eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یک شب پر از آرامش 💫یک دل شـاد و بی غصه ✨یک زندگی آروم و عاشقانه 💫و یک دعای خـیر از تـه دل ✨نصیب لحظه هاتـون 💫تـو این شب سرد زمستانی ✨خـونه دلتـون گـرم 💫دل‌ نگرانیهایتان به در ✨شبتون خـوش و سراسر آرامش 🦋🌹🌟✨🌙🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ من گریه مۍریزم به پاۍ جاده‌ات تا آئینه ڪارۍ ڪرده باشم مقدمت را اوّل ضمیر غائب مفرد ڪجائۍ؟ اۍ پاسـخ آدیـنـه هاۍ پـُر معمّـا @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
عباس جلوتر میدود و میگوید: بیاین! باید از خیابانی رد شویم پر شده از شعله های کوچک و بزرگ آتش. بچه که بودم، از دوتا چیز خیلی میترسیدم: آتش و رد شدن از خیابان. الان با هردوی این ترسها مواجه ام. خیابانی پر از آتش! بشری پشت سرم میدودو عباس مقابلم. باد پاییزی شعله های آتش را میرقصاند و هربار، شعله ها به سمت من سرک میکشند. اگر آتش بگیرم چه؟ یک تکه شعله، زبانه میکشد تا مقابل صورتم. گرمایش را حس میکنم. از ترس عضلاتم را منقبض میکنم و چادرم را جمع. طی کردن عرض خیابانِ آتشین، برایم به اندازه هزارسال میگذرد. در پیادهرو خبری نیست. همه مغازه ها تعطیل اند و مردم هم خزیده اند به خانه شان. انگار فهمیده اند ماجرا خیلی ترسناکتر و خطرناکتر از یک اعتراض ساده است. عباس هربار نگاهی به ما که پشت سرش هستیم میاندازد و میگوید: بدویین! بیاین! ما بدون این که او بگوید هم میدویم؛ هرچند پهلوهایم درد گرفته و گلویم میسوزد. افتادن قطرات ریز باران را روی صورتم حس میکنم. یک باران ریز و نرم میبارد؛ لطافت میان خشونت. صداها را مبهم و گنگ میشنوم.صدای فریاد، صدای تیر، صدای شکستن. عباس برمیگردد و با دست به من علامت میدهد که برویم داخل یک کوچه. کجای اصفهانیم؟ نمیدانم. باید به عباس اعتماد کنم؛ امیدوارم او مثل من گیج نباشد. عباس داخل کوچه ای میپیچد و باز هم میدود. به سختی و میان نفسهای بریده بریده ام میگویم: بسه! من دیگه نمیتونم! بشری دستم را میگیرد و من را دنبال خودش میکشد. ساق پایم درد گرفته است. یک ماهی میشود که باشگاه نرفته ام و اینطوری بدنم افت کرده. قبال بیشتر از این میدویدم و آخ نمیگفتم! باز هم کلماتی منقطع را پشت هم ردیف میکنم: من... دیگه... نمی... تونم... عباس میایستد؛ من و بشری هم. تکیه میدهم به دیوار و روی زانوهایم خم میشوم. تندتند نفس نفس میزنم. چشمانم را میبندم و دستم را میگذارم روی سینه ام. دهانم طعم خون میدهد. صدای نفس زدن عباس و بشری را میشنوم؛ هرچند میدانم حالشان به اندازه من بد نیست. عباس میگوید: مامان خوبی؟ نمیتوانم جوابش را بدهم. بشری میگوید: کاش آب داشتیم میدادیم بهش. -نداریم که. انقدر با عجله اومدیم یادمون رفت بیاریم. بشری دست میگذارد روی شانه هایم: سرتو بیار بالا و نفس بکش. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
4_5953843893765146497.mp3
2.15M
💠 صلوات بر باقرالعلوم (علیه السلام) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🌸 ویژه ولادت (ع) @shohada_vamahdawiat                 
نماز اول وقت فراموش نشه التماس دعای فرج @shohada_vamahdawiat                 
دعای هر روز ماه رجب ➥ @shohada_vamahdawiat
اللهم عجل لولیک الفرج 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 🕙 وعده ما ساعت ۱۰ شب لیلة الرغائب 🕚 مصادف با ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ ۱ رجب ۱۴۴۳ دو رکعت نماز حاجت ۳۱۳ بار العجل العجل یا الله یا صاحب الزمان بیاید همه باهم یکصدا شویم 💖🌹🦋
‌🌷مهدی شناسی ۳۰۷🌷 🌹وارتضاکم لغیبه🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔘نوع سوم غیب:ﯾﮏ ﻏﯿﺒﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻏﯿﺐ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻫﻢ ﻫﻮﯾﺖ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻏﯿﺐ و غائب ﺍﺳﺖ ﺍﻻ‌ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﺎﻥ.يعنی اهل بیت علیهم السلام. 🔘 ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ "ﻋَﺎﻟِﻢُ ﺍﻟْﻐَﻴْﺐِ ﻓَﻠَﺎ ﻳُﻈْﻬِﺮُ ﻋَﻠَﻰ ﻏَﻴْﺒِﻪِ ﺃَﺣَﺪًﺍ، ﺇِﻟَّﺎ ﻣَﻦِ ﺍﺭْﺗَﻀَﻰ" (ﺟﻦ/ 27-26) ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻏﯿﺐ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻪ ﻏﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﮕﺮ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﻭ رضايت ﺍﻭ ﺑﺎﺷﻨﺪ" 🔘 ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ "ﻭَ ﺍﺭْﺗَﻀَﺎﻛُﻢْ ﻟِﻐَﻴْﺒِﻪِ" ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﻏﯿﺐ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ باید شناختید. 🌹ﺍﺧْﺘَﺎﺭَﻛُﻢْ ﻟِﺴِﺮِّﻩِ🌹 🍃ﻋﯿﺎﺭ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ ﮐﺎﺭﺵ ﻣﺸﺨﺺ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ و ﻋﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﻗﺮﺍﺑﺖ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻋﯿﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺭﺍﺯ. 🍃 ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺯﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻋﯿﺎﺭﯼ و ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻫﺴﺘﯽ. ﺷﻤﺎ ﺟﺰﺀ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ. 🍃ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮّ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ. 🍃ﺩﻭﻡ این که ﺷﻤﺎ ﺍﻣﯿﻨﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ این است که ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ. ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮﺏ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﯿﺪ. 🍃 ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺪﻫﻢ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ.ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻘﺮﺏ و ﺍﻣﯿﻨﺎﻥ ﻭﺣﯽ ﺍﯾشان ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺴﭙﺎﺭ. 🍃ﺣﺎﻻ‌ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺳﺮّﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ آن ها ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﻢ.ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺳﺮّ ﻭ ﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ.ﺧﻮﺩشان ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﺍﺳﺮﺍﺭﯼ ﺑﺎ آن ها ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ.ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺭﺍﺯﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺍﻣﯿﻨﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ... 💖💚💙💖💚💙 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهادتت مبارک 🔹شهید علی اکبر رنجبر که روز گذشته در درگیری با اراذل و اوباس استان فارس به درجه رفیع شهادت نائل گردید . ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵تشنه وجود امام زمان (عج) باشیم ... 🌱حجت الاسلام «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت 🙏 امروز را هم به لطف تو به شب رساندیم ای خدای مهربانم❤️ یاریمان ده، تحملمان را افزون، قولمان را صدق ، و قلبمان را پاک گردان 🙏 الهی تو یگانه ی ، پناهمان باش🙏 ✨آمین یا رَبَّ 🙏 🌺 شبتون پُـر از مـهر خــدا 🌺 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
﷽❣ ❣﷽ ، ساده مداوا نمیشود باید به هم رسید، و الّا نمیشود از بسته ‌ایم به دخیل تا تو این گره ‌ها وا نمیشود @shohada_vamahdawiat
به فرمانش عمل میکنم. بازویم را میفشارد. بهتر میشوم. احساس میکنم صورتم داغ شده. به عباس میگویم: خب حالا باید چکار کنیم؟ من اینجاها رو بلد نیستم. عباس نگاهی به اطراف میاندازد: باید از کوچه پس کوچه بریم. خیابونا خیلی خطرناکه! -پیاده؟ این را بشری میپرسد. عباس شانه بالا میاندازد: چاره دیگه ای نداریم. دوباره یاد حاج حسین میافتم. بیتوجه گفت و گویشان میپرسم: حاج حسین چی؟نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه؟ عباس سرش را پایین میاندازد: نمیتونیم برگردیم اونجا و با حاجی تماس بگیریم. ولی نگران نباش؛ گفتیم که، تا تو زنده ای ما نمی‌میریم.باز هم از نگرانی ام کم نمیشود. باران چادر و صورتم را خیس کرده؛ کوچه را هم. بر خلاف چند لحظه قبل که بخاطر دویدن گرمم شده بود، الان سردم شده. وقتی دستانم را دور بدنم میپیچم، بشری این را میفهمد: عرق کرده، الان سرما میخوره! عباس به اشاره بشری کاپشنش را درمیآورد و میاندازد روی دوش من. میگویم: خودت چی؟ لبخند میزند: یه مامان بیشتر ندارم که! لبخند کوچکی میزنم که یعنی ممنون. گرمای کاپشن کمی حالم را بهتر میکند؛ اما از این که کاپشن مردانه روی دوشم انداخته ام خوشم نمیآید. بشری میگوید: همیشه بدون لباس گرم از خونه میای بیرون؟ سرمرا تکان میدهم. بوی خاک بارانخورده همه جا را گرفته است و آسمان ارغوانی شده. از شبهای ابری خوشم میآید. همپای بشری و پشت سر عباس در کوچه هایی قدم میگذارم که نمی‌شناسمشان. خیلی وحشتناک است که در چنین شبی جایی برای رفتن نداشته باشی. شبگردی را دوست دارم اما این مدلی اش را نه. عباس دارد از روی نقشه آفلاین گوشی اش مسیر را پیدا میکند. موهایش خیس شده اند؛ پیراهنش هم. به روی خودش نمیآورد؛ اما میدانم سردش شده. کاپشن را بیشتر دور خودم میپیچم. هوا واقعاً سرد است و باران دارد تندتر میشود؛ این را میشود از صدای برخورد قطرات با کاپشن عباس بفهمم. کوچه سکوت وهم آلودی دارد و پشت سرم، هنوز سر و صدای مبهم خیابان را میشنوم. گردن میکشم به جلو و از عباس میپرسم: مطمئنی داریم درست میریم؟ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
گاهے بعضی نگاه ها ... چشـــــــم دل را رو بسوی خـدا بازمےڪند ! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشمانی آسمانے باشد.. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی شرکت کنندگان دهمین مسابقه ۱ حسن توکلی از تهران ۲ ماندانا یوسفی از رشت ۳ گلی از تبریز ۴ طاها رئیسی از قم ۵ علی جوانبخت ۶ نرگس سلیمانی از یزد ۷ زهرا ایزدی از تهران ۸ فاطمه جوانبخت ۹ سمیه جلیلیان ۱۰ فاطمه صادقی از کاشان ۱۱ اعظم عزیزی از تهران ۱۲ مریم نیکبخت ۱۳ شادی کریمی از تهران ۱۴ سکینه دستوار از زنجان ۱۵ طیبه جوانبخت ۱۶ طاها جواتبخت از نهبندان ۱۷ علی مرادی از تبریز ۱۸ زینب حسین زاده از کرج ۱۹ کوثر عبدالهی از قم ۲۰ بهاره بابائی از زابل ۲۱ فاطمه وکیلی از مشکین دشت ۲۲ کبری شاهدی از نهبندان ۲۳ سیما از تبریز ۲۴ حسن جوانبخت از خراسان ۲۵ فاطمه آخوندی ۲۶ رها میرزائی از تهران ۲۷ علی رضا هلالی از کاشان ۲۹ مریم زابلی از نهبندان ۳۰ فاطمه زابلی از زابل ۳۱ الهه رمضانی از قزوین ۳۲ شیرازکی از قزوین ۳۳ شادی میرزائی از تهران ۳۴ علی قشقائی از شیروان ۳۵ شهره قشقائی از شیروان ۳۶ آرزو کریمی از شهریار ۳۷ فاطمه گرجی از کرمان دوستان عزیزم اگر نام کسی از قلم افتاده لطفا به آیدی زیر نام و نام خانوادگی و شهرتون رو ارسال کنید 👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستانی که نامشون از قلم افتاده در لیست کانال کمال بندگی اضافه خواهد شد👇👇 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
﷽❣ ❣﷽ دنیا همه ی زیر و بَمش غم دارد هر چند همه چیز، فراهم دارد وقتی که بزرگ تر شود، میفهمد... در خود، چِقَدَر عشق تو را کم دارد 💔 @shohada_vamahdawiat
عباس سر میچرخاند به سمتم. صورتش خیسِ خیس شده و چند تار مویش چسبیده به پیشانی اش. لبخند میزند: نترس مامان، حواسم هست. اگه خسته شدی میخوای یکم وایسیم؟ خسته که شده ام؛ اما ترجیح میدهم ادامه بدهیم. میگویم: نه مشکلی نیست. میام. عباس با کسی تماس میگیرد و از اوضاع پایگاه میپرسد. از چهره اش میشود فهمید اوضاع اصال خوب نیست. چندبار پشت هم »باشه« و »فهمیدم« میگوید و گوشی را قطع میکند. میپرسم: کی بود؟ لازم نیست کسی توضیح بدهد؛ خودم میتوانم بفهمم منظورش حامد، شخصیت داستان دلارام من است. نگرانی￾حامد. میگفت به پایگاه حمله کردن، یکم شیشه شکوندن و رفتن. برای محدثه و زهرا به دلم چنگ میاندازد؛ انقدر که فراموشم میشود از بودن حامد تعجب کنم: زهرا و محدثه چی؟ اونا چیزیشون نشده؟نه، خیالت راحت. پایگاه هم فعلا امنه. بیا بریم. هنوز به انتهای کوچه نرسیده ایم که یک ماشین جلوی ورودی کوچه توقف میکند. انقدر سریع ترمز میگیرد که صدای کشیده شدن لاستیکهای روی زمین در گوشم میپیچد. عباس میایستد و دستش را جلوی ما میگیرد که جلوتر نرویم. بشری هم انگار زودتر از من خطر را میفهمد که به من نزدیکتر میشود و دستش را حلقه میکند دور شانه ام. چیزی ته دلم فرو میریزد. مغزم کار نمیکند و فقط خیره ام به پژویی که خروجی کوچه را بسته و چراغهایش هنوز روشن است. شیشه های ماشین، دودی است و داخلش را نمیبینم. عباس چند لحظه با اخم به پژو نگاه میکند و برمیگردد به سمت ما: بدویید بریم! بشری بازویم را میکشد و دنبال عباس میدویم. به ابتدای کوچه که میرسیم، متوجه میشویم یک پراید در ورودی کوچه ایستاده؛ با چراغهای روشن. دنیا دور سرم میچرخد. گیر افتاده ایم؛ اما نمیدانم چرا و توسط چه کسانی. بهزاد؟ شاید. عباس چند قدم به عقب برمیدارد و ما هم به تبعیت از او عقب میآییم. صدایم میلرزد: اینا کی اند؟ چرا راه رو بستن؟ عباس سلاحش را در میآورد و از بشری میپرسد: مسلحید؟ بشری که دارد با چشمانش در کوچه دنبال یک راه فرار میگردد میگوید: نه! مرخصی بودم که اومدم. عباس آرام و قدم قدم عقب میرود. مینالم: حالا چکار کنیم؟ عباس جواب نمیدهد. زیرلب چیزی زمزمه میکند و تندتند سر میچرخاند تا دو سمت کوچه را ببیند. باران تمام پیراهنش را خیس کرده. ناخودآگاه شروع میکنم به خواندن آیه حفظ؛ اولین چیزی که موقع نگرانی به ذهنم میآید. مردی از پراید پیاده میشود. با کمی دقت میشناسمش؛ بهزاد. از دیدنش نفسم بند میآید. این هیولای آرام بیش از آن چیزی که فکرش را میکردم خطرناک است. کاش میشد یک طوری نابودش کنم یا از بینش ببرم. پشت عباس پنهان میشوم: ب...بهزاده! عباس سرش را تکان میدهد: میدونم، نگران نباش.بهزاد با یک نیش خندِ اعصابخوردکن دارد آرام آرام نزدیکمان میشود؛ حتماً خوب میداند راه فرار نداریم و مانند یک حیوان وحشی که طعمه اش را گیرانداخته و میخواهد با آرامش سراغش برود، دارد به سمت ما میآید. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
سوال و جواب های ده همین مسابقه ۱ عمر سعد به چه بهانه ای جنگ را به عقب می انداخت؟؟ او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند. در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. 💜 ۲ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به امام عرض کرد آيا اين هياهو را مى شنوى دشمنان به سوى ما مى آيند". از امام حسین علیه السلام چه جوابی شنید؟؟ امام سر خود را از روى زانوهايش بلند مى كند. خواهر را كنار خود مى بيند و مى گويد: "اكنون نزد پيامبر بودم. او به من فرمود: به زودى مهمان من خواهى بود". 💙 ۳ وقتی امام حسین علیه السلام یک شب از دشمن فرصت خواست فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) جواب سکوت فرمانده ها را چه داد؟؟ سكوت را مى شكند و مى گويد: "شما عجب مردمى هستيد! به خدا قسم، اگر كفّار از شما چنين درخواستى مى كردند، مى پذيرفتيد. اكنون كه پسر پيامبر چنين خواسته اى را از شما دارد، چرا قبول نمى كنيد؟" 💚 ۴ شب عاشورا را توصیف کنید طبق مطالبی که برای شما فرستاده شده است ؟؟؟ امشب همراه من باش! امشب، شب جمعه، شب عاشوراست. به چشم هايت التماس كن كه به خواب نرود امشب شورانگيزترين شب تاريخ است. آن طرف را نگاه كن كه چگونه شيطان قهقهه مى زند. صداى پاى كوبى و رقص و شادمانيش در همه جا پيچيده و گويى ابليس امشب و در اين جا، سى و سه هزار دهان باز كرده و مى خندد! اين طرف صداها آرام است. همچون صداى آبى زلال كه مى رود تا به دريا بپيوندد. آيا صداى تپش عشق را مى شنوى؟ همه فرشتگان آمده اند تا اشكِ دوستان خدا را كه بر گونه ها نشسته است ببينند. عدّه اى در سجده اند و عدّه اى در ركوع. زمزمه هاى تلاوت قرآن به گوش مى رسد. 🎗 ۵ چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟ چه خيمه باصفايى! بوى بهشت به مشام جان مى رسد. ديدار شمع و پروانه هاست! همه به امام نگاه مى كنند و در اين فكراند كه امام چه دستورى دارد تا با جان پذيرا شوند. آيا خطرى اردوگاه حق را تهديد مى كند؟ امام از جاى خود برمى خيزد. نگاهى به ياران خود كرده و مى فرمايد: "من خداى مهربان را ستايش مى كنم و در همه شادى ها و غم ها او را شكر مى گويم. خدايا! تو را شكر مى كنم كه به ما فهم و بصيرت بخشيدى و ما را از اهل ايمان قرار دادى". امام براى لحظه اى سكوت مى كند. همه منتظرند تا امام سخن خود را ادامه دهد: "ياران خوبم! من يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. من به همه شما اجازه مى دهم تا از اين صحرا برويد. من بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين جا برويد و مرا تنها گذاريد". ۶ سوال حضرت قاسم بن حسن از و جواب امام حسین علیه السلام را بیان بفدمائید؟؟ 💧 ــ پسرم! مرگ در نگاه تو چگونه است؟ ــ مرگ و شهادت براى من از عسل هم شيرين تر است. 💖 ۷ وقتی بریر شوخی میکند عبدالرحمان چه سوالی میپرسد؟ سوال و جواب عبدالرحمان و بریر را بنویسید؟؟ عبد الرحمان با تعجّب به بُرَير نگاه مى كند: ــ بُرَير، هيچ گاه تو را چنين شوخ و شاداب نديده ام. همواره چنان با وقار بودى كه هيچ كس جرأت شوخى با تو را نداشت. ولى اكنون... ــ راست مى گويى، من و شوخى اين چنينى! امّا امشب، شب شادى و سرور است. به خدا قسم، ما ديگر فاصله اى با بهشت نداريم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ما است. از همه مهمتر، فردا روز ديدار پيامبر است، آيا اين شادى ندارد؟ عبد الرحمان مى خندد و بُرَير را در آغوش مى گيرد. آرى اكنون هنگامه شادمانى است. اگر چه در عمق اين لحظات شاد، امّا كوتاه غصه تنهايى حسين(ع) و تشنگى فرزندانش موج مى زند. ⚘ ۸ اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ او آمده تا خون سرخ حسين(ع) را در اين شيشه سبز قرار دهد. امام حسين(ع) مهمان جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است. اين پيامبر است كه با حسينش سخن مى گويد: "فرزندم! تو شهيد آل محمّد هستى! تمام اهل آسمان منتظر آمدن تواند و تو به زودى كنار من خواهى بود. پس به سوى من بشتاب كه چشم انتظار توام". آن فرشته مأمور است تا خون مظلوم و پاك تو را به آسمان ببرد. چرا كه خون تو، خون خداست. تو ثارالله هستى! امام از اين خواب شيرين بيدار مى شود. او بار ديگر آغوش گرم پيامبر را در خواب احساس مى كند. 🌷 ۹ عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ سه طرف خيمه ها پر از آتش است. گودالى عميق كنده شده و آتش از درون آنها
شعله مى كشد. يك طرف خيمه ها باز است و مقابل آن، لشكرى كوچك امّا منظّم ايستاده است. آنها سه دسته نظامى اند. شير مردانى كه شمشير به دست آماده اند تا تمام وجود از امام خويش دفاع كنند. او مى فهمد كه ديگر نقشه حمله كردن از چهار طرف، عملى نيست. شمر عصبانى مى شود. از شدّت ناراحتى فرياد مى زند: "اى حسين! چرا زودتر از آتش جهنّم به استقبال آتش رفته اى؟". 🎗 ۱۰ على آخرين سخن خود را به برادرش عَمْرو بن قَرَظَه که برای هدایتش آمده است چیست؟؟؟ مى گويد: "عشق به حسين، عقل و هوش تو را ربوده است". او مهار اسب خود را مى چرخاند و به سوى سپاه كوفه باز مى گردد. 💖🌹🦋