eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ •تــ♥️ــو بیا روی خودت را ❍°به منِ خسته نشان ده •گویم آن لحظه بمیرم ❍°به تماشات می ارزد👌 *السَلامُ‌عَلۍٰ‌اَباصـالِح‌‌المَـھدی* ❍°یافاطِرُبِحَقِّ فاطمہ‌عجِّلْ لِوَلیِک ألْفَرَج 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 تا آخر ني سلول صبحانه رو كه خوردیم ... یكي دو ساعت بعد اتاق ها رو تحول دادیم و از هتل اومدیم بیرون ... تمام مدت مسیر تهران تا قم، ساندرز و مرتضي با هم حرف مي زدن ... گاهي محو حرف هاشون مي شدم ... گاهي هم هیچ چیزی نمي فهميدم ... بعضي از موضوعات، سنگینتر از اطلاعات كم من در مورد اسلام بود ... با وجود روشن بودن كولر ماشین... نور خورشید از پشت شیشه، صورتم رو گرم مي كرد ... چشم ها ي خسته ام مي رفت و برمی گشت ... دلم مي خواست سرم رو روي شیشه بزارم و بخوابم ... اما قبل از اینكه فرصت گرم شدن پیدا كنم بیدار مي شدم و دوباره نگاهم بین جاده و بيابان مي چرخید... خواب با من بيگانه بود ... مرتضي كه من رو خطاب قرار داد حواسم از بین دشت برگشت داخل ماشین... سرم گیج بود اما جاذبه ورود به قم، تمام اون گیجي رو پروند ... تا اون لحظه فقط دو شهر از ايران رو دیده بودم و چقدر فضاي دنیا متفاوت بود ... تفاوتي كه براي تازه واردي مثل من، شا دي محسوس تر از ساكنین اونها به نظر ميرسید ... درد داشت از چشم هام شروع مي شد و با هر بار چرخش مردمك به اطراف، بيشتر خودش رو نشون میداد نيا... بیخوابي هاي مكرر و باقي مونده خستگي اون پرواز طولاني دست از سرم برنمي داشت ... و نمي گذاشت اون طور كه مي خواستم اطراف رو ببينم و تحلیل كنم ... دردي كه با ورود به هتل، چند برابر هم شد ... حالا ديگه كوچك ترین شعاع نور تا آخرین سلول ها ي عصبي چشم و مغزم پيش مي رفت و اونها رو مي سوزند ... رفتم توي اتاق ... چند دقيقه بعد، صداي در بلند شد ... به زحمت خودم رو تا جلوي در كشيدم و بازش كردم ... مرتضي بود ... بدون اینكه چیزی بگم برگشتم و ولو شدم روي تخت ... با دست راست، چشم هام رو مخفي كردم شاید نور كمتري از بین خط باريك پلك هام عبور كنه ... ـ حالت خوبه؟ ... مغزم به حدي درد مي كرد كه نمي تونست حتي برای یه جواب ساده سوالش رو پردازش كنه ... كمی خودم رو روي تخت جا به جا كردم ... ـ مي خواي بریم دكتر؟ ... مي خواستم جواب بدم ... اما حتي واكنشي كوچكي دردم رو چند برابر مي كرد ... به هر حال چاره ای نبود ... ـ نه ... چند ساعت بخوابم درست ميشه ... البته اگه بتونم ... ـ میرم دنبال دارويي كه گفتي ... اینا رو گفت و از اتاق خارج شد ... جملاتش بيشتر بود اما ورودي مغزم فقط همین رو دریافت كرد ... تا برگشت مرتضي ... هر ثانیه ای به اندازه همه ی عمر مي گذشت ... کلید رو برده بود تا با در زدن دوباره، مجبور نشم بلند بشم ... با خودش فكر مي كرد ممكنه توي این فاصله هم، خوابم برده باشه ... از در كه وارد شد بی... حس و حال غلت زدم و چشم هاي بی رمقم بهش خيره شد ... ـ خودش رو پیدا نكردم ... اما دكتر گفت این دارو مشابه اونه ... مسكن هم گرفتم ... پرسيدم تداخل دارويي با هم نداشته باشن ... با يه لیوان آب اومد بالاي سرم ... آدمي نبودم كه اعتماد كنم و تا دقیق نفهمم چي توي اون قرصه بهش لب بزنم ... این بار مهم نبود ... چیه مهم نبود ... فقط مي خواستم از اون حال نجات پيدا كنم ... قرص به معده نرسيده ... چند دقيقه بعد خوابم برد ... عمیق عمیق ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت بیست و پنجم(زندگینامه پیامبر) ✨یکی از حوادثی که در قرآن بیان شده(سوره های اسراء و نجم)، واقعه معراج و رفتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آسمان ها است. درباره زمان و مکان عروج پیامبر(صلی الله علیه و آله) و این سفر عظیم آسمانی میان مفسران و مورخان اختلاف نظر است. (در روایات، چند تاریخ بیان شده که عبارتند از: شب هفدهم ماه رمضان، هیجده ماه پیش از هجرت_شب هفدهم ربیع الاول، یک سال پیش از بعثت_سال دهم بعثت_سال دوازدهم بعثت_و چند مکان نیز بیان شده که عبارتند از: شعب ابی طالب_خانه اُمّ هانی خواهر علی(علیه السلام)_مسجدالحرام) 🍁ولی محقق سبحانی می فرماید: ما تصور می کنیم، معراجی که در آن نمازهای یومیّه واجب شده است، قطعا پس از مرگ ابوطالب(علیه السلام) که در سال دهم بعثت بود، اتفاق افتاده است و دلیلش این است: از مسلّمات حدیث و تاریخ این است که در شب معراج، خدا دستور داده است، امّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هر شبانه روز در پنج وعده نماز بخوانند و نیز از لابلای تاریخ استفاده می شود که تا لحظه مرگ ابوطالب(علیه السلام)، نماز واجب نشده بود، زیرا در لحظات مرگ وی، سران قریش به حضور وی می آمدند و از او خواستند که کار آنها را با برادرزاده اش، یکسره کند و او را از کردار خود بازدارد و در برابر آن هر چه می خواهد بگیرد. 🌷پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن مجلس رو به سران کرد و گفت: من از شما فقط یک چیز بیشتر نمی خواهم و آن اینکه گواهی به یگانگی خدا دهید و اطاعت بُتان را از گردنتان باز کنید. این کلمه را گفت و ابدا از نماز و فروع دیگر سخن به میان نیاورد و این خود گواه بر این است که در آن نماز واجب نشده بود و... علاوه بر این، تاریخ نویسان کیفیّت اسلام آوردن گروهی را که چندی پیش از هجرت به وقوع پیوسته است، ذکر نموده اند و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) فقط به تعلیم شهادتین اکتفا فرمود و سخن از نماز به میان نیاورده است... ✨و اینکه در بسیاری از روایات وارد شده که امیر مومنان(علیه السلام) سه سال قبل از بعثت با پیامبر نماز خوانده و بعدا نیز ادامه داشت، منظور از آن، این نمازهای محدود و مشروط و موقت نبوده، بلکه عبادت مخصوص و غیر محدود بوده است. در اینکه کیفیت معراج پیامبر(صلی الله علیه و آله) چگونه بوده است؟ آیا جسمانی بوده یا روحانی؟ مورد بحث و گفتگو است، ولی صریح قرآن و روایات گواهی قطعی بر جسمانی بودن آن می دهد. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مداحی آنلاین - امام زمان (عج) ما را مےبیند - آیت الله بهجت.mp3
5.92M
♨️امام زمان(عج) ما را مےبیند! 👌 بسیار شنیدنی 🎙آیت الله 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده. یادواره سردارشهید محمد حسین بصیر وشصت شهید گردان کوثر در عملیات های خیبر و بدر زمان :جمعه نوزدهم اسفند 1401 در سالگرد شهادت فرمانده شهید گردان محمد حسین بصیر سخنران :حجت الاسلام مهدی ماندگاری ذاکر :حاج مجید قربانی زمان :ازساعت 6:30 حسینیه بهشت رضا در جوار مزار شهدا لطفا نشر حداکثری مشهد مقدس 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 انشاالله وعده فردا جمعه ساعت شش و نیم الطلوع صبح حسینیه شهدای بهشت رضا ع 🌸🌸🌸  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 !! 🌷پس از پایان جنگ، با آقای دولتی در مأموریت خارج از مرز بودیم. موقع نماز شد. ایشان دستور توقف داد و به رغم خطرات فراوانی که در منطقه ما را تهدید می‌کرد، مشغول خواندن نماز شد. در حین نماز متوجه دگرگونی در حالت روحی او شدم. 🌷پس از نماز علت تغییر روحیه‌ی او را سئوال کردم. گفت: «در دوران جنگ، یکی از هم سنگرانم مجروح شده بود. قبل از شهادت سرش را روی زانوانم گذاشت و به نقطه‌ای خیره شد. کبوتری را دیدم که بی‌تابانه به سوی او پر کشید و دور سرش به پرواز در آمد. پس از دقایقی آن برادر بر روی زانوانم به آرامش ابدی فرو رفت و پرنده نیز بال زنان از ما دور شد. از آن زمان تاکنون هر وقت رفتن یاران و غربت خودم را به یاد می‌آورم، حضور آن کبوتر را بالای سر خود احساس می‌کنم.» 🌷آن زمان بود که یقین کردم مردان خدا کبوتران بهشتی‌اند که شهادت بال پرواز آن‌هاست. 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمود دولتی مقدم 📚 کتاب "ترمه نور"، صفحه ١٦ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🕊🥀 ⁉️ ♻️ آدم‌هـا دو دستـہ‌اند؛ غـــــیرتۍ و قیمتـــــے 👌غــیرتی ها بــا " معاملــہ ڪـــردند 👌وقیمتی هـا بــا 🕊🥀 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مطهری: چهارشنبه سوری سند حماقت پدران شماست... ـــــــــــــــــــــــ  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ طلوع کن ای آفتاب عالم تاب... ای نوربخش روزهای تاریک زمین ای آرام دلهای بی‌قرار ای امام مهربان.. طلوع کن و رخ بنما.. تا این روزهای سخت اندکی روی آرامش ببینیم و قرار گیرد زمین و زمان ما منتظر منتقم فاطمه هستیم 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 اشتیاق اصلا نفهميدم زمان چطور گذشت ... تمام روز رو خوابيده بودم ... با كش و قوس حسابي به بدنم، همه عضلات رو از توي هم بيرون كشيدم و نشستم ... آسمان بيرون از پنجره هم مثل داخل اتاق تاريك شده بود ... بلند شدم و از پنجره به بيرون نگاه كردم ... چقدر رفت و آمد بود، حتي توي اون خيابون باريك ... هر چقدر بيشتر به بيرون و آسمان نگاه مي كردم بيشتر از دست خودم عصباني مي شدم ... با وجود اينكه اون خواب طولاني عالي بود اما ارزشش رو نداشت ... ارزش وقتي رو كه از من گرفته بود ... براي كاوش و تحقیق. .. براي دیدن و تحلیل كردن ... حتي براي حرف زدن با مرتضي ... 3 روز بيشتر قم نبودیم ... براي چند لحظه با ناراحتي سرم رو گذاشتم روي شیشه پنجره ... نمي دونستم ساندرز و بقیه الان كجان ... هر چي به مغزم فشار آوردم شماره اتاق ساندرز رو يادم نیومد ... انگار خاطرات اون چند ساعت، كلا از بایگاني ذهنم پاك شده بود ... از اتاق زدم بيرون و راه افتادم سمت پذيرش كه شماره اتاق شون رو بپرسم ... به آسانسور نرسيده، از پشت صدام كرد ... باورم نمي شد ... برگشتم سمتش ... دست نورا توي دستش، اونم داشت مي اومد سمت آسانسور ... ـ نگرانت شده بودیم... حالت بهتره؟ ... لبخند خاصي صورتم رو پر كرد ... چرا؟ ... نمي دونم ... نگاهم بین اونها چرخي زد و دوباره برگشت روي لي دن ... جايي ميخواید برید؟ ... سریع منظورم رو فهمید ... ـ مرتضي پايينه ... نیم ساعت ديگه از هتل م ميري سمت حرم براي زیارت ... فرصت ندادم جمله اش تموم بشه ... ـ تا نیم ساعت ديگه منم پايينم ... منتظر بمونید ... بدون من نرید ... بدون اینكه حتي لحظه صبركنم، سریع برگشتم سمت اتاق ... اصلا حواسم نبود شاید مكالمه با دي نيب ما ادامه پیدا كرد ... فقط حال خودم رو مي فهميدم كه دل توي دلم نيست ... مي خواستم هر چه زودتر از هتل بزنم بيرون ... اگه مجبور مي شدم تا روز بعد صبر كنم، مطمئن بودم زمان از حركت می ایستاد و ديگه هیچ مسكن و خواب آوری نمي تونست تا فردا نجاتم بده ... سریع دوش گرفتم و لباسم رو عوض كردم ... از اتاق كه اومدم بيرون، هنوز موهام كامل خشك نشده بود ... زودتر از بئاتريس ساندرز، من به لابي هتل رسيدم ... از آسانسور كه خارج شدم، پیدا كردن شون كار سختي نبود ... نورا با فاصله از اونها داشت با عروسكش بازي مي كرد ... و اون دو نفر هم روي مبل، غرق صحبت با هم بودن ... ليدن پاهاش رو رو ي هم انداخته بود ... هيزاو دار نسبت به در آسانسور و ورودی طوري نشسته بود كه دخترش در مركز نگاهش باشه ... بهشون كه نزديك شدم، مرتضي زودتر من رو دید ... از جا بلند شد و باهام دست داد ... ـ به نظر حالت خیلي از قبل بهتره ... لبخندي مملو از شادي تمام صورتم رو پر كرد ... ـ با تشكر از شما عالیم ... و صد در صد آماده كه بریم بیرون ... با كمي فاصله، نشستم روي مبل جلويي اونها ... ـ مي خواستیم نماز مغرب و عشا رو حرم باشیم ... اما نشد ... مثل اينكه خدا واسه شما نگهمون داشته بود ... چه اعتقاد و واژه ی عجيبي ... خدا ... چيه واكنش مقابل و جبهه گيرانه ای نشون ندادم اومدنم، ديدن و شنيدن هم ینی عجايب بود ... و واكنش اشتباهي از من مي تونست اونها رو قطع كنه ... چند لحظه بعد، خانم ساندرز هم به ما ملحق شد ... هيبا چادر مشكي ... توي فاصله اي كه من بي هوش افتاده بودم خريده بودن ... بالاخره در ميان هیجان و اشتياق غیر قابل توصيف من، راهي حرم شدیم... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
💐سالروز تولدِ سردارِ دلها💐 🌸زندگینامه سردار سلیمانی🌸 🍃🌷#مردِمیدان 🍃🌷#سرباز 🍃🌷#مثلِ‌پدر 🍃❣🕊شهیدسلیمانی متولد ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ روستای قنات ملک ؛ شهرستان رابُر ؛ استان کرمان. 🍃❣🕊از۱۲ سالگی ؛ برای کار به کرمان رفت و به کارگری و بنایی مشغول شد و همزمان هم درس خود رو ادامه میداد تا که در اداره آب مشغول بکار شد. 🍃❣🕊 در سال ۵۷ وبعد ازپیروزی انقلاب ؛ عضو سپاه پاسداران شد . 🍂🥀🌼با شروع اغتشاشات در غرب کشور به کردستان رفت و بعد از بازگشت ؛ بعنوان فرمانده پادگان قدس سپاه کرمان منصوب شد. 🍃🌷در طی جنگ ضمن تلاش در امور علمی و دوره های نظامی ؛ بعنوان فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله استان کرمان خدمت میکرد. 🍃🌷☀️بعد از جنگ بدستور فرماندهی ارشد ؛ به مبارزه با قاچاقچیان در جنوب شرق کشور پرداخت. 🍃🌷☀️در سال۱۳۷۶ همزمان با اوج گیری طالبان در افغانستان ؛ از سوی رهبر معظم انقلاب بعنوان فرمانده نیروی قدس سپاه منصوب شد. 🍃🌷❣ سردار سلیمانی بعد از یورش داعش به عراق و سوریه ؛ تحت رهنمودهای ولایت ؛ به‌کمک ملتهای مظلوم عراق و سوریه شتافت‌‌که نابودی داعش رو در پی داشت. 🍃🌷❣حاج قاسم در ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ بدعوت دولت عراق ؛ به عراق سفر کرد که در فرودگاه بغداد باحمله موشکی آمریکا ؛ بهمراه ابو مهدی المهندس جانشین حشد الشعبی و چندنفراز همراهانش‌بشهادت رسید.  🇮🇷 #ایران‌قوی🇮🇷 #او_خواهد_آمد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #شهداءومهدویت ➥ @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 على(ع) بارها با اين مردم سخن مى گويد تا شايد اين خفتگان بيدار شوند. گوش كن اين فرياد مظلوميّت اوست كه به گوش مى رسد: من شما را به جهاد فرا مى خوانم و شما خود را به بيمارى مى زنيد و به گوشه خانه خود پناه مى بريد. كاش هرگز شما را نمى ديدم و شما را نمى شناختم. شما دل مرا خون كرديد و غم و غصّه هاى زيادى به من داديد.17 درد شما چيست؟ من چگونه بايد شما را درمان كنم؟ چرا اين قدر در دفاع از حقِّ خود سست هستيد كه دشمن به سرزمين شما طمع مى كند؟18 خوشا به حال آنانى كه به ديدار خدا رفتند و زنده نماندند تا بار اين غصّه را بر دوش كشند.19 معاويه مردم خويش را به معصيت خدا فرا مى خواند و آنها او را اطاعت مى كنند، امّا من شما را به طاعت خدا دعوت مى كنم و شما سرپيچى مى كنيد؟ به خدا دوست داشتم كه معاويه ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از سربازان خود را به من بدهد. همه مردم از ظلم و ستم حاكمان خود شكايت مى كنند ولى من از ظلم مردم خود شكايت دارم. اى مردم! شما گوش داريد، ولى گويا نمى شنويد، من چقدر با شما سخن بگويم و شما فرمان نبريد.20 ديروز رهبر و امير شما بودم و امروز گويى شما رهبر من هستيد و من فرمانبردار شمايم.21 خدايا! تو خوب مى دانى كه من رهبرىِ اين مردم را قبول نكردم تا به دنيا و نعمت هاى آن برسم، من مى خواستم تا دين تو را زنده كنم و از بدعت ها جلوگيرى كنم. من مى خواستم سنّت پيامبر تو را زنده كنم.22 خدايا! من از دست اين مردم خسته شده ام، آنان نيز از دست من خسته اند، مرا از دست آنان راحت كن! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مهم نیست شب چقدر تاریکه..... دلت به نور خدا روشن باشه.. شب بخیر🌟 ⭐️✨🌙💫 @hedye110
﷽❣ ❣﷽ وقتے بہ تو سلام مےڪنم وجودم سرشار از امید مےشود. و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند... وقتے بہ تو سلام مےڪنم روزم پر از برڪت مےشود، پر از روزے... وقتے بہ تو سلام مےڪنم جانم لبریز از بوے نسیم و بهار و شادمانے مےشود... 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 مردي در آينه توي راه، مرتضي با من همراه شد ... ـ چقدر حضرت معصومه رو مي شناسي؟ ... ـ هيچي ... با شنيدن جواب صريح و بي پرده من به شدت جا خورد ... شايد باور نمي كرد اين همه اشتياق براي همراه شدن، متعلق به كسي بود كه هيچ چيز نمي دونست ... هر چند، اون لحظات شناختن اشخاص و حرم ها براي من موضوعيت چنداني نداشت ... من در جستجوي چيز ديگه اي اونقدر بي پروا به دل ماجرا زده بودم ... چند لحظه سكوت كرد ... ـ اين بانوي بزرگواري كه ما الان داريم براي زيارت حرم شون ميريم ... دختر امام هفتم شيعيان ... و خواهر بزرگوار امام رضا هستند ... كه براي ملاقات برادرشون راهي ايران شده بودن ... ـ يه خانم؟ ... ناخودآگاه پريدم توي حرفش ... تمام وجودم غرق حيرت شده بود ... با وجود اينكه تا اون مدت متوجه تفاوت هايي بين اونها و طالبان شده بودم ... اما چيزي كه از اسلام در پس زمينه و بستر ذهني من بود ... جز رفتارهاي تبعيض آميز و بد چیز دیگه ای نبود ... و حالا يه خانم .. .؟ اين همه راه و احترام براي يه خانم؟ ... چند لحظه بعد، گنبد و ساختمان حرم هم به وضوح مشخص شد ... مرتضي كمي متحير و متعجب با حالت بهت زده و غرق در فكر به من نگاه كرد ... و لحظاتي از اين فاصله كوتاه هم به سكوت گذشت ... از طوفان و غوغاي درون ذهن من خبر نداشت و همين باعث سكوت اون شده بود ... شايد نمي دونست چطور بايد حرفش رو با من ادامه بده ... ديگه فاصله اي تا حرم نبود ... فاصله اي كه ارزش شروع يك صحبت رو داشته باشه ... مقابل ورودي حرم ايستاده بوديم ... چشم هاي دنيل و بئاتريس پشت پرده نازكي از اشك مخفي شده بود ... و من محو تصاويري ناشناخته ... حس عجيبي درون من شكل گرفته بود و هر لحظه كه مي گذشت قوي تر مي شد ... جاذبه اي عميق و قوي كه وجودم رو جذب خودش كرده بود ... جاذبه اي كه در ميان اون همه نور، آسمان رو هم سمت خودش مي‌كشید ... با قدرت وسيعي كه نمي فهميدم، كدوم يكي منبع اين جاذبه است ... زمين؟ ... يا آسمان؟ ... نگاهم براي چند لحظه رفت روي دنيل ... دست نورا توي دست چپش ... و دست ديگه اش روي قلبش ... ايستاده بود و محو حرم ... زير لب زمزمه مي كرد و قطرات اشك به آرامي از گوشه چشمش فرو مي ريخت ... در ميان اون همه صدا و همهمه، كلماتش رو نمي شنيدم ... صداي مرتضي، من رو به خودم آورد ... ـ اين صحن به خاطر، آينه كاري هاي مقابل ... به ايوان آينه محشوره ... و نگاهش برگشت روي من ... نگاهي كه مونده بود چطور به من بگه ... ديگه جلوتر از اين نمي توني بياي ... مرتضي به آرامي دستش رو روي شانه من گذاشت ... ـ بقيه رو كه بردم داخل و جا پيدا كرديم ... برمي گردم پيش شما كه تنها نباشي ... تمام وجودم فرياد مي كشيد ... فرياد مي كشيد من رو هم با خودتون ببريد ... منم مي خوام وارد بشم ... اما حد و مرز من، همين اندازه بيشتر نبود ... من بايد همون جا مي ايستادم ... درست مقابل آينه ... و ورود اونها رو نگاه مي كردم ... اونها از من دور مي شدن ... من، تكيه داده به ديوار صحن ... با نگاه هاي ملتمسي كه به اون عظمت خيره شده بود ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
انا لله و انا الیه راجعون خبر درگذشت مرحومه حاجیه‌ خانم کریمی مادر شهیدان والامقام «حاج علی و جمال موحددوست» موجب تألم و تأثر خاطر گردید. چنین شیرزنانی نماد صبر و مقاومت، ایثار و از خود گذشتگی هستند و برکات معنوی وجودی ایشان، ایران عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی را بیمه کرده است. بی‌تردید مجاهدت‌های فاطمی آن بانوی مؤمنه و صالحه در تربیت فرزندانی برومند، انقلابی و ولایتمدار ذخیره‌ای عظیم و ارزشمند نزد پروردگار کریم برای سربلندی آن مادر پاک‌دامن و عاشق اهل‌بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام در روز عقبی خواهد بود. این مصیبت جان‌سوز را به بیت معزی آن مادر گرامی تسلیت و تعزیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای آن فقیده سعیده رحمت واسعه الهی و هم‌نشینی با حضرت زهرا (س) و برای مصیبت دیدگان ارجمند صبر و شکیبایی مسئلت می‌نماییم. امید است به فضل الهی روح مطهره آن مرحومه مغفوره در جوار حضرت زینب کبری (س) قرین مغفرت و رحمت ربوبی شود. دبیرخانه کنگره ملی شهدای استان اصفهان.ستارگان درخشان  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
پنجشنبه ها چه خوشحال میشوند عزیزانی که دستشان از دنیا کوتاه است و منتظر قلب پرمهرتان هستند چیز زیادے نمیخواهند جز یک فاتحه شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💝 بسته هدیه اموات💝 ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 افسوس كه اين فريادها را جوابى نيست، اين مردم دل به زندگى دنيا بسته اند و نمى توانند از آن جدا شوند، ياران واقعى على(ع) پر كشيدند و رفتند و او را تنها گذاشتند. عمّار كجا رفت؟ مالك اشتر كجا رفت؟ هر چه خوب در كوفه بود جانش را فداى آرمان مولايش نمود، اكنون على(ع)مانده است و يك مشت آدم ترسو كه فقط عشق به دنيا، در سينه دارند. على(ع) ديگر از دست اين مردم خسته شده است، خيلى عجيب است، هيچ كس صبرى مانند صبر على(ع) ندارد. صبر على(ع) در حوادث بعد از وفات پيامبر، مايه تعجّب فرشتگان شد. آن روز على(ع) براى حفظ اسلام صبر كرد و آرزوى مرگ نكرد، امّا من نمى دانم اين مردم كوفه با على(ع) چه كرده اند كه ديگر صبر او تمام شده است!! حتماً شنيده اى كه مردم كوفه بىوفا هستند، اگر در سخنان على(ع) دقّت كنى خيلى چيزها را مى فهمى و اوج غربت يك رهبر را درك مى كنى. امروز ديگر على(ع) تنها شده و دلش هواى ديار ديگرى را كرده است. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef