدا محضر زهرا رفتیم با ید حیدر کرار به نام حسنیم جبرئیل از ره ما بال و پرت را جمع کن ساکن عرش خداییم غلام حسنیم نسل سلمان رجزش در صف محشر این است ما مسلمان شدۀ دست امام حسنیم نا سزا گفته به او یک شبه مستغنی شد مست و آواره این مشی و مرام حسنیم لحظۀ سینه زدن جلوه طوفان اما در عبودیت حق بنده ی رام حسنیم خون دل خوردن از اول شده سهم شیعه غرق دردیم ولی تشنه جام حسنیم @shia_poem
از نگاهت شکیب می‌بارد چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است همهٔ عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسهٔ صبر است خاطرات کبود آیینه چقدر زود موسپیدت کرد مرگ تدریجی چهل ساله... داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد حضرت آسمان! چهل سال است جهل این قوم خسته‌ات کرده چقدر این قبیله بی‌دردند بی‌وفایی شکسته‌ات کرده در صف رزم بودی و ناگاه باز دوران غمی نثارت کرد دست بیعت‌شکن‌ترین یاران خیمه‌ات را چه زود غارت کرد چشم‌های تو پر شفق اما ابروانی پر از گره داری لشکر تو عجب وفادارند! در نمازت به تن زره داری آسمان هم به هق‌هق افتاده همنوا با صدای زخمی تو در مدائن هنوز شعله‌ور است غربت کربلای زخمی تو حاجت تو روا شده دیگر شب اندوه رو به پایان است ولی از داغ این غریبستان چشم‌هایت هنوز گریان است لحظه‌های وداع جاری بود شعلهٔ غربت و مروری سرخ چه گریزی به کربلا می‌زد از دل لحظه‌ها عبوری سرخ: هیچ روزی شبیه روز تو نیست تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه به تن تو دخیل می‌بندند نیزه در نیزه، نیزه در نیزه @shia_poem
از نگاهت شکیب می‌بارد چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است همهٔ عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسهٔ صبر است خاطرات کبود آیینه چقدر زود موسپیدت کرد مرگ تدریجی چهل ساله... داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد حضرت آسمان! چهل سال است جهل این قوم خسته‌ات کرده چقدر این قبیله بی‌دردند بی‌وفایی شکسته‌ات کرده در صف رزم بودی و ناگاه باز دوران غمی نثارت کرد دست بیعت‌شکن‌ترین یاران خیمه‌ات را چه زود غارت کرد چشم‌های تو پر شفق اما ابروانی پر از گره داری لشکر تو عجب وفادارند! در نمازت به تن زره داری آسمان هم به هق‌هق افتاده همنوا با صدای زخمی تو در مدائن هنوز شعله‌ور است غربت کربلای زخمی تو حاجت تو روا شده دیگر شب اندوه رو به پایان است ولی از داغ این غریبستان چشم‌هایت هنوز گریان است لحظه‌های وداع جاری بود شعلهٔ غربت و مروری سرخ چه گریزی به کربلا می‌زد از دل لحظه‌ها عبوری سرخ: هیچ روزی شبیه روز تو نیست تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه به تن تو دخیل می‌بندند نیزه در نیزه، نیزه در نیزه @shia_poem
دارم به خاطر حَرَمَت گریه می کنم از شوق سفره یِ کرمت گریه می کنم در روضه هایِ مُحترمت گریه می کنم وقتی برای درد و غمت گریه می کنم حتی علی و فاطمه خوشحال میشوند در خانواده ات همه خوشحال میشوند دنیا ندید وسعتِ بالاتر از تو را سائل ندید جز خودت آقاتر از تو را دستی ندید دستِ بفرماتر از تو را یثرب ندید حضرتِ تنهاتر از تو را تنها میانِ خانه و تنها میانِ شهر زخم زبانِ همسر و زخم زبانِ شهر پایِ غریبی تو به پا برنخواستند یا دشمنت شدند و یا برنخواستند مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند وارد شدی به پایِ شما برنخواستند اهل مدینه ناز شما را کشیده اند یک عده جانماز شما را کشیده اند با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند گاهی عصا به رویِ پرت میگذاشتند یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است قنفذ در این مسیر مُکَرَر نشسته است در پیش تو مُغیره به منبر نشسته است درخانه پایِ قتل تو همسر نشسته است این زهر و دردِ سوختنت فرق میکند تو طرز دست و پا زدنت فرق میکند زانو بغل مکن چقَدَر آه میکشی تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی با راز خویش تا به سحر آه میکشی داری به جای چند نفر آه میکشی در آه آهِ خویش تو مویت سفید شد در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست تقصیر تو نبود دلِ اطهرش شکست تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست گیرم که دست تو سپر مادرت نشد تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد بیرون بریز این جگر پاره پاره را بیرون بریز غُصه یِ این گوشواره را زینب رسیده است بگو راهِ چاره را خونابه هایِ دور لبِ پُر شراره را با مقنعه دهان تو را پاک میکند این خاکِ گیسوانِ تو را پاک میکند خون لخته رویِ پیرُهنت ریخته شده آلاله وقت آمدنت ریخته شده هفتاد تیر در بدنت ریخته شده هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده دارد حسین پیش تو از حال میرود او از کنار تو تهِ گودال میرود شکر خدا که پیرُهنت در نیامده با زور خاتم یمنت در نیامده دیگر لباسهایِ تنت در نیامده یا چوبِ نیزه از دهنت در نیامده شکر خدا که پیکرِ پاکِ تو پا نخورد سرنیزه ای میانِ گلویِ تو جا نخورد اما حسین صورتِ از خون خضاب داشت در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت جا در میانِ مجلس و بزمِ شراب داشت با چوبدست رویِ لبش مینواختند یک عده مست رویِ لبش مینواختند @shia_poem
خیلی سخته اسیر بلا بشی زیر بار درد و غصه تا بشی از کوچه تا خونه راهی نباشه اما واسه مادرت عصا بشی وقتی آهت توی سینه سد میشه برای دل تو خیلی بد میشه چادر  مادرتو  لگد  کنن به خدا غرورتم لگد میشه به خدا دلی که نا امید میشه خوشیاش یک دفعه ناپدید میشه یکی دست رو مادرت بلند کنه یه روزه همه موهات سفید میشه حرفایی هست تو گلو گیر میکنه آدمو از زندگی سیر میکنه  مادر جوون اگه خمیده شه معلومه که بچه شو پیر میکنه مادرم غماشو با ما نمیگفت بعضی حرفاشم به بابا نمیگفت میدونستیم که همش درد میکشه شب تاصبح بیداره -امّا نمیگفت برا رفتنش خدا خدا می کرد دلامونو به غم آشنا می کرد باهمون دست شکستش تو نماز شبا همسایه هارو دعا میکرد حالا هر اتفّاقی که بود گذشت منم و یک جگر سوخته و طشت جیگرم تو کوچه سوخت اونروزی که مادرم با دست دنبالم می گشت میذارم رو دوش گریه سرمو می زنم ناله های آخر مو بخدا میمیرم و زنده میشم تا می بینم  قاتل  مادرمو حق بده بشینم و زاری کنم سیل گریه از چشام جاری کنم اومد و تو کوچه راهمونو بست به خدا نشد که من کاری کنم حق دارم اگه پرم درد میکنه هم دلم هم جیگرم درد میکنه سر مادرم تو کوچه داد کشید از همون موقع سرم درد میکنه @shia_poem
اگر که روضه کرده رو به راهم اگه دائم حسین تو زندگیمه همش واسه دعاهای حسن بود آقا لطفش به ما از اون قدیمه میون روضه ها حس کردم اینو گدا اینجا طمع داره همیشه یه کاری کردی که پر رو شدم من دلم آقا به کم راضی نمیشه منه مفلس در خونه ات نشستم نه آبی نه غذا هیچی نمیخوام فقط رد شو چشام روتو ببینه کریم اهل بیت دستاتو میخوام تو آقا با جزامی ها نشستی بیا فرض کن ما هم مثل اوناییم همیشه جنس بد پس داده میشه شما هرجا بری ما با شماییم دلم تنگه برا اون قبر خاکی که قلب نوکرا صحن و سراشه ایشالله می رسه روزی به زودی که درهای بقیع بسته نباشه شنیدم که موهاتون زود سفید شد میشه توضیح بدی علت چی بوده؟ باشه من لال میشم عیبی نداره بهم برخورد آخه کار کی بوده؟ بمیرم توی طشت بیچاره زینب جگرهای تو رو دید پاره پاره که هر تکه نشون از کوچه ها و یه رد از سیلی مغیره داره از اون "لایوم کیومک"میشه فهمید مثه جنگ جمل آماده بودی چهار فرزندتو تجهیز کردی خودت کرب و بلا فرمانده بودی @shia_poem
خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن همیشه می زنم صدا ز سوز دل تو را حسن عنایتی دلم شود ز دام غم رها حسن مرا مخواه بیش از این به غصه مبتلا حسن خدا اجازه می دهد چنین دعا کنم حسن که یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» ز دست می روم اگر ز سر مرا تو واکنی ز جمع عاشقانِ با صفای خود جدا کنی خوشم اگر به یک نظر دلم پر از صفا کنی مرا برای نوکریِ خانه ات صدا کنی به پای سفره ی کریم لطف خویش جا کنی به دست خویش لقمه ای دهی به این گدا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» دوباره نوبت عزا، دوباره زمزمه، نوا دوباره غم، دوباره دم، دوباره ذکر مجتبی دوباره بزم خواندن از یل رشید مرتضی دوباره یاد فاطمه دوباره داغ کوچه ها خدا کند که جان دهم به پای روضه ی شما بخواه حاجت مرا ز درگه خدا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» تو آخر عنایتی، من اول گدایی ام تو عشق بی نهایتی و دلبر خدایی ام اسیر دار هیچ کس نشد سر هوایی ام اگرچه دل شکسته ی حسین و کربلایی ام نوشته روی قلب من که مُلک مجتبایی ام تمام فکر و ذکر من تویی همیشه یا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» و فهم بی کسی تو ز فهم من فراتر است کمی ز غصه های تو به عالمی برابر است به گرد قبر خاکی تو آه من کبوتر است مرید مجتبی شدن عنایتی ز حیدر است غلام مجتبی به روز حشر از همه سر است زبان بده بخوانمت به زیر دست و پا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» صفا، وفا، عطا، سخا، ولیّ هر کرم حسن دعای من، دوای من، نوا و شور و دم حسن چه می شود که در بقیع تو زنم قدم حسن؟ مدد نما به لطف حق، امیر بی حرم... حسن! کنیم پرچم تو را به عالمی علم حسن بنا شود به مرقد تو گنبد طلا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» تو حافظ شریعت و تو ناجی امامتی اگرچه خسته ای ولی امیر استقامتی وجودِ جود از تو و تو جوهر کرامتی چه رفعتی، چه رأفتی، چه هیبتی، چه قامتی امید بی کسیِ من به عرصه ی قیامتی ببین صدات می زنم چقدر بی ریا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» مگر تو قدرت و توان حیدری نداشتی؟ چرا به کوچه فرصت دلاوری نداشتی؟ ز کودکی به غیر دیده ی تری نداشتی شنیده ام به معرکه... که یاوری نداشتی بمیرم ای امیر خسته، لشگری نداشتی شکسته شد دلت ز سنگ دست آشنا حسن «کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن» @shia_poem
چشم وا كرده شدم دست به دامان حسن مادر افکند مرا در یم احسان حسن روزی از دست علی خوردم و از خوان حسن از همان روز شدم بي سر و سامان حسن بر جبینم بنويسيد مسلمان حسن دل خود را سر هر بام هوایی نکنم طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنم رو به هر قبله و هر قبله نمايي نكنم پيش هر سفره كه پهن است گدايي نكنم نان هر سفره حرام است به جز نان حسن چه مقامی و چه نامی چه مرامی دارد چقدر لطف به بیمار جذامي دارد خنده در پاسخ آن سائل شامي دارد وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد همه اينها غزلي هست به ديوان حسن آنکه نامش شده احلی من عسل كيست حسن آنكه بخشندگيش گشته مثل كيست حسن معني حي علي خير العمل كيست حسن مرد نام آور پيكار جمل كيست حسن شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن ارث مظلومیت از غربت بابا دارد قد خم ،سینه ی خون ،دیده ی دریا دارد جگری سوخته از زخم زبانها دارد گر بگوییم غریب الغربا جا دارد خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن زهر آمد به سراغش جگرش ريخت به هم جگرش ريخت به هم بال و پرش ريخت به هم زينبش آمد و چشمان ترش ريخت به هم همه ي خاطره ها در نظرش ريخت به هم دل پريشان شده از حال پريشان حسن چقدر سخت گذشته است به او در کوچه چه مراعات نظیریست حسن ،در ، کوچه باز هم خاطره ی گریه و مادر کوچه قاتل جان حسن می شود آخر کوچه کوچه عمریست که آورده به لب جان حسن (چشم نامرد به ناموس علي تا افتاد) وای بر من زد و بر صورت گل جا افتاد ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد خواست تا پا بشود باز هم اما افتاد شعله ي آه كشد سينه ي سوزان حسن @shia_poem
تا مرا قدرت حق در ازل ایجادم خاکی از عشق در آمیخت و آبادم کرد تا که بر خواستم و روی به مردم کردم با زبانی که خدا داد تکلم کردم از همان لحظه به توحید شهادت دادم دست بیعت به نبوّت به ولایت دادم میل کافر شدن از سینه که برداشت خدا مهر زهرا و علی را به دلم کاشت خدا بعد از آن روح مرا پیش دو دلبر بردند از همان روز دلم را دو برادر بردند دو برادر نه دوتا سورهء انسان خدا دو غزل مثنویِ ناب به دیوان خدا دو برادر دو عزیز دل و فرزند بتول یا دو خورشید به زیبایی لبخند بتول دو برادر نه دوتا سروِ گلستان علی دو برادر نه دوتا لؤلؤ و مرجان علی دو برادر نه دوتا چشمهء فیض جاری هر دوتا آینهء لطف فراوان علی هر دو سردارِ دلاور به سپاه حیدر دو برادر نه دوتا جلوهء طوفان علی با حسینش همه دیدیم نجف را امّا... بی حسن راه نداریم به ایوان علی این دوتا سورهء نورند و چراغ راه اند حُجَجُ الله عَلَی الخلق ولی الله اند این دو تا ابر خطاپوش و امان الناس اند این دو تا زمزمه و ذکر لب عباس اند مهبط الوحی خدایند و اصول الکرم اند در جوانمردی و ایثار به عالم علم اند منتهای ادب و معرفت و جود و حلم معدن رحمت حقند، وَ خُزّان العلم عشقشان روز ازل حک شده در قلب من است نام زیبای دو دلدار حسین و حسن است این دوتا نور دوصد فرق اساسی دارند هر دوتا روضهء جانسوز و حماسی دارند اولین فرق میان دو برادر یار است یار دلگرمی یک لشکر و یک سردار است نالهء واعطشا گر چه به لب داشت حسین شیرمردانِ یلی مثل وهب داشت حسین مسلم عوسجه و جون و بریری دارد قاسم و اکبر و عباس و زهیری دارد چشم بسته به رهش سینه و سر می دادند تن خود را به دَمِ تیر سه پر می دادند چه بگویم که حسن یار وفادار نداشت خار در دور و برش بود ولی یار نداشت در سپاهی که ندارد تک و تنها مانده آه و فریاد دریغ از دو سه تا فرمانده او پی کار همه رفت گره وا می کرد دردها داشت ولی درد مداوا می کرد نکند فکر کنی طعنهء اغیار شنید طعنه و زخم زبان از طرف یار شنید بین ما هم که غر یب است از او دم نزدیم وسط روضه او سینه محکم نزدیم فرق دیگر که میان دو برادر بوده مهربانی و وفاداری همسر بوده همسری داشت حسین بن علی مثل رباب همه جا بود به همراهیِّ او پا به رکاب به روی حرف حسینش ابدا حرف نزد پاره شد حنجر طفلش به خدا حرف نزد چه بگویم که حسن جان جهان قربانش همسری داشت ولی بود بلای جانش مجتبی با زن بی عاطفه ای همدم بود بود محرم ولی انگار که نامحرم بود بی حیا بود فقط طعنهء بی حد می زد حرف می زد به حسن آنچه نباید می زد روزی افطار برای پسر فاطمه برد با لب تشنه حسن جرعه ای از آب که خورد ناگهان دید که دارد جگرش می سوزد آنچنان زهر اثر کرده سرش می سوزد زهر در جان حسن داشت تلاطم میکرد و نفس راه خودش را به گلو گم می کرد سرخ شد طشت صدا زد جگرم را ببرید به در خانه زینب خبرم را ببرید چشم بر هم زد و بالای سرش زینب بود بیشتر آنکه شده خون جگرش زینب بود کس نفهمید که عمرش به چه منوال گذشت سوخت زینب ز غمش سوخت و ده سال گذشت کربلا هم به سر پیکر بی سر آمد نالهء "أنت أخي" از جگرش درآمد وای بر کوفه در این دشت تو مهمان بودی جگرم سوخت تو رفتی ولی عطشان بودی در دلم مثل حسن غصه و غم ریخته ای چه شده با تن تو از چه به هم ریخته ای؟ @shia_poem
باید به دست با کرمت اعتراف کرد ای کعبه کرم به تو باید طواف کرد باید برای درک مقامت الی الابد عمری به درب خانه تو اعتکاف کرد کعبه اگر برای علی سینه چاک شد بر کعبه وجود تو دائم طواف کرد عالم دراختیار کسی نیست جزخودت بیچاره شد کسیکه به رزمت مصاف کرد حیدر تر ازتو نیست درعالم بجز علی درمحضرتوهرکس و ناکس غلاف کرد همسایه خدا و رسولی الی الابد ذکر لبت همیشه بود یاعلی مدد @shia_poem