eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤صبحت‌بخیرمولای‌من 🏝چه خوب صاحبی دارم من! شمایی که مرا از سفره‌ی کرامتتان ، از دعای خیرتان ، از برکت نگاهتان ، از ذکر نامتان و از طعم شیرین و ناب محبتتان ... محروم نکردید ...🏝 ⚘اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَاْموُلُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ بِجَوامِعِ السَّلامِ سلام بر تو اى مقدم (بر همه خلق و) مورد آرزو (ى آنان)، سلام بر تو به همه‌ی سلام‌ها ⚘(آل‌یاسین) 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و نه ✨مسلم با آرنج به پهلویش زد تا در حضور پیشکار، مراقب زبانش باشد. دعبل گفت: نگران نباش. اینها شبیه سگان دست آموزند. آموخته اند تا دستور ندارند،چیزی نشنوند و نبینند. کورند و کر. این یکی شاید حق نداشته باشد با جعفر حرف بزند. برمکیان دوست دارند آداب و رسوم دربار دوره ساسانی را از نو زنده کنند. کجای این شکوه و جلال، شبیه ساده زیستی پیامبر است، خدا داند! دیگر کسی به دین کاری ندارد. رو کرد به پیشکار. _درست است؟ پیشکار نامه هایی را که در دست داشت به سینه فشرد و جوابی نداد. اتاقک تاب می خورد و آرام دور خودش می چرخید و درون استوانه برج که به تدریج تنگ می شد، بالا می رفت. از پنجره های اتاقک و از روزنه های برج می دیدند که چگونه از زمین فاصله می گیرند. مسلم خود را به دیواره اتاقک چسباند. _هر چه سن آدمی بالا می رود، بیشتر از ارتفاع می ترسد، دارم سرگیجه می گیرم. _چشمانت را ببند و خودت را جای این جعفر بیچاره بگذار که باید هر روز از این چاه معکوس، بالا و پایین برود! باز مسلم به پهلویش زد. دعبل به روی خود نیاورد. _راه برگشتی نیست. انگار کن نمایش سرگرم کننده ای است که داری از آن لذت می بری! برای من که لذت بخش است. مرا به یاد برج بابل می اندازد. می رویم تا نمرود را ببینیم! مسلم سر در گوش دعبل گذاشت. _بس کن! یادت باشد که از محل زندانی بودن موسی بن جعفر«علیه السلام» چیزی نمی دانی. اگر لازم بداند، خودش به تو خواهد گفت. پس از دقیقه ای به بالاترین نقطه رسیدند. خواجه ای دری از برج را باز کرد. اهرم چرخ دنده ای را چرخاند. پلی چوبی و کوچک پایین آمد و یک سرش روی ورودی اتاقک گذاشته شد. پیشکار با زبانه ای آهنی، پل را به کف اتاقک محکم کرد. هر سه از پل گذشتند و وارد سرایی بزرگ و مجلل شدند. نسیم خنکی می وزید و پرده ها را تکان می داد. دعبل به سوی نرده های فلزی رفت و از آن ارتفاع، نیمی از بغداد و حصار و کشتزارها و باغ های و کوه های دوردست را تماشا کرد. _نترس! بیا پایین را نگاه کن تا ببینی چقدر قد کشیده ایم. آدم ها اندازه مورچه شده اند. باید مراقب باشی زیر پا له شان نکنی. مسلم نزدیک شد و نرده را محکم گرفت. _این برج، شبیه مأذنه«گلدسته های مسجد که مؤذن برای اذان گفتن به آنجا می رود»، فقط خیلی بزرگتر و بالاتر. خواجه رفت تا آمدن میهمانان را خبر دهد. پس از لختی بازگشت و با صدایی نجوا مانند و تیز گفت: داخل شوید! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
• . شهدا واقعا بندِ ناف تعلقات دنیا را قیچی کرده‌اند و یادمان دادند کھ باید از این دنیا به آسانی بگذریم .. ــــــــــ ـ @shohada_vamahdawiat                      
⭕️ خدایا ...! مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرتِ عقل توجیه‌ شان می‌ کنم ببخش .... 👤 شهید دکتر مصطفی چمران @shohada_vamahdawiat                      
👤به مناسبت شهادت حماسه سازان هویزه، بخشی از نوشته های عارف شهید حبیب روزی طلب در مورد شهید رجبی👇 💠... "شهید محمدعلی رجبی " از بسیج شیراز كه كه در کربلای هویزه، جانانه‌ترین عبادت‌ها را می‌کرد و نمازهای نافله شبش ترک نمی‌شد و عبادت کردن‌های او ما را به یاد این روایت از امام صادق(ع) می‌انداخت که فرمود: بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و با آن دست به گردن باشد و از دل‌وجان دوستش بداند و با پیکرش عبادت را به‌جا آورد. 💠... قبل از اذان با "شهید محمدعلی رجبی" برای تماشای غروب خورشید به پشت‌بام سپاه رفتیم. شهید رجبی طلوع و غروب خورشید را سخت دوست می‌داشت. ترک نشدن نماز شب‌هایش در جبهه، با قرآن و دعاها مأنوس بودنش، از او روح بزرگ و لطیفی ساخته بود که برای رسیدن به محبوبش و به فیض شهادت رسیدن لحظه‌شماری می‌کرد. وجود او در بینمان همیشه موجب سرور و بهجت بود وقتی‌که نبود، احساس کمبود می‌کردیم! او هم مثل رضا شیردل خیلی خدایی بود و معجزه‌وار به سوسنگرد و بعد به هویزه آمده بود. خدا این‌ها را برای دوستی و نزدیکی با خود برگزیده بود. 👆برشی از کتاب عشق و شهادت محمدعلی رجبی 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
پادشاه قلبم امام زمانم❣ 🦋 مولای مهربان غزل های من سلام 🤍سمت زلال اشک من آقای من سلام 🦋نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز 🤍 آبی ترین بهانه دنیای من سلام💚 💚 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی ✨دعبل لبخند زنان و شادمان از منظره ای که از شهر دیده بود با مسلم همراه شد. از دری نقره ای با گل میخ های طلایی گذشتند و پا به ایوانی گذاشتند که انگار رو به آسمان، آغوش گشوده بود. جعفر و کنیزی زیبا کنار نرده ها، روی تختی نشسته بودند و شطرنج بازی می کردند. موهای خرمایی کنیز آن قدر بلند بود که در اطرافش بر فرش ابریشمین ریخته بود. جعفر برمکی مرد زیبایی بود که لباس ایرانی از حریر زرشکی رنگ از یکی از شانه هایش آویخته بود. به چشمان درشتش سورمه کشیده بود. بالاتنه اش عریان بود. جبرئیلِ طبیب، شاخی میان دو کتفش گذاشته و مشغول حجامتش بود. سر باریک شاخ را می مکید. توی پیاله ای تا نیمه، خون بود. جعفر در همان حال، وزیر سفیدش را که از عاج بود، بالا گرفته بود و می اندیشید در کدام خانه بگذارد. ابوزکار آهسته بر طُنبور پنجه می زد و شعری را به آواز، زمزمه می کرد. شش زن زیبارو که در لباس و آرایش و قد و اندام همانند بودند و خنجری مرصع، زیر کمربند زرین شان بود،در اطراف ایستاده بودند. دعبل با خنده به جعفر گفت: بعید می دانم بر این بلندا، چنگال مرگ به تو برسد! درود بر تو! مسلم آستین دعبل را کشید و سلام و تعظیم کرد. جعفر جواب آنها را نداد. وزیر را مانند عقابی که بر شکارش فرود می آید، پایین آورد و اسب سیاه را زد و از صفحه بیرون پراند. لبخندی زد و نگاه تمسخر آمیزی به کنیز انداخت. دعبل مزاح آمیز گفت: از آداب بزرگی یکی آن است که جواب سلام میهمان را ندهند. جعفر خود را به نشنیدن زد و به مسلم گفت: آن طور که جبرئیل طبیب و پدرش بختیشوع می گویند اگر همه آنچه را توصیه می کنند، انجام دهم و شراب نخورم، می توانم بالای صدو بیست سال عمر کنم. افسوس که از شراب نمی توان گذشت! من به صد سال نیز راضی ام. کنیز تعظیمی کرد و بی آنکه عجله کند، در مقابل نگاه نگران جعفر، وزیر سیاه را به آرامی بر چند خانه لغزاند و با پوزخندی گفت: کاش به جای آن حرکت آتشین، دقت می فرمودید که در اطراف تان چه می گذرد! سربازی را که جلو شاه سفید بود زد و وزیر را در آن خانه گذاشت. _مرا ببخشید! کیش و مات! جعفر راست نشست و به مهره ها خیره شد. جبرئیل ناچار شد شاخ را از میان دو کتف او بردارد و خون درون آن را توی پیاله بریزد. پیاله پر شد. دایره خونین بر پشت جعفر را با دستمالی تمیز کرد. زخم های کوچک نیشتر، خود را نشان داد. جعفر وقتی دید کارش تمام است، با پا به شاه سفید زد و آن را انداخت. پیاله را از کنار ظرف انگور و انجیر برداشت و خونش را به آسمان بغداد پاشید. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
وقتی که میام مشهد تو صحنْ دم گوهرشاد زانو میزنم میگم سلطان به سلامت باد میدم یه سلام اول،وقتی میرسم مشهد از توی مسیری که پیدا میشه اون گنبد سلطانه واسه من ولی اسمش آقاجانه امیّدِ آخَرِ همه مردم ایرانه محسوسه که دلم با امام رضا مانوسه میدونه چه‌قَدَر دلم تنگه یه پابوسه اینجا چه‌قَدَر خوبه،این رسمی که مرسومه مشهد که بخوام میگم،یا حضرت معصومه ❤️ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
معجزه‌ای بنام زیارت جامعه‌ی کبیره‌ ! eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🚀احکام زناشویی متاهلین(احکام اتاق خواب) "اتــاق_خــواب"_«بدون سانسور» eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 🚀استوری مناسبتی و مذهبی eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d 🚀سه گروه که دعاشون قطعا مستجابه...( آیت الله مجتهدی) eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 🚀شهیدی که سید حسن نصرالله سخنرانی خود را به نام او نامگذاری کرد eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 🚀چگونہ غیبـت نکنیــم!؟ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🚀ادعیه و اذکار الهی(بسیار تاثــــیرگذار) و نمازهای مستحبی حاجت داری بیا eitaa.com/joinchat/3061055870C0c0fe96038 🚀پروفایل و بیو مناسبتی eitaa.com/joinchat/2395799651C5ed5bfd5f1 🚀دهکده کیک وشیرینی های ساده eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166 🚀گیاهان آپارتمانی کم نور و پر نور eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163 🚀تـِم ایتـا وَ تـِم مناسبتـی eitaa.com/joinchat/1495728544Cfc5c84405c 🚀ذکرهای ‌گره گشا تعبیر خواب eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d 🚀سؤالات مهم خواستگاری که تاحالا نمیدونستی!بدون خجالت(ازدواج وزناشویی) eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🚀آیه‌ای که باخواندن آن تمام طلسمات زندگیتون از بین میره! eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🚀تلنــــــگر مــذهبـــی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🚀جهان پس از مرگ" تجربه مرگ" بسیار زیبا و موثر گذارعااااالی eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308 🚀روزهای قمر در عقرب دی و بهمن eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❄️🚿 آموزش هواگیری رادیاتور برای افزایش گرما و راندمان بهتر! ❄️ بهترین روش بستن دریچه ی کولر در فصل سرما https://eitaa.com/joinchat/2653553335C414f33e45f 🔥 راز دوبرابر شدن فشار گاز شعله های اجاق 💥🚿 تمیز کردن و جرم زدایی اجاق گاز در سه سوت و روش جرمگیری شیرآلات🚰 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 18 دی ماه؛ @Listi_Baneri_110
یا صاحب الزمان درقید غمم ، خاطرِ آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟ کو هم نفسی..؟! تا نفسی، شاد برآرم؟ ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ امام خوب زمانم هر کجا هستی با هزاران عشق سلام❤️ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و یک ✨آزرده خاطر نگاهی به دعبل انداخت. دعبل گفت: شاه را که انداختی، مطلبی به ذهنم رسید. اگر امان دهی بگویم. از تصورش می خواهم آن قدر بخندم که روده بُر شوم! جعفر برای اولین بار به او نگاه کرد و به علامت موافقت، تبسمی نشان داد. دعبل گفت: این حرفم نزدت امانت باشد. آرزو کردم کاش خلیفه نیز اینجا بود! در آن صورت اگر موفق می شدم هر دو تان را همزمان از این برج باشکوه، پایین بیندازم تا مثل بلا بر سنگفرش های سرسرا نازل شوید، نامم برای همیشه در تاریخ می ماند. کنیز جلوی خنده اش را گرفت. جعفر اخمی کرد و به مسلم گفت: به راستی قدم تان شور بود! باغی را که کنار دجله داشتم باختم. درختان انجیر بی نظیری دارد! این انجیرها از آنجاست. امروز یادم رفت صدقه بدهم. باید برای خودم، اسپند و کُندر دود کنم. چشم خوردم! دعبل گفت: در عوض، قدم مان برای این گیسوخانم مبارک بود! روزی که از چشمت افتاد، می تواند به آن باغ برود و دل به این خوش کند از انجیرهایی می خورد که دیگر جعفر از آن نصیبی ندارد! جبرئیل حیرت زده به او نگاه می کرد و ابوزکار دقیقه ای بود که شعر را از یاد برده و پنجه اش از حرکت باز مانده بود. کنیز این بار نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. دعبل به او گفت: البته اگر سر حرفش بماند و آن باغ را به تو بدهد! هزار وعده خوبان یکی وفا نکند! کنیز باز خندید. _چه مرد زبان آور و ظریفی است! کیست این؟ جعفر به کمک طبیب لباس پوشید و ایستاد. انگشتان دو دست را به میان موهایش کشید و مرتب شان کرد. _دعبل است. _به قیافه اش می آید از زمین داران اهواز باشد. _زمینش کجا بوده این فلک زده! سرمایه اش همین زبانی است که دارد. شاعری رافضی است. _نامش را نشنیده ام. _تا زمانی که عقل به سرش نیامده، نمی گذاریم نامش بر سر زبان ها بیفتد وگرنه شعرهای خوبی دارد. آمده تا از آخرین بافته هایش برایمان بخواند. دعبل گفت: البته شما زحمت خودتان را بکشید و به وظیفه تان عمل کنید؛ اما به لطف الهی، گاه می بینم شعری را که دیروز گفته ام، امروز مردم کوچه و بازار برای هم می خوانند. کنیز از نگاه جعفر ترسید که باز بخندد. مسلم چند قدمی پیش رفت و دفترهای شعر را لبه تخت گذاشت. کنیز اولین دفتر را برداشت و ورق زد. جعفر از مسلم پرسید: چطور است این بالا؟ _در این چند باری که افتخار داده اید اینجا خدمت برسم، هر بار خوف کرده ام!جرأت نمی کنم به شما و چشم انداز کنار نرده، نزدیک شوم! اگر سالم به پایین برگردم، سجده شکر می کنم! جایی است در همسایگی ابرها و قله ها و طایران بلندپرواز، و برازنده مقام والای شما! هر چند جایگاه درخور چون شمایی عرش برین است و بس! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
جمال به تمام معنا یک دانشجوی مسلمان بود. در حضور در کلاس بسیار منظم بود,اکثر جزوه هایش به عنوان منبع درس مورد استفاده دانشجو ها قرار می گرفت. از طرف دیگر به تمام معنا یک فرد مسلمان و مؤمن بود. نه تنها خودش که روی اطرافیان هم حساس بود. گذاشتن ناخن بلند و بازگشتن دکمه های پیراهن دانشجو ها اذیتش می کرد و تذکر می داد. حتی تقلب را خلاف شرع می دانست. می گفت ما شهره پیدا کردیم به اسم مسلمان, نباید در کارهایمان تقلب کنیم. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat