✋
اعلام خبر کشف و شناسایی پیکر مطهر شهید «جانی بت اوشانا» به بازماندگان و هم کیشان شهید در کلیسای حضرت یوسف تهران
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
☀️السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...✋
💎سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📔صحیفه مهدیه،زیارت حضرت در سرداب مقدس
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات💚
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_12🌻
"دوست دارم زودتر خانوم خونه م بشی"
طنین صدایش مدام توی گوشم می پیچید. مطمئن بودم زهرابانو هم نسبت به این تصمیم واکنش نشان می دهد. چرا که مدام به فکر تهیه ی جهیزیه ام بود آن هم به بهترین شکل ممکن. چیزی که زیاد برای خودم مهم نبود.🙄 حتی به صالح نگفتم که خانه را چه کار کنیم؟
خیلی کار داشتیم و این پیشنهاد صالح همه را سردرگم می کرد.🤔 درست مثل تصورم زهرا بانو کلی غر زد و مخالفت کرد اما بابا آنقدر گفت و گفت و گفت که سکوت کرد و کم و بیش متقاعد شد.😑 اینطور که فهمیدم هنوز قرار بود با سلما و پدرش توی خانه ی پدرش زندگی کنیم. مشکلی نداشتم اما از صالح دلخور بودم که درمورد این مسائل با من چیزی نمی گفت. از طرفی هم نگران بودم. از این همه اصرار و عجله واهمه داشتم و سردرگم بودم برای تشکیل زندگی جدید.😔
دو روز بود که صالح را ندیده بودم. انگار لج کرده بودم که حتی به او نمی گفتم یک لحظه به دیدارم بیاید و خودم هم با او تماسی نداشتم. اصلا این سکوت صالح هم غیر طبیعی بود. انگار چند شهر از هم فاصله داشتیم و همسایه ی دیوار به دیوار هم نبودیم.😶 بی حوصله و بغض آلود بیرون رفتم. مدتی بود به پایگاه نرفته بودم. هنوز پیچ کوچه را رد نکرده بودم که ماشین صالح از جلویم رد شد. بی تفاوت به راهم ادامه دادم.😒 صالح نگه داشت و صدایم زد. توجه نکردم.
ــ مهدیه جان... مهدیه خانوم...😳ایستادم اما به سمت او نچرخیدم. ماشین را خاموش کرد و به سمتم دوید.
ــ خانومی ما رو نمی بینی؟😅
بدون حرکتی اضافی گفتم:
ــ سلام...
ــ سلام به روی ماهت حاج خانوم
ــ هنوز مشرف نشدم. پس لطفا نگو حاج خانوم.😒
ــ چی شده خانومم؟ با ما قهری؟ نمیگی همسایه ها ببینن بهمون می خندن؟
ــ همسایه ها جای من نیستن که بدونن چی تو دلم می گذره😔
ــ الهی من فدای دلت بشم که اینجوری دلخوری. می دونم... به جان مهدیه که می خوام دنیاش نباشه خیلی سرم شلوغ بود. الان هم باید برگردم محل کار. فقط چیزی لازم داشتم که برگشتم. قول میدم شب بیام باهم حرف بزنیم. باشه خانومم؟!😊
مظلومانه به من خیره شده بود. گفتم:
ــ لطفا شرطمون یادت نره.
با تعجب به من نگاه کرد. گفتم:
ــ اینکه مواظب خودت باشی.😒
لبخند زد و دستش را روی چشمش گذاشت. سوار ماشینش شد و با عجله دور شد. آهی کشیدم و راهی پایگاه شدم.🚶
#ادامہ_دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
شاخه گلی بفرستيم برای
تموم اونهايی كه در بين ما نيستند
و جاشون بين ما خالیه
شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات....
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا.
غواص
شهید ابراهیم اصغری
نام پدر: یداله
تاریخ تولد: ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ شب جمعه
محل تولد: زنجان
نام عملیات: کربلای ۵
منطقه عملیاتی: شلمچه – پاسگاه کوت سواری
محل دفن: زنجان گلزار پایین
دست نوشته خیلی زیبای شهید🌷
از معبود خود شرم دارم که چیز بزرگی بخواهم من از خدا چیزی را می طلبم که لایق آن نیستم، حاجتی از او می خواهم که در ازایش کاری نکرده ام. از خالقم لباسی می طلبم که برازنده ی تن من با این همه آلودگی نیست. اما او کریم است، سریع الرضاست، از او می خواهم در برابر آن مهم چیزی را از من قبول کند که در قرآنش خواسته و آن جانم می باشد. از او می خواهم که مشتری جانم شود در عوض به جز رضایش چیزی نمی خواهم. مولای من! مرا به راه راست هدایت فرما که جز تو به دیگری امید نبندم و تا رسیدن به رضایت از پای ننشینم.
#وصـــیــت_نـامــه🌷
فرازی از وصیت نامه:
خدایا در مردن هيچ شك و شبههاى برايم نيست، ترديدم در چگونه مردن است، آن مرگى را كه تو دوست دارى خواهانم، آن مرگ چيزی جز شهادت نيست.
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید ابراهیم اصغری صـلوات🌼
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🔻یک لحظه چشمهای خود را ببندید و فکر کنید بجای این دو روحانی که امروز به جانشان سوءقصد شد و یکی شهید گشته و دیگری گویا به کما رفت، دو دختر #بیحجاب بودند!
🔸اکنون فلان مداح صورتی و فلان وزیر سابق و فلان روزنامه و فلان حقوقدان توئیتری و فلان سلبریتی و یه عده لشکر دنباله رو... چه موضعی میگرفتند؟!
🔹و حال آن را با سکوت کر کننده فعلی شان مقایسه کنید...
🔸کاش فقط سکوت میکردند، بلکه بیشترشان در خفا خوشحالند
@hedye110
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️تفاوت اساسی انسان با حیوان
💠استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری(ره):
🔹«انسان» یک تفاوت اساسی با «حیوان» دارد و آن این است که انسان از هر حیوانی بیشتر بالقوّه است و کمتر بالفعل. یعنی چه؟ یعنی مثلًا یک اسب، اسب است و بالفعل، یعنی هرچه از اسب بودن باید داشته باشد، دارد. مقدار کمی از اسب بودن هست که مثلًا باید با تمرین به دست آورد. اسب، یک اسب بالفعل به دنیا میآید. یک گربه بالفعل به دنیا میآید و همینطور سایر حیوانات. ولی #انسان است که به صورت یک موجود صددرصد #بالقوّه به دنیا میآید؛ یعنی اولی که به دنیا میآید اصلًا معلوم نیست که در آینده چه میشود.
🔹ممکن است واقعیت او در آینده واقعیت یک گرگ باشد، ممکن است واقعیت یک گوسفند باشد، در صورتی که شکل، شکل انسان است. همچنین ممکن است واقعیتش واقعیت یک انسان باشد. صدرالمتألّهین، فیلسوف بزرگ اسلامی و ایرانی، اصراری دارد روی این مطلب که اشتباه است که مردم خیال میکنند افراد انسان همه افراد یک نوعند. میگوید: به عدد افراد انسان، انواع انسانها وجود دارد، چون انسان جنس است نه نوع. البته او یک فیلسوف است، از نظر زیست شناسی نگاه نمیکند. از نظر یک زیست شناس که فقط اندامها و جهازها را میبیند، همه افراد انسان یک نوع هستند،
🔹ولی یک فیلسوف که انسان را مطالعه میکند و واقعیت انسان را وابسته میداند به ملکاتش و آنچه که #انسانیت نامیده میشود، نمیتواند باور کند که همه افراد انسان، افراد یک نوع هستند، میگوید: به عدد افراد انسان، انواع مختلف وجود دارد. لذا میگوییم #ارزشهای_انسان، #ارزشهای_بالقوّه هستند. بعضی از افراد انسان به آن مقام انسان واقعی میرسند و بسیاری از افراد انسان اساساً به مقام انسان واقعی نمیرسند. به تعبیر امیرالمؤمنین: «الصّورَةُ صورَةُ انْسانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوانٍ»، یعنی شکل، شکل انسان است اما باطنش باطن یک درنده است؛ یک پلنگ است، یک خوک است، یک شیر است، یک گرگ است. و اما اینکه باطن متناسب با ظاهر باشد یعنی واقعاً انسان باشد، در همه افراد مردم نیست.
📕آزادی معنوی، مرتضی مطهری، (نسخه سایت) ص ۲۴۷ و ۲۴۸
منبع: پورتال جامع استاد شهید مطهری
#شهید_مطهری ره🌹
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینیدخیلی جالبه.
سلام برتمامی شهدای اسلام.🙏🙏📿📿📿
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای که فصل آمدنت ،
زیباترین فصل زندگانی است
وحضورت، گویاترین پیام آشنایی؛
ای که باب خدایی و واسطه فیض ،
دریای رحمتی و بی کران مهر.
مارا دریاب..
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#فرج_مولاصلوات 💚
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_13🌻
شب سر سفره شام بودیم که صالح آمد. یک شاخه گل و جعبه ی کادویی در دستش بود.🎁🌹 هر چه اصرار کردیم گفت شام خورده. زهرا بانو غذایم را توی سینی گذاشت و گفت ببرید باهم بخورید. باهم به اتاقم رفتیم. سینی را گوشه ای رها کردم. و کنار صالح روی تختم نشستم.
انگار تازه پیدایش کرده بودم.😍 هنوز هم دلخور بودم اما دلم نمی آمد به سرش غر بزنم. جعبه کادویی را بازکردم. ادکلن بود. کمی دلم فشرده شد.💔
ــ چی شد مهدیه جان؟ خوشت نیومد؟
ــ نه... یعنی... اتفاقا خیلی هم خوش رایحه ست. فقط...🙄
ــ فقط چی خانوم گل؟
ــ صالح جان😔 مگه نمیدونی عطر جدایی میاره؟
خندید. دستی به موهایم کشید و آنها را پشت گوشم پنهان کرد.
ــ عزیز دلم بد به دلت راه نده. من که می دونم... مگه اینکه فقط مرگ ما رو از هم جدا کنه که اونم مطمئنم حضرت عزرائیل جرات نمی کنه سراغ من بیاد وگرنه با تو طرفه.😜
خندید و ریسه رفت. با مشت به بازویش زدم و اخم کردم و گفتم:
ــ زبونتو گاز بگیر.😒
ــ مهدیه جان... عطر از چیزهایی بوده که پیامبر خوشش می اومده. بهتره روایات و احادیثمون بیشتر مد نظرت باشه تا این حرف های کوچه خیابونی. حالا بگو ببینم چرا عصر ازم دلخور بودی؟😏
نگاهش کردم و چیزی نگفتم. خودش می دانست چرا، اما می خواست با حرف زدن مرا سبک کند.
ــ سکوتت هم قشنگه خانوووووم.😘
بوسه ای به پیشانی ام زد و گفت:
ــ می دونم. دو روزه نبودم و کم کاری کردم اما به جون خودت اینقدر سرم شلوغ بود که گفتنی نیست.
ــ روزا سرت شلوغ بود، نمی تونستی شبا بهم زنگ بزنی؟😒
ــ بخدا اگه بگم عین جنازه می افتادم و خوابم می برد باورت میشه؟
تنم لرزید. بغض کردم و گفتم:
ــ این اصطلاحات قشنگ چیه به خودت نسبت میدی آخه؟!
چشمکی زد و گفت:
ــ ببخشید. خب بیهوش می شدم😜
چیزی نگفتم.
ــ عروس خانومم آمادگی داره واسه پس فردا؟😍
چه می گفتم؟ نه لباسی نه آرایشگاهی نه...
آمادگی از نظر صالح به چه معنا بود؟ همین را از او پرسیدم. به چشمانم زل زد و گفت:
ــ تو چطور مراسمی دلت میخواد؟
ــ من؟!! خب... نمی دونم بهش فکر نکردم. فقط اینو می دونم که از اسراف متنفرم.
لبخندی زد و گفت:
ــ خانومِ خودمی دیگه... مهدیه جان من از یه رستوران همین نزدیکیا پنجشنبه رو رزرو کردم برای شام عروسیمون. عصر هم نوبت محضر گرفتم. فقط تو فردا با من و سلما بیا هم لباس انتخاب کن هم وقت آرایشگاه بگیر. روز جمعه هم با هم میریم پابوس آقا بعدش هرجا توبگی...
ابروهایم هلال شد و گفتم:
ــ صالح...😩 خیلی همه چیو آسون میگیری... من هنوز جهیزیه نگرفتم. زهرا بانو ناراحته. فقط دارن و یه بچه، اونم من. تکلیف خونه چی میشه؟ آخه کلی کار داریم این تصمیم یهویی چی بود گرفتی؟😔
با آرامش دستم را گرفت و گفت:
ــ نگران نباش. بخدا تشکیل زندگی اونقدری که همه غولش کردن، چیزی نیست. مامان زهرا بعدا می تونه سر فرصت برات جهاز بگیره. الان ما می خوایم تو یه اتاق پیش بابا اینا زندگی کنیم تا چند ماه بعد که خونه بگیرم. پس فعلا احتیاجی به وسایل خاصی نداریم. فقط یه تختخواب دونفره که...😁
سرم را پایین انداختم. گوشی را از جیبش درآورد و عکسی را به من نشان داد. تخت دونفره ی ساده اما شکیلی بود که روتختی آبی داشت و به فضای اتاق صالح می آمد.
ــ دیروز آوردمش. کلی با سلما کشیک دادیم که تو متوجه نشی. لا به لای کارای خودم که سرم حسابی شلوغ بود این کارم انجام دادم. خواستم غافلگیرت کنم.😊
تصمیم گرفتم من هم کمی به سادگی فکر کنم.
ــ پس منم لباس عروس نمی پوشم.
ــ چی؟ چرا؟
ــ خب کرایه ش گرونه میریم یه لباس ساده ی سفید می گیریم. بعد میریم محضر.😊
ــ نه... نه... اصلا حرفشو نزن
ــ ااا... چرا؟😒
ــ خب من دوست دارم عروسمو تو لباس ببینم.
ــ اینم شد قضیه ی حلقه؟ خیلی بدجنسی.
ــ نه قربون چشمات. خودم دلم می خواد لباس بپوشی. دیگه...
ــ دیگه اینکه... من می ترسم. یعنی سردرگمم.
ــ سردرگم!!! چرا؟
ــ خب یهو می خوام بشم خانوم خونه. نمی دونم چه حسیه؟ من هنوز باهاش مواجه نشدم.
خندید و گفت:
ــ خب چرا از چیزی می ترسی که باهاش مواجه نشدی؟
سکوت کردم. درست می گفت. باید خودم را به داخل ماجرا هول می دادم
#ادامہ_دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه
مولا جان!
عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم.
آمین یا رب العالمین🤲
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#منتظران_هوشیار
❣روایت سی و سه(زندگینامه پیامبر)
✨رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در همان شب اول ربیع الاول(شب هجرت) رهسپار غار ثَور(هفت کبلومتری جنوب مکه قرار داشت) شد و ابوبکر نیز به هر ترتیبی بود با وی همراه شد و سه روز در آن جا ماندند.
قریش پس از آنکه نقشه خود را برای کشتن پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقش بر آب دیدند سخت عصبانی بودند، در جستجوی وی به تکاپو افتادند، تمام راه های یثرب را بستند و افراد ماهری را که در شناسایی ردّ پای اشخاص مهارت کامل داشتند، مامور کردند تا به هر قیمتی شده، از طریق رد پای او، جایگاه او را به دست آورند.
🍁قیافه شناس معروف مکه به نام اَبو کُرز بن عَلقَمَة بن هِلال خُزاعی با رد پای پیامبر(صلی الله علیه و آله) آشنا بود، روی این اصل تا نزدیکی غار ثور آمد و گفت: خط مشی پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا این نقطه بوده است، احتمال دارد که او در غار پنهان شده باشد.
کسی را مامور کرد که به داخل غار برود، آن شخص هنگامی که مقابل غار آمد، دید تارهای عظیمی بر دهانه آن تنیده شده و کبوتران وحشی در آن جا تخم گذارده اند.
وی بدون اینکه وارد غار گردد برگشت و گفت: تارهایی در دهانه غار وجود دارد و حاکی از آن است که کسی آن جا نیست.
🍁این فعالیت سه شبانه روز ادامه داشت و پس از سه روز تلاش و کوشش، جملگی مأیوس شدند و از فعالیت دست برداشتند.
پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در شب چهارم ربیع الاول(پس از سه روز ماندن در غار) رهسپار یثرب شد و روز دوازدهم ربیع الاول نزدیک ظهر وارد محله قُبا(در دو فرسخی شهر یثرب بود که مرکز قبیله بنی عَمرو بن عَوف بود) مدینه شد و در منزل بزرگ قبیله کلثوم بن الهِدم فرود آمدند و چند روزی، در آن جا توقف کرد، در این مدت شالوده مسجدی را برای قبیله بنی عمرو بن عوف ریخت، که به مسجد قبا معروف است.(سوره توبه آیه ۱٠۸)
برخی اصرار می کردند که هر چه زودتر رهسپار مدینه گردد، ولی او در انتظار پسر عمّ خود علی(علیه السلام) بود. در آن شب هجرت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) سفارش هایی کرده بود، از جمله اینکه امانت های مردم که نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده، به صاحبان آنان برگرداند و زنان بنی هاشم و مسلمانانی که تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند، همراه خود به یثرب بیاورد.
ادامه دارد...
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
33.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت، سفارش سردارشهید محمد حسین بصیر به عنوان یک شهید به تمامی رفقا، همرزمان و همه آنهایی که دل در انقلاب اسلامی دارند
لطفا تا انتهای کلیپ گوش نمایید
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
سردار شهید محمد حسین بصیر 🌷🌷🌷🌷
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
✍مرحوم علامه حسن زاده آملی :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍینکه ﻋﺎﺑﺪ ﺑﺎﺷﯽ ، ﻋﺒﺪ ﺑﺎﺵ!
ﺷﯿﻄﺎﻥ ۶۰۰۰ ﺳﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﻋﺒﺪ ﻧﺸﺪ. ﺗﺎ ﻋﺒﺪ ﻧﺸﻮﯼ، ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻋﺒﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﭼﻪ میﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻪ دلت.
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سَلامٌ عَلی آلِ یاسین
🔹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِیَ اللَّهِ وَ رَبّانِیَّ آیاتِهِ
🌱یا صاحبالزمان
🌷 سلام بر تو ای دعوت کننده به خدا و عارف به آیاتش
#جمعه_های_مهدوی
#این_جمعه_هم_گذشت_آقا_نیامد
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای منتقم خون شهيدان برگرد
از مشرق پر فروغ ايمان برگرد
با سيصد و سيزدہ مسيحائی دم
با همت و سلیمانی و چمران برگرد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات💚
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_14🌻
لباس ساده و محجبی را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آرایشگاه گرفتیم. آن روز از ظهر آرایشگاه بودم.👰🏻 آرایش ساده و ملایمی را به خواست من به چهره ام داد و روسری لبنانی کار شده و سفیدی را روی لباس پوشیدم و موهایم را پنهان کردم.😇
قیافه ام تغییر کرده بود و از حالت دخترانه درآمده بودم. صالح دسته گل نرگس را به دستم داد و مرا همراهی کرد، سوار ماشین گل زده ی خودش شوم.🚗 چادر سفید را روی چهره ام کشیده بودم. مولودی ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی را روشن کرد و با هم به محضر رفتیم. 14 سکه طلا و آینه و قرآن و 14 شاخه گل نرگس مهریه ام شد که به درخواست صالح سفر سوریه هم به آن اضافه شد. همه برای آزادی سوریه صلوات فرستادند و بغض گلویم را فشرد.
صالح خوب توانسته بود از همین اول با دلم بازی کند.😖 محرم که شدیم حلقه ها در دستمان جای گرفت و راهی رستوران شدیم. مهمانان مان همان ها بودند که برای نامزدی دورمان جمع شده بودند و چند فامیل دورتر.
صالح بی قرار بود و مدام پیش من می آمد و کمی با من حرف می زد و دوباره نزد مهمانان می رفت. چادرم را برداشته بودم. لباس و روسری ام محجب بود و آرایشم ملایم. چند قطعه عکس گرفتیم و شام خورده شد و به خانه ی پدر صالح رفتیم. کت و شلوار دامادی و پیراهن سفید اتو شده به صالح می آمد😊
ــ قربون دومادم بشم من...😍
شرم کرد و گفت:
ــ خدا نکنه. من پیش مرگ عروس محجبم بشم.😅
سلما در این حین چند عکس غیر منتظره از ما گرفت که آنها از بهترین عکس هایمان بودند و بعدا صالح بزرگشان کرد و به دیوار اتاقمان نصبشان کردیم.
شب وقتی که مهمانها رفتند زهرا بانو و بابا هم با بغض بلند شدند که ما را تنها بگذارند. خودم هم دلتنگ بودم. انگار یادم رفته بود منزل پدرم دیوار به دیوار اینجا بود.😔 مثل یک زندانی که قرار ملاقاتش تمام شده بود دلم پر پر می زد.
خودم را به آغوش زهرا بانو انداختم و هق زدم.😭 بابا با چشمان اشکی ما را از هم جدا کرد و پیشانی ام را بوسید و با دو دستش صورتم را گرفت و گفت:
ــ بابا جان... سربلندم کنی. دعای خیر منو مادرت همیشه با زندگیته.🙏 همیشه پشتیبان مردت باش. هیچی اندازه ی زن با شعور و مهربون دل مرد رو به زندگی گرم نمی کنه. تو دختر زهرا بانویی...😏 مطمئنم شوهر داری رو از مادرت یاد گرفتی.
دستش را بوسیدم و آنها راهی شدند.
با صالح به اتاقمان رفتیم. خسته بودم و دلتنگ، اما از حضور صالح در کنارم دلگرم بودم. روسری را از سرم برداشت و موهایم را شانه زد. تشت آب را آورد و پایم را شست. کارهایش به نظرم جالب بود😳 اما شرمگین هم بودم.😅 کمی از آب را به گوشه و کنار اتاق پاشید. لبخند زد و گفت:
ــ روزی منو زیاد می کنه عروس خوشگلم.😊
مفاتیح راباز کرد و دستش را روی سرم قرار داد و حدیثی از امام باقر علیه السلام را زمزمه کرد. پیشانی ام را بوسید و به نماز ایستاد...
#ادامہ_دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💢از شهید مهدی جعفری الگو بگیریم
🔹یک نفر باید کلیه بخرد و پول ندارد او واجب تر از من است جان یک انسان از زمین برای من مهمتر است.
🔹به یکی از دوستانش می گفت: اگر هیچ چیز ندارم افتخار می کنم که اسم خوب دارم یک روز گفتم مهدی من زمین برایت می خرم اما ساخت آن با خودت. چند روز بعد گفت بابا اگر امکان دارد پولی که قرار زمین برایم بخری بده به خودم چند سال دیگه خودم زمین می خرم پرسیدم چکار پول داری به من نگفت بعد به مادرش گفت یک نفر باید کلیه بخرد و پول ندارد او واجب تر از من است جان یک انسان از زمین برای من مهمتر است .
🔹شهید مهدی جعفری اشنیزی فرزند حسین در تاریخ 1367/03/05 متولد شد. وی که به استخدام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران درآمده بود در تاریخ 1387/02/09 حین تعقیب و گریز و درگیری با اشرار و سوداگران مرگ در جاده اردکان – چوپانان به درجه رفیع شهادت نایل آمد
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را
▪️در عزا بنشاند او شمع و گلو پروانه را
▪️بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد
▪️شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد .
🏴 سالروز تخریب قبور ائمه بقیع تسلیت باد .
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔹️السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ...✋
🌟سلام بر تو ای مولایی که زمین و زمان در ید قدرت توست.
سلام بر تو و بر زمان آمدنت...
📘 صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
🔹️🌟🔹️
#امام_زمان
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_15🌻
با صدای آرام صالح و نوازشش بیدار شدم. لحظه ای موقعیتم را فراموش کردم.😳
ــ سلاااام خانوم گل... صبحت بخیر
لبخندی زدم و کش و قوصی به بدنم دادم. هنوز از پدر صالح خجالت می کشیدم که راحت باشم. صالح روسری را از سرم برداشت و گفت:
ــ بابا ناراحت میشه. اون الان مثل پدر خودته پس راحت باش.😒
با هم بیرون رفتیم و با سلما سر سفره ی صبحانه نشستیم. صدای زنگ پیچید
حسی به من می گفت زهرا بانو پشت در منتظر است.😍 حدسم درست بود با چادر رنگی و سینی بزرگ صبحانه وارد شد. گل از گلم شکفت و او را در آغوش گرفتم صالح هم خم شد و دستش را بوسید.😅 کنار هم نشستیم. زهرابانو برایم لقمه می گرفت و حسابی نازم را می خرید. صالح گفت:
ــ مامان زهرا دارم نگران میشم. مگه خانومم چندسالشه؟😏
و با سلما ریسه رفتند. زهرا بانو بغض کرد و گفت:
ــ بخدا دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم. خونه خیلی سوت و کور بود.
ــ ای بابا... دور که نیستیم. فکر نکنم هیچکی مثل مهدیه به خونه باباش نزدیک باشه.😜 از در بندازینش بیرون از پنجره میاد. از رو دیوار خودشو پرت می کنه تو حیاط. تازه... پشت بوم رو یادم رفت.😂
و دوباره خندید. زهرا بانو هم خندید و گفت:
ــ هر وقت اومدین قدمتون رو تخم چشممون.
و رو به من گفت:
ــ دخترم ساک لباست رو آوردم. پشت در گذاشتمش. کی راه میفتین؟
ــ صالح گفته بعد از ناهار.☺️
صالح لقمه را فرو داد و گفت:
ــ آره مامان زهرا. الان خانومم یه ناهار خوشمزه درست می کنه شما و باباهم بیاین دور هم باشیم. بعد از ناهار میریم ان شاء الله...
ــ نه دیگه ما زحمت نمیدیم.
ــ چه زحمتی؟ تعارف نکنید خونه دخترتونه.😊
زهرابانو علاوه بر صبحانه یک مرغ درسته را سوخاری کرده بود و آورده بود. من هم کمی پلو درست کردم و باهم ناهار خوردیم. صالح می خندید و می گفت:
ــ احسنت... 👏 چه دستپخت خوشمزه ای
خودمونیم ها... مامان زهرا کارتو راحت کرد. به به... عجب پلویی😁
و همه به خنده افتادیم.
#ادامہ_دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat