#سلام_مولا_جانم ✋💐
#صبحت_بخیر_عزیزتر_از_جانم💖❤
به حسن و خلق و وفا کس به یارما نرسد🌼
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد🌹
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند 🌺
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد💚
🍃🌸 ️الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج 🌸🍃
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
#التماس_دعای_فرج 🤲💚
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🍃
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#سلام برابراهیم
بعد بچههاي تازه نفس لشکر سيدالشهداعلیهالسلام و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق ميروند و انشاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد.
ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راههاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه
خطشكن محور جنوبي فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد.صحبتهايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك ميريخت.روضه حضرت زينبسلاماللهعلیها را شروع كرد.
بعد هم شروع به سينهزني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينبسلاماللهعلیها چه خون شد دل زينبسلاماللهعلیها
بچهها با ســينهزني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينبسلاماللهعلیها و
شهداي كربلا روضه خواند.در پايان هم گفت: بچهها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد.بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچهها در حالي كه صورتهايشان خيس از اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷اي كشتگان عشق ، برايم دعا كنيد
يعني نمي شود كه مرا هم صدا كنيد؟
اي مردمان رد شده ار هفت شهر عشق
رحمي به ساكنين خم كوچه ها كنيد
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
مداحی_آنلاین_گِله_از_نیامدن_امام_زمان_استاد_هاشمی_نژاد.mp3
2.17M
♨️گِله از نیامدن امام زمان(عج)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #هاشمی_نژاد
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت نوزدهم
✨دختر به خاطر آورد. همین چند ماه قبل بود که اردشیرخان، با پدر درباره وصیت ثروتمند نیشابور صحبت می کرد.
🍁مرد زرتشتی ای که وصیت کرده بود اموالش میان فقرا تقسیم شود. اردشیرخان گفت:
_کار ندارم که فرزند پیغمبرشان را در کربلا کشته اند. کار ندارم به اینکه زمانی دختران خود را زنده به گور می کردند. کار ندارم به اینکه مسلمانی نمی کنند اما ولیعهد مأمون و حکمی که صادر کرده، من را سخت تکان داده سلطان بهادر! راستش سال ها بود که چنین جوانمردی و چنین دین جوانمردانه ای ندیده بودم.
سیندخت در آن لحظه داشت با دانه های انار میان ظرف بازی می کرد. در ذهنش خاطره کیارش مرور می شد و نمی توانست روی حرف های اردشیرخان تمرکز کند.
اما صدای پدر او را به گفت و گو بازگرداند:
_حق داری. من هم خیلی منقلب شدم. زمانی که قاضی نیشابور، اموال برادر ما را طبق وصیتش میان فقرای مسلمان تقسیم کرد، رنجیدم. می خواستم معادل ثروت تقسیم شده، مالم را میان فقرای زرتشتی قسمت کنم اما قبل از اراده من، حکم ولیعهد مامون در شهر پیچید.
سیندخت می دانست پدر دارد از کدام حکم و کدام روز حرف می زند. آن روز، روزی بود که به دیدار کیارش رفته بود. به بهانه تراشیدن سنگی فیروزه که می خواست از آن انگشتری بسازد. به همراه سمند رفته بود و نزدیک مغازه شش متری کیارش، اسبش را رها کرده و وارد شده بود.
کیارش از پشت ابزارهایش سربلند کرده و سلام او را پاسخ گفته بود. سیندخت بی آنکه در انتظار دعوت او بماند، بر کرسی چوبی نشست.
کیارش داشت روی سنگی سفید، نوشته ای حک می کرد؛ سنگی بزرگ که توجه سیندخت را به سوی خود خواند. بی اختیار از جا برخاست و قدمی به میز کار کیارش نزدیک شد و گفت:
_سفارش جدید است؟ پس فرصتی برای سفارش من ندارید؟
این را گفته بود تا میزان دلبستگی پسر را محک بزند. کیارش اما به ناگاه دست و پایش را گم کرد. سرش را بالا آورد و با نگاه نافذش، در عمق چشمان سیندخت درنگی کرد.
_این طور نیست دختر سلطان بهادر! سفارش شما برای من در اولویت خواهد بود. این کاری است برای دل خودم. عبارتی است که می خواهم بر سنگی قیمتی حک کنم همان گونه که در جانم حک شده است. می خواهم آن را به کسی هدیه کنم که در نظرم تمام مفهوم عشق است!
جمله آخر را آهسته تر گفته بود.
سیندخت به تصویر واژه های عربی خیره شد. تنها چند واژه را توانست ببیند:(حِصن... الله... شروط...)
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔴 توسل به مادر امام زمان (عج)
🔹آیت الله شیخ احمد مجتهدی رحمه الله علیه می فرمایند من هر موقع کارم گیر می کند ، هزار صلوات نذر حضرت نرجس خاتون مادر #امام_زمان (سلام الله علیهما) می کنم و کارم درست می شود.
📚 آداب الطلاب ص ۲۴۳
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
از عارفے پرسیدند: از کجا بفهمیم
در خواب غفلتیم یا نه؟!!
او جواب داد:
اگر براے امام زمانت کارے مےکنے...
یه تبلیغے انجام میدهے...
و خلاصه قدمے بر مےدارے...
و به ظهور آن حضرت کمک میکنے...
بدان که بیدارے.
و اِلّا اگر مجتهد هم باشے در خواب غفلتی..!!
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیستم
✨سنگ فیروزه را مقابل کیارش بر میز نهاد و کیسه ای زر کنارش گذاشت.
🍁_کیارش! رویش کلمه عشق را حک کن. بهترین ذکر عالم است. نظر تو چیست؟
کیارش به سرفه افتاد. سیندخت از اینکه سرخی صورت و لرزش دست های او را می دید، شادمان شد؛ آنقدر شاد که دلش می خواست همه دنیا در این ثانیه ها متوقف شود اما بساط شادی او را ورود ناگهانی صاحبکار کیارش به هم زد. دم در ایستاد و به سیندخت سلام کرد:
_سلام من را به سلطان بهادر برسانید. پیکی می فرستادید خودمان به خدمت می رسیدیم.
سیندخت که حضور او را ناخوشایند می دانست، به زحمت لبخندی محو به او تحویل داد و نگاهش را به سنگ زیر دست کیارش بازگرداند.
صاحبکار، روی نیمکت رنگ و رو رفته دم در نشست و گفت:
_قاضی نیشابور اموال ارباب را طبق وصیت، بین فقرای مسلمان تقسیم کرده اما حکم جدیدی رسیده. ولیعهد مأمون، همانی که مدتی قبل به نیشابور آمده بود، اسمش... اسمش چه بود؟
کیارش زیر لب گفت:
_علی بن موسی(علیه السلام)!
صاحبکار انگشت سبابه اش را به سوی او گرفت و پیروزمندانه آن را تکان داد.
_آری! علی بن موسی(علیه السلام)، پسر موسی بن جعفر(علیه السلام). با اینکه در دربار حکومت مامون به کرسی قدرت تکیه داده، حق را یادش نرفته. خیلی است. خیلی است که آدم به اوج برسد و پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک را فراموش نکند. ایشان حکم کرده که وصیت یک زرتشتی در حق هم کیشانش جاری است. ایشان دستور داده که باید به میزان ثروتی که برادر زرتشتی ما بدان وصیت کرده، از بیت المال مسلمانان به فقرای زرتشتی نیشابور، میراث برسد. قرار است ماموران حکومت، فهرست فقرای زرتشتی را از ما بگیرد؛ از من یا سلطان بهادر.
سیندخت، دستی دیگر بر پوزه اسب کشید و با سرانگشت کف دهان او را از روی لب های متورمش پاک کرد.
خدیجه سر در گوش او فرو برد:
_بهتر است برویم. بقیه کار، مردانه است.کمتر از ساعتی دیگر به آبادی می رسیم. من یقین دارم که حال اسبت خوب خوب می شود.
سیندخت تمام غرورش را میان کف دهان سمند جا گذاشت. آرام از جا برخاست و حصیری را که برای بلند کردن سمند پهن شده بود، نگریست. وقتی از تلاش مردان مطمئن شد، شانه به شانه خدیجه به سوی کجاوه قدم برداشت.
_جز تو کسی دیگر هم در کجاوه خواهد بود؟
خدیجه سر تکان داد.
_نه، یعنی در واقع به کجاوه من نمی رویم. محمل از آن اُم مسعود است اما تا هر وقت بخواهی می توانیم با هم تنها باشیم.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
࿐꙰𖠇꙰🕊✨🌷꙰࿐✧✧❅࿐🌷✨࿐꙰𖠇꙰🌷
🍃|#شهیدے که واسطه ے ازدواج دونفر شد...
🌺|یه جوون طلبه اے رفت خواستگارے جوابش کردن دلش میگیره از طریق یکے از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ، ..... نمیدونم چطورے اما با یه شهیدے به نام عبدالرحمان رحمانیان جهرمے آشناش میکنن...بهش میگن این شهید حاجت میده ( این مال جنوب کشوره ، اون مال غرب کشور ) تو دلش با این شهید عبدالرحمان نجوا میکنه ...خوش به حال کسایے که متوسل به شهدا میشن . شهدایے که خدا فرمود : دیه شون من خدا هستم ....
بعد که برمیگرده دختره نظرش عوض میشه.پسره میگه من یه طلبه ے ساده هستم فقط تو این دو هفته رفتم راهیان نور ، خادم الشهدا شدم، یه خورده آفتاب سوخته شدم برگشتم. هیچ امکاناتے به مالم اضافه نشده است. چے شد که تو به ازدواج با من راضے شدی؟
دختره باگریه میگه: چند شب پیش، یه جوان خوش سیما و نورانی، با لباس خاکے به خوابم اومد. گفت: من شهید عبدالرحمان رحمانیان هستم. اهل جهرمم گلزار شهداے رضوان خاڪ هستم.
یکے از خدام ما به من رو زده و به من متوسل شده است.
من عبدالرحمان زندگیتون رو تضمین میکنم...
من امروز به حرمت حرف شهید راضے میشم که با من ازدواج کنی...
#شهید_عبدالرحمان_رحمانیان
#صلواتی_هدیه_میکنیم
صلواتی هدیه میکنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
محمد..!♥️
زندگی ڪُن براے مهدیﷻ
درس بخوان براے مهدیﷻ
ورزش ڪُن براے مهدیﷻ
محمد..!♥️
من تُ رو از خدا براے خودم نخواستم تُ رو از خدا خواستم براے مهدی(عج)..
🌷#شهید_حمیدر_ضا_اسداللهی🌷
#شهداءومهدویت
#نشردهید📡
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#السلام_علیک_یاامام_رئوف❤️
اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت
نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت
فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید
تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت
محشری هست حریمت که خدا میداند
آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند
هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده
گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده
تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت
یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت
#شهداءومهدویت
#نشردهید📡
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد
فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت
تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat