✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💫شب جمعه،شب زیارتی آقای غریب امام حسین(ع)
🍃هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
🍃میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
🍃یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
🍃چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
🍃با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق
🍃تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم
🍃من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه
🍃گر بخواهی ام, غلام رو سیاهت میشوم
🍃مثل جون و مثل عابس, مثل مسلم, مثل حر
🍃گر دهی رخصت مرا, من هم فدایت میشوم
🍃گر برات کربلایم را به دستانم دهی
🍃جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
🍃چون قسم دادم تو را بر نام زهرا, مادرت
🍃مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم🙏
به نیابت ازهمه شهدا،گذشتگان،حاجتمندان،مریضان
((السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک))🤲
#السلام_علی_الحسین
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
کربلا، شب جمعه، حرم یار_۲۰۲۱_۰۹_۳۰_۲۰_۳۷_۴۵_۲۰۴.mp3
5.04M
•°🌱
کربلا
شب جمعه
حرم یار
🎙کربلایی جواد مقدم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتچـهـلوهـفـتـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
این نامردا چه به روزت آوردندو ادامه داد میتونی پابشی؟یادستت رابگیرم؟
گفتم:نه نمیتونم,باکمک عقیل بلندشدم.
مهرابیان نگاهی به عقیل کرد وگفت:
این کیه دیگه؟
گفتم:یه دوست,یه برادر...
گفت:ببین هما خانم ,نمیشه این پسربچه رابرد اخه اگر گیرمون بیارن ,درجا تیربارانیم,اینجا بمونه ,امن تره.
گفتم:اگه بیاد وباعزت بمیره,بهترازاینه که اینجا زنده بمونه وتربیت بشه برای کشتن هم نوعهای خودش.
مهرابیان دید اصراردارم,دیگه حرفی نزد وحرکت کردیم,دونفری که همراهش امده بودند چند قدمی جلوترحرکت میکردند تا اگر خطری بود,جلوش رابگیرند,منم شروع کردم ایه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لابیصرون)راخواندن,
چون شنیده بود که پیامبرص هنگام خروج مخفیانه از مکه باهمین آیه چشم وگوش کفارویهود راکه قصدجانش راکرده بودند,بست.
توی حیاط چند نفری سرباز بودند که از بس نوشیده بودند درکی از اتفاقات اطرافشان نداشتند,خلاصه با هزاران استرس از اون مکان خارج شدیم,حالا میدونستم کنار مهرابیان وچریکهای فلسطینی هستم....
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما
ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما
ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه
آقا فدای تو همه ایل و تبارها
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💐یا اباصالح المهدی ادرکنی
❣ با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
❣یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
❣آشنای” لا فتی الا علی” اینجا کجاست؟
❣صاحب” لا سیف الا ذوالفقار “ما چه شد؟
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌾السلام علیک یا علی ابن محمد ایهاالهادی النقی(ع)
🌼بر نو گلِ باغِ آشــــنایی صلوات
🌼رخسارِ علی؛ نقیِّ هادی صلوات
🌼دلبـندِ سَـــمانه دهُّمـــین مــاهِ وِلا
🌼برعارضِ گلشنِ بهاری صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »🙏
#السلام_علیک_یاامام_هادی
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
📲 #اروندکنار
🔻 اروند؛ بزرگترین آرامستان
آبیدنیاست ...
🔅یادی کنیم از شهدای خفته در اروندرود که هیچگاه برنگشتند....
🚩 یادمان شهدای "اروندکنار"
🌹🍃🌹🍃
➥@shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتچـهـلوهـشـتـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
آخرشب بود,خیابانها خلوت وساکت,گویی مردم بعداز روزی سرشاراز نوشیدن می به خواب مرگ رفته اند,آهسته,خیابانهای شهر را رد میکردیم ,ساختمانهای بزرگ ونوساز وشیک..
کم کم به جایی رسیدیم که بیشتر شبیه خرابه هایی ازشهربود,ساختمانهای نیمه مخروبه ,کاملا مشهود بودکه اهالی اینجا درفقرمطلقند,مهرابیان اشاره کردبه خانه ها وگفت:اینجا قسمت مسلمان نشین شهراست,بی شک اگر صهیونیستها از فرار ما اگاه شوند ,اولین جایی که سراغش میایند اینجاست.
یکی از فلسطینیهاجلوی در خانه ای توقف کردوبااشاره به مافهماند که برای تعویض لباس وزدن ابی به سرورویمان داخل میشویم.
به سرعت لباسهایمان رابالباسهای عربی تعویض کردیم وابی به دست وصورتمان زدیم ,حتی غذایی راکه برایمان مهیا کرده بودند راهمراهمان برداشتیم,اخه سپیده سرمیزد وماندنمان خطرناک بود.همراه دوجوان فلسطینی,سوار برموتری که اتاقکی رویش نصب شده بود,حرکت کردیم.
ازشهرخارج شدیم وبعداز طی مسافتی ,موتور را زیر سایه ی درختی پارک کردند ودوباره پیاده حرکت کردیم.
بعدازحدود نیم ساعت پیاده روی بااشاره ی عربها,ایستادیم ,دوجوان عرب مشغول کنارزدن خاکها شدند,ناگهان دری مخفی از زیر خاک نمایان شد.
از در وارد تونلی تاریک شدیم,
دوچراغ قوه روشن کردند وحرکت کردیم.
درطول مسیر هر چند کیلومتریک جا ,دریچه هایی برای ورود هوا به داخل تونل تعبیه شده بود به طوریکه ازبیرون کاملا استتار بود وقابل رؤیت نبود.
مهرابیان که متوجه ی تعجبم شده بود گفت:تعجب نکنید خانم سعادت ,ازاین تونلهای مخفی در سرتاسر فلسطین اشغالی وجود دارد که به همت مجاهدین فلسطینی ساخته شده تا درمواقع لزوم وخطر وگاهی برای عملیاتهای سری ازانها استفاده میشود,این تونلها گاهی صدها کیلومتر طول دارد,اسراییل کلی هزینه کرده تا این راههای مخفی راکشف کند ,منتها هنوز به هدفش نرسیده وان شاالله دیگرهم نمی رسد.
چندساعتی میشد که پیاده میرفتیم,من که خسته شده بودم,عقیل این پسرک مظلوم هم ,مشخص بود خسته است اما اینقد سختی کشیده بودکه این خستگیها به چشمش نمیامد,کنار یکی از دریچه های تهویه نشستیم,مقداری نان وخرما خوردیم ,برای لحظاتی چشمانم رابستم.
خواب شیرینی برمن مستولی شد .....
نمیدونم چندساعت ویاچندروز داخل تونل درحرکت بودیم,فقط هرازچندگاهی به اشاره ی دوجوان عرب باتیمم,نماز میخوندیم وغذایمان هم که محدودمیشدبه نان وخرما,میخوردیم وراه میافتادیم.
بالاخره کورسو نوری از انتهای تونل به چشم میخورد به منبع نوررسیدیم دالانی بودکه از چوب وخاشاک وبرگ پوشیده شده بود,چوبها راکناری زدیم ویکی یکی ,بیرون آمدیم,دورنمایی ازیک روستا دیده میشد,یکی از جوانهای عرب با مهرابیان صحبت کرد وگفت:اینجا دیگه کارما تمام است,بعدازاین روستا شما به مرز لبنان میرسید وباموبایلش,تماسی گرفت,بعداز نیم ساعت یک سواری که به نظرمیرسیدقدیمی باشد از راه رسید من ومهرابیان وعقیل سوارشدیم از دوجوان فلسطینی خداحافظی کردیم.
مهرابیان صندلی جلو نشست ومن وعقیل عقب ماشین,به محض سوارشدن,درآیینه ماشین, چشمم به زنی عرب خوردکه چشمهایش به گودی نشسته بود ودهانش ورم داشت,این زن اصلا شباهتی به همای سعادت نداشت,سرم راتکان دادم وباخود گفتم:خداراشکر زنده ماندم ,وباخودم زمزمه کردم:کسی که از دست ابلیسان و اجنه سالم بیرون آید,ابلیسان اسراییلی که برایش چیزی نیستند خخخخ
لبخند به لب نگاهم به عقیل افتاد ,پاک ومعصوم سرش را روی زانوام گذاشته بود درخوابی شیرین سیرمیکرد.
کم کم چشمهای من هم گرم شد وهیچ چیز از پیرامونم نفهمیدم....
باصدای راننده همزمان با مهرابیان ازخواب پریدم,خداییش نمیدونستم چقدخوابیدم
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
مولای من یابن الحسن(عج)
❣آقا قسم به جان شما خوب میشوم
❣باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
❣حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
❣با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
❣این روزها ز دست دل خویش شاکیم
❣قدری تحملم بنما خوب میشوم
❣من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
❣کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
❣جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
❣من هم شبیه آن شهدا خوب میشوم
❣گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
❣در چشمه سار ذکر و دعا خوب میشوم
❣من بدترین غلام حقیر ولایتم
❣ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
❣با این همه بدی به ظهور شما قسم
❣با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#تاثیرکلام
#قسمت_دوم
💐 ابراهيم پرسید: "میتونم گزارش رو بخوونم؟" گفتم: "بیا این گزارش ، این هم حكم انفصال از خدمت". وقتی گزارش رو نگاه کرد پرسید: تا حالا خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم: "نه ،لازم نیست همه میدونن اون چه جور آدمیه."گفت: "نشد دیگه، مگه نشنیدی: (( برای دروغگو بودن انسان همین بس که هر چه که میشنود ،تأیید میکند))". گفتم: "آخه بچههای همون فدراسیون خبر دادن". پرید تو حرفم و گفت: "بیا آدرس خونه این بابا رو پیدا کن، عصری بریم در خونهاش تا ببینیم این آقا كيه وحرفش چیه". من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم باشه. عصر بعد از اتمام کار آدرس را گرفتم و با موتورم رفتیم سراغ منزل این آقا یه جائی بالاتر از پل سید خندان توی کوچهها، دنبال آدرس میگشتیم که یکدفعه دیدیم، اون آقا خودش از راه رسيد. از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود شناختمش. یک ماشین بنز جلوی خانهاي ایستاد و خانمي که تقریباً بیحجاب بود پیاده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشین وارد شد.گفتم:"دیدی آقا ابرام ! دیدی این بابا مشکل داره". گفت: "صبرکن باهاش حرف بزنیم. بعد قضاوت کن" موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک و ابراهیم زنگ خانه را زد. اون آقا که انگار هنوز توی حیاط بود اومد دم در.مردی درشت هیکل با ریش و سبیل تراشیده شده و کت و شلوار شیک که با دیدن چهره ما، اون هم توی اون محل خیلی تعجب کرده بود گفت: "بفرمائید؟!"
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
#نهج_البلاغه
#حکمت_ششم
❣ امام(علیه السلام) فرمود:
سینه عاقل گنجینه اسرار اوست، خوشرویى و بشاشت، دام محبت است و تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست.
💐شرح: امام(علیه السلام) در این عبارات نورانى و آنچه در ذیل آن آمده بر چهار مطلب تأکید مى کند: نخست مى فرماید: «سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»; یعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوق هاى محکم نگاه دارى مى کنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود.
به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد.
آب ز سر چشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى
سپس امام در دومین جمله مى فرماید: «خوشرویى و بشاشت، دام محبت است»; بدون شک افراد خوشرو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با دیگران برخورد مى کنند، دوستان زیادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قیافه در هم کشیده و عبوس و خشم آلود با دیگران روبه رو مى شوند مردم از آنها متنفر مى گردند.
از آنجا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روایات اسلامى ثواب هاى زیادى براى خوشرویى و بشاشت نقل شده است.
ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
#نهج_البلاغه
#حکمت_ششم
❣ادامه شرح:
💐در بعضى از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل برادران دینى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آنها روبه رو شدن و پیش دستى در سلام و جاى مناسب را در مجالس براى آنها مهیا ساختن.
در سومین جمله مى فرماید: «تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست»; اشاره به این که بسیار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنایان و یا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و یا مشکلات و مسائلى در زندگى پیش مى آید که انسان را نگران مى سازد.
کسانى که این گونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگى دست یافته اند که عیوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فریاد بر مى آورند و به سخنان یا کارهایى آلوده مى شوند که سر تا پا عیب است.
این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که بسیارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هایى است که در زندگى براى او پیش آمده که اگر بى تابى نکند دیگران از این شکست ها که بر اثر ندانم کارى ها به وجود آمده باخبر نمى شوند و به این ترتیب عیوب او پوشانیده خواهد شد.
در غیر این صورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبر مى گردند.
#نهج_البلاغه
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد
بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد
با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد
پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد
【السلام علیک یا امام رضا(ع)】
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتچـهـلونـهـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
مهرابیان روبه من:بفرمایید ,پیاده شوید,الان جلوی در سفارت ایران دربیروت هستیم...
ازخوشحالی درپوست خودنمیگنجیدم,عقیل رابیدارکردم وباهم پیاده شدیم.
مهرابیان داخل سفارت شد وبعدازمعرفی خودش وبیان خلاصه ی اتفاقات,ازما خواست تا دراتاقی که دراختیارمان قراردادند داخل سفارت استراحت کنیم.
برای اولین پرواز به ایران ,سه بلیط برایمان تهیه کردند.
داخل هواپیما ازخوشحالی روی پام بند نبودم ,مدام عقیل رامیبوسیدم واز پدر ومادرم که قراربود برای عقیل هم پدرومادری کنند ,تعریف میکردم,از ایران ,از سرزمین زیبایم,این خطه ی دلاورمردان داستانها گفتم.
بالاخره پا به درون خاک وطن نهادم,بااینکه شاید ده روز خارج ازایران بودم ,اما اینقدسخت گذشته بود که گمان میکردم ده سال دوراز وطن بودم.
چندتا نیرو از اطلاعات کشوری به استقبالمان آمدند ومانند قهرمانان ملی به ماخوش آمدگفتند .
مستقیم به اداره اطلاعات رفتیم,دوربین رااز زیر ناخنم بیرون اوردند,به انها سفارش کردم اگر امکانش هست یک نسخه از فیلم رابرای من بدهند.
پدرومادرم از امدنم خبرنداشتند,از داخل اداره اطلاعات به پدرم زنگ زدم,باورش نمیشد صدای من است,ازپشت گوشی صدای هق هقش فضا را پرکرده بود.
قرارشد سریع به دنبالم بیاید.
با اداره هماهنگی کردم تا عقیل راپیش خانواده ام ببرم وبعدا کارهای,قانونی حضانتش راانجام دهیم.
اما به پدرم از وجود عقیل چیزی نگفتم.
الان تقریبا سه ماه از اون واقعه گذشته,پدرومادرم برای پذیرفتن عقیل به فرزندی خیلی خوشحال شدندومن مطمینم این بهترین شانس زندگی عقیل بود,تواین مدت زبان فارسی راکار کردم.عقیل پسرباهوشی هست ,مطلب راسریع میگیره ,الفبای فارسی رایادگرفته وگاهی جمله های کوتاه هم میگه,مادرم مثل پسرواقعی خودش دوسش داره ودورش میگرده,بابا به عشق عقیل روزها بیشترتوخونه میمونه.
یک ماه بعداز مراجعتمان به جانم سو قصدشدوخوشبختانه ناموفق موند وپلیس گفت که ازطرف موسادبوده.
مهرابیان هفته ای دو سه بار به بهانه ی دیدن عقیل ,اما درحقیقت دیدارخواهرعقیل,به خانه مان میاید,مهرش به دل بابا افتاده.
الان هم از سر سفره ی عقد برایتان ,اخرین قسمت رمان را میگذارم.
عاقد:خانم هما سعادت برای بارسوم ,سوال میکنم,ایا بنده وکیلم شمارابه عقددایم آقای سعید مهرابیان بامهریه وصداق معلوم درآورم؟؟؟
واینبار سعید هست که میگه:
عروس داره رمانش راتمام میکنه
من:بااجازه ی بزرگترا بببببله میگیم...
#پـایـاݧ🌸🌙
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
با هر نفسی سلام کردن عشق است
آقا به شما احترام کردن عشق است
اسم قشنگتان چون به میان می آید
از روی ادب قیام کردن عشق است
امام خوب زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
❣یابن الحسن!
✨لطف و کرمي، دوباره ، بيشتر آقا
✨حاجات دلم را بده زودتر آقا
✨غصه نخور وشبيه ما راحت باش
✨اين جمعه نشد جمعه ديگر آقا
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💐💐💐💐💐💐💐
السلام علیک یا امام حسن عسکری(ع)
❣ بر عسکری آن نور ولایت صلوات
❣بر آن گل گلزار رسالت صـلوات
❣خواهی که خدا گناه تو عفو کند
❣ بفرست بر آن روح کرامت صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🙏
#السلام_علیک_یاامام_حسن_عسکری
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسینهم
خبر آمدن قاصد ابن اشعث، در ميان كاروان پخش مى شود.
اگر يادت باشد برايت گفتم كه عدّه اى از مردم به هوس رياست و مال دنيا با ما همراه شده بودند.
آنها از ديروز كه خبر شهادت مسلم را شنيده اند دو دل شده اند. آنها نمى دانند چه كنند؟ اگر تو هواى وصال يار دارى بايد تا پاى جان وفادار باشى.
اين مردم، مدّتى با امام حسين(ع) همراه بوده اند. با آن حضرت بيعت كرده اند و به قول خودمان نان و نمك امام حسين(ع) را خورده اند، امّا مشكل اين است كه اينها از مرگ مى ترسند.
اينان عاشقان دنيا هستند و براى همين نمى توانند به سفر عشق بيايند. در اين راه بايد مانند مسلم همه چيز خود را فداى امام حسين(ع) كرد. ولى اين رفيقان نيمه راه، سوداى ديگرى دارند. آنها با خود مى گويند: "عجب كارى كرديم كه با اين كاروان همراه شديم".
امام تصميم دارد كه براى ياران و همراهان خود مطالبى را بازگو كند. همه افراد جمع مى شوند و منتظر شنيدن سخنان امام هستند. امام چنين مى فرمايد: "اى همراهان من! بدانيد كه مردم كوفه ما را تنها گذاشته اند. هر كدام از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد و هر كس كه طاقت زخم شمشيرها را دارد بماند".
سخن امام خيلى كوتاه و واضح است و همه كاروانيان پيام آن حضرت را فهميدند.
اين كاروان راهى سفر خون و شهادت است!
همسفر عزيز! نمى دانم از تو بخواهم طرف راست را نگاه كنى يا طرف چپ را.
ببين! چگونه ما را تنها مى گذارند و به سوى دنيا و زندگانى خود مى روند.
هر سو را مى نگرى گروهى را مى بينى كه مى رود. عاشقان دنيا بايد از اين كاروان جدا شوند. اينكه امروز فقط حسينى باشى مهم نيست. مهم اين است كه تا آخر حسينى باقى بمانى!
اكنون از آن همه اسب سوار، فقط سى و سه نفر مانده اند. تعجّب نكن. فقط سى و سه نفر.
شايد بگويى كه من شنيده ام كه امام حسين(ع) هفتاد و دو ياور داشت. آرى! درست است، ديگر ياران بعداً به امام حسين(ع) مى پيوندند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام صبحتون بخیر
اگر تا حالا کتاب #هفتشهرعشق رو مطالعه نکردید جانمونید.... داریم به زمان مسابقه نزدیک میشیم.....
💖💖💖💖💖
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتاول
چشمامو باز کردم دیدم مامانم بالا سرم ایستاده و داره با اخم نگام میکنه...
موندم مگه چی شده...ساعت کنار تختمو نگاه کردم دیدم تازه ساعت 8 صبحه.
_وا..مامان چی شده؟
_ نه به دیشب که نمیخوابیدی از نگرانی نه به حالا که میگی چی شده؟
تازه به خودم اومدم و در حالی که دور خودم میچرخیدم و سعی داشتم مانتومو تنم کنم بلند بلند با خودم حرف میزدم:
وای...بی چاره شدم..دیگه روزنامه گیرم نمیاد که...وای....خدا...همش تقصیر شماست دیگه مامان خانم...تو که میدونی من بخوابم مثل خرس خوابم میبره...اخه چرا منو بیدار نکردی؟
مامان با یه حرکت شانه هامو گرفت سعی کرد منو نگه داره.
_ مامان ولم کن تو روخدا...بابا دیر شده..
_ صبر کن بارانم...بزار بهت بگم ..انقدر وول نخور..
_ چی بگی؟ زود بگو...دیر شد..
_بردیا صبح رفت روز نامه گرفت اومد...
با هول و ولا مامانو نگاه میکردم...که مامان با یه جیغ گفت:
_قبووووول شددددی
یه کم مامانو با بهت نگاه کردم و بعد... وراستش بعدشو دیگه یادم نیست...
فقط یادمه که وقتی چشمامو باز کردم مامان و بردیا برادر بزرگ ترم بالا سرم بودن و مامان سعی داشت منو به هوش بیاره.
بردیا اروم پرسید: خوبی ؟
با سر حرفشو تایید کردم و تازه یادم اومد چی شده که دوباره سیخ سر جام نشستم و گفتم:
کو؟.....کو؟...تا نبینم باور نمیکنم..
وای که بعد از این که فهمیدم قبول شدم چه جیغ و هواری تو خونه راه انداخته بودم...دور خونه میچرخیدم ....بدون اهنگ قر میدادم...بردیا رو بغل می کردم...مامان و میبوسیدم...
بعد از یک ساعت بابا هم از شرکت تماس گرفت و بهم تبریک گفت و خدارو شکر چون میخواست سر یه جلسه حاضر بشه وقت سوال پرسین نداشت...نمیدونستم چجوری بهش بگم..
من یک مشکل بزرگ داشتم..اونم این که من تهران قبول نشده بودم.
من تو رشته ی مورد علاقه ام که مهندسی معماری بود قبول شده بودم...ولی رشت. بابا از اول میگفت هرچی میخوای بخونی بخون ... هر کاری میخوای بکنی بکن ولی فقط تهران. و هر دفعه هم که من اعتراض میکردم میخندید و به شوخی میگفت اخه من که طاقت دوری تک دخترم و ندارم.
💖
💖💖
💖💖💖
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
💢 فرزندت کجاست؟؟
🔹فرزندم مهندس کامپیوتر و در کمیته امداد مشغول به کار بود ولی عشق خدمت به مردم و کشورش او را به سمت مرز کشاند و لباس تکاوری پلیس برتن کرد و همزمان با دوازدهم ماه مبارک رمضان سال94 با لبان تشنه در درگیری با اشرار در شهر خاش به شهادت رسید
➥ @shohada_vamahdawiat
6chiz.mojtahedi.mp3
5.82M
#پیشنهاد_دانلود
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
❣نصیحت خدا به حضرت موسی(ع)
#سخنان_زیبا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#تاثیرکلام
#قسمت_سوم
💐 با خودم گفتم :اگر من جای ابراهیم بودم حالش رو میگرفتم ولی ابراهیم با متانت خاصی در حالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: "ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم" اون شخص گفت: "اسم شما خیلی آشناس! همین چند روزه شنیدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته ؟" ابراهیم خندید و گفت: "بله". اون بنده خدا که خیلی دست پاچه شده بود مرتب اصرار میکرد بفرمائید داخل و ابراهیم گفت: "خيلي ممنون، فقط چند دقیقه با شما کار داریم ومرخص ميشيم". ابراهیم شروع به صحبت کرد و حدود یک ساعت مشغول صحبت بود، هر چند گذشت زمان را اصلاًحس نميکردیم. از همه چی برایش گفت و از هر موردی برایش مثال زد. میگفت: "ببین دوست عزيز، همسر تو برای خودته، نباید اون رو جلوی دیگرون به نمایش بزاری. میدونی چقدر جَوونای مردم هستن که باديدن همسر بدحجاب شما به گناه ميافتن. یا اینکه وقتی شما مسئول کارمندا توی اداره هستی نباید حرفهای زشت یا شوخیهای نامربوط اون هم با کارمندای زن داشته باشی . درستهِکه شما قبلاً تو رشته خودت قهرمان بودی ولی قهرمان واقعی کسیه که جلوی کار غلط رو بگیره". بعد هم از انقلاب گفت،از خون شهدا،از امام و از دشمنان مملکت و اون آقا همینطور این حرفا رو تأیید میکرد. ابراهیم آخرِ حرفهاش گفت: "ببین عزیز من، این نامه انفصال از خدمت شماست" اون آقا یکدفعه جا خورد. آب دهانش رو قورت داد و با تعجب به ما نگاه کرد.
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#یاعلی_ابن_موسی_الرضا_علیه_السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتدوم
تو خونه ی ما یه جورایی در هر موردی باید همه با هم تصمیم میگرفتند حتی در مورد مسائل کوچک. ولی یه جورایی هم دمکراسی حاکم بود.حرف اخر و بابا میزد. مگر اینکه مامان با حرف بابا مخالفت میکرد که اون موقع بابا هم جرات نداشت اعتراض کنه.
بابا مدیرعامل یه شرکت واردات قطعات کامپیوتری بود. خودشم مهندسی کامپیوتر داشت.و همیشه سعی میکرد خودشو سخت و خشن نشون بده. ولی همه ی ما خیلی خوب میدونستیم که بابا فقط اداشو در میاره و اصلا هم اینجوری نیست و برعکس قلب خیلی مهربونی دارد. مامان هم فوق دیپلم ادبیات داشته که بردیا به دنیا میاد و مادرم دیگه ادامه نمی دهد.و خانه دار بود.
بردیا 2 سال از من بزرگ تر بود و توی رشته ی عمران در رشت دانشجو بود. به خاطر همین موضوع هم بود که با خودم گفتم که شاید خانواده ام قبول کنند و بگذارند که منم بروم رشت ... و البته از 6 تا انتخابم تنها انتخابم که شهری خارج از تهران بود همین انتخاب بود و دومین انتخابم . که نمیدونم از خوبی شانسم بود یا بدی اون که اونو قبول شدم..
نمیدونستم دقیقا باید خوشحال باشم یا نه.
بابا ادمی نبود که به این راحتی ها راضی بشه...از صدای زنگ ایفون از جا پریدم ...نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت یک ربع مانده به پنج بعد از ظهر.
میدونستم بابا است.با استرس در را باز کردم و منتظر شدم بابا از پله ها بالا بیاید.
دست بابا یک جعبه شیرینی دیدم و از ته دل از خدا خواستم که همیشه این پدر مهربونمو که حامی همه ی خانواده بود و برامون نگه داره.
بابا بغلم کردو منو بوسید و دوباره بهم تبریک گفت. باباشیرینی رو روی میز گذاشت و گفت : خب بابا جون حالا چه رشته ای و کجا؟
مانده بودم چی بگم . هول کرده بودم.با التماس به بردیا نگاه کردم که دیدم با اشاره داره میگه خودت باید بگی.
با من من گفتم : مهن...مهندسی معماری..
بابا کمی نگاهم کرد و گفت : و کجا؟
_ ر....ر...رشت.
وبا پایان حرفم نفس عمیقی کشیدم.انگار که یه بار سنگینی از روی دوشم برداشتند. منتظر عکس العمل بابا بودم که دیدم یه لبخند زد. لبخندشو که دیدم انگار دنیا را بهم دادند. کیلو کیلو قند تو دلم اب میکردند که با حرفی که زد همه اش پودر شد و رفت هوا...
💖
💖💖
💖💖💖
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
درک این جمله بیخوابی میآورد ،
اگر امام زمان شناس باشیم....
شبتون مهدوی....
🌷🌙✨🌟🌷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بی تو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسم از آن مسأله دوری عشق
و ظهور تو جواب همه مسأله هاست.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
➥ @shohada_vamahdawiat
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌷یابن الرسول الله
🌹 هر چند که خسته ايم از اين حال نيا!
🌹شرمنده! اگر ندارد اشکال نيا!
🌹ما خط تمام نامه هامان کوفي است
🌹آقاي گلم زبان من لال نيا!
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهچهلم
به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند! خانواده امام حسين(ع) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟
در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد:
ــ اى حسين! به كجا مى روى؟
ــ به كوفه.
ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد.
ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست.
مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند.
ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند.
پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند.
ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم.
امام خطاب به ياران مى فرمايد: "سرانجام من شهادت خواهد بود".
ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: "من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند".
آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند.
امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(ع) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef