🌺ابراهيـم هميشه به دوستانش ميگفٺ: قبل از اينڪه آدم محتاج به شما رو بياندازد و دستش را دراز ڪند. شما مشڪلش را بر طرف ڪنيد.
🌺او هريڪازرفقاڪهگرفتارے داشت، يا هر ڪسي را حدس ميزد مشڪل مالے داشتهباشدڪمکميڪرد.آن هممخفیانه قبل از اينڪه طرف مقابل حرفے بزند.
بعد ميگفٺ: من فعلا احتياجے ندارم. اين را هم بهشماقرض ميدهم.هر وقٺداشتي برگردان.اينپولقرضالحسنهاسٺ.ابراهيـم هيچ حسابے روي اين پول هانمیکرد
🌺.او در اين ڪمڪ ها به آبروے افراد خيلےتوجهميڪرد.هميشه طوریبرخورد ميڪرد ڪه طرفمقابلشرمنده نشود.
📚سلامبرابراهیم،جلدیڪ
╲\╭┓
╭❤️🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتادهشتم
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد.
وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟".
به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم".
او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".
عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند.
امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است.
خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد.
فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد.
ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟
ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است.
ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".
او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين()براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت.
او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!".
خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟
او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".
ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم".
آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد.
اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد:
ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.
ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟
ــ چه مطلبى؟
ــ خبرى از صحراى كربلا.
ــ اى شمر! خبرت را زود بگو.
ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.
ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است.
ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".
ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود.
مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم: "اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نيست".
شمر يكى از فرماندهان عالى مقام ابن زياد بود و انتظار داشت كه ابن زياد او را به عنوان فرمانده كلّ سپاه كوفه انتخاب كند. به همين دليل، از روز سوم محرّم كه عمرسعد به عنوان فرمانده كل سپاه معيّن شد، به دنبال ضربه زدن به عمرسعد بود و سرانجام هم موفق شد.
اكنون او فرمان قتل عمرسعد را نيز در دست دارد و او منتظر است كه عمرسعد فقط اندكى در جنگ با امام حسين(ع) معطّل كند، آن وقت با يك ضربه شمشير گردن او را بزند و خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد.
آرى! شمر هم به عشق به دست آوردن فرماندهى كلّ سپاه، ابن زياد را از اجراى نقشه صلح عمرسعد منصرف كرد. البته فكر جايزه هاى بزرگ يزيد هم در اين ميان بى تأثير نبود. شمر مى خواست به عنوان سردار بزرگ د
ر پيروزى كربلا معروف شود و با اين عنوان نزد يزيد مقام پيدا كند.
اكنون شمر با چهارهزار سرباز به سوى كربلا به پيش مى تازد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#جملات_منتظرانه
تا به کی از تو و از فاصلهها باید گفت؟
کاسهی صبر سرآمد، به کجا باید گفت؟
السلام عَلَى الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#رفیقشهیدمیدونےیعنےچے؟؟
یعنے...
وقتے گناه درِ قلبت را مےزند
یاد نگاهش بیوفتے...
و در رو باز نڪنے...
یعنے مَحرَم اسرار قلبت
آن اسرارے ڪه هیچڪس نميداند...
بین خودت و
خـدا و
دوست شهیدت
#شهید_مهدی_وجدان
حين گشت زني در منطقه مرزي بعلت سانحه خودروي به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
عوض خانه ی ماها به بیابان رفتی
شدی از قوم، دل آزار... نوشتیم بیا
درد دین نیست دگر... درد گرانی داریم
دل سپردیم به اغیار نوشتیم بیا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان💌
#عشقمقدساست💗
#پارتیازدهم🌼
این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... .
اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... .
چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. .
پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ...
چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... .
روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... .
من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... .
نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... .
هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
🎁
🎁🎁
🎁🎁🎁
#رمان
#عشقمقدساست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
بی تو بودن دلگیرترین صفحه
از دفتر عشق است:)💔🌱
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#وصیت نامه _شهدا
❇️❇️فراز کوتاهی از وصیتنامه شهید ۱۶ ساله بسیجی
شهید سید مهدی ابراهیمی:
حسین (ع) آموخت که «مرگ سیاه»، سرنوشت مردم زبونی است که به هر ننگی تن میدهند تا زنده بمانند. کسانی که جسارت آن را ندارند تا شهادت را انتخاب کنند و مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد. پیامم به مردم این است که: ما تنها در جستجوی حقیقت تاریخ و واقعیت انسانیم و از دشمن طالب خاک نیستیم.
ما طالب چیرگی حق بر باطل هستیم. ما طالب شکست سیاهی در فجر صادق و نور خداییم. ما را خاک دشمن، بهای جهاد نیست. ما را ظلمت و ذلت دشمن، نقطهی انتقام نیست؛ که ما ـ منتقمان کربلاهای خونین زمانه ـ تا تحویل تمامی خاک خداوند به وارثان اصلی آن، یک لحظه از پای نمینشینیم و از همان روزی که هر وجب از خاک اسیر ظالمان را آزاد میکنیم، گویی خیل وارثانی را به حق خویش رساندهایم.
خدایا، خداوندا! به محمد (صلی الله علیه و آله) بگو که پیروانش حماسه آفریدند و به علی (علیه السلام) بگو که شیعیانش قیامت به پا کردند و به حسین (ع) بگو که خونش همچنان در رگهایمان میجوشد و از آن خونها که در دشت کربلا ریخت، اکنون سروها روییده است و ظالمان سروها را بریدند؛ اما باز هم سروها روییدند.
بگو که دستهای عباس (ع) بر پیکرمان آویخته است. بگو که آن خونها به جانمان ریخته و قاتلان همچنان خونمان را میریزند؛ اما باز هم لاله میروید. خدایا! چرا خونمان را میریزند؟ مگر جُرممان چیست؟ جز حٌب تو؟ از «هابیل» (ع) تا کنون همواره شهیدمان ساختهاند.
قرنهاست که زنجیر بر پایمان، زندانها مآوایمان و شکنجه همراه است. پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بُریدند تا نگوییم.
خونمان را ریختند تا نباشیم. چرا اینان از انسان میهراسند؟ چرا از ایمان میترسند؟ خدایا! تو خود میدانی که چه میکشیم.
پنداری که چون شمع ذوب میشویم. آب میشویم و از مُردن نمیهراسیم؛ اما میترسیم بعد از ما ایمان را سر بِبُرَند. خدایا! های و هوی حسین (ع) و های و هوی بهشت را میبینم.
چه غوغایی است. فرشتگان ندا در دادهاند که: همرزمان «ابراهیم» (ع)، همراهان «موسی» (ع)، همدستان «عیسی» (ع)، همکیشان «محمد» (ص)، همپشتان «علی» (ع)، همفکران «حسین» (ع)، همگامان «خمینی» (س) از سنگر کربلا آمدهاند. و اما شما خانوادهی گرامی! شاید وقتی این نوشته را میخوانید من در میان شما نباشم؛ ولی ای پدر گرامی! بدان که پیش جدمان حسین (ع) و رسول الله (ص) شرمنده نیستیم؛ زیرا راهی را رفتم که آنها رفتهاند.💌
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیه
|دوســـ♥️ــــٺداࢪم
ومۍدونمدوسـ♥️ـٺمداࢪے❥|
#حضرت_مادر
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
🌷مهدی شناسی ۲۸۷🌷
🌹ﻭَ ﺣِﺰْﺑِﻪِ🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔷اهل بیت علیهم السلام ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺍﺭ ﻭ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺧﺪﺍ و ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﯼﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﺮ که را ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﯼ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﺪ.
🔷 ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺋﻮﻑ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺋﻮﻑ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ؟ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﺮﯾﻢ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
🔷ﺍﯾشان ﺣﺰﺏ و ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻢ ﻏﺎﻟﺐند «ﻓَﺈِﻥَّ ﺣِﺰْﺏَ ﺍﻟﻠَّـﻪِ ﻫُﻢُ ﺍﻟْﻐَﺎﻟِﺒُﻮﻥَ» (ﻣﺎﺋﺪﻩ/ 56) ﭼﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ.
🔷ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﺭ و ﻃﺮﻑ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﯽ، ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ. ﺗﻮ ﻫﻢ ﻏﺎﻟﺐ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﻣﯽﺷﻮﯼ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﺩﻡ ﻭﺭﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ مغلوب،تو هم مغلوب میشوی.
🌹و عَیبَةِ عِلمِهِ🌹
🍃فرق است بین چوب و چراغ.به ﭼﻮﺏ ﻧﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﺩﺍﺩ.ﭼﻮﺏ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺎﺭ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﺍﯾﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.
🍃 ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ طبق آیه ی:"ﻛَﺄَﻧَّﻬُﻢْ ﺧُﺸُﺐٌ"(ﻣﻨﺎﻓﻘﻮﻥ/ 4) ﻣﺜﻞ ﭼﻮﺏ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ.ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﺎﺭ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﺩﻫﺪ. ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ.
🍃ﻧﻮﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ."ﺃَﻟْﻌِﻠْﻢُ ﻧُﻮﺭٌ")ﻣﺼﺒﺎﺡ ﺍﻟﺸﺮﻳﻌﺔ، ﺹ 16) ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﺼﺎﺑﯿﺢ و ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ آن ها ﻧﻮﺭ ﺩﺍﻧﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ:" ﻋَﻴْﺒَﺔِ ﻋِﻠْﻤِﻪِ" ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺰﺍﻧﻪ و ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ و ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ و ﻣﺨﺰﻥ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
🍃ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻠﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍیشان ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺟﺮﺋﺖ ﻣﯽﮔﻔﺖ و ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺮﺋﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ: "ﺳَﻠُﻮﻧﯽ ﻗَﺒﻞَ ﺍَﻥ ﺗَﻔﻘِﺪُﻭﻧِﯽ"(ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ،ﺧﻄﺒﻪ 189) ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯿﺪ.ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
☘❤️🌻❤️☘🌻❤️☘
#مهدی_شناسی
#قسمت_287
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتوت حسینی....
💖🦋🌟✨🌙🦋💖
#رمان💌
#عشقمقدساست💗
#پارتدوازدهم🌼
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
🎁
🎁🎁
🎁🎁🎁
#رمان
#عشقمقدساست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#العجل_یا_مهدی 💔
این ترک خورده دلم وحشت آن را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را ...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
💖🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Haftegi14001006[01].mp3
8.66M
🎙اسباب مرگ تو مهیا کردنش سخت است (روضه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حاج_قاسم
#قهرمان_من
🔵 ما از مرگ نمیترسیم که مرگ ما شهادت است🌷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتادنهم
عصر روز تاسوعاست. هواى بسيار گرم اين بيابان همه را به ستوه آورده است.
عمرسعد با عدّه اى از ياران خود به سوى فرات حركت مى كند. او مى خواهد در آب فرات آب تنى كند.
به به، چه آب خنك و با صفايى! صداى خنده و قهقهه بلند است.
واى بر تو! آب را بر كودكان حسين بسته اى و خودت در آن لذت مى برى.
در اين هنگام سوارى از راه مى رسد. گويى از راهى دور آمده است.
ــ من بايد همين حالا عمرسعد را ببينم.
ــ فرمانده آب تنى مى كند، بايد صبر كنى.
ــ من از كوفه مى آيم و خبر مهمّى براى او دارم.
به عمرسعد خبر مى دهند و او اجازه مى دهد تا آن مرد نزدش برود.
عمرسعد او را شناخت زيرا پول زيادى به او داده است تا خبرهاى مهم اردوگاه ابن زياد را براى او بياورد.
ــ اى عمرسعد! به هوش باش! شمر در راه است و مى خواهد گردن تو را بزند.
ــ آخر مگر من چه كرده ام؟
ــ خبر ملاقات تو با حسين به گوش ابن زياد رسيده و او خيلى خشمگين شده و به شمر دستور داده است تا به كربلا بيايد. تو بايد خيلى زود جنگ با حسين را آغاز كنى و اگر بخواهى لحظه اى ترديد كنى شمر از راه خواهد رسيد و گردن تو را خواهد زد.
عمرسعد به فكر فرو مى رود. وقتى ابن زياد به او پيشنهاد كرد كه به كربلا برود، به او جايزه و پول فراوان داد و احترام زيادى براى او قائل بود.
او به اين خيال به كربلا آمد تا كارى كند كه جنگ برپا نشود و توانسته بود از روز سوم محرّم تا به امروز شروع جنگ را عقب بياندازد، امّا اكنون اگر بخواهد به صلح بينديشد جانش در خطر است. او فرصتى ندارد و شمر به زودى از راه مى رسد.
عمرسعد از فرات بيرون آمد. لباس خود را پوشيد و پس از ورود به خيمه فرماندهى، دستور داد تا شيپور جنگ زده شود.
نگاه كن! همه سپاه كوفه به تكاپو افتادند. چه غوغايى بر پا شده است!
همه سربازان خوشحال اند كه سرانجام دستور حمله صادر شده است. زيرا آنها هفت روز است كه در اين بيابان معطل اند.
عمرسعد زره بر تن كرده و شمشير در دست مى گيرد.
شمر اين راه را به اين اميد طى مى كند كه گردن عمرسعد را بزند و خود فرمانده بيش از سى و سه هزار سرباز شود. شمر با خود فكر مى كند كه اگر او فرمانده سپاه كوفه بشود، يزيد جايزه بزرگى به او خواهد داد.
شمر كيسه هاى طلا را در دست خود احساس مى كند و شايد هم به فكر حكومت منطقه مركزى ايران است. بعيد نيست كه اگر او عمرسعد را از ميان بردارد، ابن زياد او را امير رى كند، امّا شمر خبر ندارد كه عمرسعد از همه جريان با خبر شده است و نمى گذارد در اين عرصه رقابت، بازنده شود.
شمر به كربلا مى رسد و مى بيند كه سپاه كوفه آماده حمله است. او نزد عمرسعد مى آيد. عمرسعد را مى بيند كه لباس رزم پوشيده و شمشير در دست گرفته است. به او مى گويد: "اى عمرسعد، نامه اى از طرف ابن زياد برايت آورده ام".
عمرسعد نامه را مى گيرد و خود را به بى خبرى مى زند و خيلى عادى شروع به خواندن آن مى كند. صداى قهقهه عمرسعد بلند مى شود: "آمده اى تا فرمانده كل قوّا شوى، مگر من مرده ام؟! نه، اين خيال ها را از سرت بيرون كن. من خودم كار حسين را تمام مى كنم".
شمر كه احساس مى كند بازى را باخته است، سرش را پايين مى اندازد. عمرسعد خيلى زيرك است و مى داند كه شمر تشنه قدرت و رياست است و اگر او را به حال خود رها كند، مايه درد سر خواهد شد. بدين ترتيب تصميم مى گيرد كه از راه رفاقت كارى كند تا هم از شرّ او راحت شود و هم از او استفاده كند.
ــ اى شمر! من تو را فرمانده نيروهاى پياده مى كنم. هر چه سريع تر برو و نيروهايت را آماده كن.
ــ چشم، قربان!
بدين ترتيب، عمرسعد براى رسيدن به اهداف خود بزرگ ترين رقيب خود را اين گونه به خدمت مى گيرد.
سپاه كوفه سراسر جوش و خروش است. همه آماده اند تا به سوى امام حسين()حمله كنند.
سواره نظام، پياده نظام، تيراندازها و نيزه دارها همه آماده و مرتّب ايستاده اند.
عمرسعد با تشريفات خاصّى در جلوى سپاه قرار مى گيرد.
آنجا را نگاه كن! امروز او فرمانده بيش از سى و سه هزار نيرو است. همه منتظر دستور او هستند. آيا شما مى دانيد عمرسعد چگونه دستور حمله را مى دهد؟
اين صداى عمرسعد است كه مى شنوى: "اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت"!
درست شنيديد! اين صداى اوست: "اگر در اين جنگ كشته شويد شما شهيد هستيد و به بهشت مى رويد. شما سربازانى هستيد كه در راه خدا مبارزه مى كنيد. حسين از دين خدا خارج شده و مى خواهد در امّت اسلامى اختلاف بيندازد. شما براى حفظ و بقاى اسلام شمشير مى زنيد".
همسفرم! مظلوميّت امام حسين(ع) فقط در تشنگى و كشته شدنش نيست. يكى ديگر از مظلوميّت هاى او اين است كه دشمنان براى رسيدن به بهشت، با او جنگيدند. براى اين مصيبت نيز، بايد اشك ماتم ريخت كه امام حسين(ع) را به عنوان دشمن خدا معرّفى كردند.
تبليغات عمرسعد كارى كرد كه مردم نادان و بىوفاى كوفه، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خ
ارج شده و كشتن او واجب است.
آنها با عنصر دين به جنگ امام حسين(ع) آمدند. به عبارت ديگر، آنها براى زنده كردن اسلامِ ساختگى، با اسلام واقعى جنگيدند.
امام حسين(ع) كنار خيمه نشسته است. بىوفايى كوفيان دل او را به درد آورده است.
لحظاتى خواب به چشم آن حضرت مى آيد. در خواب مهمان جدّش پيامبرمى شود. پيامبر به ايشان مى فرمايد: "اى حسين! تو به زودى، مهمان ما خواهى بود".
صداى هياهوى سپاه كوفه به گوش مى رسد! زينب(س) از خيمه بيرون مى آيد و نگاهى به صحراى كربلا مى كند.
خداى من! حمله كوفيان آغاز شده است. آنها به سوى ما مى آيند. شمشيرها و نيزه ها در دست، همچون سيل خروشان در حركت اند.
زينب(س) سراسيمه به سوى خيمه برادر مى آيد، امّا مى بيند كه برادرش، سر روى زانو نهاده و گويى خوابش برده است. نزديك مى آيد و كنار او مى نشيند و به آرامى مى گويد: "برادر! آيا اين هياهو را مى شنوى؟ دشمنان به سوى ما مى آيند".
امام سر خود را از روى زانوهايش بلند مى كند. خواهر را كنار خود مى بيند و مى گويد: "اكنون نزد پيامبر بودم. او به من فرمود: به زودى مهمان من خواهى بود".
زينب(س) نگاهى به برادر دارد و نيم نگاهى به سپاهى كه به اين طرف مى آيند. او متوجّه مى شود كه بايد از برادر دل بكند. برادر عزم سفر دارد. اشكى كه در چشمان زينب(س) حلقه زده بود فرو مى ريزد.
گريه او به گوش زن ها و بچّه ها مى رسد و موجى از گريه در خيمه ها به پا مى شود.
امام به او مى فرمايد: "خواهرم، آرام باش!".
سپاه كوفه به پيش مى آيد. امام از جا برمى خيزد و به سوى برادرش عبّاس مى رود و مى فرمايد: "جانم فدايت!".
درست شنيدى، امام حسين(ع) به عبّاس چنين مى گويد: "جانم فدايت، برو و ببين چه خبر شده است؟ اينان كه چنين با شتاب مى آيند چه مى خواهند؟".
عبّاس بر اسب سوار مى شود و همراه بيست نفر از ياران امام به سوى سپاه كوفه حركت مى كند. چهره مصمّم و آرام عبّاس، آرامش عجيبى به خيمه نشينان مى دهد. آرى! تا عبّاس پاسدار خيمه هاست غم به دل راه ندارد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دوستان عزیزم تازه وارد گل #هفت_شهر_عشق یه مسابقه است حتما کامل مطالعه کنید ان شاءالله برای میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها قرعه کشی انجام میشه 🌹🌹🌹🌹🌹
@Yare_mahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕اللهمصلعلیمحمدوال محمدوعجلفرجهم💕
💖🌹🦋
💢نگهبان ارزش های اسلامی
🔹به کارش اعتقاد عجیبی داشت . همان اوایل که تازه عقد کرده بودیم و در مورد همه جنبه های زندگی صحبت می کردیم گفت :من به عنوان کسی که این لباس مقدس رو پوشیده تعهد دادم که نگهبان ارزشهای جمهوری اسلامی باشم و باید این رو از خونواده خودم شروع کنم.
🔹شهید آیت الله خانعلی پور از کارکنان انتظامی سیستان و بلوچستان شانزدهم مهرماه 1393 توسط تروریست ها ترور گردید
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#حوادثفاطميه
#برگسیزدهم
38 ـ طلب يارى از مردم: شب 3، 4، 5 ربيع الاول
شب فرا مى رسد، هوا تاريك مى شود، على(ع)همراه با فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) از خانه بيرون مى آيند.
آنها درِ خانه يكى از انصار را مى زنند.
صاحب خانه با خود مى گويد كه اين وقت شب كيست كه درِ خانه ما را مى زند؟
او سراسيمه بيرون مى آيد، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند، فاطمه(س)با او سخن مى گويد:
ــ آيا به ياد دارى كه تو در غدير خُمّ با على بيعت كردى؟ آيا به ياد دارى كه پدرم او را به عنوان جانشين و خليفه خود معيّن كرد؟
ــ آرى، اى دختر رسول خدا.
ــ پس چرا پيمان خود را شكستى؟
ــ اگر على، زودتر از ابوبكر خود را به سقيفه مى رساند ما با او بيعت مى كرديم.
ــ آيا مى خواستى على، پيكر پيامبر را به حال خود رها كند و به سقيفه بيايد؟
او به فكر فرو مى رود و از كارى كه كرده است اظهار پشيمانى مى كند. على(ع)به او مى گويد: "وعده من و تو، فردا صبح، كنار مسجد، در حالى كه موهاى سر خود را تراشيده باشى".
او قبول مى كند و قول مى دهد كه فردا، صبح زود آنجا حاضر باشد. اكنون، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام)به سوى خانه ديگرى مى روند.
و همه اين سخن ها را با صاحب آن خانه هم مى گويند و او هم قول مى دهد فردا، صبح زود بيايد. و خانه بعدى...و باز هم خانه بعدى...
سيصد و شصت نفر به على(ع) قول مى دهند كه فردا براى يارى او بيايند، همه آنها عهد و پيمان مى بندند كه تا پاى جان به ميدان بيايند و از حقّ دفاع كنند. على(ع) به سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر هم خبر مى دهد كه فردا صبح در محلّ وعده حاضر شوند.
به غير از سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، هيچ كس به محل وعده نمى آيد.
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷🖤🌷
👇
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر. تا سلام دیگر........ التماس دعای فرج........
🦋🌟✨🌙🦋