﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌟ای آن که عزیزی و مرا جانی و جانان
صد یوسف مصری ز غمت،سر به بیابان...
🌟ای کاش بیایی و بگویند که آمد
بر مصرِ وجودِ منِ قحطی زده،باران...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتهجدهم
حاج حسین هم میگوید: منم همین فکر رو میکنم.
میپرم وسط حرفشان: خب من میتونم توی دفتر یه چیزی بنویسم که نتونه بیاد.
حاج حسین میگوید: اگه از این قضیه خبر داشته باشه، حتماً فکر اینجاش رو هم کرده.
نورا انگشت اشارهاش را بالا میگیرد و میگوید: بعدشم، موضوع فقط تو نیستی. شخصیتهای رمان زهرا و
محدثه هم هستن، اونا تحت تاثیر قلم تو نیستن.عباس آخرین لقمه املتش را قورت میدهد و میگوید: من فکر میکنم یه هدف بزرگتر از تغییر سرنوشتشون
دارن.
-چه هدفی؟
این را من درحالی میپرسم که صدایم کمی از نگرانی میلرزد. حاج حسین به عباس چشم غره میرود و میگوید:
نگران نباش ما...
حرفش را میخورد. انگار فهمیده خوشم نمیآید من را مادر خطاب کند. جمله اش را تغییر میدهد: نگران نباش
دخترم.
آخیش! بالاخره یک نفر پیدا شد که به من بگوید دخترم! عباس پِی حرف حاج حسین را میگیرد: آره خیالتون
راحت؛ ما نمیذاریم کاری بکنه مامان!
دوباره وا میروم؛ دوباره گفت مامان! بیخیال. بشری کمکم ظرفها را جمع میکند و میبرد که بشوید. کلافه به
اپن تکیه میدهم: الان باید چکار کنیم؟ من که نمیتونم تا ابد همینجا بمونم! باید برم خونه.
بشری شانه بالا میاندازد: اگه میدونستیم دقیقاً چه قصدی داره شاید میشد یه کاری بکنیم؛ولی الان نه. باید ببینیم
چی میشه. ما فقط فهمیدیم جون تو و زهرا و محدثه در خطره و اومدیم کمکتون کنیم. یه خبرایی شده که
خودمونم دقیق نمیدونیم؛ اما همه چیزاز وقتی شروع شد که شما سه تا جدی تصمیم گرفتین رمان بنویسین.
-همهی همه که نه. بیشتر شخصیتهای اصلی هستن اگه دقت کنی. اونایی که بیشتر روی پردازششون کار کردی یا بعداً قراره بکنی...
یعنی همه شخصیتهای رمانای من الان توی دنیای واقعیاند؟ بقیه کجان؟
بقیه هم توی شهر هستن، دنبال یه راه میگردن تا به تو و دوستات کمک کنن.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️
رهبر انقلاب: پروردگارا! به حق فاطمه زهرا ما را فاطمی زنده بدار و فاطمی بمیران؛ پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد ما را فاطمی محشور کن...🙏
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۹۹🌷
🌹المقربون🌹
🔹زيارت جامعه کبیره🔹
🌸 ﯾﮏ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻟﮏ و ﺑﯽ ﻋﯿﺐ و بی ﻧﻘﺺ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﯾﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ! ﭘﺮﺗﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ! ﺣﻔﻈﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﯿﻔﺘﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ.
🌸 ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺑﯽ ﺧﻄﯿﺌﻪ ﻭ ﺧﻄﺎ ﺷﺪ و ﻫﯿﭻ ﻟﻐﺰش و ﺳﻬﻮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ خداوند اورا به خود نزدیک می کند...
🌸ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. در دستگاه الهی ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ و ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﯿﻮﻩﯼ ﺑﯽ ﻟﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽﺷﻮﺩ.ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺍﯾشان ﻣﯿﻮﻩﻫﺎﯼ ﺑﺎﻍ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﺻﻼ ﻋﺎﻟﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آن ها. ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﺵ می کارند.
🌹المُتَّقون🌹
🍃اهل بیت علیهم السلام ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ و ﺣﻔﻆ ﺷﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭘﺎﺭﺳﺎیند یعنی ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و ﺧﺪﺍ هم ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🍃ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺭﺍﺩﻩﯼ ﻃﻬﺎﺭﺕ دارند.ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﺭﺍﺩﻩﯼ ﻃﻬﺎﺭﺕ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﺭﺍﺩﻩﯼ ﻃﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ چنین اراده ای ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ!
🍃ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺍﺭﺩ : ﺧﺪﺍ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ که شما ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻤﻪﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻣﻨﺘﻬﺎ ﯾﮏ ﻃﺮﻓﻪ ﺍﺳﺖ.اهل بیت ﺳﺮ ﻣﯽﺗﺎﺑﻨﺪ اﻣﺎ ما ﻧﻤﯽﺗﺎﺑﯿﻢ و سرپیچی می کنیم!...
💐☘❤️🌻💐☘❤️🌻
#مهدی_شناسی
#قسمت_299
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬⭕️ «جاهلیت مدرن»⭕️
👤 استاد رائفی_پور
💥 در آخرالزمان همه دوست دارن دیده بشن...
#کیلیپ_مهدوی
#تلنگرانـہ ⚠️
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
🌸⃟🕊♥️ ⃟ ⃟❁ ჻ᭂ࿐✰
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#درد_فراق، ساده مداوا نمیشود
باید به هم رسید، و الّا نمیشود
از #شنبه بسته ایم به #جمعه دخیل #اشک
تا تو #نیایی این گره ها وا نمیشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتنوزدهم
تازه یادم میافتد به خانه زنگ نزدهام. گوشی را از بشری میگیرم تا زنگ بزنم به خانه. پدر که خیالش از موقعیتم
راحت میشود، میگوید همانجا بمانم تا آبها از آسیاب بیفتد. اول میخواست خودش بیاید دنبالم که منصرفش
کردم.
دلم برای پدر و مادر تنگ شده. یعنی دوباره میبینمشان؟معلوم نیست. تازه فهمیده ام هیچچیزقطعی و معلوم نیست.
چقدر برنامه ریخته بودم برای فردا و فرداهایم؛ اما الان همهاش رفته روی هوا؛ با یک جرقه کوچکِ افزایش قیمت
بنزین. امروز صبح که از خانه بیرون میآمدم فکرش را هم نمیکردم عصرش در چنین خانهای و با چنین آدمهایی
باشم؛ خانهای خیالی و شخصیتهایی خیالی که حالا در واقعیت جا خوش کرده اند.صدای اذان مغرب از پنجرههای خانه خودش را میکشد داخل. صدای اذان گوشیها بلند میشود. وضو دارم. مهر
و جانمازم را از کیفم بیرون میآورم و با شخصیتهای داستانم و به امامت حاج حسین، صف میبندیم برای نماز.
نماز که تمام میشود، عباس و ابوالفضل دوباره تلاش میکنند برای گرفتن خبر از بیرون. این طور که معلوم است
اینترنت کند شده و فقط پیامرسانهای ایرانی کار میکنند. عباس کلافه است. میپرسم: منتظر چی هستی؟
-نگران حامدم. رفته کمک شخصیتهای رمان خانم صدرزاده.
هرچه از ظهر تا الان فهمیدهام را کنار هم میچینم و یک معادله تشکیل میدهم؛ بعد میگویم: خب اونها که
اتفاقی براشون نمیافته، چون تا من زنده هستم زنده میمونن، خودت گفتی.
حاج حسین دست از شماره گرفتن میکشد: نه لزوماً اینطورنیست. ما ممکنه قبل از تو بمیریم؛ اگه خودت با دست
خودت ما رو بکشی.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#آسمانیها
آتش بازی
آن شب، همه مهمان عمه بوديم: من، پدر، مادر، مامان بزرگ، آقاجون، خواهر کوچکم و ... . خانه عمه «فاطمه» ام، نزديک فرودگاه است. نمي دانم چقدر از شب گذشته بود که راديو بوق بلندي کشيد و همه گفتند: مقرمز است.» و من نفهميدم که قرمز است. يعني چه؟ بعد، همه تندي رفتيم بيرون. بيرون خيلي تماشايي بود. صداي «شرق شرق» و «گرومپ گرومپ» مي امد و نورهاي رنگارنگي، هوا مي رفتند. من خيلي کيف کردم. اولين باري بود که از اين چيزها مي ديدم. نورها که مثل دانههاي تسبيح بودند، دنبال هم، اين طرف و آن طرف مي رفتند و ضربدر درست مي کردند.
از مامان بزرگم پرسيدم: «امشب، چه خبر شده است؟»
گفت: «مگه نمي داني؟ امشب، تولد حضرت علي است. براي همين هم جشن گرفته اند.»
باز هم آسمان را نگاه کردم. نورها، خيلي قشنگ بودند. گفتم: «مامان بزرگ، مي شود توي جشن تولد من هم، از اينها روشن کنيد؟»
مامان بزرگ برگشت نگاهم کرد و هيچي نگفت. فقط، خنديد.
راوی: نازنین حسین مردی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💢امین حیدری در سال 1372 در روستاي چهل خانه شهرستان فريدن دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به اتمـام رسانید و سپـس در سال 1384 به دليل مجروحيت پدرش در مناطق عملياتي و سخت بودن گذران زندگي در منطقه سرد سير فـريدن به همراه خـانواده به شهرستان شاهين شهر عزيمت نمود و تحصیلات راهنمایی و متوسطه را در آن شهر سپری نمود. پس از اخذ دیپلم به علت علاقه زیاد به خدمت در نظام جمهوری اسلامی ایران، در تاریخ 01/09/1390 به استخدام ناجـا در آمد و با اتمـام دوران آموزشی در مراکزآموزشگاهی شهيد بهشتي اصفهان و شهيد چمران كرج جهت ادامه خدمت به شهرستـان لنجان (زرين شهر) منتقل شد. ایشـان در سال 1392 ازدواج نمود و پس از چند ماه خدمت در فرماندهی لنجان این عشق به شهـادت بود که او را مجاب ساخت به صورت داوطلبانه به استان سیستان و بلوچستان اعزام شود و سرانجام پس از حدود چهار سال خدمت صادقانه در ناجا در تاریخ 02/11/94 در شهرستان ایرانشهر به علت درگیری مسلحانه با سارقین مسلح به فیض عظیم شهادت نائل آمد. مادر شهید: از همـان اوایل جوانی آرزو داشتم که فرزندی داشته باشم و در راه حضرت علی اکبر امام حسین (ع) فدایش کنم و زمانی که خبر شهادت پسرم را شنیدم فقط خدا را شکر می کردم و همانند شهیدان دشت کربلا به فرزندم سلام میدهم. همسر شهید: امین علاقه زیادی به قرائت قرآن داشت وآرزو داشت بتواند همانند استاد عبدالباسط قرآن را تلاوت نماید.
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۰🌷
🌹ﺍَﻟﺼّﺎﺩِﻗُﻮﻥَ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🌿 ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺭﻧﮕﺶ ﺭﻧﮓ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﻃﻌم و ﺷﮑﻠﺶ ﺷﮑﻞ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﺧﺎﺻﯿﺘﺶ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺳﯿﺐ ﻫﺴﺘﻢ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﺻﺪﻕ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺕ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
🌿 ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺻﺎﺩﻕ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯽ؟ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ.ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﺪ ﮐﻮﻧﻮﺍ ﺻﺎﺩﻗﯿﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻭَﻛُﻮﻧُﻮﺍ ﻣَﻊَ ﺍﻟﺼَّﺎﺩِﻗِﻴﻦَ (ﺗﻮﺑﻪ/ 119) ﺍﺻﻼ ما ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧيم ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷيم.بنابراین ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﺻﺎﺩﻗﯿﻦ ﺑﺎﺵ.ﺍمامان ﺁﻥ ﺻﺎﺩﻕﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ فرماید ﻫﺴﺘﻨﺪ.
🌿 ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﯿﻢ؟ ﭼﻮﻥ ﺻﺪﻕ ﻓﻘﻂ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺳﺨﻦ ﻧﯿﺴﺖ.ما ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻨﺮ ﺑﮑﻨیم ﺣﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﺯﻧیم ﻭﻟﯽ ﺁﯾﺎ ﺻﺪﻕ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻭ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻫﻢ ﺩﺍﺭیم؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸیم ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ؟!
🌿ﻓﺨﺮ ﺭﺍﺯﯼ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ. ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ.
🌿ﻗﺮﻥﻫﺎ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﻋﻠﻢ ﻫﯿﺌﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪ.ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺩﻋﺎ ﺑﮑﻨﺪ ﻣﻦ ﺻﺪﻕ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯾﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﻡ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺻﺪﻕ ﻓﮑﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ.
🌸ﺍهل بیت علیهم السلام ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺻﺎﺩقینند. ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺪﻕ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ هست.
🌸 ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﯽ ﻏﺒﺎﺭ ﺑﮑﻨﯿﺪ،ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻢ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻣﯽﺩﻫﺪ.ایشان ﭼﻮﻥ ﻏﺒﺎﺭﻫﺎ ﺯﻧﮕﺎﺭﻫﺎ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ « ﺭَﺍﻥَ ﻋَﻠَﻰ ﻗُﻠُﻮﺑِﻬِﻢ» (ﻣﻄﻔﻔﯿﻦ/ 14) ﺷﻤﺎ ﺁﯾﻨﻪﯼ ﺩﻝ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺯﻧﮕﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﻏﺒﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ"،ﺍﯾﻦ ﻏﺒارها را ندارند.
🌸ﭼﻮﻥ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻏﺒﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻫﻢ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺍﯾﺎﺗﯽ ﮐﻪ ما ﻣﯽﺷﻨﻮﯾم،ﺣﺎﺻﻞ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﯼ آن هاست. ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺧﻄﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﺑﺸﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮده است...
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
#مهدی_شناسی
#قسمت_300
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدهمینمسابقه
#صفحهنودهفتم
حُرّ رياحى يكى از فرماندهان عمرسعد است. همان كه با هزار سرباز راه را بر امام حسين(ع) بسته بود.
او فرمانده چهار هزار سرباز است. لشكر او در سمت راست ميدان جاى گرفته و آماده حمله اند. حُرّ از سربازان خود جدا مى شود و نزد عمرسعد مى آيد:
ــ آيا واقعاً مى خواهى با حسين بجنگى؟
ــ اين چه سؤالى است كه مى پرسى. خوب معلوم است كه مى خواهم بجنگم، آن هم جنگى كه سرِ حسين و يارانش از تن جدا گردد.
حُرّ به سوى لشكر خود باز مى گردد، امّا در درون او غوغايى به پاست. او باور نمى كرد كار به اين جا بكشد و خيال مى كرد كه سرانجام امام حسين(ع) با يزيد بيعت مى كند، امّا اكنون سخنان امام حسين(ع) را شنيده است و مى داند كه حسين بر حق است. او فرزند پيامبر است كه اين چنين غريب مانده است. او به ياد دارد كه قبل از رسيدن به كربلا، در منزل شَراف، امام حسين(ع) چگونه با بزرگوارى، او و يارانش را سيراب كرد.
با خود نجوا مى كند: "اى حُرّ! فرداى قيامت جواب پيامبر را چه خواهى داد؟ اين همه دور از خدا ايستاده اى كه چه بشود؟ مال و رياست چند روزه دنيا كه ارزشى ندارد. بيا توبه كن و به سوى حسين برو".
بار ديگر نيز، با خود گفتوگو مى كند: "مگر توبه من پذيرفته مى شود؟! من بودم كه راه را بر حسين بستم و اين من بودم كه اشك بر چشم كودكان حسين نشاندم. اگر آن روز كه حسين از من خواست تا به سوى مدينه برگردد اجازه مى دادم، اكنون او در مدينه بود. واى بر من! حالا چه كنم. ديگر برگشتن من چه فايده اى براى حسين دارد. من بروم يا نروم، حسين را مى كشند".
اين بار نداى ديگرى درونش را نشانه مى گيرد. اين نداى شيطان است: "اى حرّ! تو فرمانده چهار هزار سرباز هستى. تو مأموريّت خود را انجام داده اى. كمى صبر كن كه جايزه بزرگى در انتظار تو است. اى حرّ! توبه ات قبول نيست، مى خواهى كجا بروى. هيچ مى دانى كه مرگى سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتى ديگر، حسين و يارانش همه كشته مى شوند".
حُرّ با خود مى گويد: "من هر طور كه شده بايد به سوى حسين بروم. اگر اين جا بمانم جهنّم در انتظارم است".
حُرّ قدم زنان در حالى كه افسار اسب در دست دارد به صحراى كربلا نگاه مى كند. از خود مى پرسد كه چگونه به سوى حسين برود؟ ديگر دير شده است. كاش ديشب در دل تاريكى به سوى نور رفته بودم. خداى من، كمكم كن!
ناگهان اسب حُرّ شيهه اى مى كشد. آرى! او تشنه است. حُرّ راهى را مى يابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است.
يكى از دوستانش به او نگاه مى كند و مى گويد:
ــ اين چه حالتى است كه در تو مى بينم. سرگشته و حيرانى؟ چرا بدنت چنين مى لرزد؟
ــ من خودم را بين بهشت و جهنّم مى بينم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم كرد، اگر چه بدنم را پاره پاره كنند.
حُرّ با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوى فرات مى رود. همه خيال مى كنند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او اكنون فرمانده چهار هزار سرباز است كه همه در مقابل او تعظيم مى كنند.
او آن قدر مى رود كه از سپاه دور مى شود. حالا بهترين فرصت است! سريع بر روى اسب مى نشيند و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد.
آن قدر سريع چون باد كه هيچ كس نمى تواند به او برسد. اكنون وارد اردوگاه امام حسين(ع) شده است.
او شمشير خود را به زمين مى اندازد. آرام آرام به سوى امام مى آيد. هر كس به چهره او نگاه كند، درمى يابد كه او آمده است تا توبه كند.
وقتى روبروى امام قرار مى گيرد مى گويد:
ــ سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمى دانستم كه اين نامردان تصميم به كشتن شما خواهند گرفت. من از كردار خود پشيمانم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند.
ــ سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است.
آفرين بر تو اى حُرّ!
امام از حُرّ مى خواهد كه از اسب پياده شود، چرا كه او مهمان است.
گوش كن! حُرّ در جواب امام اين گونه مى گويد: "من آمده ام تا تو را يارى كنم. اجازه بده تا با كوفيان سخن بگويم".
صداى حرّ در دشت كربلا مى پيچد. همه تعجّب مى كنند. صداى حُرّ از كدامين سو مى آيد: "اى مردم كوفه! شما بوديد كه به حسين نامه نوشتيد كه به كوفه بيايد و به او قول داديد كه جان خويش را فدايش مى كنيد. اكنون چه شده است كه با شمشيرهاى برهنه او را محاصره كرده ايد؟".
سپاه كوفه متعجّب شده اند و نداى بر حق حرّ را مى شنوند. در حالى كه سخنى از آنها به گوش نمى رسد. سخن حق در دل آنها كه عاشق دنيا شده اند، هيچ اثرى ندارد. حرّ باز مى گردد و كنار ياران امام در صف مبارزه مى ايستد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#ویژهمیلادامیرالمؤمنین(ع)
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#ا
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ادامه ی #هفت_شهر_عشق از امشب ارسال میشه ان شاءالله میلاد امیرالمؤمنین علیه السلام قرعه کشی انجام میشه.........
دوستانی که جواب سوال ها رو ارسال نکردند تا دوشنبه فرصت ارسال دارند🦋🦋🦋🦋🦋
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ
در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ
در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ
بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتبیستم
از تصور این که دستم به خون یک انسان آلوده شود، دلم در هم میپیچد. من آدمِ آدمکُشی نیستم. ادامه میدهد:
نه، منظورم از کُشتن اینی نیست که تو فکر میکنی. هرکدوم از ما نماینده بخشی از شخصیت توایم. اگه اون ویژگی
اخلاقیات از بین بره، ما از بین میریم. مثلا حامد و خانم صابری، شجاعت تو هستن. عباس و حورا خانم صبرت
هستن. اریحاو ارمیا ایمان و یقینت هستن. اگه ایمانت از دست بره، اریحاو ارمیا میمیرن. برعکسش هم هست. مثلا
اگه ریشه خشمت رو برای همیشه بخشکونی، بهزاد نابود میشه.
با خودم میگویم این امکان ندارد. میشود خشم را مهار کرد؛ اما نمیتوانم کاری کنم که هیچوقت عصبانی نشوم.
بالاخره آدمم دیگر!
دفترم را ورق میزنم. به صفحه ای میرسم که ویژگیهای شخصیت هارا در آنها نوشته ام. به بهزاد میرسم. جلویش
نوشته ام: بیرحم. تکتیرانداز حرفه ای. سرتیم ترور منافقین. سالها در پادگان اشرف و سرزمینهای اشغالی آموزش
دیده؛ از نوجوانی. مسئول بازجویی ازاسرای ایرانی در دوران جنگ. ایران را مثل کف دستش میشناسد؛ مخصوصاً
اصفهان را.
یک لحظه از مواجه شدن با هیولایی که ساخته ام به خودم میلرزم. چهره بیروح و سردش میآید جلوی چشمم.
هیولایی که من را میشناسد و حرکاتم را پیشبینی میکند. یعنی این هیولا در وجود من است؟ بخشی از من است؟
هیچکس نمیتواند باور کند؛ خودم هم. این کجای شخصیت من بوده؟ بشری کنارم مینشیند و میگوید: یادته توی کتاب تکبر پنهان، نوشته بود همه ما یه معاویه و یزید و صدام توی درون خودمون داریم که هنوز فرصت پیدا
نکرده خودشو نشون بده؟
-تو هم اون کتاب رو خوندی؟
-وقتی داشتی میخوندیش منم همراهت میخوندم. همه ما میخوندیم.
سرم را تکان میدهم. اینهاواقعاً دارند ترسناک میشوند؛ حتی شخصیتهای مثبتشان. اینها از عمق روح و روان
من بیرون آمده اند؛ آن هم درحالی که من اصالً دوست ندارم کسی را به عمق لایه های شخصیتم راه بدهم.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدهمینمسابقه
#صفحهنودهشتم
ساعت حدود هشت صبح است. همه ياران امام، تشنه هستند. در خيمه ها هم آب نيست.
سپاه كوفه منتظر فرمان عمرسعد است. دستور حمله بايد از طرف او صادر شود. ابتدا بايد مردم را با وعده پول خام تر نمود. براى همين، عمرسعد فرياد مى زند: "هر كس كه سر يكى از ياران حسين را بياورد هزار درهم جايزه خواهد گرفت".
تصميم بر آن شد تا ابتدا لشكر امام را تير باران نمايند. همه تيراندازان آماده شده اند، امّا اوّلين تير را چه كسى مى زند؟
آنجا را نگاه كن! اين عمرسعد است كه روى زمين نشسته و تير و كمانى در دست دارد. او آماده است تا اوّلين تير را پرتاب كند: "اى مردم! شاهد باشيد كه من خودم نخستين تير را به سوى حسين و يارانش پرتاب كردم".
تير از كمان عمرسعد جدا مى شود و به طرف لشكر امام پرتاب مى شود. جنگ آغاز مى شود. عمرسعد فرياد مى زند: "در كشتن حسين كه از دين بر گشته است شكى نكنيد".
واى خداى من، نگاه كن! هزاران تير به اين سو مى آيند.
ميدان جنگ با فرو ريختن تيرها سياه شده است. ياران امام، عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلاى امام خود مى كنند و بدين ترتيب، حماسه بزرگ صبح عاشورا رقم مى خورد.
اين اوج ايثار و فداكارى است كه در تاريخ نمونه اى ندارد. زمين رنگ خون به خود مى گيرد و عاشقان پر و بال مى گشايند و تن هاى تير باران شده بر خاك مى افتند.
همه ياران در اين فكر هستند كه مبادا تيرى به امام اصابت كند. زمين و آسمان پر از تير شده و چه غوغايى به پاست!
عمرسعد مى داند كه به زودى همه تيرهاى اين لشكر تمام خواهد شد، در حالى كه او بايد براى مراحل بعدى جنگ نيز، مقدارى تير داشته باشد. به همين دليل، دستور مى دهد تا تيراندازى متوقّف شود.
آرامشى نسبى، ميدان را فرا مى گيرد. سپاه كوفه خيال مى كنند كه امام حسين(ع) را كشته اند، امّا آن حضرت سالم است و ياران او تيرها را به جان و دل خريده اند.
اكنون سى و پنج تن از ياران امام، شربت شهادت نوشيده و به ديدار خداى خويش رفته اند.
اشك در چشمان امام حلقه زده است. نيمى از ياران باوفاى او چه سريع پر گشودند و رفتند. سپاه كوفه، هلهله و شادى مى كنند.
امام همچنان از ديدن ياران غرق به خونش، اشك مى ريزد.
گوش كن! اين صداى امام است كه در دشت كربلا طنين انداز است: "آيا يار و ياورى هست كه به خاطر خدا مرا يارى نمايد؟".
جوابى شنيده نمى شود. اهل كوفه، سرمست پيروزى زودرس خود هستند.
در آسمان غوغايى بر پا مى شود. فرشتگان از خداوند اجازه مى گيرند تا براى يارى امام بيايند. فرشتگان گروه گروه نزد امام حسين(ع)مى روند و مى گويند: "اى حسين! صدايت را شنيديم و آمده ايم تا تو را يارى كنيم".
اما امام ديدار خداوند را انتخاب مى كند و به فرشتگان دستور بازگشت مى دهد.
آرى! امام حسين(ع) در آن لحظه براى نجات از مرگ، طلب يارى نكرد، بلكه او براى آزادى اهل كوفه و همه كسانى كه تا قيامت فرياد او را مى شنوند، صدايش را بلند كرد تا شايد دلى بيدار شود و به سوى حق بيايد و از آتش جهنّم آزاد گردد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#ویژهمیلادامیرالمؤمنین(ع)
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●○●○●○=====>
🕯🍃
🤲🏻خدایا ما را از فتنه های آخرالزمان حفظ کن
#امام_صادق(علیه السلام)
درباره شدت فتنههای زمان #غیبت میفرماید:
🔆به خدا سوگند شما خالص می شوید؛
🔆به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید؛
🔆به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر.
📚 بحارالانوار جلد5 صفحه216
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۱🌷
🌹المصطفون🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🍀قرآن فریاد می کند که ﺧﺪﺍ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ. ﺧﺪﺍ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﻓﺮﻕ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺑﺮﺩ. مثل ﮔﺮﺩ و ﺧﺎﮎ و ﺧﺲ و ﺧﺎﺷﺎک و ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،پایین ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺭﺧﺖ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﺗﻨﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ و ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ.
🍀 ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮔﻞﻫﺎ ﻭ ﺭﯾﺎﺣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﮐﺸﺪ. ﻏﺒﺎﺭ و گرد و خاک ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ میﮐﺸﺪ و ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ.
🍀 ﺧﺪﺍ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺍﺳﺮﺍﺀ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺁﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ « ﺳُﺒْﺤَﺎﻥَ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺃَﺳْﺮَﻯ ﺑِﻌَﺒْﺪِﻩِ ﻟَﻴْﻠًﺎ ﻣِّﻦَ ﺍﻟْﻤَﺴْﺠِﺪِ ﺍﻟْﺤَﺮَﺍﻡِ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟْﻤَﺴْﺠِﺪِ ﺍﻟْﺄَﻗْﺼَﻰ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺑَﺎﺭَﻛْﻨَﺎ ﺣَﻮْﻟَﻪُ ﻟِﻨُﺮِﻳَﻪُ ﻣِﻦْ ﺁﻳَﺎﺗِﻨَﺎ ﺇِﻧَّﻪُ ﻫُﻮَ ﺍﻟﺴَّﻤِﻴﻊُ ﺍﻟْﺒَﺼِﻴﺮُ» (ﺍﺳﺮﺍﺀ/ 1) ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﻤﯿﻊ ﺑﺼﯿﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🍀این آیه یک پیامی دارد. ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻻﻗﺼﯽ ﺳﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﺍﺝ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ "ﺳﺒﺤﺎﻥ".
🍀 ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﻮﺩﻩ.ﻣﺎ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﺭﻭﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺧﺪﺍ ﻣﻨﺰﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﺪ.
🍀 ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺳﻤﯿﻊ ﺑﺼﯿﺮ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ. ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﺭﺯﺷﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ که ﻣﺎ او ﺭﺍ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﺍﺭﺯﺷﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ او ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥﻫﺎ ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ.
🌹المطیعون لله🌹
🍃"ﺍﻟْﻤُﺼْﻄَﻔَﻮْﻥَ" یعنی اﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﻨﺘﺨﺒﺎﻥ ﺣقند. ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ است. ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﺼﻄﻔﻮنند؟
🍃ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺍﺻﻄﻔﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﯾشان ﺍﺻﻄﻔﯽ وﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ و ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺷﺪﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻣﻄﯿﻊ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺸﻢ.
🍃ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽﮔﻔﺖ " ﻟَﺎ ﺗَﻈْﻠِﻤُﻮﻥَ ﻭَﻟَﺎ ﺗُﻈْﻠَﻤُﻮﻥَ" (ﺑﻘﺮﻩ/ 279) ﻇﻠﻢ ﻧﮑﻨﯿﺪ.ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ﻇﻠﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ. ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﻟﺬﺍ ﯾﮏ ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨم.
🍃 ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﻗﺎﻟﯿﻢ ﺳﺒﻊ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻣﻐﺰ ﻧﻪ، ﭘﻮﺳﺘﻪ ﭘﻮﺳﺘﻪﯼ ﺟﻮﯾﯽ ﻧﻪ ﮔﻨﺪﻣﯽ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮﺭﯼ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻡ. ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪﯼ ﻇﻠﻢ.ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﻔﻌﺖ را ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺳﺘﻢ نمی خواهم.
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻟْﻤُﻄِﻴﻌُﻮﻥَ ﻟِﻠَّﻪ...
💖🌹🦋💖🌹🦋
#مهدی_شناسی
#قسمت_301
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢داماد شهید شد
🔹با دختر مؤمنه ای از فامیل پدری مان نامزد کرد و قرار شد عید نوروز مراسم عقد بگیرند. مرخصی آخری که آمده بود مهربان تر از همیشه به همسایه ها و پیرهای ناتوان روستا سرکشی کرد و رفت چابهار.
🔹در محل ماموریت قتلی اتفاق افتاده بود که نیاز به بررسی و شناسایی نامحسوس داشت. جلال از طرف فرماندهی مامور شد که با لباس شخصی و به شکل ناشناس به محل وقوع جرم برود و کار شناسایی را انجام بدهد. اشرار سابقه دار که برادرم را می شناختند در راه برگشت او را به رگبار بستند.
🔹شهید مدافع وطن جلال اسدی زاده
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
▫️بـلا مے بـارد از آسمـان و زمیـن.
فتنہ هــا چـون گــرگ افتـاده اند
بـہ جـان یتیمـانت...
" ای دوست بیا،
رحـم بہ تنهایے مـا ڪن! "
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتبیستیکم
زهراسادات همیشه میگوید تو دور خودت یک دیوار شیشه ای کشیده ای. همه با ذوق میآیند طرفت و ناگهان
میخورند به آن دیوار شیشه ای. تازه میفهمند نمیتوانند تو را بفهمند چون خودت اجازه نمیدهی.
به جرات میتوانم بگویم تمام آدمهای زندگیام بیرون این دیوار شیشه ای هستند. دوست ندارم این دیواررا بشکنم.
حالا با آدمهایی مواجه شدهام که داخل این دیوارند و این ترسناک است؛ حتی اگر بدانم آدمهای خوبی هستند.
دوباره ورق میزنم. اسم ستاره را میبینم. کاراکتر رمانی که قرار است با موضوع زن و صهیونیسم بنویسم. نوشته ام:
متکبر، احساساتش را سرکوب میکند، برای هدفش از هرچیزی میگذرد، هیچوقت عاشق نشده، یهودی الاصل،
با الهام از شخصیت استر، افسر متساوا...
صدای عباس مرا به خودم میآورد: پس ما اینجا به دنیا اومدیم!
و با چشم به دفتر اشاره میکند. درکشان نمیکنم؛ آنها از یک دفتر شروع شده اند. از چرخیدن خودکار روی
صفحات کاغذ، از بازی انگشتانم روی دکمه های کیبورد. من از کجا شروع شده ام؟ از یک سلول کوچک در
تاریکیهای رحم. آیات قرآن درباره خلقت انسان در ذهنم ردیف میشوند ومیرسند به آن آیه که: یَا أَیُُّهَا الْإِنْسَانُ
مَا غَرَُّکَ بِرَبُِّکَ الْکَرِیمِ)ای انسان، چه چیزی تو را نسبت به پروردگار بزرگوارت مغرور کرده است؟/ سوره انفطار،
آیه6.)
از خودم خجالت میکشم. عباس میگوید: ما قبل از نوشته شدن وجود داشتیم. همونطور که روح همه آدما قبل
از به دنیا اومدن وجود داشته و توی عالم ذر هم رو دیدن.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat