هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ادامه ی #هفت_شهر_عشق از امشب ارسال میشه ان شاءالله میلاد امیرالمؤمنین علیه السلام قرعه کشی انجام میشه.........
دوستانی که جواب سوال ها رو ارسال نکردند تا دوشنبه فرصت ارسال دارند🦋🦋🦋🦋🦋
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ
در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ
در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ
بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتبیستم
از تصور این که دستم به خون یک انسان آلوده شود، دلم در هم میپیچد. من آدمِ آدمکُشی نیستم. ادامه میدهد:
نه، منظورم از کُشتن اینی نیست که تو فکر میکنی. هرکدوم از ما نماینده بخشی از شخصیت توایم. اگه اون ویژگی
اخلاقیات از بین بره، ما از بین میریم. مثلا حامد و خانم صابری، شجاعت تو هستن. عباس و حورا خانم صبرت
هستن. اریحاو ارمیا ایمان و یقینت هستن. اگه ایمانت از دست بره، اریحاو ارمیا میمیرن. برعکسش هم هست. مثلا
اگه ریشه خشمت رو برای همیشه بخشکونی، بهزاد نابود میشه.
با خودم میگویم این امکان ندارد. میشود خشم را مهار کرد؛ اما نمیتوانم کاری کنم که هیچوقت عصبانی نشوم.
بالاخره آدمم دیگر!
دفترم را ورق میزنم. به صفحه ای میرسم که ویژگیهای شخصیت هارا در آنها نوشته ام. به بهزاد میرسم. جلویش
نوشته ام: بیرحم. تکتیرانداز حرفه ای. سرتیم ترور منافقین. سالها در پادگان اشرف و سرزمینهای اشغالی آموزش
دیده؛ از نوجوانی. مسئول بازجویی ازاسرای ایرانی در دوران جنگ. ایران را مثل کف دستش میشناسد؛ مخصوصاً
اصفهان را.
یک لحظه از مواجه شدن با هیولایی که ساخته ام به خودم میلرزم. چهره بیروح و سردش میآید جلوی چشمم.
هیولایی که من را میشناسد و حرکاتم را پیشبینی میکند. یعنی این هیولا در وجود من است؟ بخشی از من است؟
هیچکس نمیتواند باور کند؛ خودم هم. این کجای شخصیت من بوده؟ بشری کنارم مینشیند و میگوید: یادته توی کتاب تکبر پنهان، نوشته بود همه ما یه معاویه و یزید و صدام توی درون خودمون داریم که هنوز فرصت پیدا
نکرده خودشو نشون بده؟
-تو هم اون کتاب رو خوندی؟
-وقتی داشتی میخوندیش منم همراهت میخوندم. همه ما میخوندیم.
سرم را تکان میدهم. اینهاواقعاً دارند ترسناک میشوند؛ حتی شخصیتهای مثبتشان. اینها از عمق روح و روان
من بیرون آمده اند؛ آن هم درحالی که من اصالً دوست ندارم کسی را به عمق لایه های شخصیتم راه بدهم.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدهمینمسابقه
#صفحهنودهشتم
ساعت حدود هشت صبح است. همه ياران امام، تشنه هستند. در خيمه ها هم آب نيست.
سپاه كوفه منتظر فرمان عمرسعد است. دستور حمله بايد از طرف او صادر شود. ابتدا بايد مردم را با وعده پول خام تر نمود. براى همين، عمرسعد فرياد مى زند: "هر كس كه سر يكى از ياران حسين را بياورد هزار درهم جايزه خواهد گرفت".
تصميم بر آن شد تا ابتدا لشكر امام را تير باران نمايند. همه تيراندازان آماده شده اند، امّا اوّلين تير را چه كسى مى زند؟
آنجا را نگاه كن! اين عمرسعد است كه روى زمين نشسته و تير و كمانى در دست دارد. او آماده است تا اوّلين تير را پرتاب كند: "اى مردم! شاهد باشيد كه من خودم نخستين تير را به سوى حسين و يارانش پرتاب كردم".
تير از كمان عمرسعد جدا مى شود و به طرف لشكر امام پرتاب مى شود. جنگ آغاز مى شود. عمرسعد فرياد مى زند: "در كشتن حسين كه از دين بر گشته است شكى نكنيد".
واى خداى من، نگاه كن! هزاران تير به اين سو مى آيند.
ميدان جنگ با فرو ريختن تيرها سياه شده است. ياران امام، عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلاى امام خود مى كنند و بدين ترتيب، حماسه بزرگ صبح عاشورا رقم مى خورد.
اين اوج ايثار و فداكارى است كه در تاريخ نمونه اى ندارد. زمين رنگ خون به خود مى گيرد و عاشقان پر و بال مى گشايند و تن هاى تير باران شده بر خاك مى افتند.
همه ياران در اين فكر هستند كه مبادا تيرى به امام اصابت كند. زمين و آسمان پر از تير شده و چه غوغايى به پاست!
عمرسعد مى داند كه به زودى همه تيرهاى اين لشكر تمام خواهد شد، در حالى كه او بايد براى مراحل بعدى جنگ نيز، مقدارى تير داشته باشد. به همين دليل، دستور مى دهد تا تيراندازى متوقّف شود.
آرامشى نسبى، ميدان را فرا مى گيرد. سپاه كوفه خيال مى كنند كه امام حسين(ع) را كشته اند، امّا آن حضرت سالم است و ياران او تيرها را به جان و دل خريده اند.
اكنون سى و پنج تن از ياران امام، شربت شهادت نوشيده و به ديدار خداى خويش رفته اند.
اشك در چشمان امام حلقه زده است. نيمى از ياران باوفاى او چه سريع پر گشودند و رفتند. سپاه كوفه، هلهله و شادى مى كنند.
امام همچنان از ديدن ياران غرق به خونش، اشك مى ريزد.
گوش كن! اين صداى امام است كه در دشت كربلا طنين انداز است: "آيا يار و ياورى هست كه به خاطر خدا مرا يارى نمايد؟".
جوابى شنيده نمى شود. اهل كوفه، سرمست پيروزى زودرس خود هستند.
در آسمان غوغايى بر پا مى شود. فرشتگان از خداوند اجازه مى گيرند تا براى يارى امام بيايند. فرشتگان گروه گروه نزد امام حسين(ع)مى روند و مى گويند: "اى حسين! صدايت را شنيديم و آمده ايم تا تو را يارى كنيم".
اما امام ديدار خداوند را انتخاب مى كند و به فرشتگان دستور بازگشت مى دهد.
آرى! امام حسين(ع) در آن لحظه براى نجات از مرگ، طلب يارى نكرد، بلكه او براى آزادى اهل كوفه و همه كسانى كه تا قيامت فرياد او را مى شنوند، صدايش را بلند كرد تا شايد دلى بيدار شود و به سوى حق بيايد و از آتش جهنّم آزاد گردد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#ویژهمیلادامیرالمؤمنین(ع)
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●○●○●○=====>
🕯🍃
🤲🏻خدایا ما را از فتنه های آخرالزمان حفظ کن
#امام_صادق(علیه السلام)
درباره شدت فتنههای زمان #غیبت میفرماید:
🔆به خدا سوگند شما خالص می شوید؛
🔆به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید؛
🔆به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر.
📚 بحارالانوار جلد5 صفحه216
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۱🌷
🌹المصطفون🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🍀قرآن فریاد می کند که ﺧﺪﺍ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ. ﺧﺪﺍ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﻓﺮﻕ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺑﺮﺩ. مثل ﮔﺮﺩ و ﺧﺎﮎ و ﺧﺲ و ﺧﺎﺷﺎک و ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،پایین ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺭﺧﺖ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﺗﻨﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ و ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ.
🍀 ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮔﻞﻫﺎ ﻭ ﺭﯾﺎﺣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﮐﺸﺪ. ﻏﺒﺎﺭ و گرد و خاک ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ میﮐﺸﺪ و ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ.
🍀 ﺧﺪﺍ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺍﺳﺮﺍﺀ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺁﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ « ﺳُﺒْﺤَﺎﻥَ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺃَﺳْﺮَﻯ ﺑِﻌَﺒْﺪِﻩِ ﻟَﻴْﻠًﺎ ﻣِّﻦَ ﺍﻟْﻤَﺴْﺠِﺪِ ﺍﻟْﺤَﺮَﺍﻡِ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟْﻤَﺴْﺠِﺪِ ﺍﻟْﺄَﻗْﺼَﻰ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺑَﺎﺭَﻛْﻨَﺎ ﺣَﻮْﻟَﻪُ ﻟِﻨُﺮِﻳَﻪُ ﻣِﻦْ ﺁﻳَﺎﺗِﻨَﺎ ﺇِﻧَّﻪُ ﻫُﻮَ ﺍﻟﺴَّﻤِﻴﻊُ ﺍﻟْﺒَﺼِﻴﺮُ» (ﺍﺳﺮﺍﺀ/ 1) ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﻤﯿﻊ ﺑﺼﯿﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🍀این آیه یک پیامی دارد. ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻻﻗﺼﯽ ﺳﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﺍﺝ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ "ﺳﺒﺤﺎﻥ".
🍀 ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﻮﺩﻩ.ﻣﺎ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﺭﻭﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺧﺪﺍ ﻣﻨﺰﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﺪ.
🍀 ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺳﻤﯿﻊ ﺑﺼﯿﺮ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ. ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﺭﺯﺷﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ که ﻣﺎ او ﺭﺍ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﺍﺭﺯﺷﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ او ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥﻫﺎ ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ.
🌹المطیعون لله🌹
🍃"ﺍﻟْﻤُﺼْﻄَﻔَﻮْﻥَ" یعنی اﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﻨﺘﺨﺒﺎﻥ ﺣقند. ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ است. ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﺼﻄﻔﻮنند؟
🍃ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺍﺻﻄﻔﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﯾشان ﺍﺻﻄﻔﯽ وﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ و ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺷﺪﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻣﻄﯿﻊ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺸﻢ.
🍃ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽﮔﻔﺖ " ﻟَﺎ ﺗَﻈْﻠِﻤُﻮﻥَ ﻭَﻟَﺎ ﺗُﻈْﻠَﻤُﻮﻥَ" (ﺑﻘﺮﻩ/ 279) ﻇﻠﻢ ﻧﮑﻨﯿﺪ.ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ﻇﻠﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ. ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﻟﺬﺍ ﯾﮏ ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨم.
🍃 ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﻗﺎﻟﯿﻢ ﺳﺒﻊ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻣﻐﺰ ﻧﻪ، ﭘﻮﺳﺘﻪ ﭘﻮﺳﺘﻪﯼ ﺟﻮﯾﯽ ﻧﻪ ﮔﻨﺪﻣﯽ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮﺭﯼ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻡ. ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪﯼ ﻇﻠﻢ.ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﻔﻌﺖ را ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺳﺘﻢ نمی خواهم.
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻟْﻤُﻄِﻴﻌُﻮﻥَ ﻟِﻠَّﻪ...
💖🌹🦋💖🌹🦋
#مهدی_شناسی
#قسمت_301
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢داماد شهید شد
🔹با دختر مؤمنه ای از فامیل پدری مان نامزد کرد و قرار شد عید نوروز مراسم عقد بگیرند. مرخصی آخری که آمده بود مهربان تر از همیشه به همسایه ها و پیرهای ناتوان روستا سرکشی کرد و رفت چابهار.
🔹در محل ماموریت قتلی اتفاق افتاده بود که نیاز به بررسی و شناسایی نامحسوس داشت. جلال از طرف فرماندهی مامور شد که با لباس شخصی و به شکل ناشناس به محل وقوع جرم برود و کار شناسایی را انجام بدهد. اشرار سابقه دار که برادرم را می شناختند در راه برگشت او را به رگبار بستند.
🔹شهید مدافع وطن جلال اسدی زاده
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
▫️بـلا مے بـارد از آسمـان و زمیـن.
فتنہ هــا چـون گــرگ افتـاده اند
بـہ جـان یتیمـانت...
" ای دوست بیا،
رحـم بہ تنهایے مـا ڪن! "
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتبیستیکم
زهراسادات همیشه میگوید تو دور خودت یک دیوار شیشه ای کشیده ای. همه با ذوق میآیند طرفت و ناگهان
میخورند به آن دیوار شیشه ای. تازه میفهمند نمیتوانند تو را بفهمند چون خودت اجازه نمیدهی.
به جرات میتوانم بگویم تمام آدمهای زندگیام بیرون این دیوار شیشه ای هستند. دوست ندارم این دیواررا بشکنم.
حالا با آدمهایی مواجه شدهام که داخل این دیوارند و این ترسناک است؛ حتی اگر بدانم آدمهای خوبی هستند.
دوباره ورق میزنم. اسم ستاره را میبینم. کاراکتر رمانی که قرار است با موضوع زن و صهیونیسم بنویسم. نوشته ام:
متکبر، احساساتش را سرکوب میکند، برای هدفش از هرچیزی میگذرد، هیچوقت عاشق نشده، یهودی الاصل،
با الهام از شخصیت استر، افسر متساوا...
صدای عباس مرا به خودم میآورد: پس ما اینجا به دنیا اومدیم!
و با چشم به دفتر اشاره میکند. درکشان نمیکنم؛ آنها از یک دفتر شروع شده اند. از چرخیدن خودکار روی
صفحات کاغذ، از بازی انگشتانم روی دکمه های کیبورد. من از کجا شروع شده ام؟ از یک سلول کوچک در
تاریکیهای رحم. آیات قرآن درباره خلقت انسان در ذهنم ردیف میشوند ومیرسند به آن آیه که: یَا أَیُُّهَا الْإِنْسَانُ
مَا غَرَُّکَ بِرَبُِّکَ الْکَرِیمِ)ای انسان، چه چیزی تو را نسبت به پروردگار بزرگوارت مغرور کرده است؟/ سوره انفطار،
آیه6.)
از خودم خجالت میکشم. عباس میگوید: ما قبل از نوشته شدن وجود داشتیم. همونطور که روح همه آدما قبل
از به دنیا اومدن وجود داشته و توی عالم ذر هم رو دیدن.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح شهدا صلوات
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
😂😂طــنز جــبهه😂😂
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گــرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!🚨🚑
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیـــدر... رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشــــــم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!😍😍
-هه هه دلبر قرمـــز دیگه چیه ؟🤣🤪
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخـــش رفته هوا. من در خدمتم.🧐😱
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟✋
– برگه کد دیگه چـــیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟🙄
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😭😭
+ رشید جان! از همانها که چــــرخ دارند!😡
– چه میگویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخواهی ؟🧐🤨
+ بابا از همانها که سفـــیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.....🤣
+ بیمزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمــــــــز داره🚨
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!😳😐😂😂
کارد میزدند خونم در نمیآمــــد😡😤.
هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتـ.ـــم......😎
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک
🌺🍃🌺🍃
#طنزجبهه
#میشهخندیدبدونمسخرهقومیتها
#میشهخندیدبدونغیبتکردن
#میشهخندیدبدونحرفهایرکیک
#میشهخندیدبدونگناهکردن
#میشهباهمخندید
#میشهباادبخندید
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدهمینمسابقه
#صفحهنودنهم
از آغاز حمله و تيرباران دسته جمعى ساعتى مى گذرد. اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. آيا مى دانى كه شعار ياران امام چيست؟
شعار آنها "يا محمّد" است.
آرى! تنها نام پيامبر است كه غرور و عزّت را براى لشكر حق به همراه دارد.
اكنون ساعت حدود نُه صبح است و نيمى از ياران امام به شهادت رسيده اند و حالا نوبت پروانه هاى ديگر است.
حرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: "اى حسين! من اوّلين كسى بودم كه به جنگ تو آمدم و راه را بر تو بستم. اكنون مى خواهم اوّلين كسى باشم كه به ميدان مبارزه مى رود و جانش را فداى شما مى كند. به اميد آنكه روز قيامت اوّلين كسى باشم كه با پيامبردست مى دهد.
من وقتى اين كلام را مى شنوم به همّت بالاى حرّ آفرين مى گويم! به راستى كه تو معمّاى بزرگ تاريخ هستى! تا ساعتى قبل در سپاه كفر بودى و اكنون آن قدر عزيز شده اى كه مى خواهى روز قيامت اوّلين كسى باشى كه با پيامبر دست مى دهد.
مى دانم كه خداوند اين سخن را بر زبان تو جارى ساخت تا عظمت حسينش را نشان دهد. حسين كسى است كه توبه كنندگان را عزيزتر مى داند به شرط آنكه مثل تو، مردانه تـوبه كنند. تو مى خواهى به گنهكاران پيام دهى كه بياييد و حسينى شويد.
امام به حُرّ اجازه مى دهد و او بر اسب رشيدش سوار مى شود و به ميدان مى آيد. انبوه سپاه برايش حقير و ناچيز جلوه مى كند. اكنون او "رَجَز" مى خواند.
همان طور كه مى دانى "رجز" شعر حماسى است كه در ميدان رزم خوانده مى شود.
گوش كن! "من حُرّ هستم كه زبانزد مهمان نوازى ام، من پاسدار بهترين مرد سرزمين مكّه ام".
غبار از زمين برمى خيزد. حُرّ به قلب لشكر مى زند، امّا اسب او زخمى شده است. سپاه كوفه مى ترسد و عقب نشينى مى كند.
عمرسعد كه كينه زيادى از حُرّ به دل گرفته است، دستور مى دهد تا او را تير باران كنند. تيرها پشت سر هم مى آيند. فرياد حُرّ بلند است: "بدانيد كه من مرد ميدان هستم و از حسين پاسدارى مى كنم".
او مى جنگد و چهل تن از سپاه دشمن را به خاك سياه مى نشاند، سرانجام دشمن او را محاصره مى كند. تيرها و نيزه ها حملهور مى شوند. نيزه اى سينه حُرّ را مى شكافد و او روى زمين مى افتد.
ياران امام نزد حُرّ مى روند و او را به سوى خيمه ها مى آورند. امام نيز به استقبال آمده و كنار حُرّ به روى زمين مى نشيند و سر او را به سينه گرفته و با دست هاى خود، خاك و خون را از چهره او پاك مى كند.
حُرّ آخرين نگاه خود را به آقاى خود مى كند. لحظه پرواز فرا رسيده است، او به صورت امام لبخند مى زند، به راستى، چه سعادتى از اين بالاتر كه او روى سينه مولاى خويش جان مى دهد.
گوش كن، امام با حُرّ سخن مى گويد: "به راستى كه تو حُرّ هستى، همانگونه كه مادرت تو را حُرّ نام نهاد".
وحتماً مى دانى كه "حُرّ" به معناى "آزادمرد" مى باشد، آرى، حُرّ همان آزادمردى است كه در هنگامه غربت به يارى امام زمان خويش آمد و جان خود را فداى حق و حقيقت نمود و با حماسه خود، تاريخ را شگفت زده كرد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#ویژهمیلادامیرالمؤمنین(ع)
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●○●○●○=====>
اکبری(شهید)
اکبری از کمک آرپی جی زن های من و از بچه های شهرکرد بود. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم به من گفت: «سلیمان می خواهم چیزی به تو بگویم ممکن است باور نکنی».
من تا سی دقیقه ی دیگر در همین کانال شهید می شوم. جوابش را ندادم، اما خیلی مراقبش بودم. او دقیقاً سی دقیقه بعد همراه مرتضی در همان قسمت کانال بر اثر اصابت خمپاره ی 60 به شهادت رسید.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
✨السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْوَلِیُّ الْمُجْتَبَی وَ الْحَقُّ الْمُنْتَهَی✨
🌱سلام بر تو ای گوهری که خدا تو را برای خودش آفریده است.
🌱سلام بر تو که تمام حقایق عالم، پرتویی از خورشید توست.
سلام بر تو و بر روز طلوعت...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#التماس_دعافرج 🤲
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
💐☘🎁🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتبیستدوم
ابوالفضل هم صفحه گوشی اش را میبندد. نگاهی به دفتر میاندازد و میگوید: واقعا ممنونم مامان.
-بابت چی؟با چشمانی لبریز از ذوق به بشری نگاه میکند: بابت این که بشری رو هم نوشتی.
صورت بشری زیر نگاه ابوالفضل گل میاندازد. لب میگزد و با چشم و ابرو اشاره میکند که یعنی جلوی بقیه
زشت است این حرفها. ابوالفضل اما زده است کانال عاشقانه و بیتوجه به رنگ به رنگ شدن بشری، نگاهش
میکند. این بشرایی که من نوشته ام، همه جا جسور و شجاع است و فقط به ابوالفضل که میرسد اینطور خجالتی
میشود؛ مثل دختر چهارده ساله.
حاج حسین میگوید: اگه واقعاً میخوای تشکر کنی، برو از خدا تشکر کن که مامان رو خلق کرد و ماها رو
گذاشت توی مغزش!
حورا بالای سرمان میایستد و روی دفتر خم میشود: ولی من از دستت دلخورم یکم. زیاد اذیتم کردی.
عباس هم همراهی میکند: من رو هم همینطور. بلائی نموند که سرم نیاورده باشی.
با چشمان گرد نگاهشان میکنم. رمان عباس را که هنوز ننوشته ام؛ اما حورا حق دارد بابت زندگی سختی که داشته،
الان حسابی از دستم شاکی باشد. نمیدانم چه بگویم. عباس میخندد: اشکال نداره. همین که عاقبت به خیر شدیم
بخشیدیمت.
نورا یکباره میآید و کاسه کوزه بحثمان را بهم میریزد: خب این حرفا رو ول کنین. بگین باید با بهزاد چکار
کنیم؟
دوباره نگاهها برمیگردد به سمت من. از این که همه از من راه حل بخواهند و نگاهها به دهان من باشد استرس
میگیرم. من که عقل کل نیستم!
چند ثانیه فکر میکنم و بالاخره زبان میچرخانم: نمیدونم باید چکار کنیم؛ اما میدونم که نمیشه تا ابد اینجا
بمونم.
-یعنی باید باهاش روبه رو بشی؟
این را اریحا میگوید. حاج حسین خیره است به نقطهای نامعلوم و دارد بلند فکر میکند: نمیشه یه شبه نابودش
کنی؛ زمان میبره. اما باید مهارش کنی. نباید بذاری بهت غلبه کنه.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#آسمانیها
آب کاربراتور
راه را گم کرده بودم. وسط بیابان، پنج، شش روز، غذا و آب نداشتم. گرسنگی را می شد تحمل کرد اما تشنگی را نه.
در میان راه به چند ماشین خراب رسیدم، هرچه گشتم داخل ماشین آب نبود. شلنگ کاربراتور یکی از آن ها را با سرنیزه سوراخ کردم. آبش گرم بود، بدمزه و بدرنگ اما چاره ای نبود. هرچی آب داشت با ولع خوردم و حالم جا آمد.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
مداحی آنلاین - نامه امام زمان (عج) برای شیخ مفید - استاد رفیعی.mp3
1.02M
♨️نامه امام زمان (عج) برای شیخ مفید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat