eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ دل داده ام ز دست ڪہ دلداده ام ڪنے افتاده ام بہ پات ڪہ افتاده ام ڪنے سالڪ ڪہ بے تو راه بہ جایے نمے برد باید خودت مسافر این جاده ام ڪنے 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ آخرین روزهای ســال ۱۳۶۰ بود. با جمع آوری وسائل و تحویل سلاح ها آماده حرکت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عملیات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همین اکثر نیروهای سپاه و بسیج .به سمت جنوب نقل مکان کرده اند گروه اندرزگو به همراه بچه های سپاه گیلان غرب عازم جنوب شد. روزهای آخر، از طرف سپاه کرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهیم هادی یک قبضه اسلحه !کُلت گرفته و هنوز تحویل نداده است ،ابراهیم هر چه صحبت کرد که من کلت ندارم بی فایده بود. گفتم: ابراهیم :شاید گرفته باشــی و فراموش کردی تحویل دهی؟ کمی فکر کرد و گفت یادم هست که تحویل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بیاره تحویل بده. بعد پیگیری کرد و فهمید ســلاح دست محمد مانده و او تحویل نداده. یک هفته .قبل هم محمد برگشته تهران آمدیم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اینجا رفته. برگشته روستای خودشــان به نام کوهپایه در مســیر اصفهان به یزد. ابراهیم که تحویل سلاح .برایش خیلی اهمیت داشت گفت: بیا با هم بریم کوهپایه .شب بود که به سمت اصفهان راه افتادیم. از آنجا به روستای کوهپایه رفتیم !صبح زود رسیدیم. هوا تقریباً سرد بود، به ابراهیم گفتم: خُب، کجا باید بریم .گفت: خدا وسیله سازه، خودش راه رو نشان می ده کمی داخل روســتا دور زدیم. پیرزنی داشت به سمت خانه اش می رفت. او .به ما که غریبه ای در آن آبادی بودیم نگاه می کرد. ابراهیم از ماشین پیاده شد .بلند گفت: سلام مادر !پیرزن هم با برخوردی خوب گفت: ســلام جانم، دنبال کسی می گردی؟ !ابراهیم گفت: ننه، این ممد کوهپائی رو می شناسی؟ پیــرزن گفت:کدوم محمد!؟ ابراهیــم جواب داد: همان کــه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بیست ساله .پیرزن لبخندی زد و گفت: بیایید اینجا، بعد هم وارد خانه اش شد .ابراهیم گفت: امیر ماشین رو پارک کن. بعد با هم راه افتادیم پیرزن ما را دعوت کرد، بعد صبحانه را آماده کرد و حســابی از ما پذیرایی .نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخورید که باید قوی باشید بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگی می کند. اما الان رفته .شهر، تا شب هم برنمی گردد ابراهیم گفت: ننه ببخشید، این نوه شما کاری کرده که ما را از جبهه کشانده !اینجا !پیرزن با تعجب پرسید: مگه چیکار کرده؟ ابراهیم ادامه داد: اســلحه کُلت را از من گرفته، قبل از اینکه تحویل دهد با .خودش آورده، الان هم به من گفتند: باید آن اسلحه را بیاوری و تحویل دهی !پیرزن بلند شد و گفت: از دست کارهای این پسر .ابراهیم گفت: مادر خودت رو اذیت نکن. ما زیاد مزاحم نمی شیم :پیرزن گفت: بیایید اینجا! با ابراهیم رفتیم جلوی یک اتاق، پیرزن ادامه داد وســایل محمد توی این گنجه اســت. چند روز پیش من دیدم یک چیزی را .آورد و گذاشت اینجا. حالا خودتان قفلش را باز کنید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 معامله بر سر ناموس (نسخه کامل)😳 شواهد تکان‌دهنده از ترویج فساد جنسی در دولت خائن یازدهم 😱 ــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
رهبر انقلاب: ما یقه‌ی جنایت‌کاران را رها نخواهیم کرد 🔸نظام جمهوری اسلامی حتماً به حساب این جنایت‌کارها خواهد رسید. هرکس ثابت بشود که همکاری داشته با این جنایت‌ها، در این جنایت‌ها دستی داشته، ان‌شاءالله مجازات خواهد شد. ــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️این دهه هشتادیا انقلاب رو به نتیجه می‌رسونن 🔻گاهی باید پشت به قبله و رو به امام بود تا بتوانی خودت را به قیام و قعود او برسانی . نسل جریان ساز دهه هشتاد که دشمن نیز با تمام توان برای بریدنش و منصرف کردنش از خیمه سیدالشهدا دغل ها و نیرنگ هایی را می سراید ولی نمیداند که نسل نسل حیران نیستند بلکه نسل حرکت اند . نسل ماندن نیستند، نسل رسیدن هستند آنهایی که خدا عهد کرده است که مسئولیت سنگین این انقلاب را بر گرده آنها بگذارد و با دست آنها به انقلاب حضرت مهدی وصل کند ان شاالله. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‌🌷مهدی شناسی ۴۱۱🌷 🌹ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺘﻢ ﻭ ﺍﻣﻲ ﻭ ﺍﻫﻠﻲ ﻭ ﻣﺎﻟﻲ و ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ما اگر ادعای حب امام زمان عجل الله فرجه را داریم باید ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﻨﻴﻢ.باید به این مرحله برسیم که ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣالمان ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻣﺎممان ﻛﻨﻴﻢ. 🌸چرا ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﺀ "ﺍﺏ" گفته ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ؟ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺩﺏ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻱ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺍﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺼﻴﺒﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 🌸ﻳﻌﻨﻲ ﺍﮔﺮ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻓﺪﺍ ﻛﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺗﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ  ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺝ ﺷﻮﺩ. 🌸 ﻗﺮﺁﻥ می فرماید: ﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﻴﻦ ! ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻻ‌ﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻜﻨﺪ.ﭘﺲ ﻭﻗﺘﻲ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺍﻭﻻ‌ﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻜﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﻳﻚ ﻛﻤﺎﻝ به نام «امام زمانم» کرده ام. 🌺ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﻀﺮﺕ امام هادی علیه السلام ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺸﯿﺮﻩ ﻭ ﻗﺒﯿﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺀ ﺗﻔﺪﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ: «ﺍُﻓﺪﯾﮑﻢ» ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﺪﻳﻪ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻓﺪﻳﻪ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ؟ ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ. 🌺ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ما ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭیم ﭼﻨﺪ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ  ﺑﻪ امام زمان عجل الله فرجه ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻛﻨیم: ۱. ﻣﺤﺒﻮﺏ‌ﺗﺮﯾن ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﯽ ﺻﺮﻑ‌ﻧﻈﺮ ﮐﻨﻴﻢ.  ۲. ﺩﺭ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫیم ﺗﺸﺒّﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺧﻠﯿﻞ  ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ، ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽ‌‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﺫﺑﺢ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺩ.«ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ» یعنی ما ﺁﻣﺎﺩﮔﻲ داریم ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻫیم ﺗﺎ ﺗﺄﺳﯽ ﺑﻪ حضرت ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨیم ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﺩﺍﺭیم که ﺣﻀرت امام زمان ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ.   eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
●خیلی درس می خواند، هلاک می کرد خودش را. هربار که بهش می گفتم: بسه دیگه. چرا این قدر خودت رو اذیت می کنی؟ ●می گفت: اذیتی نیست. اولا خیلی هم کیف میده، ثانیا وظیفمونه. باید این قدر درس بخونیم که هیچ کس نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند. 🌷 📎پ ن : برادر و خواهر محترمی که می گوئی ما دنبال شهادت هستیم و نمی خواهیم خیلی عمرمان را روی درس و علم آموزی بگذاریم، لطفا مشاهده کن این وصیت شهید را ، او دارد به تو نقشه راه می دهد 👈 خودت را از نظر علمی آن قدر قوی کن که دشمن به علم تو حسادت کند و به خاطر علمت تو را به شهادت برساند مثل شهدای هسته‌ای.@shohada_vamahdawiat
‬‏ ✨﷽✨ من مشخصاتم را شفاهاً به حضورش عرض کردم. - مادرت نامش شاهزاده است؟ شاهزاده خانم؟ در دلم گفتم «خدایا در برگ بازجویی که اسم مادر نبود،خدای من اینها دیگر چه جور سازمان اطلاعاتی دارند که با این سرعت نام مادر مرا فهمیده‌اند». - بله قربان نام مادرم شاهزاده است. - رنگ چشم‌هایش سبز است؟ - بله گوشی تلفن را به دست گرفت و با جایی صحبت کرد: - ویدا جان سلام،ناهار چی داریم؟ من مهمان دارم. امروز خبر خوشی برات دارم،حالا نمی‌گم. وقتی آمدم خونه میگم. راستی ویدا 24 سال پیش کولی‌کش یادته؟ با خودم گفتم «خدایا چی شده؟چرا این تیمسار از کولی‌کش یاد می‌کند؟ اسم مادرم رو بلده! خدایا مرا از اعدام نجات بده! یک عمر نوکریت را می‌کنم! شکرت ‌ای خدا». تیمسار به خانمی که نامش ویدا بود،گفت «شاهزاده خانم رو که فراموش نکردی، پسرش پیش منه،دارم میارمش خونه» و پایان ماجرا ....در اینجا تیمسار از آیفون به آجودانش دستور داد راننده و اسکورت آماده باشد. به من گفت برویم و برگ تحقیق مرا داخل پوشه گذاشت و با خود برداشت. پشت سر تیمسار از سالن خارج شدم. جلوی دادگاه دو موتورسوار اسکورت و راننده منتظر بودند. راننده در عقب را باز کرد. تیمسار اشاره کرد و در جلو را هم برای من باز کرد، فرمود سوار شو، اطاعت کردم. ما به یوسف‌آباد تهران، ویلای بزرگ و رویایی تیمسار وارد شدیم. یکباره دیدم یک خانم بلندبالا حدود 45 سال سن با دختر زیبای 18-19 ساله به‌طرف ماشین تیمسار می‌آیند. نزدیک که شدیم راننده در را برای تیمسار باز کرد و آمد طرف من و در خودرو را باز کرد و من پیاده شدم.دیدم این خانم و دخترش شتابان به طرف من آمدند و مانند یک فامیل خیلی نزدیک، صمیمانه از من استقبال کردند. خدایا معجزه شده؟ چه اتفاقی افتاده. خانم تیمسار با شور و شوق خاصی مرا مثل فرزند خودش که سال‌ها از او دور بوده به طرف ویلا برد و مرتب از من می‌پرسید شاهزاده چطوره؟ شازده جان خوبند؟ با خودم گفتم «خدایا! مادر مرا این خانم خیلی دوست داره. از کجا او را می‌شناسد؟» من غذا میل نداشتم ولی به اصرار به من ناهار دادند. سرمیز غذا دل را به دریا زدم و پرسیدم خانم «میشه جسارتاً سؤال کنم مادرم را از کجا می‌شناسید؟ او را کجا دیده‌اید؟» - مادرت را کجا دیدم؟ او و پدرت ناجی ما هستند، زندگی هر دوی ما به این انسان والای مهربان، انسان که نه، بلکه فرشته وابسته است. همه چیز ما مدیون این فرشته‌هاست. سپس برایم تعریف کرد و گفت پدر من سرهنگ ایزدی مالک کل منطقۀ غرب لطفعلی‌خان زند شیراز است. جایی که میدان ایزدی است و حالا مردم اسمش را گذاشته‌اند فلکه مصدق، پدرم فرماندۀ مرکز پیادۀ شیراز بود و با پدر تیمسار در دانشکده هم‌دوره بود.زمانی که شوهرم ستواندوم بود و در مرکز پیاده زیردست پدرم دوره می‌دید. پدرم به پاس دوستی که با پدرش داشت همیشه پنج‌شنبه و جمعه‌ها او را به خانۀ ما می‌آورد.ما دو تا هم به یکدیگر دل باختیم؛‌ بنابراین پدرم مرا به همسری او درآورد. برای ماه ‌عسل عازم شمال شدیم. اواسط دی‌ماه بود که برف می‌بارید و ما در منطقه‌ای به نام گردنه کولی‌کش برف‌گیر شدیم، سقف جیپ ما برزنتی بود (این جیپ را پدرم به ما کادو داده و مادرم هم یک دستگاه رادیو آندریا هدیه داده بود) در کولی‌کش گیر افتادیم و یخ زدیم و در اثر یخ‌زدگی در آغوش هم بیهوش شده بودیم و در حقیقت منجمد شده بودیم. پدر و عموی شما برای مرمت سیم‌های پاره شدۀ تلفن و عمود کردن تیرهای چوبی تلفن که در اثر برف سنگین خوابیده بودند، با دو اسب به منطقه‌ای که ما یخ زده بودیم می‌رسند و ما دو نفر را از جیپ خارج و روی اسب‌ها انداخته و فوری به دولت‌آباد می‌رسانند. دو رأس قوچ می‌کشند و پوست آنها را کنده و هر کدام ما را در یک پوست می‌خوابانند و ما را از مرگ نجات می‌دهند. مادرت، شاهزاده، به مدت 32 روز گویی‌ که من و شوهرم فرزندان واقعی‌اش هستیم مثل پروانه دور ما می‌گشت و از جان و دل برای ما مایه می‌گذاشت. بله مدت یک ماه و دو روز خانوادۀ با محبتت از ما صمیمانه پذیرایی کردند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ سلام مهربان‌ترين پدر سلام به شما که فرموده‌اید: ((امور خود را به ما واگذاريد! چون بر ما واجب است كه شمارا، به مقصد برسانيم، همان گونه كه در ابتدا، در مسیر قرار دادیم.)) و اين سخن، دل مرا تا پايان عمر، آرام مى كند... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسایل کسی رفتن خوب نیست پیرزن گفت: اگر می توانستم خودم بازش می کردم. بعد رفت و پیچ گوشتی .آورد. من هم با اهرم کردن، قفل کوچک گنجه را باز کردم دَر گنجه که باز شــد اســلحه کمری داخل یک پارچه سفید روی وسائل .مشخص بود. اسلحه را برداشتیم و بیرون آمدیم موقع خداحافظی ابراهیم پرسید: مادر، چرا به ما اعتماد کردی!؟ پیرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نمی گه. شما با این چهره نورانی مگه !می شه دروغ بگید از آنجــا راه افتادیم. آمدیم به ســمت تهران. در مســیر کمربندی اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، یادته سرپل ذهاب یه .آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیات ها کمکمون می کرد ،گفت: آقای مداح رو می گی؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان .الان هم شاید اینجا باشه .گفت: خُب بریم دیدنش رفتیم جلوی پادگان. ماشــین را پارک کردم. ابراهیم پیاده شــد. به سمت دژبانی رفت و پرسید: سلام، آقای مداح اینجا هستند؟ دژبــان نگاهی به ابراهیم کرد. ســرتا پای ابراهیم را برانــداز نمود؛ مردی با !شلوار کُردی و پیراهن بلند و چهره ای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هســتیم و از جبهه .آمدیم. اگر امکان دارد ایشان را ببینیم دژبان تماس گرفت و ما را معرفی کرد. دقایقی بعد دو تا جیپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض دیدن ما، ابراهیم را بغل .کرد و بوســید. با من هم روبوسی کرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد .بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بیست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند آقای مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در کنار :اعضای جلسه نشستیم. بعدهم ایشان شروع به صحبت کرد دوســتان، همه شــما من را می شناســید. من چه قبل از انقاب، در جنگ .روزه، چه در سال اول جنگ تحمیلی مدال شجاعت و ترفیع گرفتم گروه توپخانه من ســخت ترین مأموریت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملیات هایش موفق بوده. من سخت ترین و مهم ترین دوره های نظامی را .در داخل وخارج کشور گذرانده ام اما کســانی بودند و هستند که تمام آموخته های من را زیر سؤال بردند. بعد مثالــی زد که: قانون جنگ های دنیا می گوید؛ اگر به جایی حمله می کنید که دشــمن یکصد نفر نیرو دارد، شما باید سیصد نفر داشته باشی. مهمات تون هم باید بیشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد کمی مکث کرد و گفت: این آقای .هادی و دوستانش کارهائی می کردند که عجیب بود مثلاً در عملیاتی با کمتر از صد نفر به دشمن حمله کردند، اما بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و یا اسیر می آوردند. من هم پشتیبانی آن ها .را انجام می دادم .خوب به یاد دارم که یکبار می خواســتند به منطقه بــازی دراز حمله کنند ًمن وقتی شــرایط نیروهای حمله کننده را دیدم به دوســتم گفتم: این ها حتما .شکست می خورند ،اما در آن عملیات خودم مشــاهده کردم که ضمن تصرف مواضع دشمن !بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند یکی از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خُب آقای هادی، توضیح دهید که نحوه عملیات شما به چه صورت بوده، تا ما هم یاد بگیریم؟ ابراهیم که ســر به زیر نشســته بود گفت: نه اخوی، ما کاری نکردیم. آقای .مداح زیادی تعریف کردند، ما کاره ای نبودیم. هر چه بود لطف خدا بود آقای مداح گفت: چیزی که ایشان و دوستانشان به ما یاد دادند این بود که دیگر مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست. آنچه که در جنگ ها حرف اول .را می زند روحیه نیروهاست این ها با یک تکبیر، چنان ترســی در دل دشــمن می انداختند که از صد تا .توپ و تانک بیشتر اثر داشت بعد ادامه داد: این ها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک، ولی از لحاظ .قدرت وشهامت از آنچه فکر می کنید بزرگتر بود اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروها یش جلوی نفوذ .دشمن را گرفت و به شهادت رسید :من از این بچه های بسیجی و با اخلاص این آیه قرآن را فهمیدم که می فرماید «.اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه می کنید» ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم. از اعضای جلسه معذرت خواهی کردیم .و به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر می کردم ابراهیم اســلحه کمــری پرماجرا را تحویل ســپاه داد و به همــراه بچه های .اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند دوران تقریباً چهارده ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ و شــیرین تمام .شد دورانــی که حماســه های بزرگی را با خود به همراه داشــت. در این مدت سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حمات یک گروه کوچک چریکی بودند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دستگیری قاتل شهدای مدافع امنیت مشهد در سمنان فرمانده انتظامی استان سمنان: قاتل مردی ۲۳ ساله و اهل و ساکن مشهد است و به قتل دو نفر از حافظان امنیت با چاقو اعتراف کرده است. خودروی توقیف شده پنج سرنشین داشت که ۲ نفر ایرانی و ۳ نفر از اتباع خارجی بودند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۱۲🌷 🌹ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶 ﻫﺮﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.مثلا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺎﻗﺺ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻋﺒﺎﺭﺕ «ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺖ ﻭ ﺍﻣﻲ » ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ: ﺍﻳنها ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮ، ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ امام زمان (ﻉ) ﻭ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺍیشان ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻧﺼﯿﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻦ، ﻣﺎﻝ ﻣﻦ و ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻓﺪﺍﯾی معصوم ﺷﻮﻧﺪ و الا ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🔶‌ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﮔﻮﯾﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺎ با ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ) ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻄﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. 🔶ﺳﻼ‌ﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ علیهم السلام می دهیم، ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼ‌ﻡ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻥ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﺼﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺛﺮ ﺁﻥ ﺳﻼ‌ﻣﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﺮﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🔶ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺳﻼ‌ﻡ و ارادت به ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻗﺪﺍﺳﺘﻲ ﺑﻪ ﺍﺷﻴﺎ ﻣﻲ‌ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺮﺝ ﺷﻮﺩ. 🔶ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ فرماید: « ﻻ‌ ﺗُﻠْﻬِﻜُﻢْ ﺃَﻣْﻮﺍﻟُﻜُﻢْ ﻭَ ﻻ‌ ﺃَﻭْﻻ‌ﺩُﻛُﻢْ ﻋَﻦْ ﺫِﻛْﺮِ ﺍﻟﻠَّﻪِ»  ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﻱ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺫﮐﺮﺍﻟﻠﻪ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﻳﺪ. 🔶 ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻩ ﺫﻛﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ ﺫﮐﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🔶ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ به محضر امام زمان ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ: ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ:« ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ» ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺍﺩﺕ ما ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ.ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺟﺪﺍ ﻧﻤﺎﻧم ﻭ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید‌علی‌خلیلے‌میگفت؛ فقط‌واسہ‌لبخندحضرت‌آقارفتم‌جلو😭 +رفیق ؟! حرف های این داداشمون ، رمز رسیدن به سعادته ها😍 باید خودمون رو وقف امام زمانمون کنیم✋ / 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‬‏ ✨﷽✨ وقت خداحافظی که فرارسید من خواستم رادیو آندریا را به مادرت شاهزاده خانم تقدیم کنم؛ ولی این فرشتۀ شریف سر مرا در بغل گرفت و دو دست مرا روی سینه‌اش گذاشت و با چشمانی پر از اشک گفت ویداجان عزیزم کاش برای همیشه پیش من می‌ماندی، عزیز دلم گفتی این رادیو کادو عروسیته، باید نگهش داری. عزیزم من فقط خوشحالم که تو زنده مانده‌ای، انشاالله به پای جناب سروان پیر بشی، عزیزم دنیا خیلی کوچیکه، کوه به کوه نمی‌رسه ولی آدم به آدم می‌رسه. وقت زیاده شاید یک روز باز همدیگر را دیدیم. خدا را چه دیدی و با گریه از هم جدا شدیم. من آن موقع 20 سالم بود و از آن زمان تا الان 25 سال گذشته و من 45 ساله شده‌ام و حالا دخترم لیلی 19 سالش است. گفتنی است که آن زمان ارتباط مخابراتی بدین گونه بود که از شیراز تا اصفهان هر 40 متر یک تیر چوبی که ته آن برای عدم پوسیدگی سوزانده می‌شد و در زمین پایه می‌کردند و سیم آن را روی مقر چینی که سر تیر چوبی بود، قرار ‌داده و وصل می‌کردند و از شیراز تا مرودشت، مرودشت تا سیوند، سیوند تا قادرآباد، قادرآباد تا دولت‌آباد و بعد تا آباده از آنجا تا اصفهان هر 70-80 کیلومتری یک مرکز برای ترمیم تیرها و سیم‌ها در روستا‌ها مستقر و کارکنان آن را سیمبان می‌گفتند. آنها با اسب که علیق آن را دولت تأمین می‌کرد، برای برقراری دائم تلفن در تکاپو و فعالیت بودند. در این زمان که خانم تیمسار یاد می‌کرد، پدر من سیمبانی محدوده‌ای از قادرآباد تا سورمق را به عهده داشت و گردنه کولی‌کش بین دولت‌آباد و سورمق قرار دارد. تیمسار سپهبد فرسید داخل ویلایش پروندۀ مرا به‌دست گرفت و علاوه‌بر بازجویی، لایحه‌ای تنظیم و پیوست پرونده کرد که در آن با خط خودشان از قول من این گونه نگاشته بود «مگر در نظام و ارتش ایران امکان دارد که ستوان دومی آن هم افسر جزء نسبت به امیری که 7 درجه از او بالاتر است جسارت کند؛ درحالی که می‌داند کوچک‌ترین بی‌احترامی در مقابل مافوق چه عواقب شومی به دنبال دارد. متأسفم برابر سوابق پرونده که رونوشت آن را به پیوست تقدیم می‌کنم، آقازادۀ تیمسار به دخترژنده‌پوشی با دوز و کلک تجاوز کرده و دادسِتان شیراز در پرونده دستور ازدواج داده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ✨‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... ✨و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ .در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتیم. زیارت حضرت دانیال نبی آنجا خبردار شــدیم،کلیه نیروهای داوطلب)که حالا به نام بسیجی معروف شده اند( در قالب گردان ها و تیپ های رزمی تقسیم بندی شده و جهت عملیات .بزرگی آماده می شوند در حین زیارت، حاج علی فضلی را دیدیم. ایشــان هم با خوشــحالی از ما اســتقبال کرد. حاج علی ضمن شــرح تقســیم نیروها، ما را به همراه خودش بــه تیپ المهدی)عج( برد. در این تیپ چندین گردان نیروی بســیجی و چند .گردان سرباز حضور داشت حاج حسین هم بچه های اندرزگو را بین گردان ها تقسیم کرد. بیشتر بچه های .اندرزگو مسئولیت شناسایی و اطاعات گردان ها را به عهده گرفتند رضــا گودینــی با یکی از گردان ها بود. جواد افراســیابی بــا یکی دیگر از .گردان ها و ابراهیم در گردانی دیگر کار آمادگی نیروها خیلی سریع انجام شد. بچه های اطاعات سپاه ماه ها بود .که در این منطقه کار می کردند تمامی مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسایی شد. حتی محل استقرار گردان ها و تیپ های زرهی عراق مشــخص شده بود. روز اول فروردین سال .۱۳۶۱ عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا آغاز شد عصر همان روز از طرف ســپاه، مســئولین و معاونین گردان ها را به منطقه عملیاتی بردنــد. از فاصله ای دور منطقه و نحوه کار را توضیح دادند. یکی از .سخت ترین قسمت های عملیات به گردان های تیپ المهدی)عج( واگذار شد .با نزدیک شــدن غروب روز اول فروردین، جنب وجوش نیروها بیشتر شد .بعد از نماز، حرکت نیروها آغاز شد .من لحظه ای از ابراهیم جدا نمی شــدم. بالاخره گردان ما هم حرکت کرد .اما به دلایلی من و او عقب ماندیم! ساعت دو نیمه شب ما هم حرکت کردیم در تاریکی شب به جایی رسیدیم که بچه های گردان در میان دشت نشسته !بودند. ابراهیم پرسید: اینجا چه می کنید!؟ شما باید به خط دشمن بزنید گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهیم جلو رفتیم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتید؟ الان هوا روشــن می شــه، این ها جان پناه و .خاکریز ندارند، کاماً هم در تیررس دشمن هستند فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است، اما تخریبچی نداریم. با قرارگاه تماس گرفتیم. تخریبچی در راه است. ابراهیم گفت: نمی شه صبر کرد. بعد رو کرد به !بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم چند نفر از بچه ها به دنبال او دویدند. ابراهیم وارد میدان مین شــد. پایش را !روی زمین می کشید و جلو می رفت! بقیه هم همینطور هاج و واج ابراهیم را نگاه می کردم. نَفَس در سینه ام حبس شده بود. من در .کنار بچه های گردان ایستاده بودم و او در میدان مین رنگ از چهره ام پریده بود. هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم! لحظات به ســختی می گذشــت. اما آن ها به انتهای مسیر رسیدند! شکر .خدا در این مسیر مین کار نشده بود آن شب پس از عبور از میدان مین به سنگرهای دشمن حمله کردیم. مواضع .دشمن تصرف شد. اما زیاد جلو نرفتیم نزدیک صبح ابراهیم بر اثر اصابت ترکش به پهلویش مجروح شــد. بچه ها .هم او را سریع به عقب منتقل کردند صبح می خواســتند ابراهیم را با هواپیما به یکی از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپیما خارج شد. با پانسمان و بخیه کردن زخم در بهداری، دوباره .به خط و به جمع بچه ها برگشت در حملــه شــب اول فرمانده و معاونین گردان ما هم مجروح شــدند. برای .همین علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد همان روز جلســه ای با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوایی .برگزار شد. طرح مرحله بعدی عملیات به اطلاع فرماندهان رسید .کار مهم این مرحله تصرف توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود بچه های اطاعات سپاه مدت ها بود که روی این طرح کار می کردند. پیروزی .در مراحل بعدی، منوط به موفقیت این مرحله بود شب بعد دوباره حرکت نیروها آغاز شد. گروه تخریب جلوتر از بقیه نیروها .حرکت می کرد، پشت سرشان علی موحد، ابراهیم و بقیه نیروها قرار داشتند هر چه رفتیم به خاکریز و مواضع توپخانه دشمن نرسیدیم! پس از طی شش .کیلومتر راه، خسته و کوفته در یک منطقه در میان دشت توقف کردیم علــی موحد و ابراهیم به این طرف و آن طــرف رفتند. اما اثری از توپخانه !دشمن نبود. ما در دشت و در میان مواضع دشمن گم شده بودیم با این حال، آرامش عجیبی بین بچه ها موج می زد. به طوری که تقریباً همه .بچه ها نیم ساعتی به خواب رفتند ۱۳۶۱ ابراهیــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پیــام انقاب شــماره فروردین می گوید: آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می رفتیم چیزی جز دشت نمی دیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم. خدا .را به حق حضرت زهرا وائمه معصومین قسم می دادیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‌🌷مهدی شناسی ۴۱۳🌷 🌹 اشهد الله و اشهدکم أنی مومن بکم و بما آمنتم به🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸اﺷﻬِﺪُ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻣﻦ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﻮﺩ.ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﻫﻤﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﻓدا می کنم ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ «ﻣﻦ». 🌸 ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ امام ﺍﺯ ﻣﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻭﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻗﻮﯼ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﻮﺩ ، ﺷﻌﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﻋﺸﻖ ﻣﻲ‌ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﮑﻠّﻒ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺧﺮﺝ ﻛﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﻛﻨﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: «ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺖ ﻭ ﺍﻣﻲ ﻭ ... 🌸زمان خواندن ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ امام ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺣﻖ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣّﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺳﺘﻢ ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺣﻘﻪ‌ﺍ‌ﺵ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎ ﺩﺍﺧﻞ. ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﺳﺖ. 🌸 ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻌﻄﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ حقت ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﻲ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ و ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻣﺸﺎﻥ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺣﻘﻪ‌ﺷﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺣﻘﻪ‌ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺑﻪ ﻭﺩﯾﻌﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﻢ ﻻ‌ﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﻤﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﮑﺮﺍﺕ ﻣﻮﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺩﻫﻴﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻠﻘﻦ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺣﺘﻀﺎﺭ ﺻﺪﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺷﻨﻮﻡ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻋﺪﻳﻠﻪ می خواند. 🍃"ﺃُﺷْﻬِﺪُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻭَ ﺃُﺷْﻬِﺪُﻛُﻢْ" یعنی: ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ‌ﺍﺵ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﺟﻼ‌ﻝ ﻭ ﺟﻤﺎﻝ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ « ﺃَﻧِّﻲ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻭَ ﺑِﻤَﺎ ﺁﻣَﻨْﺘُﻢْ ﺑِﻪِ » 🍃‌ ﺃﻥّ ﺣﺮﻑ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.ﻧﻜﺘﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭ ﻓﺮﺍﺩﻱ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ. 🍃حضرت ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﻘﺪﺍﻟﻘﻠﺐ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺍﺳﺖ.ما ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻲ ﺁﺳﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺑه امام زمان ﻋﺮﺽ ﻣﻲ‌ﻛﻨیم :ﺁﻗﺎ ! ﻣﻦ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ی ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ. 🍃 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ما ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ی ﻣﻘﺎﻣﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ امام ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨیم ﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ داریم: ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻗﻠﺒﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ‌ﺍﻡ.   🍃ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﺣﯿﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ: ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﻣﻌﺼﻮﻡ. ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺑﺎﺏ ﻗﻠﻌﻪ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻠﻌﻪ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺷﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﯾﺪ.ﺍﮔﺮ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﻻ‌ﻳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﺪﺍﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﻨﺎﺱ ﻣﻲ‌ﺷود... 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‍ ‍ 🌹"اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة" بخشی از وصیت نامه سرلشگر پاسدار شهید حسین همدانی: بنده حقیر حسین همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم و بعضی مواقع این نفس سرکش سراغم می آمد، وسوسه می شدم و نق میزدم، اما خدا من را متوجه می کرد وپشیمان می شدم و از خدا طلب عفو و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی هوای رفتن کرده بود... از آقا حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم ، عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد.مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار" امروز پاس صحبت یار قدیم دار فردا چه سود که بگویند "حبیب" رفت مولانا. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ بی تو این فاصله ها طاقت من را برده ساعتم زنگ زده عقربه هایش مرده کاش باور کنی از دوری تو دلتنگم این دل خسته ام از دوری تو پژمرده 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ او ادامه داد: در آن بیابان ما بودیم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا می زدیم و از او کمک می خواســتیم. اصاً نمی دانستیم چه کارکنیم. تنها چیزی که به .ذهن ما می رسید توسل به ایشان بود ٭٭٭ هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آن ها و خداوند گفته شد؟ اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که !در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ می رسد. زمانی هم که به پشــت خاکریز نگاه می کند. تعداد زیادی از انواع توپ و ســلاح های .سنگین را مشاهده می کند نیروهــای عراقی در آرامش کامل اســتراحت می کردنــد. فقط تعداد کمی دیده بان و نگهبان در میان محوطه دیده می شــد. ابراهیم سریع به سمت گردان .بازگشت ماجرا را با علی موحد در میان گذاشــت. آن ها بچه ها را به پشــت خاکریز آوردند. در طی مســیر به بچه ها توصیه کردند: تا نگفته ایم شلیک نکنید. در حین درگیری هم تا می توانید اسیر بگیرید. از سوی دیگر نیز گردان حبیب به .فرماندهی محسن وزوایی به مقر توپخانه عراق حمله کردند آن شــب بچه ها توانســتند با کمتریــن درگیری و با فریــاد الله اکبر و ندای یازهرا۳ توپخانه عراق را تصرف کنند و تعداد زیادی از عراقی ها را اســیر بگیرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشکلی جدی روبرو کرد. بچه ها بلافاصله لوله های توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت .نبود نیروی توپخانه از آن ها استفاده نشد توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاکسازی اطراف آن شدیم. دقایقی بعد !ابراهیم را دیدم که یک افسر عراقی را همراه خودش آورد !افسر عراقی را به بچه های گردان تحویل داد. پرسیدم: آقا ابرام این کی بود؟ .جواب داد: اطراف مقر گشــت می زدم. یکدفعه این افسر به سمت من آمد .بیچاره نمی دانست تمام این منطقه آزاد شده من به او گفتم اسیر بشه. اما او به سمت من حمله کرد. او اسلحه نداشت، من .هم با او کشتی گرفتم و زدمش زمین. بعد دستش را بستم و آوردم نماز صبح را اطراف توپخانه خواندیم. با آمدن نیروی کمکی به حرکتمان .در دشت ادامه دادیم. هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود .یکدفعه دو تانک عراقی به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند ابراهیم با ســرعت به ســمت یکی از آن ها دوید. بعد پرید بالای تانک و دَر برجــک تانک را بــاز کرد و به عربی چیزی گفت. تانک ایســتاد و چند نفر .خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند هوا هنوز روشــن نشده بود، آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه به ابراهیم گفتم: دقت کردی که ما از پشت به توپخانه !دشمن حمله کردیم !با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟ ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نیروی زیادی منتظر ما بود. ولی خدا .خواست که ما از راه دیگری آمدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم به همین خاطر توانســتیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم. از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش کامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند !که ما به آن ها حمله کردیم دوباره اســرای عراقی را جمع کردیم. به همــراه گروهی از بچه ها به عقب فرســتادیم. بعد به همــراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به ســمت جلو .حرکت کردیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat