eitaa logo
شهداءومهدویت
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
ضميمه ششم من قبلاً شنيده بودم كه وقتى قاسم به ميدان رفت، هيچ زره اى كه اندازه او باشد، پيدا نشد، اين مطلب بسيار مشهور است. وقتى بررسى بيشتر كردم به اين نكته رسيدم: در زيارت ناحيه مقدّسه كه در آن، امام زمان به شهداى كربلا سلام مى دهد چنين آمده است: "السلام على القاسم بن الحسن بن على المضروب على هامته، المسلوب لامته". در اينجا تصريح شده است كه زره قاسم از بدن او جدا شده است، پس او بايد در هنگام جنگ، زره بر تن كرده باشد. اين نشان مى دهد كه قاسم با اين كه نوجوان بوده است امّا درشت اندام بوده است به گونه اى كه مى توانسته است از زره استفاده كند. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
با هم همه اين شهر را جستجو مى كنيم، هر طور كه شده بايد او را پيدا كنيم... ساعتى مى گذرد، يكى به ما مى گويد، گمشده شما در كوچه بعدى است، ما به سوى گمشده خود مى رويم. وارد مغازه اش مى شويم، سلام مى كنيم، به روى صندلى مى نشينيم. نگاه كن! او هم لباس سياه به تن كرده است. حتما عزاردار است! ــ سلام! برادر! خسته نباشى. ــ ممنونم. خوش آمديد. ــ مى بينم لباس سياه به تن كرده ايد؟ ــ ديروز همسر من از دنيا رفت. ــ خدا او را رحمت كند. گويا درست آمده ايم، اينجا مغازه آهنگرى است كه ديروز همسرش از دنيا رفته است. حتما ديشب شب اول قبر همسرش بوده است. اما خوب است سؤال كنم. ــ ببخشيد، تشييع جنازه همسرتان كى است؟ ــ ما ديروز عصر، او را به خاك سپرديم. ــ مى توانم يك سؤال در مورد همسرتان از شما بنمايم. ــ چه سؤالى؟ ــ آيا همسر شما مسجد يا حسينيّه اى ساخته است؟ ــ چه حرف ها مى زنى! ما به زحمت مى توانستيم خرج زندگى خود را تأمين كنيم. ــ ببينم، آيا همسر شما به كربلا رفته بود. ــ او آرزو داشت به كربلا برود، اما او به آرزوى خود نرسيد. من نتوانستم براى او اين كار را بنمايم. خود امام حسين مى داند كه من به زحمت خرج زندگى را از اين كار درمى آوردم. من نتوانستم اين آزروى همسرم را برآروده كنم. ــ برادر! بگو بدانم آيا همسر شما، مجلس عزا براى امام حسين مى گرفت؟ ــ نه، گفتم ما آن قدر پول نداشتيم كه اين كارها را بتوانيم انجام بدهيم. نگاهت به كوره آتش مغازه دوخته شده است، آتش چگونه زبانه مى كشد، به ياد خواب رفيق خود هستى. به راستى اين زن چه كرده است كه امام حسين(ع)، در يك شب، سه بار به ديدن او رفته است؟ او كه نه به كربلا رفته است، نه مسجد و حسينه اى ساخته است، مجلس عزا هم براى امام حسين(ع) نداشته است. به راستى او چه كرده است. فكرى به ذهن تو مى رسد، خوب است خواب خود را براى آهنگر تعريف كنى، شايد خود او بتواند به تو كمك كند. رو به آهنگر مى كنى و ماجرا را تعريف مى كنى، آهنگر اشك مى ريزد و مى گويد: قربان لطف و كرم تو يا حسين! بعد براى تو يك جمله بيشتر نمى گويد: "همسر من، هر روز زيارت عاشورا مى خواند". 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
روز تنهايى، روز 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 105 ـ خبر در شهر مى پيچد خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است". مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه(س)را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند. هيچ كس نمى داند، آيا به راستى فاطمه(س) در اين قبرستان دفن شده است يا نه؟ 106 ـ خشم عُمَر عُمَر عصبانى مى شود، او تصميم مى گيرد تا اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه(س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند. 107 ـ كتك زدن مقداد عُمَر به مقداد مى رسد، به سوى او مى رود و مى گويد: ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ــ ديشب. ــ چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و خليفه بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله نموده و شروع به زدن او مى كند، خون از سر و صورت مقداد مى ريزد. 108 ـ سخن مقداد اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه زخمِ پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد". 109 ـ على(عليه السلام) به ميدان مى آيد على(ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عُمَر مى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه(س) را پيدا نمايد. على(ع) برمى خيزد، شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد، او چقدر خشمگين است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند". على(ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود". ابوبكر به على(ع) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم". على(ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. 110 ـ درد دل با فاطمه(عليها السلام) شب كه فرا مى رسد، همه جا تاريك مى شود، على(ع) به ديدار فاطمه(س)خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گويد: "فاطمه جانم! ديشب دل من سخت به درد آمد، وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟". 💚 ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ سلام بر تو اى بنده خوب خدا! سلام بر تو اى غريب كوچه ها! سلام بر تو كه مردانگى از تو درس آموخت. سلام بر تو كه تاريخ، به وفاى تو چشم دوخت. اكنون، كه تو را بهتر شناختيم; فهميديم كه به اوج غربت، لبخند زدى; در راه امام خود تا آخر ايستادى; پيام تو را مى شنويم. تا جان در تن داريم، امام زمان خود را يارى مى كنيم. تا نفس در سينه داريم، از زيبايى آمدنش دم مى زنيم. ما با خداى خويش پيمان مى بنديم <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
💠🔅💠🔅💠 ❣ 💠 💠 سه روز بود که از آن فاجعه ی هولناک می گذشت و ما کوچکترین خبری از صالح نداشتیم. پدر جون حالش بد بود و از فشار عصبی به حمله ی قلبی دچار شده بود و در بیمارستان بستری شد. علیرضا و سلما پابند بیمارستان شده بودند و من پابند زنگ خانه و تلفن. امیدم رفته رفته از دست می رفت.😢 خبرهای اینترنتی و اخبار شبکه های مختلف را دنبال می کردم و بیشتر بی قرار می شدم. خودم را آماده کرده بودم برای هر خبری به غیر از خبر مرگ صالح😭 تمام وجودم لبریز از استرس و پریشانی بود و دلم معلق شده بود توی محفظه ی خالی قفسه ی سینه ام. حال بدی داشتم و حسی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار را تا آن زمان حس نکرده بودم. "خدایا... سرگردانم... کجا باید دنبال صالحم بگردم. دستم از همه جا کوتاهه... شوهرم تو کشور غریب معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. خودت یه نظر بنداز به زندگیمون. تو رو به همون اماکن مقدس قسم...😭😔 بمیرم برا دلای منتظر شهدای گمنام😭" با سلما تماس گرفتم و جویای احوال پدر جون شدم. خدا را شکر خطر رفع شده بود اما هنوز به استراحت و بستری در بیمارستان احتیاج داشت. زهرا بانو و باباهم بلاتکلیف بودند. آنها هم نمی دانستند چه کاری از دستشان بر می آید. یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند و با سکوتشان تمام نگرانی دلشان را به رخ می کشیدند. یکی از حاجیان محله مان که قرار بود فردا بازگردد😔 شهید شده بود😭 بنر های خوش آمدگویی رادرآوردند و بنرهای مشکی تسلیت را جایگزین کردند. دلم ریش می شد از دیدن این ظلم و نامردی😭 با مسئول کاروان صالح مدام تماس می گرفتم. خجالت می کشیدم اما چاره چه بود؟ او هم از من خجالت زده بود و هر بار به زبانی و حالی خراب به من جواب می داد و می گفت که متاسفانه هیچ خبری از صالح ندارد😔 عصر بود که با حاج آقا عظیمی تماس گرفتم. فکر می کنم شماره را می شناخت بس که زنگ زده بودم😢 بلافاصله جواب داد و با صدایی متفاوت از تماس های قبلی گفت: ــ سلام خواهرم. مژده بده😃 دلم ضعف رفت و دستم را به گوشه ی دیوار تکیه دادم. ــ خبری از صالحم شده؟😍😭 ــ بله خواهرم. بدونید که خدا رو شکر زنده س...🙏🏻 صدای گریه ام توی گوشی پیچید و زهرا بانو و بابا را پای تلفن کشاند. همانجا نشستم و زار زدم و خدا را شکر گفتم. ــ خواهرم خودتونو اذیت نکنید. نگران نباشید توی بیمارستان بستری شده. حالش الان خوبه. خدا بهش رحم کرده وگرنه دو نفر از همن جمع متاسفانه شهید شدن.😞 صدای گریه و بغضم با هم ترکیب شده بود. ــ می تونم باهاش حرف بزنم؟ تو رو خدا حاج آقا... کنیزی تونو می کنم. حالش خوبه؟😭 ــ این حرفو نزنید خواهر... چشم... من برم بیمارستان تماس می گیرم. تا یه ساعت دیگه منتظر باشید. الحمدلله زنده س. کمی صورتش کبوده و دنده هاش شکسته... من زنگ می زنم. منتظرم باشید. تماس که قطع شد همانجا سجده ی شکر به جا آوردم. یک ساعت انتظار کشنده به بدترین نحو ممکن تمام شد و صدای زنگ تلفن سکوت خانه را شکست. گوشی را با تردید برداشتم. ــ اَ... الو...😥 صدای گرفته ی صالحم خون منجمد در رگهایم را آب کرد.😍😰 ــ الو... مهدیه ی من🤒🤕😷😍 "الهی... صد هزار مرتبه شکرت😭😭😭" دلتون شاد و لبتون خندون... سپاس از همراهیتون.🙏 😊✋🏻 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat