eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد بن مسلم و ابو بصیر می‌گویند: از علیه السلام شنیدیم که می‌فرمود: صاحب الامر نمی آید، مگر اینکه دو سوم مردم از میان بروند. ما عرض کردیم:وقتی دو سوم مردم از بین رفتند، دیگر چه کسی می‌ماند؟ فرمود: «نمی خواهید در یک سوم باقیمانده باشید؟ » 📚غیبت طوسی 337 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‬‏ ✨﷽✨ گفت داخل باغ که شدیم روبه‌رویش ویلا قرار دارد و چند پله سنگی قشنگ دارد و بعد وارد ایوان می‌شوی، سپس هال. اتاقی که مرا برد اولین اتاق سمت راست این هال بود.مشخصات اتاق را از او خواستیم که گفت اتاق بزرگ بود ویک ساعت دیواری زنگ‌دار مشکی بالایش بود.تلفن نارنجی، پنکۀ پایه‌دار سفید، رادیوگرام سبز،چوب لباسی پایه‌دار بزرگ در گوشۀ تخت، ملافه و وسایل روی تخت‌خواب همه لیمویی بودند،فقط از اتاق همین چیزها یادمه. به ستوان گلستانی افسر زن تجسس دستور دادم و گفتم خانم شما با دو پلیس زن این مادر ودختر را با پیکان شماره شخصی کلانتری به باغ‌های قصردشت و باغ ارم ببرید و دقیق بگردید و باغ مدنظر را شناسایی کرده و هیچ اقدامی انجام ندهید و برگردید مشخصات و آدرس باغ را گزارش دهید. ساعت 18روز پنجم آبان ماه خانم گلستانی به کلانتری بازگشت و گزارش داد.باغ مورد نظر، باغ عفیف‌آباد جنوب خیابان عفیف‌آباد،منشعب از خیابان قصردشت شیراز است.این باغ و ویلای داخل آن متعلق به ارتش سوم ایران و در حال حاضر منزل مسکونی تیمسار «ب.و.ی» فرماندۀ مرکز پیادۀ شیراز است.عجیب است منزل فرماندۀ پیاده و راننده تاکسی؟! به استواراحمدعلی صابری دستور دادم با موتورسیکلت و لباس شخصی از این باغ و ویلا پوششی و محرمانه بررسی و تحقیق کرده و مشخص کند تاکسی و راننده تاکسی چه ارتباطی با این ویلا و ساکنینش دارد؟بعد از 12ساعت به کلانتری بازگشت و گزارش داد: اتومبیلی که دختر آن را تاکسی معرفی کرده. تاکسی نیست بلکه دقیقاً رنگ تاکسی‌های شیراز است.این خودروی نو متعلق به خانم تیمسار است.اتومبیل خود تیمسار کادیلاک 8 سیلندرآخرین سیستم است. تیمسار و همسرشان به مهمانی به کاخ رامسر رفته‌اند.تنها فرزندشان پرهام سال آخر دبیرستان نمازی شیراز است و درخانه،گماشته‌ای به نام اصغراسکندری اهل ارسنجان که در روز حادثه یعنی چهارم آبان ماه به مرخصی صادر شده از طرف پرهام به ولایتش رفته و اتومبیل خانم در اختیارپسرش پرهام بوده که درخیابان‌ها پرسه می‌زند و ولگردی می‌کند. مشخصات پسر همان است که دختر 13 ساله در تحقیقات اظهار داشته است. مراتب را طی گزارش به عرض دادستانی رسانده، مادرودختر را اعزام داشتم. آقای دادستان پرونده را برگرداند و ذیل گزارش نهایی پرونده اظهار نظرکرده بود که فوراً در معیت فرماندۀ دژبان ارتش به باغ و ویلا وارد شده و متهم را دستگیر کنند. مشخصات داخل باغ و ویلا، اتاق و تخت و... را با گفته‌های دختر 13 ساله مطابقت داده و مراتب را در صورت‌جلسه به امضای فرماندۀ دژبان رسانده و متهم را با شاکی و با پروندۀ کامل به دادسرای شیراز تحویل دهد. به آقای سرگرد بختیار زنگ زدم و ایشان را در جریان پرونده قراردادم و از او خواستم درجلوی باغ و ویلای عفیف‌آباد به ما بپیوندد.با حضوردخترو مادرش و افسر زن و مأموران ضربت کلانتری و فرماندۀ دژبان ارتش سوم با رعایت تشریفات قانونی وارد باغ و ویلا شده و پرهام را دستگیر کردیم؛ اما پیش از آن،برای اطمینان خاطر و اینکه پرهام پیش از ورود به باغ عفیف‌آباد به‌وسیلۀ دختر شناسایی و مُسجل شود که او هم دختر را سوار ماشین سبز کرده و با نیرنگ او را به ویلاکشانده،به‌صورت محرمانه،تلفن منزل تیمساررا به دست آوردم و از خانم پری گلستانی خواستم تلفنی با پرهام قرارملاقات گذاشته و به او بگوید عاشقت شده‌ام و آرزوی دیدارت را دارم، این افسر با پرهام تلفنی قرار ملاقات گذاشت. قرار جلوی سینما پارامونت ساعت 5.:9 صبح بود، سپس دادم که زن ژنده‌پوش و دخترش داخل ماشین نزدیکی‌های سینما توقف و از بین اشخاصی که جلوی سینما پارمونت رفت ‌و آمد می‌کنند یا انتظار کسی را می‌کشند،از دور پرهام را شناسایی کند.این افسر می‌بایست روشن کند آیا دختر، پرهام را می‌شناسد یا نه؟که به‌محض نزدیک‌شدن جوان به پیاده‌رو جلوی سینما مورد شناسایی از سوی دختر 13 ساله قرار گرفت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌺 🍃🌹شهید «حسن طهرانی مقدم» متولد سال ۱۳۳۸ در تهران، سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وی پس از فراگرفتن علوم توپخانه‌ای در ارتش با حمایت امیر سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی»، مرکز تحقیقات فنی توپخانه‌ای را سال ۱۳۶۱ در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی راه‌اندازی کرد و سپس فرمانده توپخانه سپاه در دوران دفاع مقدس شد. 🍃🌹شهید «طهرانی مقدم» فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در سال ۱۳۶۴ برعهده گرفت و در جهت استقلال صنعت موشکی کشور، تلاش‌های زیادی را انجام داد. وی همچنین سال ۱۳۸۴ به سمت جانشین فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد و مدیریت پروژه‌های مختلف موشکی را برعهده گرفت و تا این‌که سال ۱۳۸۵، رئیس سازمان جهاد خودکفایی سپاه شد و سرانجام ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰ به‌همراه جمعی از همرزمان خود، حین آزمایش موشکی به شهادت رسید و به همرزمان شهید خود پیوست. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
هنوز به منطقه انار نرسیده بودیم که خبر شهادت غامعلی پیچک در جبهه گیلان غرب همه .ما را متأسف کرد به محض رسیدن به ارتفاعات انار، یکی از بچه ها با لهجه مشهدی به سمت !!من آمد و گفت: حاج حسین، خبر داری ابراهیم رو زدن !بدنم یکدفعه لرزید. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چی شده؟ .جواب داد: یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم .رنگم پرید. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهای مقابل دویدم در راه تمام خاطراتی که با ابراهیم داشــتم در ذهنم مرور می شد، وارد سنگر .امدادگرشدم و بالای سرش آمدم .گلوله ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود. خون زیادی از او می رفت !جواد را پیدا کردم و پرسیدم: ابرام چی شده؟ !با کمی مکث گفت: نمی دونم چی بگم. گفتم: یعنی چی؟ .جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت کردیم که چطور به تپه حمله کنیم عراقی ها شــدیداً مقاومــت می کردند. نیروی زیادی روی تپــه و اطراف آن .داشتند. هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید نزدیک اذان صبح بود و باید کاری می کردیم، اما نمی دانســتیم چه کاری .بهتره یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد !روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد بــا صدای بلند شــروع به گفتن اذان صبح کرد! ما هــر چه داد می زدیم که .ابراهیم بیا عقب، الان عراقی ها تو رو می زنن، فایده نداشت تقریباً تا آخر اذان را گفت. با تعجب دیدیم که صدای تیراندازی عراقی ها قطع شده! ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد. ما !هم آوردیمش عقب در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاماً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن .ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بی سیم بودم یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی !یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف می یان با تعجب گفتم:کجا هســتند!؟ بعد با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به !سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حُ قه باشه لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آن ها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم .کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال شدم با خودم فکرکردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس .عراقی ها و اســارت آن ها شــده. بعد درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر .یکی از بچه ها که عربی بلد بود را صدا کردم مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و .اطراف آن مستقر بودند. ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم !!پرسیدم: چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الان هیچی چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هیچی!؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🍃 مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند . دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند.... ❤️🌱 📚 سلام بر ابراهیم سلام بر ابراهیم: ❁═══┅┄ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
35.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️کاملترین کلیپ نقد آتئیست‌ها 📛پاسخ به ۱۶ کلیپ و شبهات مشهور آتئیست ها در یک کلیپ 🔺آتئیست‌ها در جواب این کلیپ درمونده شدن (برای همه ارسال کنید تا آتئیست‌ها بدونن بی جوابن و اگر میتونن جواب بدن) آدرس ما در ایتا،تلگرام،اینستاگرام،آپارات و... 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۰۷🌷 🌹ﻭَﻻ‌ ﻧَﺒِﯽ ﻣُﺮْﺳَﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﺻِﺪّﯾﻖٌ ﻭَﻻ‌ ﺷَﻬﯿﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﻋﺎﻟِﻢٌ ﻭَﻻ‌ ﺟﺎﻫِﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﺩَﻧِﯽ ﻭَﻻ‌ ﻓﺎﺿِﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺻﺎﻟِﺢٌ ﻭَﻻ‌ ﻓِﺎﺟِﺮٌ ﻃﺎﻟِﺢٌ ﻭَﻻ‌ ﺟَﺒّﺎﺭٌ ﻋَﻨﯿﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﺷَﯿﻄﺎﻥٌ ﻣَﺮﯾﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﺧَﻠْﻖٌ ﻓﯿﻤﺎ ﺑَﯿﻦَ ﺫﻟِﮏَ ﺷَﻬﯿﺪٌ ﺍِﻟّﺎ ﻋَﺮَّﻓَﻬُﻢْ ﺟَﻼ‌ﻟَﺔَ ﺍَﻣْﺮِﮐُﻢْ ﻭَﻋِﻈَﻢَ ﺧَﻄَﺮِﮐُﻢْ ﻭَﮐِﺒَﺮَ ﺷَﺎْﻧِﮑُﻢْ ﻭَﺗَﻤﺎﻡَ ﻧُﻮﺭِﮐُﻢْ ﻭَﺻِﺪْﻕَ ﻣَﻘﺎﻋِﺪِﮐُﻢْ ﻭَﺛَﺒﺎﺕَ ﻣَﻘﺎﻣِﮑُﻢْ ﻭَﺷَﺮَﻑَ ﻣَﺤَﻠِّﮑُﻢْ ﻭَﻣَﻨْﺰِﻟَﺘِﮑُﻢْ ﻋِﻨْﺪَﻩُ ﻭَﮐَﺮﺍﻣَﺘَﮑُﻢْ ﻋَﻠَﯿﻪِ ﻭَﺧﺎﺻَّﺘَﮑُﻢْ ﻟَﺪَﯾﻪِ ﻭَﻗُﺮْﺏَ ﻣَﻨْﺰِﻟَﺘِﮑُﻢْ ﻣِﻨْﻪُ 🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹‌‌‌ ☘ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺫﻭﯼ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ هم ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ(ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ، ﺁﺑﻬﺎ، ﻧﺒﺎﺗﺎﺕ) ☘ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺳﺘﻮﻥ ﺣﻨﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﭼﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﺑﺎﻟﺘﺒﻊ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ ﺍﺳﻢ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻋﻘﺐ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﻌﺮﻓﺖ دارند ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ❓❓ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻣﮕﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣَﻠَﮏ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ؟ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﺟﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺁﯾﺎ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؟ ❓❓ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺣﻠﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ،حضرت ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ (ﻉ) ﺭﺍ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺟﺮﺃﺕ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ☘پاسخ:ﻟﻄﻒ ﻋﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻻ‌ﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺎﮐﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎﻃﻨﺎً ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻓﻀﺎﺋﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺎﻃﻨﺎً ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺲ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺪﻡ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻏﻠﺒﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﻃﻠﺒﯽ ﺍﺳﺖ.ﻋﻼ‌ﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺨﺎﻟﻔﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺿﻄﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪ... 🌹💐🌷 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
برانداز فقط خودت!😁 ‏با یک نوار کاست و چند برگه کاغذ کاری کردی که ‏۴۴ ساله تمام قُلدرهای دنیا با تمام رسانه‌ها و مزدورانشان هیچ غلطی نمی‌تونن بکنند✌️ دوستت داريم❤️ 🌹شادی روح امام و شهدا صلوات 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‬‏ ✨﷽✨ این مهم در صورت‌جلسه و گزارش ثبت و پیوست پرونده شد. بعد از دستگیری پرهام مشخصات اعلام شدۀ دختر در کلانتری در برگ بازجویی با مشخصات باغ و ویلا و اتاق‌خواب تطابق داده شدکه دقیق مطابقت داشت.از پرهام خواسته شد لباس‌های خود را تعویض کند که رنگ لباس زیر،شورت و زیرپیراهن با اظهارات دختر یکی بود و مطابقت می‌کرد. لباس‌ها در پاکتی جداگانه ضبط و در صورت‌جلسه قید و متهم در معیت فرماندۀ دژبان به کلانتری اعزام و در کلانتری از پرهام در حضور دژبان ارتش،تحقیق و او در بازجویی به تجاوز به دختر اعتراف کرد. پروندۀ کامل با طرفین به دادستانی فرستاده شد. مجدداً دادستان،پرونده را با طرفین بازپس فرستاد و در برگ گزارش نهایی پرونده اظهار نظر کرده بود،سرکارستوان قربانی کلانترمحترم شیراز به نمایندگی این‌جانب دادستان شیراز،در مورد این پرونده به شرح زیر دستور اقدام صادر فرمایید: الف- با دعوت مسئولان یکی از محضرهای عقد و ازدواج شیراز،به کلانتری ترتیب ازدواج پسر و دختر در کلانتری با حضور فرماندۀ دژبان با هر مبلغ مهریه‌ای که شخص کلانتر صلاح می‌داند،به‌نحوی که آتیۀ این دختر 13ساله به تباهی کشیده نشود و پسر به آسانی نتواند او را طلاق دهد داده شود ب- پس از انعقاد عقد، رونوشت عقدنامه ضمیمه پرونده شود؛ ج- پرونده استحضاری به دادسرا تحویل داده شود. پسر و دختر در اختیار فرماندۀ دژبان قرار گیرد که به زندگیشان ادامه دهند.سپاس‌گزارم، *دادستان شیراز مدرسی* با حضور فرماندۀ دژبان به استوار صابری دستور دادم که به هزینۀ خودم شیرینی و کیک و گل تهیه کند. از خانم گلستانی خواستم در اتاق فرماندهی روی میز، سفره‌ای پهن کند و با قرآن مجید و گل، میز را تزیین کند.گروهبان یکم صحراخیز را با خودروی کلانتری به گودعربان به محضرفرستادم. پیشتر با محضردارتلفنی هماهنگ کرده بودم و مراسم ازدواج این پسر و دختر با مهریۀ دو میلیون تومان برگزار و دستور دادستانی را مو ‌به‌ مو اجرا و پرونده را استحضاری به دادستانی تحویل دادم. 20 روز از این جریان گذشت. اینجا باید توضیح بدهم که من چون در دورۀ تیزیلان ارتش رتبه اول شده بودم به دعوت تیمسار سرلشکر بقراط جعفریان، فرماندۀ مرکز زرهی،برای تدریس به افسران و درجه‌داران جوان به مرکز زرهی به‌عنوان استاد انتخاب شدم و از 5 بامداد هر روز با لباس کار ارتش که رنگ خاکی داشت و با رنگ لباس سورمه‌ای پلیس تفاوت وافر داشت تا ساعت 7 به مدت 2 ساعت در محوطۀ صبحگاه که نیمکت‌های چوبی نصب کرده بودند به تدریس مشغول می‌شدم و ساعت 7:30 دقیقه در کلانتری حاضر و به امور کلانتری رسیدگی می‌کردم.بعد از 20 روز با همان لباس کار خاکی رنگ به کلانتری می‌آمدم که استوار صابری با موتورسیکلت جلوی ماشین پیچید و به من گفت: - قربان اگر امروز به کلانتری نیایید بهتر است. - چرا؟ - سرلشکر بلندبالا و رشید با کادیلاک تنها آمده جلوی کلانتری و با فریاد و فحاشی زشت سراغ شما را می‌گیرد.فکر کنم پدر پسره است. - صابری مرا از کی می‌ترسانی؟ انگار که مرا درست نمی‌شناسی.من با لباس‌کار ارتش هستم او از کجا می‌داند که من رئیس کلانتری هستم؟ تو زودتر از من به کلانتری برو و به افسران و درجه‌داران بگو که وانمود کنند مرا نمی‌شناسند تا من بیایم و ببینم که سرلشکر چه می‌گوید. از جلوی کلانتری رد شدم، 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچه یک عمر من از دلبر خود بی‌خبرم لحظه‌ای نیست که یادش برود از نظرم نه که امروز بود دیـــــده من بر راهـش از همان روز ازل منتظــــــرم منتظــرم @shohada_vamahdawiat
جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اســیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه! دوباره با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا !؟ .گفت: چون نمی خواستند تسلیم شوند !تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟ !فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این المؤذن؟ این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد :و مترجم سریع ترجمه می کرد به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام .به ایران حمله می کنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشــروب می خورند و اهل نماز نیســتند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شــنیدم که با صدای رسا و بلند اذان می گفت، تمام بدنم لرزید. وقتی .نام امیرالمؤمنین را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت می جنگی … نکند مثل ماجرای کربلا دیگــر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقــی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس می خواهد با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند. بقیه نیروهایم رفتند عقب. البته آن سربازی که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید او !را می کُشم. حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟ مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم. هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم:آره، زنده است. با هم از .سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به .پای ابراهیم افتاده بود و گریه می کرد. می گفت: من را ببخش، من شلیک کردم بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. می خواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم که فرمانده عراقی من را صدا کرد و گفت: آن طرف را نگاه کن. یک گردان کماندوئی و چند .تانک قصد پیشروی از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سریعتر بروید و تپه را بگیرید من هم سریع چند نفراز بچه های اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن .آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آن ها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات .محمدرسول الله در مریوان، فشار ارتش عراق بر گیلان غرب کم شد .به هر حــال عملیات مطلع الفجر به بســیاری از اهداف خود دســت یافت بسیاری از مناطق کشور عزیزمان آزاد شد. هر چند که سردارانی نظیر غامعلی .پیچک، جمال تاجیک و حسن بالاش و… در این عملیات به دیدار یار شتافتند ابراهیم چند روز بعد، پس از بهبودی کامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عملیات مطلع الفجر که با رمز مقدس یا مهدی)عج( ادرکنی .انجام شد. بیش از چهارده گردان نیروی مخصوص ارتش عراق از بین رفت .نزدیک به دو هزار کشته و مجروح و دویست اسیر از جمله تلفات عراق بود .همچنین دو فروند هواپیمای دشمن با اجرای آتش خوب بچه ها سقوط کرد ٭٭٭ از ماجرای مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال ۱۳۶۵ درگیر .عملیات کربلای پنج در شلمچه بودیم قســمتی از کار هماهنگی لشــکرها و اطاعــات عملیات با ما بــود. برای .هماهنگی و توجیه بچه های لشگر بدر به مقر آن ها رفتم قرار بــود که گردان های این لشــکر که همگی از بچه هــای عرب زبان و .عراقی های مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عملیات اعزام شوند پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان ها، هماهنگی های .لازم را انجام دادم و آماده حرکت شدم !از دور یکی از بچه های لشکر بدر را دیدم که به من خیره شده و جلو می آمد آماده حرکت بودم که آن بسیجی جلوتر آمد و سلام کرد. جواب سلام را !دادم و بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت: شما درگیان غرب نبودید؟ :با تعجب گفتم: بله. من فکر کردم از بچه های منطقه غرب است. بعد گفت !مطلع الفجر یادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر کمی فکر کردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقی که اسیر شدند یادتان !هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟ !!باخوشحالی جواب داد: من یکی از آن ها هستم !تعجب من بیشتر شد. پرسیدم: اینجا چه می کنی؟ گفت: همه ما هجده نفر در این گردان هستیم، ما با ضمانت آیت الله حکیم آزاد !شدیم. ایشان ما را کامل می شناخت، قرار شد بیائیم جبهه و با بعثی ها بجنگیم !خیلی برای من عجیب بود. گفتم: بارک الله، فرمانده شما کجاست؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖
┄┅┅✿❀🍀🦋🍀❀✿┅┄ 💥 شداید آخرالزمان بسیارسنگین است 💠 حضرت آیت الله بهجت ✏️ دوستان آن حضرت ( مولا صاحب الزمان (عج)) باید دو مطلب مهم را رعایت کنند 1️⃣ یکی اینکه، در شداید برای فرج دعا کنند، که خود همین مژده‌ای است برای اینکه شداید به فرج متصل است. 2️⃣ دیگر اینکه، دعا کنند که ظهور آن حضرت برای اهل ایمان، همراه با عافیت باشد، و تا وقت ظهور با وجود بلاها و شداید، ثابت‌ قدم و استوار در دین و عامل به تکلیف باشند. 📚 در محضر بهجت، ج3، ص 22 ┄┅┅✿❀🍀🦋🍀❀✿┅┅┄ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ایرانی ساکن لس‌آنجلس آمریکا که از تغییر وضعیت و سخت‌ شدن شرایط زندگی در آمریکا طی سال‌های اخیر می‌گوید. 🔻در برنامه سه و نیم ساعته که علی علیزاده تو توئیتر راه انداخت، این موضوع بین اکثر اروپانشینان و آمریکا نشینان مشترک بود که شرایط زندگی خیلی سخت شده اونجا. ولی این‌هارو برای ما نمیان بگن، غرب رو بهشت ترسیم میکنن و ایران رو جهنم 🔻این قسمت پنجم بود که براتون میگذارم ــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌🌷مهدی شناسی ۴۰۶🌷 🌹ﻭَﻻ‌ ﻧَﺒِﯽ ﻣُﺮْﺳَﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﺻِﺪّﯾﻖٌ ﻭَﻻ‌ ﺷَﻬﯿﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﻋﺎﻟِﻢٌ ﻭَﻻ‌ ﺟﺎﻫِﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﺩَﻧِﯽ ﻭَﻻ‌ ﻓﺎﺿِﻞٌ ﻭَﻻ‌ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺻﺎﻟِﺢٌ ﻭَﻻ‌ ﻓِﺎﺟِﺮٌ ﻃﺎﻟِﺢٌ ﻭَﻻ‌ ﺟَﺒّﺎﺭٌ ﻋَﻨﯿﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﺷَﯿﻄﺎﻥٌ ﻣَﺮﯾﺪٌ ﻭَﻻ‌ ﺧَﻠْﻖٌ ﻓﯿﻤﺎ ﺑَﯿﻦَ ﺫﻟِﮏَ ﺷَﻬﯿﺪٌ ﺍِﻟّﺎ ﻋَﺮَّﻓَﻬُﻢْ ﺟَﻼ‌ﻟَﺔَ ﺍَﻣْﺮِﮐُﻢْ ﻭَﻋِﻈَﻢَ ﺧَﻄَﺮِﮐُﻢْ ﻭَﮐِﺒَﺮَ ﺷَﺎْﻧِﮑُﻢْ ﻭَﺗَﻤﺎﻡَ ﻧُﻮﺭِﮐُﻢْ ﻭَﺻِﺪْﻕَ ﻣَﻘﺎﻋِﺪِﮐُﻢْ ﻭَﺛَﺒﺎﺕَ ﻣَﻘﺎﻣِﮑُﻢْ ﻭَﺷَﺮَﻑَ ﻣَﺤَﻠِّﮑُﻢْ ﻭَﻣَﻨْﺰِﻟَﺘِﮑُﻢْ ﻋِﻨْﺪَﻩُ ﻭَﮐَﺮﺍﻣَﺘَﮑُﻢْ ﻋَﻠَﯿﻪِ ﻭَﺧﺎﺻَّﺘَﮑُﻢْ ﻟَﺪَﯾﻪِ ﻭَﻗُﺮْﺏَ ﻣَﻨْﺰِﻟَﺘِﮑُﻢْ ﻣِﻨْﻪُ 🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🍃ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻭ ﻗﺪﺭ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﯿﻊ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻘﺮّﺑﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮِ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩﺷﺪﻩﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﺳﺖﮐﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﻬﯿﺪ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭ ﺟﺎﻫﻠﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺴﺖ ﻭ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﺎﺿﻞ ﻭ ﻣﺆﻣﻦِ ﻧﯿﮏﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺒﻬﮑﺎﺭِ ﺑﺪﮐﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﺮﺩﻧﮑﺶ ﺳﺘﯿﺰﻩﺟﻮﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩﺷﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﺍﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ: ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺟﻼ‌ﻟﺖِ ﻋﻈﻤﺖِ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻋﻈﻤﺖِ ﻗﺪﺭ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻣﻨﺼﺐ ﺷﻤﺎ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﯼ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﻣﺤﻞ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﭘﯿﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺧﺼﻮﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﯾﺪ، ﻣﻌﺮﻓﺖ دارد. ❓ﭼﻨﺪ ﺳﻮﺍﻝ ❓ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﻓﯽ امام به همه ی موجودات ﺷﺎﻣﻞ ﻏﯿﺮﺫﻭﯼ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟ ﺁﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﺷﺘﺮ ﻭ ﮔﺎﻭ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﺗﺎﺕ ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ❓ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻨﮑﺮ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭼﺮﺍ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ؟ ✅ﺧﺪﺍﯼ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻞ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﯼ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺸﺘﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ✅ ﺣﺘﯽ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻠﯽ ، ﻋﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﯿﻬﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ✅ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ، ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺯ ﻏﯿﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﻭ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ✅خداوند ﺩﺭ ﺩﻭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ:۱. ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺫﺭ: ﺧﺪﺍﯼ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺫﺭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﺡ  ﻭ ﺩﺭ ﺣﺪّ ﺫﺭﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 2.ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ. ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ« ﻭَ ﺟَﺤَﺪُﻭﺍ ﺑِﻬﺎ ﻭَ ﺍﺳْﺘَﻴْﻘَﻨَﺘْﻬﺎ ﺃَﻧْﻔُﺴُﻬُﻢ» "ﻫﺎ" ﺩﺭ "ﺑﻬﺎ" ﺑﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﺑﺮﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﺩ ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﯾﺎﺕ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺁﯾﻪ: ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﭘﺲ ﺧﺪﺍﯼ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ (ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻧﯿﺎ) ﻫﻢ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ✅ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﻣﻞ ﺫﻭﯼ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺫﻭﯼ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ ﮐﻪ ﻣﻼ‌ﺋﮑﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﺟﻨﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺫﻭﯼ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ، ﮔﯿﺎﻩ ﻭ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ✅ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺫﮐﺮ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﯾﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ « ﻭَ ﺇِﻥْ ﻣِﻦْ ﺷَﻲْﺀٍ ﺇِﻻ‌َّ ﻳُﺴَﺒِّﺢُ ﺑِﺤَﻤْﺪِﻩِ ﻭَ ﻟﻜِﻦْ ﻻ‌ ﺗَﻔْﻘَﻬُﻮﻥَ ﺗَﺴْﺒﻴﺤَﻬُﻢْ » ﯾﺎ « ﻳُﺴَﺒِّﺢُ ﻟِﻠَّﻪِ ﻣﺎ ﻓِﻲ ﺍﻟﺴَّﻤﺎﻭﺍﺕِ ﻭَ ﻣﺎ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽ » ﺧﺪﺍﯼ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺍﺭﺿﯽ ﻭ ﺳﻤﺎﻭﯼ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻨﺰﻩ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺼﯽ. ✅ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻭﺟﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﺪﺍﯼ ﺳﺒﺤﺎﻧﻨﺪ، ﺧﺪﺍ ﺍﮔﺮ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺎﻣﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻟﻌﯿﺎﺫﺑﺎﻟﻠﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻋﯿﺐ ﺩﺍﺭﺩ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﯿﺪ. ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ؟ ✅ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺟﻠﻮﻩ ﮔﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺤﺾ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ « ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻻ‌ﺭﺽ» ﻧﻮﺭ ﺩﺭ ﺫﺍﺗﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﮔﺮﯼ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﻠﻮﻩ‌ﮔﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﻨﺪ ﮔﻮﯾﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﺁﺳﯿﺐ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺟﻤﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ... eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
‬‏ ✨﷽✨ کادیلاک توقف کرده بود و تیمسار سرلشکر در گوشۀ خیابان تند تند قدم می‌زد. اتومبیلم را دورتر پارک کردم و پیاده به سوی سرلشکر آمدم و با لباس کار ارتش احترام نظامی گذاشته و به عرض رساندم که داشتم از اینجا رد می‌شدم تیمسار را تنها دیدم. توقف کردم و به حضور رسیدم که چنانچه اوامری دارند اطاعت کنم. با عصبانیت گفت: ممنون. فرماندۀ این کلانتری دختر یکی از اقوام و خویشانش را که فاحشه و هرجایی بوده با نقشۀ قبلی و ترفندی خاص به عقد پسر بی‌گناه من بسته.حالا آمدم اینجا که پدرش را در بیارم و نابودش کنم. من گفتم اینجا که درست نیست، اجازه بدهید با هم داخل کلانتری برویم و پروندۀ آقازاده را مطالعه بفرمایید و زود قضاوت نفرمایید.شاید واقعاً موضوع را اشتباهی به عرض تیمسار رسانده باشند.عصبانی نباشید، انشاالله همه چیز درست می‌شود. او آرام شد و درب کادیلاک را قفل کرد.با تیمسار وارد کلانتری شده و با زنگ اخبار پاس جلوی در کلانتری به اصطلاح قراول،افسران و درجه‌داران به محوطۀ کلانتری دویده، افسرنگهبان کلانتری ایست‌خبردار داد و تیمسار دست بالا برده و با عصبانیت دستور آزاد صادر کرد.من با حضور تیمسار رو به افسرنگهبان گفتم جناب سروان می‌شود از شما خواهش کنم که دستور بفرمایید لاشۀ پروندۀ آقازاده تیمسار را رئیس دفترتان از بایگانی بیاورد و تقدیم حضور تیمسار بشود که مطالعه بفرمایند؟ - بله چرا که نشود. از آیفون به استوار رزم‌آرا،رئیس دفتر کلانتری 4 دستوردادکه پرونده ازآرشیو خارج شده و به نگهبانی داده شود و پرونده به حضورتیمسار تقدیم شود.مدت 3 دقیقه ایستاده و سرپایی تنهایی گزارش پرونده را که اصل آن به دادستانی ارسال شده بود مطالعه کرد.دقیقاً پرونده را پاره کرد و به صورت افسرنگهبان کوبید و او را زیر مشت و لگد گرفت. دیگر مهلتش ندادم از پشت سر یقه‌اش را گرفتم و مثل یک گربه او را به طرف دریچۀ چوبی اتاق نگهبانی که بافت قدیمی داشت و معروف به ارسی بود پرت کردم و تیمسار و دریچه با هم به داخل حیاط پرتاب شدند. از همان‌جا بیرون پریدم و این تیمسار را زیر مشت و لگد گرفتم، آنجا هم رهایش نکردم. آن دوره خیلی ورزیده بودم و با لگد از درکلانتری بیرونش انداختم و بلند گفتم فلان فلان شده حالا گمشو هر غلطی توانستی بکن و به همه جا بگو که رئیس کلانتری، ستوان قربانی، حسابم را رسیده است! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا من ندانم چه شود عاقبت کار.....بیا خود بگفتی دعا بهر ظهورت بکنیم خواندمت خسته ام ای یار بیا... @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ گفت: او هم در همین گردان مســئولیت دارد. الان داریم حرکت می کنیم .به سمت خط مقدم گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روی این کاغذ بنویس، من الان عجله .دارم. بعد از عملیات می یام اینجا و مفصل همه شما را می بینم !همین طور که اسامی بچه ها را می نوشت سؤال کرد: اسم مؤذن شما چی بود؟ .جواب دادم: ابراهیم، ابراهیم هادی گفت: همه ما این مدت به دنبال مشــخصاتش بودیم. از فرماندهان خودمان .خواستیم حتماً او را پیدا کنند. خیلی دوست داریم یکبار دیگر آن مرد خدا را ببینیم ســاکت شدم. بغض گلویم را گرفته بود. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد گفتم: انشاءالله توی بهشت همدیگر را می بینید! خیلی حالش گرفته شد. اسامی را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سریع خداحافظی کردم و .حرکت کردم. این برخورد غیرمنتظره خیلی برایم جالب بود در اســفندماه ۱۳۶۵ عملیات به پایان رسید. بســیاری از نیروها به مرخصی رفتند. یک روز داخل وسایلم کاغذی را که اسیر عراقی یا همان بسیجی لشکر بدر نوشته بود پیدا کردم. رفتم سراغ بچه های بدر. از یکی از مسئولین لشکر سراغ گردانی را گرفتم که روی کاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: این .گردان منحل شده. گفتم: می خواهم بچه هایش را ببینم ،فرمانــده ادامه داد: گردانی که حرفش را می زنی به همراه فرمانده لشــکر جلوی یکی از پاتک های ســنگین عراق در شــلمچه مقاومت کردند. تلفات .سنگینی را هم از عراقی ها گرفتند ولی عقب نشینی نکردند !بعد چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: کسی از آن گردان زنده برنگشت گفتم: این هجده نفر جزء اســرای عراقی بودند. اسامی آن ها اینجاست، من .آمده بودم که آن ها را ببینم جلو آمد. اسامی را از من گرفت و به شخص دیگری داد. چند دقیقه بعد آن !شخص برگشت و گفت: همه این افراد جزء شهدا هستند دیگر هیچ حرفی نداشــتم. همینطور نشســته بودم و فکر می کردم. با خودم ،گفتم: ابراهیم با یک اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد .هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند .بعد به یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم: انشاءالله در بهشت همدیگر را می بینید .بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. بعد خداحافظی کردم وآمدم بیرون من شک نداشتم ابراهیم می دانست کجا باید اذان بگوید، تا دل دشمن را به !لرزه درآورد. وآن هایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
کانال های ما در ایتا⤵️⤵️ امام رضائی @emame_mehraban شهداءومهدویت @shohada_vamahdawiat                   کانال‌کمال‌بندگی            @hedye110 دلنوشته‌وحدیث @delneveshte_hadis110 عکس نوشته    @Aksneveshteheitaa                طنز          @khandeh_kadeh مثبت‌اندیشی @mosbat_andishi          طبق همه ی سلیقه ها⤴️⤴️
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59