eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم شنیدن حرف هایش هستم در حالیڪه نگاهش به های صورتی رنگ لب حوض است می گوید: من هیچ وقت برای گریه نڪردم چون داده بود بعد از بهم سربزند من از روز میدیدمش،خودش اومد بالای جسم بی روحش نشست و خنده ڪنان گفت: سپیده می بینی این بدنو؟مثل قفس شده بود واسم به خدا گفتم قلبمو،پیڪرمو تا رخصت وصال پیدا ڪنه... ❥• فاطمه باورت میشه بالای قبر اومد و ڪنار نشست مامان اصلا حواسش نبود و میریخت بهم گفت: مامام چرا گریه میڪنه؟انگار من مُردم بغض میڪند چشمانش ڪه بی اندازه شبیه اشڪان است تَر میشود،من اینارو میدیدم و همه با نگاهم میڪردن حرفاشون اذیتم میڪرد میگفتن بیچاره تو شوڪه نداشتن من دارم اشڪانمو میبینم،حتی الان هم ڪه بعضی وقتا از سر عادت بلند صداش میڪنم به چشم یه دیونه نگاهم میڪنن... ❥• مو به تنم سیخ شده است بی اختیار را روی سرم می ڪشم و میگویم: نڪنه الان اینجاس! می خندد، نه الان سوریه اس گفت دلم واسه تنگ شده میرم پیشش اراده ای از خودم ندارم پس میخواد ؟ سپیده با حالتی جدی ڪه تا بحال ندیده بودم میگوید: با ایمانت رفیق منی ولی تو این الهی شدی نگاه اینڪه میگن زنده ان شعار نیست بیا بگو پرده ها از جلوی چشمات بره ڪنار خدا میبردت ❥• از جا بر می خیزد میگوید: قدم آخر دفترچه رو بخون نگاهم میڪند و لب میزند فعلا بهت زده خداحافظی میڪنم حتی از جایم هم بلند نمی شوم حسام در دستم است سپیده رفته و مرا با حرف های عجیبش تنها گذاشته است... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 امروز یک شنبه↯ ۶ آبان ۱۳۹۷ ۱۸ صفر🏴 ۱۴۴۰ ۲۸ اکتبر ۲۰۱۸ ذکر روز : یـا ذَاݪـجَـݪاݪِ و اݪاِڪرامــ
دیروز کربلا و غم غربتــــ حسیـن(ع) امروز یک جهان و غم غربتـــ شمـا دیروز بی وفایی و حالا به لطفــ ما تمدید می شود ز گــنه غیبتــــ شـما الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج #سلام_مولایم @shohda_shadat
🔵دعای فرج آقا امام زمان (عج) فراموش نشود.. التماس دعا @shohda_shadat
شهید مدافع حرم #حسین_رضایی @shohda_shadat
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 🔺معرفی شهید حسین رضایی: شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در ۱۶/۶/۱۳۵۷ در خانواده ای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد. طوغان روستای کوچکی است که مردان بزرگی را در خود پرورده است. در سفر مقام معظم رهبری به کردستان این روستا به عنوان روستای نمونه ایثارگری شناخته شده است. دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری نمود و پس از طی  مقطع راهنمایی در سال ۱۳۷۴ وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال ۱۳۷۸ وارد دانشگاه امام حسین تهران شد. وی پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی نمود و از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۱ در سپاه کردستان خدمت کرد . سپس سال ۸۱ یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب نمود و ایشان به تهران منتقل شد . او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود . بسیار به نماز اهمیت میداد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد. حسین انسانی پرانرژی و فعال بود و همواره با انگیزه و با هدف تلاش میکرد و برای رسیدن به نتیجه هرگز خسته نمیشد. حسادت و کینه در وجود او دیده نمیشد. قلبی مهربان داشت و همواره خنده از لبانش جاری بود. بسیار شوخ طبع بود و اجتماعی و هرگز گوشه گیری را انتخاب نکرد. تعصب و غیرت از ویژگیهای روحی و اخلاقی این شهید بود. به همسر و خانواده اش بسیار احترام مینمود این شهید بزرگوار در 1394/8/17در حلب سوریه به فیض شهادت نایل شد 💠 @shohda_shadat 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
5_6242343053265207990.mp3
4.89M
با این دل های مبتلا آرزومونه خدا # جواد_مقدم 2⃣روز تا اربعین جسینی @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه میان جمع خسته شده ام دو ، سه روزی از رفتن می گذرد و حرف های سپیده عجیب ذهنم را درگیر ڪرده، با رفتن مامان ڪنج اتاق می نشینم وخیره به دفترچه میشوم. شب، تاریڪ است و رخ ڪامل مانده ام بین نفسم و نَفَسَم ڪدام را انتخاب ڪنم؟ موهای بافته شده ام را از سمت شانه راستم به جلو هدایت میڪنم دو ،سه روزی میشود بازشان نڪرده ام از همون دو،سه روز پیش ڪه آنها را برایم بافت و رفت... ❥• می ترسم دیگر نباشد و انگشتانش را میان خرمن موهایم نپاشند سرم را از پنجره اتاق بیرون میبرم و رو به می گویم: خدایا به تو میبرم ازین نجاتم بده... گویی هاله ای از نور قلبم را می شڪافد میان می نشیند آرامش عجیبی از قلبم تراوش میشود همان ڪه قلبم را هزار تڪه میڪند مثل ڪه اذن دخول گرفته دستم را به سمت ڪوچڪ می برم و ورق میزنم تا به صفحه آخر میرسم یاد می افتم ماجرای دفترچه را از ڪجا میدانست؟ ❥• ڪنجڪاوانه برایش می فرستم و درباره دفترچه میڪنم چند دقیقه بعد صدای تلفن همراهم بلند میشود صفحه ی پیام ها را باز میڪنم دو پیام از سپیده: سلام عزیزم... خوبی؟ خوبه؟ ازین دفترچه ها توی خونه ی همه ی هست هر ڪی تا آخرش میرسه عوض میشه، میشه... و پیام بعدی: دفترچه یڪی از عملیات قبلیه همه گردان یڪ دونه ازین دفترچه ها می نویسن و میذارن تو جیبشون آخر موقع انتقال دفترچه هاشونو در میارن و بین بازمانده ها تقسیم میشه... ❥• نویسنده ها اما روش هاشون همش تاثیرگذاره چون ڪه عاشقشون شده نگاهی به دفترچه میڪنم چقدر بیشتر شده ام قدم اخر می شود مثل اخرین قدم طفلی تازه راه افتاده و رسیدن به آغوش در قدم آخر باید سر از پا شناخت، باید برود... باید برود اینها همه رسم ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از همان اول همین بوده هر ڪسی آرزوی داشته باشد به به ، به ... خدا عاشقش میشود میڪند و تبدیل میشود به تاثیرگذارترین عنصرعالم ، دیگر نه ، نه ، نه ، نه به سراغش می آید و نظر میڪند به وجه الهی روزی میخورد و به دنیا میدهد و خیلی هایشان پای رڪاب حضرت زنده میشوند. ❥• ڪسی ڪه التماس میڪند در راه به برسد یعنی به مقام رسیده است، ارجعی به او گفته میشود این بالاترین مقام است یعنی چه؟ یعنی خدای من تو چه میخواهی؟ شهید طبیعت را بهم نمیزند ولی در طبیعت رندانه و عاشقانه ڪار میڪند ڪافیست گوشه ای از دلت پا بدهد تا بغلت ڪنند و مبتلا شوی... به آنها ڪن ڪه امامزادگان عشقند یڪ میانبر هم دارد گذشتن از بهترین ات یا بهترین مثل گذشتن از ... گذشتن از ... گذشتن از ... گذشتن از تا به رسیدن... رسیدن به نعمت ابدی ❥• اگر مردی ڪن با جنگ، اردوی جهادی اگر زنی با به همسرت و تربیت عمارگونه فرزند از خودت شروع ڪن! هدف زندگی ما ملاقاته ، ما می توانیم مشتاق این ملاقات شویم و سطح ڪیفیتش را تعیین ڪنیم تو اگر فڪر میڪنی به این هدف میرسی و اگر به یاد این هدف باشی و خواهی شد همه اش دست خودت است پس ڪردنو یاد بگیر باید ڪمی از زمین جدا شد از ارتفاع ڪه نداری؟ نترس... ترسی ندارد فقط شاید ڪمی برایت ملموس نباشد درسته سخته! از قدیم گفتن: ... اما میشه ❥• این اول مراقبت از دلشون ڪردند و بعد شدند چون خانه ی خداست مدافعان حرم از حرم خدا خوب دفاع ڪردند ڪه بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها رو دادند پس برای شدن گاهی یڪ خلوت سحر هم ڪافی است دل ڪه شهید شود در نهایت انسان شهید میشود، ❥•امضای ظریفی آخر نگاه نمناڪمو میخڪوب خودش ڪرد دفترچه رو بستم و گذاشتم رو قلبم تموم شد اما با دلم بازی ڪرد بندبند وجودمو تسخیر خودش ڪرد حالا میفهمم چقدر از عقبم این آدما به فڪر همه چیشون بودن فڪر همه جارو میڪردن صدای گوشمو ڪر ڪرده بود سرم داغ ڪرده بود حال عجیبی داشتم یه تو دلم ڪرده بود ڪه سرباز نمیڪرد... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گوشی همراهمو از روی میز برداشتم شماره گرفتم صدای "مشترڪ موردنظر در دسترس نمیباشد" باعث شد اخم غلیظی رو پیشونیم بشینه دوباره شمارشو گرفتم بازم همون صدا... عصبی گوشیو پرت ڪردم محڪم به خورد و افتاد روی زمین خورد شده بود و تیڪه هاش روی زمین پخش شده بودن دستمو رو صورتم گذاشتم آروم ریختم... آقا حسام؟ هیچ میدونی چه حالیم؟ اصلا میدونی تو دلم چی میگذره؟ نمیدونم دست نوشته ی ڪدوم مدافع حرم بود اما سوال من اینه تو هم ازین دفترچه ها نوشتی؟ ❥• نڪنه امشب خطشو نوشته باشی؟ نڪنه خوشگلتو پاش زده باشی؟ نڪنه یه وقت بدی به ؟ آقا تو اون دفترچتون حرفی ازین زدید ڪه ڪجا دل شڪسته میخرن؟ آخه بندبند دلم خورده اقا حسام رفتی اونور خواستم باهات حرف بزنم نگن مشترڪ موردنظر در دسترس نیست؟ قلبم باشدت به قفسه سینم میڪوبید آب دهنمو قورت دادمو گفتم: ولی حالا زوده نه؟ آخه قول داده وقتی اومدی اون لباس چریڪی شو بپوشه،آره زوده آقا ... من رو حساب ڪردما باپشت دست پاڪ ڪردم برق اتاقو خاموش ڪردم و رو تخت دراز ڪشیدم... ❥• خودمو تو آینه قدی ڪه روبروم بود برانداز ڪردم عروسم تنم بود همون لباسی ڪه به انتخاب خریده بودیم به دامن ڪار شدش دست ڪشیدم و چرخی زدم همین ڪه برگشتم مردمڪ ثابت موند رو یه جفت چشم ، حسام با قدمای محڪم به سمتم قدم برمیداشت عجیبی به تنم افتاده بود قدرت حرڪت نداشت انگار منتظر بودم تا بهم برسه چهرش تو ای از نور فرو رفته بود لبخند عجیبی ڪنج لبش بود،محاسنش مرتب بود... ❥• چشم ازصورتش گرفتم تازه متوجه شدم لباس تنشه تعجبم بیشترشد لب باز ڪردمو گفتم: اقا حسام چرا ڪت و شلوارتو نپوشیدی؟ سرمو انداختم پایین ڪه چشمم به پوتینای افتاد چهرم رنگ به خودش گرفت و گفتم: اینا دیگه چرا پاته؟ آروم خندیدو گفت:عروس خانم مدل جدیده، ناخودآگاه لبخند ملیحی زدم هیچ خبر داری خنده هات یه شهرو بهم ریخته؟ لپام انداخت سرمو انداختم زیر و به دامن لباسم خیره شدم با دستای مردونش دستای ظریفمو گرفت،دست ڪشید رو فیروزه ایمو گفت:یادته؟... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅