eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 مصلی‌پرشد؛ خیابان بهشتی؛ تقاطع سهروردی ماشاالله 😎👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانور اقتدار؛ آقا عجله‌ای برای رفتن ندارند و در پایان نماز، لحظاتی با مسئولان نظام گفت‌وگو کردند.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
﷽❣ ❣﷽ 🔹‌السلام علیک يَا ابْنَ الْعُلُومِ الْكَامِلَةِ السلام علیک يَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَةِ 🔹‌سلام بر تواى فرزند علوم كامل الهى سلام بر تواى فرزند سنن و قوانين معروف آسمانمولای من! خوشا به حالِ کسی که خلوتش را شما پُر کرده اید.. صاحبِ دل‌های بیقرار... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
4_6035091025599403600.mp3
12.67M
🎙 کلنگ زنی پروژه آخرالزمانی این صوت رو از دست ندید👆😳 ----------------------------------------------- این صوت رو برای تموم مخاطبین خودتون ارسال کنید @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی ✨صدای کیارش در نیمه شب بیابان همچنان در گوش سیندخت طنین داشت. خدیجه گوش به سخنان پراکنده او سپرده بود. 🍁_نگفتی کهکشانی شدن کیارش چه ربطی به دروازه نیشابور داشت، شاهزاده؟! خدیجه سطل آب را کناری کشید و رو به اُم مسعود سر تکان داد. _پاشویه فایده ای ندارد، خانم! تبش خیلی بالاست. به نظرم باید گیاه جوشانده به او بخورانیم. تا آبادی بعدی خیلی مانده؟ اُم مسعود، بادبزنی را روی پیشانی سیندخت تکان داد. _دارد هذیان می گوید، دختر بیچاره! نزدیک ظهر است و طبق آنچه جناب عبدالله گفته اند، چیزی تا ساوه نمانده. باید دوام بیاورد. خدیجه! باز هم دستمال مرطوب به من بده. خدیجه بیش از همیشه نگران به نظر می رسید. حرکت آرام شترها، گاه به گاه، کجاوه را تکان می داد؛ تکانی گهواره ای که خواب عمیق سیندخت را آسوده تر جلوه می داد. اُم مسعود اما خوب می دانست که شدت تب تا چه اندازه جان سیندخت را به خطر انداخته است. خدیجه کوزه را به دست اُم مسعود داد و پای بستر سیندخت زانو زد. دستی بر پیشانی اش نهاد و زیر لب گفت: _خیلی داغ است. می ترسم اُم مسعود! تا حالا ندیده بودم پریشانی، کسی را به بستر تب بیاندازد. لب های سیندخت تکان خورد: کیارش... حصنی... ابن موسی... کلمات او گرچه در نظر اُم مسعود و خدیجه به هذیان می مانست اما حقیقتی ورای آن جاری بود. این را ساعتی بعد، وقتی تب فروکش کرد، می شد فهمید. وقتی چشم گشود و در بستر نشست. آهی کشید و به چشم های خدیجه زل زد. _عشق کیارش، به ابن موسای شما غریزی بود یا فطری؟ خدیجه به چشمان مدهوش اُم مسعود پناه برد و سکوت کرد. اُم مسعود دست هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد. شکرش برای این بود که سیندخت از بستر تب برخاسته بود اما در نظر خدیجه او داشت خدا را سپاس می گفت، به این دلیل که دختر آتش پرست، در مولا و نام او توقف کرده است. سیندخت پرسشگرانه به خدیجه خیره مانده بود؛ در انتظار جوابی که تب ابهاماتش را فرو بنشاند. به جای او، اُم مسعود لب گشود: _تنها بندگان برگزیده خداوند طعم عشق را می چشند. همین را بدانی و باور کنی، در قاعده عشق کافی است. سیندخت سر در خویش فرو برد و سپس با صدایی رسا ادامه داد: _کافی نیست. قاعده عشق من و کیارش آنگاه به هم خورد که او بر سنگی، حدیث مولایتان را نوشت و آن را برایم فرستاد؛ میان جعبه ای بزرگ که رویش را با پارچه ای ابریشمی پوشانده بود. وقتی پیکش صندوق سنگین را میان اتاقم نهاد، حتی پدرم نپرسید که این هدیه از سوی کیست و چه خوب شد که نپرسید؛ زیرا وقتی نوشته های روی سنگ را دیدم، دانستم که کیارش از آیین زرتشت روی خواهد گرداند. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ ▫️‌السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه ▫️‌سلام بر تو ای موعودی که خداوند وعده آمدنت را به اهل ایمان داد و خود آن را ضمانت کرده است. ▫️‌ماهـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستیـم وهرلحضه‌بیشتر‌حس‌می‌ڪنیـم‌ ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و یک ✨آغاز مبارزه سیندخت با دلش به همان روز بازمی گشت. روزی که هدیه کیارش را دید و عبارت روی آن را خواند. عبارت همان حدیثی بود که کنار دروازه نیشابور شنیده بود. 🍁دیروقت بود وگرنه همان شب سوار بر سمندش خود را به مغازه سنگ تراشی می رساند و عتابش می کرد که (برای دختر سلطان بهادر، سنگ نوشته ای از حدیث علی بن موسی(علیه السلام) می فرستی؟!) آن شب دیر وقت بود و صبح فردا دیرتر. صبحی که برای دیدار کیارش به اندازه فرسنگ ها دیر شده بود؛ دیر و دور! کیارش رفته بود. این را نه فقط صاحبکارش وقتی که صورت برافروخته سیندخت را دید گفت، که حتی اردشیرخان هم به پدر خبر داده بود که نابغه فیروزه تراش، شبانه به بیابان زده و نامه ای روی میز کارش به جا گذاشته که به بردگی ولیعهد مامون شتافته است. صاحبکار پشت سر هم او را نفرین می کرد و شماتت. _جوان احمق! آبت کم بود یا نانت؟ به تازگی نامت بر سر زبان تاجران افتاده و تراش فیروزه هایت در اقصی نقاط غرب، مشتری یافته. پشت پا به بخت خودت زدی و در پی درباریان رفتی که چه شود؟ اردشیرخان اما تحسینش کرده بود. _از همان اول دیدم که اقبال بلندی دارد سلطان بهادر! این جوان نور اهورامزدا را در وجودش داشت. از زرتشت و مسلمان، کسی در نیشابور نیست که بدش را دیده باشد. این پسر همه وجودش خیر بود. گرچه شاید من و تو مشتری هایمان را از دست بدهیم اما او تصمیم اشتباهی نمی گیرد. من که قبلا هم گفته بودم که ولیعهد مامون، جوانمرد است. سیندخت، پدر را دید که مدهوشانه در برابر جملات پیوسته اردشیرخان سکوت کرده است. سکوت پدر را نمی دانست اما خاموشی خودش، سراسر تایید سخنان اردشیرخان بود. از آن روز سیندخت بود و غروب های نیشابور که سوار بر سمند مقابل مغازه شش متری توقفی می کرد و به میز خالی کیارش چشم می دوخت. اولین قافله تاجران که از اندلس رسیدند و فیروزه های تراش خورده را نپسندیدند، سیندخت گرد نارضایتی را بر سیمای پدر دید. برای او اما تجارت و زیان حاصل از رفتن کیارش معنایی نداشت. در نظر او تنها میز خالی کیارش بود که عرصه زندگی را برایش تنگ کرده بود. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
22.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍مادر شهید از سید حسن می گوید... 🔸انتشار برای اولین بار به مناسبت رحلت مادر شهید سید حسن موسوی... @shohada_vamahdawiat                      
حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عجل الله)... می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد.... بعد از حسیــن، کاکا علی شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علی این چـیه پوشیدی زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جای یک پارگی بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جای ترکـشیه که به بازوی ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم می‌گیره سرم رو می‌گذارم رو این پارگی آروم میشم (کاکا علی) فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(عجل الله) @shohada_vamahdawiat                      
یکی از دوستان شهید بابایی خاطره‌ای از او را اینطور تعریف می‌کند: در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می‌شد: ورزش، عکاسی و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می‌خورد، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد. من فکر کنم عباس از این عمل، دو هدف را دنبال می‌کرد؛ یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش که بیشتر در جاهای دوردست کشور بودند. بعضی وقت‌ها عباس همراه شام، نوشابه می‌خورد، اما نه نوشابه‌هایی مثل پپسی و ...که در آن زمان موجود بود. بلکه او همیشه فانتای پرتقالی می‌خورد. چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد، ولی دوباره می‌دیدم فانتا خریده. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی‌خری؟ مگر چه فرقی می‌کند و از نظر قیمت که با فانتا تفاوتی ندارد. آرام و متین گفت: «حالا نمی‌شود شما فانتا بخورید؟» گفتم: «خب، عباس جان برای چه؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت: «کارخانه پپسی متعلق به اسرائیلی‌هاست به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده‌اند.» به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل، آفرین گفتم. سرتیپ خلبان شهید عباس بابایی🌹 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ 🌼‌خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌼‌قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و دو ✨در اتاق خود به سنگ سفید تراش خورده چشم می دوخت و با خود می اندیشید: چرا آخرین کارش در نیشابور، فرستادن این سنگ برای من بوده است؟ کیارش می خواست چه چیزی را به من بگوید؟ آیا با فرستادن این سنگ، از من خواسته که منتظرش بمانم؟ آیا خواسته به من بفهماند که این عشق همچنان دوسویه است و باقی خواهد ماند؟! این حِصن و شرط و... چه ربطی به عشق من و کیارش دارد؟ 🍁سیندخت به چشمان اُم مسعود زل زد. اشکی بر گونه خود دریافت. پلکی زد و دوباره به اتاق خود در تجارت خانه نیشابور بازگشت. بارها تصمیم گرفته بود که شبانه مسیر مرو را در پیش بگیرد. برود و جواب همه معماهایش را در دیدار کیارش بازجوید. بارها خواسته بود بی خبر برود اما هربار، دلش برای پدر سوخته بود. حتی یک بار نیمه شب، دزدانه دهانه سمند را به سوی کوه های اطراف نیشابور کشاند و در کوچه های خالی شهر به سوی دروازه تاخت. کمتر از فرسنگی از شهر دور نشده بود که صدای پدر را با گوش جانش شنید؛ شنید که صدایش می کند و آب می خواهد. نتوانست. افسار سمند را کشید. بازگشت و در راه خود را ملامت کرد: هربار کسی پدر را سرزنش کرد که پسری برای میراث داری خود ندارد، این سلطان بهادر بود که سرفرازانه پاسخشان داده بود: من دختری دارم که وفایش من را از حس احتیاج به هر پسری بی نیاز ساخته است. این کجایش به وفای دخترانه می ماند که نیمه شب پدر را در تجارت خانه رها کنم و به سوی کیارشی بتازم که اصلا نمی دانم تا چه اندازه خواهان من است؟ کیارشی که پشت پا به تمام هنر و سرمایه و اعتبارش زده و به دنبال ولیعهد مامون سر به بیابان نهاده. اصلا از کجا معلوم، آن چنان که صاحبکارش می گفت، به طمع دربار به مرو نرفته باشد؟ از کجا معلوم که سودای فیروزه تراشی برای زنان حرمسرا و اهل دربار او را از نیشابور نرانده باشد؟! صدای خدیجه با آهنگی از اندوه در هم آمیخته بود: _من نمی دانم میان کیارش تو و مولای ما چه گذشته شاهزاده. نمی دانم چه قول و قراری در کار بوده اما این را ایمان دارم که علی بن موسی(علیه السلام) کیارش را از تو نگرفته. یقین دارم که او قاعده عشق میان تو و کیارشت را برهم نزده است. سیندخت سر بر چوبه محمل نهاد. _ثابت کن! برایم حجتی بیاور. از هر کسی که می خواهی؛ چه از زرتشت من و چه از محمد(صلی الله علیه و آله). به هر زبانی که می خواهی؛ چه عربی خودت و چه پارسی من! اُم مسعود، برقعش را بر صورت انداخت و سر از پرده محمل بیرون برد. کسی را صدا کرد. گویی قصد رفتن از کجاوه کرده بود. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را @shohada_vamahdawiat                      
پیشواز تلفن همراه آقا محسن قطعه‌ ای از سخنان شهید حاج احمد کاظمی بود که با این جمله شروع می شد: ما اهل اینجا نیستیم... راوی: همسر شهید 💚 🕊🌱 @shohada_vamahdawiat                      
همه‌ی ما روزی غروب‌ خواهیم‌ کرد؛ کاش‌ آن‌ غروب‌ را بنویسند شهادت... 💔 @shohada_vamahdawiat                      
آن روزهای آخر قرار بود که شیرودی به پاس خدمات منحصر به فردش دوباره ارتقا بگیرد و سروان شود. هرچند هیچ گاه درجه و مقام برایش مهم نبود. او هیچ گاه درجه ی خود را روی لباسش نصب نکرد. چند نفری از دوستان برای عرض تبریک آمده بودند، اکبر خیلی جدی گفت: تبریک را به زمان دیگری موکول کنید؛ زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به خدا شهید شوم. @shohada_vamahdawiat                      
آخر الزمان حلال گران شد، و حرام، مفت و مجانی... حمله به اصل خانواده و جلوگیری از تشکیل خانواده یکی از بزرگترین فتنه های زمانه امروز است .. والدین عزیز لطفا شرایط سخت برای ازدواج جوانان تعیین نکنید، سعی کنید شرایطی فراهم کنید تا جوانان به راحتی بتوانند ازدواج کنند زندگی حلال را غیر ممکن نکنید رضای الهی در ازدواج آسان است❤️ @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ای چاره ساز، مشکل ما را تو چاره کن برحال خراب عاشقانت، نظاره کن پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید شهید متولد کربلاست؟ پیشنهاد میکنم حتما این کلیپ رو ببینید خدایا بحق خودت خودت ما رو شرمنده شهداء و خانواده محترمشان نکن 🤲 @shohada_vamahdawiat                      
هر ۷۰ کیلو یک شهید!💔 نیروهای امدادی به دلیل تڪه‌ تڪه شدن بدن شھدا در حمله رژیم صهیونیستی به مدرسه التابعین ، هر ۷۰ ڪیلوگرم اعضای بدنی که ڪشف می‌ڪنند را به‌ عنوان یك در نظر می‌گیرند.🥀 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚امام زمان عجل الله کی ظهور می‌کنه؟! 🎙حجت‌الاسلام والمسلمین ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و سه ✨خدیجه از کوزه، معجونی دیگر در پیاله ریخت و به سیندخت تعارف کرد. 🍁_بنوش شاهزاده! حالت که خوب شود، حرف های بیشتری با تو خواهم داشت. سیندخت نوشید و با گوشه آستین، دهانش را به آرامی پاک کرد. _حالم خوب است. سخنی اگر هست الان بگو.اگر هم نیست، وعده بیهوده نده. خدیجه دست هایش را در هم گره کرد. _هست. تو چیزی از مولای من نمی دانی، جز چند لحظه توقف کنار دروازه نیشابور و عبارتی که کیارش بر سنگی سفید تراشید. سیندخت سر سختانه ابروانش را در هم گره کرد. _می دانم. چیزهای بیشتری می دانم. خودت گفته ای که هنگام خروج از وطن، به خواهران و زنان قبیله اش امر کرد که برایش گریه کنند. گفته ای که مامون به زور و تهدید او را بر کرسی ولایت عهدی نشاند. او نیز تنها در ازای شرایطی این مسئولیت را قبول کرد، شرایطی که دست مامون را بسته بود. خدیجه سر تکان داد. _آری، ولی اینها تنها قطره ای از دریاست. همه این ها در برابر آنچه باید بدانی، هیچ است. آیا از مناظره ای که میان مولای ما با بزرگ دین شما روی داد، با خبری؟ سیندخت روی برگرداند. _طوری حرف می زنی که انگاری همه چیز را درباره زرتشت و اوستا می دانی! خدیجه نفسش را در سینه حبس کرد. _باشد. پس اگر این طور است، بگو بدانم اصلا دلیلت برای پیامبری زرتشت چیست؟ سیندخت خنده تلخی کرد. _سوالی از روز روشن تر می کنی! خب معلوم است که... خدیجه از لابه لای پرده، پیاده شدن اُم مسعود را تماشا کرد. _این همانی است که چندی پیش، مولای من از عالِم دین شما پرسیده است. سیندخت مکثی کرد. منتظر بود تا خدیجه سخنش را ادامه دهد. نمی خواست این را افشا کند اما به راستی کنجکاو شده بود. خدیجه لب گشود و مناظره امام رضا(علیه السلام) را برایش شرح داد: _گفت که امام رو به هِربذ بزرگ پرسیده است: دلیل تو بر پیامبری زرتشت چیست؟ و هربذ پاسخ داده: او معجزاتی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. البته ما خود او را ندیده ایم ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد؛ لذا از او پیروی می کنیم. مولایم با هربذ احتجاج کرده و پرسید: مگر نه این است که به خاطر اخباری که به شما رسیده از او پیروی می کنید؟ وقتی دانشمند زرتشتی سخن امام را تایید کرده، امام فرموده: سایر امت های گذشته نیز چنین اند؛ اخباری از معجزات پیامبران و معجزات موسی(علیه السلام)، عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) به دستشان رسیده است. حال عذر شما در بی ایمانی به این پیامبران چیست؟ در حالی که تنها به خاطر اخبار متعدد و اطمینان آور از اینکه زرتشت معجزاتی آورد که دیگران نیاورده اند، به او ایمان آوردید. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
📽 💐 پخش زنده ویژه برنامه شام میلاد حضرت عبدالعظیم(ع) از شبکه قرآن سیما 🔹سخنران: حجت الاسلام و المسلمین تراشیون 🔹 قرائت دعای توسل: حاج مهدی قربانعلی 🔹مدیحه خوانی: حاج زهیر سازگار ◀️ برای مشاهده پخش زنده برنامه اینجا کلیک کنید. @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 🔹‌السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ ‌سلام بر آن مولایی که نام ‌و یادش مرهم زخم‌های ‌مومنان طول تاریخ بوده است. ‌سلام بر او و بر روزی که همه ستم‌دیدگان، ‌آمدنش را جشن خواهند گرفت. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله توکل در مسجدمقدس جمکران: خودتان را برای کنید، ان شاالله ظهور را خواهیم دید و راهمین به دست می دهند. @shohada_vamahdawiat