eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
انا لله و انا الیه راجعون خبر درگذشت مرحومه حاجیه‌ خانم کریمی مادر شهیدان والامقام «حاج علی و جمال موحددوست» موجب تألم و تأثر خاطر گردید. چنین شیرزنانی نماد صبر و مقاومت، ایثار و از خود گذشتگی هستند و برکات معنوی وجودی ایشان، ایران عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی را بیمه کرده است. بی‌تردید مجاهدت‌های فاطمی آن بانوی مؤمنه و صالحه در تربیت فرزندانی برومند، انقلابی و ولایتمدار ذخیره‌ای عظیم و ارزشمند نزد پروردگار کریم برای سربلندی آن مادر پاک‌دامن و عاشق اهل‌بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام در روز عقبی خواهد بود. این مصیبت جان‌سوز را به بیت معزی آن مادر گرامی تسلیت و تعزیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای آن فقیده سعیده رحمت واسعه الهی و هم‌نشینی با حضرت زهرا (س) و برای مصیبت دیدگان ارجمند صبر و شکیبایی مسئلت می‌نماییم. امید است به فضل الهی روح مطهره آن مرحومه مغفوره در جوار حضرت زینب کبری (س) قرین مغفرت و رحمت ربوبی شود. دبیرخانه کنگره ملی شهدای استان اصفهان.ستارگان درخشان  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
پنجشنبه ها چه خوشحال میشوند عزیزانی که دستشان از دنیا کوتاه است و منتظر قلب پرمهرتان هستند چیز زیادے نمیخواهند جز یک فاتحه شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💝 بسته هدیه اموات💝 ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 افسوس كه اين فريادها را جوابى نيست، اين مردم دل به زندگى دنيا بسته اند و نمى توانند از آن جدا شوند، ياران واقعى على(ع) پر كشيدند و رفتند و او را تنها گذاشتند. عمّار كجا رفت؟ مالك اشتر كجا رفت؟ هر چه خوب در كوفه بود جانش را فداى آرمان مولايش نمود، اكنون على(ع)مانده است و يك مشت آدم ترسو كه فقط عشق به دنيا، در سينه دارند. على(ع) ديگر از دست اين مردم خسته شده است، خيلى عجيب است، هيچ كس صبرى مانند صبر على(ع) ندارد. صبر على(ع) در حوادث بعد از وفات پيامبر، مايه تعجّب فرشتگان شد. آن روز على(ع) براى حفظ اسلام صبر كرد و آرزوى مرگ نكرد، امّا من نمى دانم اين مردم كوفه با على(ع) چه كرده اند كه ديگر صبر او تمام شده است!! حتماً شنيده اى كه مردم كوفه بىوفا هستند، اگر در سخنان على(ع) دقّت كنى خيلى چيزها را مى فهمى و اوج غربت يك رهبر را درك مى كنى. امروز ديگر على(ع) تنها شده و دلش هواى ديار ديگرى را كرده است. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆سلام فرمانده نسخه فرزندان شیخ ابراهیم زکزاکی. ♦️ببینید چطور کسانی که در گذشته بخاطر رنگ پوستشان برده ی آنگلوساکسون ها، یانکی ها و بلوند های چشم آبی بودند امروز به همت انقلاب اسلامی به اوج شرافت و عزت و درجات معنوی رسیدند آری؛ إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ... ان شاءالله ✍️سید۴۲  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷 🌷 🌷احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود كه در تالار انديشه فيلمى را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و.... در جايى از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بی‌ادبى می‌شد. 🌷....من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين‌طور، ولى همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان‌بينى روشنفكرى خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگى است و حتماً منظورى دارد و انتقادى است بر فرهنگ مردم. اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا دارى توهين می‌كنى؟! 🌷همه سرها به سويش برگشت. در رديف‌هاى وسط آقايى بود چهل و چند ساله با سيمايى بسيار جذاب و نورانى. كلاهى مشكى بر سرش بود و اوركتى سبز بر تنش. از بغل دستی‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را می‌شناسى؟» گفت: «سيد مرتضى آوينى است.» 🌹خاطره اى به ياد سيد اهل قلم شهيد آسيد مرتضى آوينی ✅ شهيد آسيد مرتضى همـه فريادِ داد بود....  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌺اخلاق مهدوی🌺 🌱بخشی از رفتارهاي اخلاقي مثبت كه در اخلاق مهدوي، بسيار كم ارزش و در شرايطي ضد ارزش تلقي مي‌شود، فعاليت‌هاي خيرخواهانه‌اي است كه به نظام سلطه‌گري در حيات دنيا آسيبي نمي‌رساند و تنها به تخليه ی هيجانات عاطفي و ارضاي حس اخلاقي شهروندان كمك مي‌كند؛ اعمالي كه بيش از تأثيرشان بر نيازمندان، در فضاي عمومي جامعه شور و شادي اخلاقي ايجاد كرده و ناكامي‌ها و رنج‌هاي حيات دنيا را التيام مي‌بخشد، بدون اينكه به ريشه ی اين ناكامي‌ها توجه كند. 🌱اين فعاليت‌ها كه در كشور ايران به صورت‌هاي گوناگون، نظير جشن عاطفه‌ها برگزار مي‌شود و در فرهنگ ساير كشورها نيز نمونه‌هايي دارد، پوششي اخلاقي است براي تمام ظلم‌ها و تبعيض‌ها و بداخلاقي‌هايي كه در تار و پود زندگي دنيايي تنيده شده و وجدان عمومي را مي‌آزارد. 🌱سازمان‌هاي مردم نهاد (ngo)هايي كه رويكرد اخلاقي دارند، عمدتاً چنين نقش مخدري را در جامعه ايفا مي‌كنند و فارغ و عاجز از رويارويي با ناپاكي‌هاي حيات دنيا كه منشأ تمام اين رنج‌هاست، بيشتر به فكر ارضاء حس اخلاقي اعضا هستند، تا پاك كردن جامعه از فقر و فساد. 🌱نهادهاي انفاق، وقف و زكات در فرهنگ اسلامي، كنار امر به معروف، نهي از منكر، ولايت و تبرّي معني‌دار است و كاركرد مؤثري در جهت تحول حيات دنيا به حيات طيبه ارائه مي‌دهد. 🌱اخلاق سلطه‌پذيري، اخلاقي است كه نظام سلطه‌ را تهديد نمي‌كند؛ بلكه برعكس از اين جهت كه موجب ارضاء حس اخلاقي و تخليه ی هيجانات بشر دوستانه در همان ساختار سلطه مي‌شود، بحران‌هاي اخلاقي و معنوي حيات دنيا را تلطيف و تحمل‌پذير كرده و در حقيقت براي تداوم حيات دنيا و در فرونشاندن انگيزه‌هاي عبور از حيات دنيا به حيات طيبه مفيد و مؤثر است. 🌱اخلاق مهدوي نمي‌گويد كه به نيازمندن و محرومين كمك نكنيد و نمي‌گويد كه از آغاز به قلب نظام سلطه حمله كنيد. سخن، اين است كه اقدامات كوچك را در جهت آرمان‌هاي بزرگ انجام بدهيم و به قدم‌هاي بعدي فكر كنيم. 🌱رفتارهاي اخلاقي محقّر و محدود، مثل بازدارنده‌هايي مي‌ماند كه حيات دنيا را از هجوم ارزش‌هاي والاي حيات طيبه حفظ كرده و نيروي جهاد و اصلاح‌‌گري را تهي و تضعيف مي‌كند. 🌱در نظام اخلاق مهدوي، تبار تمام ارزش‌هاي اخلاقي را به گذر از حيات دنيا به حيات طيبه مي‌رسد و با اين خير بزرگ تبيين و توجيه مي‌شود. 🌱 به اين ترتيب، اخلاق مهدوي اخلاقي نتيجه گراست كه بر اساس كاميابي دنيا و آخرت بنا شده است.البته پس از تشخيص وظيفه بر اساس نتايج مطلوب، فرد و جامعه را مأمور به وظيفه دانسته و حصول نتيجه‌ را به قدرت بي‌كران خداوند وامي‌گذارد. 🌱ريشه ی تمام ارزش‌هاي اخلاقي كه گذر از حيات دنيا به حيات طيبه را رقم مي‌زند، به جهاد باز مي‌گردد و هم از اين رو جهاد، فضليت بزرگ در نظام اخلاق مهدوي است. 📙مقالات دکترین مهدویت  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 غبار حال غريبي درون وجودم رو پر كرده بود ... و ميان تك تك سلول هام موج مي زد ... مثل پارچه كهنه اي شده بودم كه بعد از سال ها كسي اون رو تكان داده ... تمام افكار و برنامه ريزي هام مثل غبار روي هواي معلق شده بود ... پرده اشك چشمان دنيل، حالا روي قرنيه چشم هاي من حائل شده بود ... من مونده بودم و خودم ... در برابر بانويي كه بيشتر از چند جمله ساده نمي شناختمش ... و حالي كه نمي فهميدم ... به همه چيز فكر مي كردم ... جز اين ... نشسته بودم كنار ديوار ... دقيقه ها چطور مي گذشت؟ ... توي حال خودم نبودم كه چيزي از گذر زمان و محيط اطرافم درك كنم ... تا اينكه دستي روي شانه ام قرار گرفت ... بي اختيار سرم به سمتش برگشت ... چهره جواني، بين اون همه نور و چراغ صحن، مقابل چشمان تر من نقش بست ... ـ سلام ... اينجا كه نشستيد توي مسيره ... امكان داره یه جاي دیگه بشینید؟ ... نگاهم از روي اون برگشت روي چند نفري كه با فاصله از ما ايستاده بودن ... به خودم اومدم و از جا بلند شدم ... ـ ببخشيد ... نمي دونستم ... هنوز قدم از قدم برنداشته بودم كه يهو به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... برگشتم سمتش ... هنوز اونجا ايستاده بود ... ـ تو انگليسي حرف زدي ... لبخند خاصي روي لب هاش نقش بست ... و به افرادي كه ازشون فاصله مي گرفت اشاره كرد ... ـ باهاتون كه فارسي حرف زدن واكنشي نداشتيد ... معقول بود و تعجب من احمقانه ... ـ چرا اينجا نشستيد و وارد نمي شيد؟ ... ـ من به خداي شما ايمان ندارم ... جايي از تعجب توي چهره اش نبود ... اما همچنان با سكوت به من نگاه مي كرد ... سكوتي كه سكوت من رو در هم شكست ... ـ همراه هاي من مسلمان هستن ... براي زيارت وارد حرم شدن ... من اينجا منتظرشون هستم ... توي صحن، جاي ديگه اي براي من پيدا كرد ... جايي كه اين بار جلوي دست و پاي كسي نباشم ... ـ اما شبيه افراد بي ايمان نيستي ... نشست روي زمين، كنار من ... ـ چرا اين حرف رو ميزني؟ ... ـ چه دليلي غير از ايمان، شما رو در اين زيارت، با همراه مسلمان تون، همراه كرده؟ ... چند لحظه به چهره اش نگاه كردم ... آرام ... با وقار ... محكم ... با نگاهي كه انگار تا اعماق وجودم پيش مي رفت ... سكوت عميقي بين ما حاكم شد ... ديشب با كسي حرف زده بودم كه فقط چند ساعت از آشنايي من با اون مي گذشت ... و حالا كسي از من سوال مي پرسيد كه اصلا نمي شناختمش ... نمي دونستم آیا پاسخ اين سوال، پاسخي بود كه در جواب سوال اين غريبه بدم یا نه؟ ... و من همچنان به چشم هاي مطمئن و پرسشگر اون خيره شده بودم ... نگاهم براي لحظاتي برگشت سمت گنبد و ايوان آينه ... و بستم شون ... نور و تصوير حرم، پشت پلك هاي سنگين و سياه من نقش بست ... بين من و اون جوان، فقط يك پاسخ فاصله بود ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت بیست و ششم(زندگینامه پیامبر) ✨مشهور و معروف در میان دانشمندان اسلام، این است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به هنگامی که در مکه بود، در یک شب(در بیداری) از مسجدالحرام به مسجدالاقصی در بیت المقدس به قدرت پروردگار آمد. آنطور که از روایات استفاده می شود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در اثناء راه، به اتفاق جبرئیل(علیه السلام) در سرزمین مدینه نزول کرد و در آنجا نماز گزارد و نیز در مسجدالاقصی با حضور ارواح انبیای بزرگ مانند ابراهیم و موسی و عیسی(علیه السلام) نماز گزارد و امام جماعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. 🍁سپس از آنجا سفر آسمانی پیامبر شروع شد(در سوره نجم طی شش آیه از 13تا18قسمت دوم معراج را یعنی سیر آسمانی بیان می کند، خلاصه مفاد این 6آیه، این است که:پیامبر برای دومین بار فرشته وحی جبرئیل را به صورت اصلی مشاهده و ملاقات کرد، مرتبه اول در آغاز نزول وحی در کوه حِراء بود، این ملاقات در نزد بهشت جاویدان صورت گرفت، پیغمبر در مشاهده این منظره دچار خطا و اشتباه نشد، آیات و نشانه های بزرگی از عظمت خدا مشاهده کرد)، وآسمان های هفتگانه را یکی پس از دیگری پیمود و در هر آسمان با صحنه های تازه ای روبرو شد، با پیامبران و فرشتگان و در بعضی از آسمان ها با دوزخ یا دوزخیان و در بعضی با بهشت و بهشتیان، برخورد کرد. 🌷پیامبر(صلی الله علیه و آله) از هر یک از آنها، خاطره های پر ارزش و بسیار آموزنده در روح پاک خود ذخیره فرمود و عجائبی مشاهده کرد، که هر کدام رمزی و سرّی از اسرار عالم هستی بود. و پس از بازگشت اینها را با صراحت و گاه با زبان کنایه و مثال، برای آگاهی امّت در فرصت های مناسب شرح می داد و برای تعلیم و تربیت از آن استفاده فراوان می نمود. 🌺سرانجام به هفتمین آسمان رسید و در آن جا حجاب هایی از نور مشاهده کرد، همانجا که سدرةالمنتهیوجنة الماوی قرار داشت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن جهان سراسر نور و روشنایی به اوج شهود باطنی، و قرب الی الله و مقام قاب قوسین او ادنی رسید. خداوند در این سفر او را مخاطب ساخته و دستورات بسیار مهم و سخنان فراوانی به او فرمود، که مجموعه ای از آن، امروز در روایات اسلامی به صورت احادیث قدسی، برای ما به یادگار مانده و... سپس، بعد از مشاهده آثار عظمت خدا، همان شب به مکه بازگشت. در روایت بعدی تفسیر سوره نجم را با هم مرور خواهیم کرد که به معراج پیامبر اشاره دارد. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️فلسفه سبک زندگی مهدوی 👈درس های مهدویت 👌پیشنهاد دانلود 👤علی اکبر رائفی پور  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمْ
عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم کانال ، ضمن قبولی طاعات و عبادات،مبحث صرفا به خاطر آگاهی شیعه نسبت به مقدسات دینی و چهارده معصوم هست و امیدواریم که بتونیم این مبحث رو به خوبی ارائه بدیم لذا از همه شما عزیزان خواستارم که انتقاد و پیشنهاداتتون رو به آیدی زیر بفرستید. @shahidbakeri110 در پناه حق باشید دعای فرج فراموش نشه☺️🙏 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍃🌷بزرگان‌ایمان‌وعمل🌷🍃 🍃🏔☀️مهدی باکری... 🍃🌲☀️یکی از اسوه های اخلاق ؛ مدیریت و ولایتمداری... 🍃❣📹🕊 معرفی و سیره سردارِ شهید مهدی باکری و چندتا خاطره. 🍃💐☀️ولادت : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ شهرستانِ میاندوآب؛ آذربایجانشرقی 🍃🌷❣شهادت : ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ 💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر. 📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج) 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110
💙 :) 🌱 رهایت نمي كنم هنوز گرماي نگاهش رو حس مي كردم ... چشم هاش رو از روي من برنداشته بود ... ـ براي پيدا كردن كسي اومدم ... ـ اين همه راه رو از يه كشور ديگه؟ ... ـ خيلي برام مهمه حتما پيداش كنم ... لبخند گرم و مليحي، چهره اش رو به حركت آورد ... ـ مطمئني اينجا پيداش مي كني؟ ... نگاهم توي صحن و بين آدم هايي كه در رفت و آمد بودن چرخيد ... تعدادشون كم نبود ... و معلوم نبود چند نفر داخل هستن ... ـ چه شكلي هست؟ ... ازش تصويري داري؟ ... دوباره چهره اش بين قاب چشم هام نقش بست ... نمي دونستم چي بايد جواب اين سوال رو بدم ... اگر جواب مي دادم، داستانِ حرف هاي من با دنيل و مرتضي، دوباره از اول شروع مي شد ... ـ نه ندارم ... آدم مشهور هي ... اومدم دنبال آخرين امام تون بگردم ... شنيدم توي اين شهر يه مسجد داره ... درد خاصي بين اون چشم هاي گرم پيچيد و سكوت دوباره بين ما حاكم شد ... ـ يعني ... اين همه راه رو براي پيدا كردن يك تخيل و افسانه اومدي؟ ... برق از سرم پريد ... اونقدر قوي كه جرقه هاش رو بين سلول هام حس كردم ... ـ تو به اون مرد اعتقاد نداري؟ ... پس اينجا توي اين حرم چه كار مي كني؟ ... دوباره لبخند زد ... اما اين بار، جدي تر از هميشه ... ـ يعني نميشه باور نداشته باشم و بيام اينجا؟ ... نگاهم بي اختيار توي صحن چرخيد ... اونجا جاي تفريح و بازي نبود كه كسي براي گذران وقت اومده باشه ... نه ... نميشه ... ـ پس واقعا باور داري چنين مردي وجود داره كه براي ديدنش اين همه راه رو اومدي؟ ... هنوز مبهوت بودم ... نگاهم، باورم رو فرياد مي زد ... ـ پس چطور به خدايي كه خالق اون مرد هست ايمان نداري؟ ... لبخندش گرم تر از لحظات قبل با وجود من گره خورد ... ـ اون مرد، بيش از هزار سال عمر داره ... جوان بودنش اعجاز خداست ... مخفي بودنش اعجاز خداست ... در حالي كه در خفاست بر امور جهان نظارت داره ... و اين هم اعجاز خداست ... اون مرد پسر فاطمه زهرا و از نسل رسول خداست ... جانشين رسول خداست ... و اصلا، علت وجودش اقامه دين خداست ... چطور مي توني به وجود اين مرد ايمان داشته باشي ... و اين باور به حدي قوي باشه كه حاضر بشي براي پيدا كردنش دل به دريا بزني ... و اين مسير رو بياي ... اما به وجود خدايي كه منشأ وجود اون هست ايمان نداشته باشي؟ ... نور رو باور داري ... اما خورشيد رو نمي بيني؟ ... نفسم بين سينه حبس شده بود ... راست مي گفت ... چطور ممكن بود به وجود اون مرد ايمان داشته باشم ... اما قلبم وجود خداي اون رو انكار كنه؟ ... چطور متوجه نشده بودم؟ ... ـ اگه من در جاي قضاوت باشم ... میگم ايمان تو به خداي اون مرد و وجود اونها ... قوي تر و بيشتر از اكثر افرادي هست كه در اين لحظه، توي اين صحن و حرم ايستادن ... طوفان جديدي درونم شروع شد ... سنگيني اين جملات در وجودم غوغا مي كرد ... نمي تونستم چشم هاي متحيرم رو ازش بردارم ... يا حتي به راحتي پلك بزنم ... توي راستاي نگاهم نيب... اون جمعيت ... از دور مرتضي رو ديدم كه از درب ورودي خارج شد ... كفش هاش رو گذاشت روي زمين تا بپوشه ... از روي خط نگاهم، مرتضي رو پيدا كرد ... ـ به نظر، يكي از همراهان شماست كه منتظرش بوديد ... من ديگه ميرم تا به برنامه هاتون برسيد ... از كنار من بلند شد ... ناخودآگاه از جا پريدم و نيم خيز، بين زمين و آسمون دستش رو گرفتم ... ـ نه ... رهات نمي كنم ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🌷🌷 🌷🌷 .... 🌷در عملیات «کربلای ۵» از ناحیه دست و چند جای دیگر بدن مجروح شدم. اما از آن‌که بادگیر در تنم بود و مچ آستینم گشاد، مانع نفوذ خون به بیرون می‌شد. دستم برای دومین بار بود که آسیب می‌دید. یک بار برحسب تصادف در یک مأموریت نظامی و این‌بار در عملیات «کربلای ۵». همین طور می‌جنگیدم و پیش می‌رفتم. تا آن‌که.... 🌷....تا آن‌که شدت درد و سنگینی لخته‌های خون، توان لازم را از من گرفت و من به زمین افتادم از رد خونی که از من بر جا مانده بود، دوستم متوجه زخمم شد و خودش را به من رساند و گفت: «خودت را می‌خواهی به کشتن بدهی؟» اما من دلم پیش بچه‌های رزمنده بود و نمی‌توانستم دست از مبارزه بکشم، تا این که نمی‌دانم چه وقت زانوهایم سست شد و به زمین افتادم. 🌷وقتی چشم باز کردم، خود را در بیمارستان اهواز دیدم. چند روز بود که از عملیات فخر آفرین «کربلای ۵» گذشته بود، با خودم گفتم: «ای کاش من هم می‌توانستم یکی از آن شهدای گلگون کفن باشم.» : شهید معزز علی‌اصغر شعبانی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷🌷 🌷🌷 .... 🌷در عملیات «کربلای ۵» از ناحیه دست و چند جای دیگر بدن مجروح شدم. اما از آن‌که بادگیر در تنم بود و مچ آستینم گشاد، مانع نفوذ خون به بیرون می‌شد. دستم برای دومین بار بود که آسیب می‌دید. یک بار برحسب تصادف در یک مأموریت نظامی و این‌بار در عملیات «کربلای ۵». همین طور می‌جنگیدم و پیش می‌رفتم. تا آن‌که.... 🌷....تا آن‌که شدت درد و سنگینی لخته‌های خون، توان لازم را از من گرفت و من به زمین افتادم از رد خونی که از من بر جا مانده بود، دوستم متوجه زخمم شد و خودش را به من رساند و گفت: «خودت را می‌خواهی به کشتن بدهی؟» اما من دلم پیش بچه‌های رزمنده بود و نمی‌توانستم دست از مبارزه بکشم، تا این که نمی‌دانم چه وقت زانوهایم سست شد و به زمین افتادم. 🌷وقتی چشم باز کردم، خود را در بیمارستان اهواز دیدم. چند روز بود که از عملیات فخر آفرین «کربلای ۵» گذشته بود، با خودم گفتم: «ای کاش من هم می‌توانستم یکی از آن شهدای گلگون کفن باشم.» : شهید معزز علی‌اصغر شعبانی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب است و تاريكى همه جا را فرا گرفته است، همه مردم به خواب رفته اند و على(ع) بيدار است، دلش هواى آسمان ها را كرده است. اكنون او از خانه بيرون آمده و به سوى خارج از شهر مى رود. تو نگران مى شوى، اين وقت شب، مولاى من تنهاىِ تنها كجا مى رود؟ نكند خطرى او را تهديد كند! بيا امشب همراه او برويم. على(ع) از شهر بيرون مى رود، آنجا سياهى بزرگى به چشم مى خورد، فكر مى كنم تپه اى خاكى است. على(ع) به بالاى آن مى رود و دست هايش را رو به آسمان مى كند. گوش مى كنى، اين صداى مناجات على(ع) است: بار خدايا! پيامبر تو به من سفارش هاى زيادى در مورد اين امت نمود و من مى خواستم سخنان او را عملى كنم و دين تو را از انحراف ها نجات بدهم، امّا اين مردم مرا خسته نمودند، آنها ديگر مرا نمى خواهند و من هم آنها را نمى خواهم. خدايا! پيامبر به من قول داده است كه هر وقت من از تو مرگ خودم را بخواهم، تو اين دعاى مرا مستجاب مى كنى. اين سخنى است كه پيامبرت به من گفته است. خدايا! من ديگر مشتاق پرواز شده ام، مى خواهم به سوى تو بيايم... ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽❣ ❣﷽ سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... سلام بر لبخند زیبایت... سلام بر صبر بزرگت... سلام بر قلب رئوفت... سلام بر دعاے شبانگاهت... سلام بر انتظار دیر پایت.... 🌼سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... سلام آرزوے قلبـم امام زمانم💖 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 سربار نگاهش برگشت روي من ... دستش رو محكم تر با هر دو دستم گرفتم ... ـ اگه مي خواي بري داخل براي زيارت، برو ... اما قسم بخور برمي گردي ... من همين جا مي مونم تا برگردي ... دوباره ديدن لبخندش، وجود طوفان زده ام رو كمي آرام كرد ... ـ قطعا دوستان تون برنامه ديگه اي دارن ... محكم تر دستش رو گرفتم و ايستادم ... ـ واسم مهم نيست ... مي خوام با تو حرف بزنم ... نه با اون ... نه با هيچ كس ديگه ... مرتضي داشت توي اون صحن و شلوغي دنبال من مي گشت ... براي چند لحظه نگاهم برگشت روش ... اون همه حرف و كلام شيواي اون نتونسته بود قلب من رو به حركت بياره ... كه جملات ساده اين جوان، در وجودم طوفان به پا كرده بود ... نمي دونستم چقدر مي تونستم به جواب سوال هام برسم اما مي دونستم حاضر نبودم حتي براي لحظه اي اين فرصت رو از دست بدم ... فرصتي رو كه شايد نه تقدير و اتفاق ... كه خداي اين جوان رقم زده بود ... آرام دست ديگه اش رو گذاشت روي شونه ام ... ـ امشب، شب ميلاده ... بعد زيارت حضرت، قصد دارم برم جكمران ... ـ پس منم ميام ... اينجا صبر مي كنم، از زيارت كه برگشتي باهات همراه ميشم ... چهره اش پشت اون لبخند محجوبانه پنهان شد ... و آرام دستش رو گذاشت روي دست هام ... دست هايي كه دست ديگه اش رو رها نمي كردن ... ـ فكر مي كنيد همراه تون، اين مسئوليت رو قبول كنن كه در يه كشور غريب، شما رو به يه فرد ناشناس بسپارن؟ ... بي اختيار بغض، مسير گلوم رو بست ... حس كردم هر لحظه است كه چشم هام گر بگيره ... نمي دونم چرا؟ اما نمي تونستم ازش جدا بشم ... ـ نمي خواي همراهت باشم؟ ... ـ اينطور نيست ... ـ تو من رو قبول كن ... قول ميدم سربارت نباشم .. براي لحظاتي سرش رو با همون لبخند، پايين انداخت ... هنوز مرتضي ما رو بين اون جمع پيدا نكرده بود ... هر لحظه كه مي گذشت، ترس عجيبي وجودم رو پر مي كرد ... نكنه مرتضي ما رو ببينه و جلو بياد و مانع بشه ... نكنه اين جوان، من رو قبول نكنه ... نكنه كه ... نگاه پر از ترسم بين چهره اون و مرتضي مي چرخيد ... ـ ساعت 2 ... ورودي جنوبي مسجد ... اونجا بايست ... من پيدات مي كنم ... گل از گلم شكفت ... مثل اينكه روح تازه اي درونم دميده باشن ... بدون اينكه لحظه اي فكر كنم قبول كردم ... مي ترسيدم يه ثانيه ترديد كنم و همه چيز بهم بخوره ... به گرمي دستم رو فشرد و از من جدا شد ... و من تا لحظه اي كه از تصوير چشمانم محو نشده بود هنوز بهش نگاه مي كردم ... همين كه بين جمعيت از نظرم مخفي شد، رفتم سمت مرتضي ... اون هم تا چشمش به من افتاد، حركت كرد ... ـ خسته كه نشدي؟ ... با انرژي بي سابقه اي بهش لبخند زدم ... ـ نه، اصلا ... تا اينجا كه شب فوق العاده اي بود ... با تعجب بهم نگاه مي كرد ... توي كشور بي هم زبان، توي صحن مسلمان ها نشسته بودم ... چطور مي تونست ساعت هاي ي ب كاري برام فوق العاده باشه؟ ... با همون لبخند و انرژي ادامه دادم ... ـ اينجا با يه نفر دوست شدم ... يه مسلمان كه خيلي سليس به زبان ما حرف مي زد ... با هم ساعت ، 2 ورودي جنوبي مسجد جمكران قرار گذاشتيم ... چهره مرتضي خيلي جدي شده بود ... حق داشت ... شايد بچه نبودم اما براي اون مسئوليت محسوب مي شدم ... اگر اتفاقي توي كشورش براي من مي افتاد، نه فقط اون، خيلي هاي ديگه هم بايد جواب گوي دولت من مي شدن ... معلوم بود چيزهاي زيادي از ميان افكارش در حال عبوره ... اما اون آدمي نبود كه سخني رو نسنجيده و بي فكر به زبان بياره ... داشت همه چيز رو بالا و پايين مي كرد ... ـ فكر نمي كنم شام رو كه بخوريم ... بتونيم تا ساعت 2 خودمون رو به ورودي جنوبي برسونيم ... جمعيتي كه امشب اونجا هستن و دارن به سمتش ميرن خيلي زيادن ... چطور مي خواي بين چند ميليون آدم پيداش كني؟ ... گذشته از اين، سمت جنوبي ... 2 تا ورودي داره ... جلوي كدوم يكي قرار گذاشتيد؟ ... ناخودآگاه يه قدم رفتم عقب ... چند ميليون آدم؟ ... 2 تا ورودي؟ ... اون نگفت كدوم يكي ... يعني مي خواست من رو از سر خودش باز كنه؟ ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
شهید عبدالحسین برونسی مےگفت: خدايا! اگر مے‌دانستم بامرگ من يک دختر در دامان می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان بروند...  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مولاى من! تو مشتاق ديدار خدا گشته اى و مى خواهى بروى و بشريّت را تنها بگذارى تا براى هميشه سرگردان عدالت بماند! افسوس كه تو در زمانى ظهور كردى كه زمان تو نيست، اين مردم لياقت و شايستگى رهبرى تو را ندارند، تابستان آنها را فرا خواندى گفتند: هوا گرم است، بگذار كمى سرد شود، زمستان آنها را فرا خواندى گفتند: هوا سرد است، بگذار كمى گرم شود. اگر تو بروى چه كسى در كالبد بى جان بشر، روح عدالت خواهد دميد؟ به راستى چه شد كه تو امروز آرزوى مرگ مى كنى؟ براى من باورش سخت است. مگر اين مردم با تو چه كرده اند كه از خدا مرگ خود را طلب مى كنى؟ به خدا قسم اين قلم ناتوان است كه شرح اين ماجرا را بدهد. تو كه مردِ بزرگ تاريخ هستى، چرا اين چنين آرزوى مرگ مى كنى؟ اين چه حكايتى است؟ نمى دانم. من چگونه مى توانم شرايط سياسى و اجتماعى كوفه را درك كنم و در مورد آن بنويسم؟ تاريخ، خيلى از دردهاى تو را آشكار نكرده است. ولى اين كلام تو، همه چيز را به من نشان مى دهد، كوفه و مردم آن، آنقدر عرصه را بر تو تنگ كرده اند كه تو از عمق وجودت، آرزوى رفتن را مى كنى و به همه تاريخ پيام خود را منتقل مى كنى، مگر كوفه با اين كوه صبر چه كرد كه سرانجام او آرزوى مرگ كرد؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat