eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 🌴✨ 🍃در یک تماس تلفنی از شهید پرسیدم محل استراحتتان خوب است؟اصلا جایی برای استراحت و غذا خوردن دارید؟ایشان با خنده جواب دادند نگران نباش امکانات عالی است،محل استراحتمان هتل ۵ ستاره است با تمام امکانات! 🍃اما وقتی بعد از شهادت ایشان این عکس که روی خارو خاشاک درختان در حال استراحت است دیدم معنای هتل ۵ ستاره را ازنظر ایشان فهمیدم الحق که شایسته ی شهادت بودند... ✍راوی:همسر شهید ♥️🕊 @shohada_vamahdawiat                      
"یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ" راهی‌ام کن به راهت...! که هر چه راه غیر مقصدت بروم بیراهه است ....🤍 (عج) @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهل و دو ✨خدیجه دستی بر شانه سیندخت نهاد و دلجویانه آن را فشرد. 🍁_به چه می اندیشی؟ دنیا بی اعتبارتر از آن است که حالت را برایش دگرگون کنی. تنها راه سعادت این است که به رضای خداوند دل بسپاری و تسلیم باشی. مولای ما به ما آموخته که مومن باید مانند مرده ای در دست غسّال باشد، در برابر اراده خداوند سر تسلیم و صبر فرود آورده و تنها به امداد و خیر او دل بسپارد. سیندخت سر تکان داد و گفت: _موبدی در آتشکده همین سخن را به من آموخت اما انسان نمی تواند تسلیم باشد. انسان تا وقتی اراده دارد، تسلیم شدن را نمی پذیرد. خدیجه نفس عمیقی کشید. _این طور نیست! آیا می دانی در لحظه جان دادن بر انسان چه می گذرد؟ در آنی و کمتر از آنی، تمام زندگانی اش از مقابل چشمانش عبور می کند و به یقین می رسد که چقدر بیهوده اندوه دنیا را خورده و فرصت های بندگی را چه مفت و بی حاصل از دست داده است. سیندخت دستی میان موهای خود کشید و آنها را عقب زد. _از این سخنان بگذریم که در تجارت خانه پدرم، ساعت ها این بحث های بی حاصل را میان مردان تاجر و عابر شنیده ام. به من بگو که با این مهری که بر دلم نشسته چه کنم؟ خدیجه دست او را در دست فشرد. _پاسخت را دادم سیندخت! مبارکت باشد؛ و این یعنی بسم الله... یعنی آیین مهر را پاس بدار. سیندخت آب دهانش را فرو برد و به شعله های لرزان شمع چشم دوخت. _اما من یک آتش پرستم و مهر آیین زرتشت را تا ابد در سینه خواهم داشت. چطور در این دل، مهر بانویی که به اسلام زاده و زیسته، پاس داشتنی است؟ خدیجه تبسمی کرد: _سبحان الله! چه می گویی دختر! در دین ما هیچ اکراهی نیست. کسی اسلامش را بر کسی تحمیل نخواهد کرد. من تنها به تو راه را نشان دادم. راه این است که آیین مهر را با تمام درونت و با همه سیر اَنفسی ات دریابی. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از زنانی که در زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف رجعت می کند به این دنیا ... تماشای این فیلم رو از دست ندید. @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 السَّلامُ علیکَ یا اباصالحَ المهدی (عج) ای کاش می‌دانستم چشمان پاک کدامین خاک، حضور سبز تو را به تماشا نشسته و بر نرمی قدم‌هایت بوسه می‌زند... 📌 در پناه امام زمان(عج) باشید... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
💔 انتظار دعا کنید آن طوری که امام صادق علیه‌الصّلاةوالسّلام فرمودند: «وَ انتَظِرِ الفَرَج» انتظار فرج را هر صبح و شام بکشید. یعنی هر صبح و شام امید داشته باشید، ناامید نباشید، امیدتان را از دست ندهید. هر روز که بلند می‌شوید انتظار فرج داشته باشید. باورتان باشد که ممکن است در آن روز فرج و ظهور امام زمان ارواحنافداه صورت بگیرد. روز جمعه در روایات و زیارات آمده، همین زیارت امام زمان ارواحنافداه که در صبح جمعه می‌خوانید، می‌فرماید: یا صاحب الزمان! این روز، روزی است که توقع و انتظار فرج شما می‌رود. ما هم در روز جمعه خیلی امید داریم. انتظار داریم هر لحظه صدای نازنین و ملکوتی امام غریبمان بلند شود که «أَلا یَا أَهلَ الْعَالَم أنا بَقیَّةُ اللّه». چه وقت می‌شود گوش‌های ما با لطف خدای متعال باز شود و این صدای نازنین اربابمان را بشنویم. 🔹استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ دل داده ام ز دست ڪہ دلداده ام ڪنے افتاده ام بہ پات ڪہ افتاده ام ڪنے سالڪ ڪہ بے تو راه بہ جایے نمے برد باید خودت مسافر این جاده ام ڪنے 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🟡 با یحیی سنوار آشنا شوید
🌸رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم! اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد ... شهید_مهدی_زین‌الدین @shohada_vamahdawiat                      
🔹پیام رهبر انقلاب اسلامی در پی شهادت مجاهد قهرمان، فرمانده «یحیی السنوار» 📣 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پیامی خطاب به ملتهای مسلمان و جوانان غیور منطقه با تجلیل از مجاهد قهرمان، فرمانده «یحیی السنوار» تأکید کردند: جبهه مقاومت همانگونه که قبلاً با شهادت برجستگان خود از پیشروی باز نماند، با شهادت سنوار هم کمترین توقفی نخواهد داشت باذن‌الله. حماس زنده است و زنده خواهد ماند. 👇متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: 🔹️بسم الله الرّحمن الرّحیم ✏️ ملّتهای مسلمان! جوانان غیور منطقه! مجاهد قهرمان، فرمانده یحیی السّنوار، به یاران شهیدش پیوست. ✏️ او چهره‌ی‌ درخشان مقاومت و مجاهدت بود؛ با عزم پولادین در برابر دشمن ظالم و متجاوز ایستاد؛ با تدبیر و شجاعت به او سیلی زد؛ ضربه‌ی جبران‌ناپذیر هفتم اکتبر را در تاریخ این منطقه به یادگار گذاشت؛ و آنگاه با عزّت و سربلندی به معراج شهیدان پرواز کرد.. ✏️ کسی چون او که عمری را به مبارزه با دشمن غاصب و ظالم گذرانده است، سرانجامی جز شهادت شایسته‌ی او نیست. فقدان او برای جبهه‌ی مقاومت البتّه دردناک است، ولی این جبهه با شهادت برجستگانی چون شیخ احمد یاسین، فتحی شقاقی، رنتیسی و اسماعیل هنیّه از پیشروی باز نماند، و با شهادت سنوار هم کمترین توقّفی نخواهد داشت؛ باذن الله. حماس زنده است و زنده خواهد ماند. ✏️ ما چون همیشه، در کنار مجاهدان و مبارزان بااخلاص خواهیم ماند؛ بتوفیق من الله و عونه. ✏️ اینجانب شهادت برادرمان یحیی السّنوار را به خاندانش، به همرزمانش، و به همه‌ی دلبستگان جهاد فی‌سبیل‌الله تبریک، و فقدانش را تسلیت میگویم. ✏️ والسّلام علی عباد الله الصّالحین ✍ سیّدعلی خامنه‌ای؛ ۱۴۰۳/۷/۲۸ @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهل و سه ✨سیندخت پارچه روی زخم بازویش را محکم کرد و به سوی عبادتگاه قدم برداشت. 🍁سپیده صبح بود و خدیجه، سیندخت را به دنبال خود می برد. در چارچوب در ایستاد و به بانویی که میان محراب به نماز ایستاده بود، اشاره کرد و گفت: _او کنار بانویمان بوده و همه چیز را دیده. زن روی برگرداند و سیندخت، تصویر خدیجه را در پنجاه سالگی تصور کرد. به گمانش زن شباهت زیادی به خدیجه داشت. زن اشک هایش را با گوشه چادر سترد و لب گشود: _شهادت برادرانش در کاروان، گوشه ای از رنج هایی است که در زندگی کشیده. بانوی ما از وقتی چشم گشود، در محاصره سیاسی بود. پدرش سال های سال در زندان های هارون گرفتار بود و سپس برادرش به تبعید مأمون در آمد. هنوز هم این ستم ها ادامه دارد. صبح هفدهمین روز بیت النّور بود و من در خانه ام به امور زندگی رسیدگی می کردم که به ناگاه، شیون از سراسر قم برپا شد. حال بانویم چند روزی بود که بدتر شده بود. می دانستم طبیبان قطع امید کرده و گفته اند که درمانی برای بیماری ایشان که اثر مسمومیتی شدید است، وجود ندارد. بانو در محراب عبادتش با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. دردی در استخوان هایش رسوخ کرده بود که شمّه ای از آن برای کسی درک شدنی نیست. وقتی شیون را شنیدم، دست بر زانو گرفته و با تمام توان کوشیدم تا از جای برخیزم. به خود نهیب زدم که مرگ بر من اگر بانویم در بستر احتضار درد بکشد و من جان در بدن داشته باشم. سیندخت لحن او را بیش از همیشه شبیه صدای رافعه دریافته بود. صداقت نهفته در کلماتش، قلب سیندخت را دو چندان مشتاق کرده بود. به دنبال پیرزن به سوی صحن عبادتگاه به راه افتاد؛ قدم برداشتنی که هر لحظه اش به فرو ریختن آوار شباهت داشت. سیندخت صدای ریزش ستون های قلبش را در نهانخانه جانش دریافته بود. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 می گفت: امیدوارم . . . هـر گلولہ ای ڪہ بہ تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس ڪنم ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۱۰/۲۰ ◻️محل ولادت: روستای کوهی‌خیل_ جویبار ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۲۱ ◻️محل شهادت: شمال فاو شهید: کاش تقدیر چنین باشد تا مرگ، افتخاری را که بارها و بارها بدان نزدیک شدم نصیبم گرداند، این بار با این انگیزه به جبهه می روم، فقط برای نجات دین و انقلابم و امنیت کشور اسلامیم و خدا را به یاری می طلبم که مرا آن طور که صلاح می داند هدایت کند. تنها هدفم خدا و مکتبم دین اسلام و مذهب شیعه و مرادم روح الله می باشد هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله که شلیک می کنم فقط برای خدا و رضای خدا می باشد و امیدوارم هر گلوله ای که به تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس نمایم.  آری اگر در این نبرد الهی من به آرزویم برسم دست پرورده پدری مهربان و فداکار بوده ام و آن معلم زندگی من بوده است. پس از وی تقاضا دارم در قبال شهادتم بردبار باشد @shohada_vamahdawiat                      
✅یا_میسر ✦ توحید را باید از کودکان آموخت! که هرجا گره‌ای به کارشان می‌اُفتد؛ نه می‌ترسند و نه جا می‌زنند؛ - رو می‌کنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را، با یقین بدو می‌سپارند... - یقین به اینکه؛ مادر هست ... و من برای ادامه‌ی راه، تنها نیستم. ✦ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا! 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ من آمدم من آمدم خندان وگریان آمدم دارالشفای من تویی، سوی خراسان آمدم رو برنگردانم دمی از گنبد و گلدسته ات شاها نظر کن بر زائر دل خسته ات 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ در کوی تو به ملک جهانم نیاز نیست با روی تو،به باغ جنانم نیاز نیست تنها نشان عاشق تو،بی‌نشانی است من عاشقم،به نام و نشانم نیاز نیست از هرچه غیر دوست دگر دل بریده‌ام جز دیدن امام زمانم نیاز نیست 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
امـٰام‌زمان‌میگہ اگرشیعیان‌مآ به‌اندآزه‌یك‌لیوٰان‌تشنه‌مابودند؛ ما‌ظھورمیڪردیم:)) هفت‌میلیاردآدم‌نمیتونن‌یہ لیوآن‌تشنھ‌باشن!.. 🥀 @shohada_vamahdawiat                      
🩸باشهدا گم نمی‌شویم 🔷 پیامی زیبا برای همه کسانی که احساس جا ماندن از کار عاشورا را دارند. 🌷شهید آوینی: «و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی.» 🔸منبع: کتاب «فتح خون» @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهل و چهار ✨صدای زن همچنان بغض آلود به گوش می رسید: 🍁_در چارچوب اتاق ایستادم و دزدانه بستر را نگاه کردم. بانو رو به قبله به سقف اتاق خیره شده بود. گویی بی هیچ حائلی حضور برادر را شهود می کرد. اگر پرده ها را مجال کنار رفتن بود، همه آنانی که بر بسترش حضور داشتند، می توانستند تکلم غریبانه او را دریابند. اما من در میان سکوت آخرین لحظاتش، توانستم نجوای دلش را در خلسه جان دادن درک کنم. انگاری داشت با برادر سخن می گفت: برادر! آمدم اما نخواهم رسید. برایم نامه نوشتی و دعوتم کردی که به سویت بشتابم. شتافتم اما تقدیر چنین رقم نخورده بود که بار دیگر سرم را بر سینه وسیعت بگذارم و درد های عالم را با تو نجوا کنم. ماموریت من در این خاک به پایان می رسد؛ اما ای کاش خداوند... نه برادر! از تو آموخته ام که هیچگاه بعد از خواست و رضای خداوند، جایی برای هیچ ای کاشی باقی نگذارم. من تسلیم امر خداوند خواهم بود. برایم سخت ترین مرگ این است که دور از دست های گرم تو باشم. اما از آنجا که پروردگار مشترکمان این را دوست دارد، من هم بدان سرخوشم. من هم بدان راضی و خرسندم. آه ای برادر! آه ای مولا! آه ای ولی من! سیندخت داشت لحظه جان دادن بانو را تصور می کرد. مرغ روحی که سقف اتاق را تا بالاترین مراتب لاهوت به یک لحظه شهود کرده، دیگر به تن بیمارش بازنخواهد گشت. بانو سفری بی کرانه را در آسمان قم آغاز کرده بود؛ رها از دردها و حسرت ها. رها از مویه های زنان و مردانی که بر سر و سینه خود می زدند، رها از ضجّه های مردانه موسی بن خزرج و اشک های حسرت بار اُم مسعود و فارغ از ناله های خاموش سیندخت. رها از شانه های شکسته ای که تابوت او را به سوی باغ بابلان تشییع کردند، رها از مردمان آسیمه(پریشان) و مشتاقی که به دنبال جنازه او از هر گوشه شهر دویدند. زن از تشییع حرف می زد: _تابوت به محل دفن نزدیک شده بود. باید محرمی میان قبر می رفت و جنازه دختر موسی بن جعفر(علیه السلام) را به آغوش خاک می سپرد. در چشم برهم زنی، سوارهای نقاب دار از دور پدیدار شدند. آنها از میان بیابان روبه رو به سوی باغ بابلان می تاختند، در میان نگاه های مسخ شده مردمان، از اسب پیاده شدند و جنازه را از مردم تحویل گرفته و وارد قبر شدند. سیندخت با خود فکر کرد شاید خواهر، هُرم نفس های برادر را دریافته بود. خواهر در میان تَموُّج فرشتگان بر برادر سلام می داد؛ سلامی به بلندای لحظه های هجرانی که تنها به شوق رضای خداوند تحمل کرده بود. برادر در گوش بانو تلقین می خواند و بانو در بالاترین درجات بهشت به موسیقی زلال لاهوتیان دل سپرده بود. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
این‌روزابیشترازهروقت‌جایِ‌خالیت‌دیده‌میشه‌حاجی(:💔 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ای چاره ساز، مشکل ما را تو چاره کن برحال خراب عاشقانت، نظاره کن پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
«💛🌾» ‌‌‌‌امام‌زمان‌علیه‌السلام‌به‌همه‌عالم‌احاطه ‌دارند شما هم، هر موقع گرفتاری دارید، چه گرفتاری مادی چه معنوی یا‌بن‌الحـسن را نکنید. خودشان‌فرمودند: إنّا‌غيرُ‌مُهمِلين لِمُراعاتكُم‌و‌َلا‌ناسينَ‌لِذکركُم؛ من شما را رها نکردم وفراموشتان هم نکردم:) 🌱_آیت‌الله‌ناصری اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها |•• @shohada_vamahdawiat                      
عزت‌دست‌خداست؛ و‌بدانید‌اگر‌گمنام‌ترین‌هم‌باشید ولی‌نیت‌شمایاری‌مردم‌باشد، می‌بینید خداوندچقدر‌با‌عزت‌وعظمت‌شما را‌درآغوش‌می‌گیرد...♥️!' 🌱 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهل و پنج ✨زن گفت: _من در گوشه آرامگاه ایستاده بودم و سوار را می نگریستم. 🍁سیندخت پلک بر هم نهاد و سوار را تصور کرد. او را گویی در متن اوستا شهود کرده بود. انگاری که بارها، در میان گات ها، تصویرش را به چشم خود دیده بود. سوار در نظر او بوی صمیمی ترین آشنا را می داد. تمام شامه اش سرشار از بوی اهورامزدا شده بود. سیندخت در پی سخنان زن، روبه روی عبادتگاه بغض کرد و بر زمین نشست.(دیگر کیارش را فراموش کن سیندخت! همان کاری که او کرد، آن هنگام که فطرت را دریافت. همان چیزی که او خواست. نه سمندی برای جستجوی او مانده و نه غریزه ای برای خواستن پسر فیروزه تراش!) سیندخت بر خود نهیب زد: باید بمانی و برای بانو، رافعه باشی. باید کنیز بانویی باشی که آیین مهر را در حقیقتی فطری بر قلبت نازل کرده است. روزهای توقف سیندخت در حوالی بیت النور به کندی می گذشت. حال خود را همان احوال کِرمی در پیله می دید؛ کِرمی که در تنهایی خود بر دور خویش می تند تا پناهگاهی داشته باشد. دنیای سیندخت در آن روزها تنها به یک نقطه تمرکز داشت؛ به آیین مهر! به رسم دلدادگی! به قاعده عشق! هفته ها در مرثیه و مصیبت اهل بیت سپری شده بود. خدیجه بقچه سفر می بست. _باید برویم. مقصد ما مرو بوده است. هنوز فرسنگ ها راه تا رسیدن به سرزمین طوس باقی است. باید خود را به امام برسانیم. ما بازماندگان بانو هستیم. بی تردید مولایمان از دیدار ما خرسند خواهند شد. سیندخت با گوشه روسری اش بازی می کرد. _مقصد من هم مرو بود. از ابتدا شرط مولا خلیل و امانتش به کاروان شما، همین بود که سیندخت را به مرو برسانید. خدیجه در کلمات لرزان سیندخت مکثی کرد. نمی دانست مقصودش از این حرف ها چیست. برخلاف آنچه تصور کرده بود، سیندخت، لحنی از گلایه در واژگانش نداشت. _می خواهم بمانم؛ آنقدر تا به حقیقت برسم. آن چنان تا کُنه عشق را دریابم. عشق یعنی همان چیزی که کیارش دریافت کرده است! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ 🌼نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى... 🌼جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهل و شش ✨خدیجه گره دوم بقچه اش را نبست. انگشتانش در هم قفل شد. سربلند کرد و به چشمان مصمم سیندخت خیره شد. 🍁_امانت بر دوش ماست. تو را به مرو می رسانیم. تردید نکن. برخیز و وسایلت را بردار. این حریر سیاه را هم از تن بیرون بیاور. سیندخت بقچه خدیجه را جلو کشید و گره دوم را محکم کرد. _سیندخت از سر احساس تصمیم نمی گیرد که اگر احساسی در کار باشد، باید پیش از شما قم را ترک می کردم و به نیشابور می رفتم و کاروانی از مردان تاجر به راه می انداختم و راهی مرو می شدم. سیندخت اینک از سر فطرت با شما سخن می گوید. نه دل احساسی ام، که جان فطرتم ماندنی شده است. می خواهم در کنار عبادتگاه بانویتان سر به خلسه های درون بنهم. آنقدر صحرا را تماشا کنم تا چشمانم به شهود عشق گشوده شود. می خواهم آن اندازه ثانیه هاب تنهایی و اندیشه را کنار نفس های بانویتان سپری کنم تا شمّه ای از حقیقت او در جانم بنشیند... اگر این تصمیم من اشتباه است، بگذار اشتباه کنم. خدیجه تنها توانسته بود به حرکت لب های سیندخت نگاه کند؛ بی هیچ پاسخی، بدون هیچ قدرتی برای منصرف کردن او. حتی وقتی کنار مزار بانویش آخرین وداع را مویه می کرد، تنها توانست خواهرانه دختر آتش پرست را به بانویش بسپارد و زیر لب بگوید: _این شاهزاده سرکش، رام من نمی شود بانو! حقیقتی در سخنش دیدم که نتوانستم با او مجادله کنم. کار خود شماست بانو! خودتان او را به سرانجام برسانید. این آخرین سفارش خدیجه به بانو بود. او و اُم مسعود و عبدالله به زنان قم سپرده بودند که سیندخت را چون دختر خود پاسبانی کنند و پناهش باشند. سیندخت در بدرقه کاروان مرو، کنار کجاوه خدیجه ایستاده بود و برایش دست تکان می داد. کاروان از باغ بابلان و عبادتگاه دور می شد و حجم وسیعی از حماسه را در صحرای قم به یادگار می گذاشت. سیندخت را حزنی غریب در برگرفت. تماشای دور شدن قافله در سپیده گاه قم، زخم های دلش را به یکباره تازه کرد. بر زمین زانو زد. دست هایش را بر خاک صحرا عمود کرد و گم شدن شتران را میان پیچ تپه ها به تماشا نشست. زنی از قبیله موسی بن خزرج که از جاروی عبادتگاه فارغ شده بود کنار سیندخت ایستاد. _خانم! عبادتگاه را رُفته ام. آفتاب روز رنج آور است. سقف عبادتگاه می تواند سایبانتان باشد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام فرزندان در لیست یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف @shohada_vamahdawiat                      
✨﷽✨ 🔴 دلایل حرام بودن کردن غیبت کردن به استناد قرآن، روایات، اجماع و عقل، حرام است. خداوند متعال می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! غیبتِ همدیگر را نکنید. آیا دوست دارید گوشت برادر خودتان را بخورید در حالی که مردار است؟! پس تقوا پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و رحیم است.»*۱ رسول خدا نیز فرموده است: «از بدگویی و غیبت مؤمنان دوری کنید، زیرا گناه غیبت و بدگویی از گناه زنا کردن بزرگتر است. اگر کسی زنا کند و واقعاً پشیمان شود و توبه کند، خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد ولی غیبت‌کننده آمرزیده نمی‌شود مگر اینکه غیبت‌شونده از او راضی شود.»۲ همچنین در روایتی دیگر می‌فرماید: «همانا بدگویی و غیبت بر هر مسلمانی حرام است و بدگویی کردن، کردار شایستهٔ انسان را نابود می‌کند همان‌گونه که آتش، هیزم را نابود می‌کند.»۳ 📚 ۱. آیهٔ ۱۲ سورهٔ حجرات ۲. ارشاد القلوب، ص ۱۰۷ ۳. مکاسب شیخ انصاری، ص ۴۰ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ بـے تـو تمــام قافیـہ ها لنـگ میزند دنیا بہ شیشہ‌ے دل من سنگ میزند ساعٺ بہ‌وقٺ غربتتان‌گشتہ اسٺ‌کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
خدایا! مرا از بـلای غـرور و خودخواهی نجات دِه تا، حقایـق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده ڪنم، خدایا ! پَستی و ناپایداری روزگار را ، همیشه در نظــرم جلوه‌گر ساز تا، فـریب زرق و برق عالـــم خاڪی مـرا از یاد تـو دور نڪند. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat