eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
337 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
923 ویدیو
36 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون لینک و نام نویسنده #جایز_نیست. #ادمین_تبادل @Mousavii7 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk @Eliidooz #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
«مهره‌ی سوخته» ✍ دنیا گذرگاهی وسیع برای انسان‌هاست، با حقیقتی آشکار تاریخی که نسل‌های گذشته برای ما به یادگار گذاشته‌اند. سعادتمند کسی است که از این تاریخ عبرت بگیرد و به الگویی شجاع و بزرگ برای نسل‌های آینده تبدیل شود. همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: "فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ" (پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت! سوره حشر، آیه 2). در گذر تاریخ و حال متأسفانه شاهد افرادی هستیم که با وجود آگاهی از گذشته، باز هم داوطلبانه مهره‌ی سوخته بازی دشمنانی می‌شوند که در ظاهر دوست به‌نظر می‌رسند. این افراد، به‌ جای گوش سپردن به سخنان حکیمان و رهبران دانا، به طمع قدرت یا از روی جهل، خود را در خدمت کسانی قرار می‌دهند که هیچ ارزشی برای آن‌ها قائل نیستند. دشمنان، پس از بهره‌برداری از این افراد، به‌ سادگی آن‌ها را کنار می‌زنند. این افراد، پس از انجام تمامی خواسته‌های دشمن، به‌ راحتی حذف می‌شوند و جای خود را به دیگری می‌دهند. حب دنیا، جاه‌طلبی و نادانی انسان را به جایی می‌رساند که حتی ترسناک‌تر از شیطان می‌‌شوند. هرکس غلام ظلم و استکبار شود، پایانی خفت‌بار خواهد داشت؛ همان‌طور که تاریخ بارها این سرنوشت را برای افرادی مانند محمدرضا پهلوی، صدام حسین و معمر قذافی... رقم زده است. و اکنون جولانی... او با کمک اسرائیل و آمریکا، خود را فاتح سوریه می‌داند و گمان می‌کند انسانی بزرگ و شجاع است. اما حقیقت آن است که او گرفتار سرابی بیش نیست. خداوند برای چنین کسانی در قرآن میفرمایید: "أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" (آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بوده است؟ - سوره یوسف، آیه 109). تاریخ به ما آموخته است که تنها راه سعادت، تابع امر ولی ، ایستادگی در برابر ظلم، و دوری از جاه‌‌طلبی‌های فریبنده است. این، درس بزرگ گذشتگان برای ما و وظیفه‌ای است که باید برای نسل‌های آینده به جا بگذاریم. "عبرت گرفتن از تاریخ، شرط حرکت صحیح آینده است." (مقام معظم رهبری، 1395/10/19) @ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
#بیکلام @ShugheParvaz
«ماه من» ماه از پشت دیوار بلند غم‌هایم، سرک کشید و با لبخندی آرام به من نگریست. گویی می‌خواست بگوید: "در تاریکی‌هایت هنوز هم روشنایی هست." لحظه‌ای ایستادم، به آن نور خیره شدم، و برای اولین بار فهمیدم که حتی پشت دیوارهای بلند هم، امید راهی برای عبور پیدا می‌کند. : خودم @ShugheParvaz
«او با من است هرجا هستم» شب آرام مرا در آغوش می‌گیرد و در سکوتش فرو می‌برد. بغضم می‌شکند، اما نه برای آرامشم؛ بلکه چون دستی بی‌رحم، نمک می‌پاشد بر زخم‌های کهنه‌ام. خاطرات گذشته، شیرین و تلخ، باهم هجوم می‌آورند و مرا در میان خود اسیر می‌کنند. از این بار سنگین، دیگر توان ادامه ندارم. اما در دل این سیاهی، خدایم را می‌طلبم؛ او که تنها پناه من است. اوست که جانم را تازه می‌کند و امید را به قلبم بازمی‌گرداند. وقتی فرو می‌ریزم، همچون باغبانی مهربان، مرا آب می‌دهد و ریشه‌هایم را دوباره به خاک می‌سپارد تا از نو سبز شوم. با اشک و بغض، بارها زمزمه می‌کنم: «إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ» و هر بار، ایمانم بیشتر می‌شود که او کنار من است. دوستت دارم، معبودم؛ تو که دلیلِ بودن و روشنیِ راه منی. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/ShugheParvaz
«زندگی در لحظه» دلم برای روزهایی که غم و نگرانیِ آینده جایی در ذهنم نداشت، تنگ شده. برای خودم که عاشق پرواز پروانه‌ها در گندمزارها بودم. برای خودم که محو تماشای حرکت ابرهای پف‌کرده در آسمان آبی خدا می‌شدم. برای هوای سردِ آذر، بهمن و اسفند. برای بوی ناب کتاب‌ها. برای آرزوهای کوچکِ بزرگی که در سر داشتم؛ شاعر شدن، نویسنده شدن. کاش هرگز نمی‌گذاشتیم بزرگ‌ترها به جای ما تصمیم بگیرند. زندگی‌ای که در جوانی شکوفا نشود، بعدها چه ارزشی دارد که شکوفه بدهد؟ مثل درخت اناری که بخواهد در پاییزِ خوزستان شکوفه بزند؛ همین‌قدر نامناسب و بی‌ثمر! کاش یاد بگیریم به کودکان اجازه دهیم دنیا را با چشم‌های خودشان ببینند، مسیرشان را پیدا کنند و اشتباه کنند. هر تصمیمی که به جای آن‌ها می‌گیریم، شاید سایه‌ای باشد روی رؤیاهایشان. بیایید اجازه دهیم کودکان، کودکی کنند. «تا دیر نشده، زندگی کنید... و بگذارید دیگران هم زندگی کنند.» 🌱 @ShugheParvaz
«مادر من» ✍ در هجوم کلمات به دنبال واژه‌هایی می‌گردم تا نام پرمعنای تو را توصیف کنم. دستانت، تجلی برکت خداوند در زندگی من بود. چشمانت، شعله‌ای از محبت که مرا با بزرگی مهر الهی آشنا کرد. لطافت کلامت، راهی به سوی عفو و بخشش خداوند برایم گشود. مادرم، الگوی زندگی من، مانند نخلی استوار که سایه‌بان آرامش و برکت زندگی‌ام است. هر بار که به تو فکر می‌کنم، آرامش جانم را در می‌یابم. آمین دعاهایم را در ذکرهای عاشقانه بر سجاده‌ات گرفتم. دستت را می‌بوسم که مرا با خدا آشنا کردی. اگر خداوند فرمود بهشت زیر پای مادر است، چون تو روشن‌ترین نشانه‌ی محبت، عفو و بزرگی خداوند بر زمین هستی. و چه زیبا گفت: نزار قبانی:« أُمِّي... لَيْسَ فِي الدُّنْيَا سِوَاكِ فَأنتِ جَنَّتِي وَحَبِّي وَرَحْمَتِي (مادرم... در دنیا هیچ‌کس جز تو نیست، تو بهشت منی، عشق منی و رحمت منی.) @ShugheParvaz
«غزل ناگفته» ✍ توان نوشتن ندارم، انگار محکوم به سکوتی ابدی‌ام. قلبم، روحم، چشمانم... همه با هم از بغضی که گلویم را می‌فشارد، می‌سوزند و درد می‌کشند. چگونه خیال می‌کنی از تو نوشتن آسان است؟ همین بغض بی‌امان مرا به زانو درمی‌آورد. لحظه‌ای که تمام کلمات سرباز تو می‌شوند، من همچون مسیح به صلیب کشیده می‌شوم. چقدر در برابرشان ناتوانم! چند روز است که قصد سرودن غزلی دارم، اما نه کلماتی، نه مصرعی، هیچ‌کدام دست دوستی به قلمم نمی‌دهند. کاش می‌دانستی چه حالیم! ویرانم... همچو غزه. شهری که هنوز زیر آوار فریاد می‌زند و غیر خدا پناهی ندارد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz
«زخم بی مرحم» ✍ 13 دی! صبح روز جمعه مثل همیشه بیدار شدم. نمازم را خواندم و دعای عهد را گفتم. گوشی‌ام را برداشتم تا در کانال شهدا فعالیت کنم. همین‌طور که در کانال‌ها می‌گشتم، به خبری برخوردم که قلبم را آتش زد. نمی‌توانستم باور کنم؛ مگر می‌شود؟ دنبال کردم، شاید شایعه باشد، اما نبود. او سردار سلیمانی بود، اما مثل علی‌اکبر (ع) در راه خدا شهید شد. او سردار سلیمانی بود، اما مثل حضرت ابوالفضل (ع) جانش را برای دین و مردم فدا کرد. او سردار سلیمانی بود، اما مثل مادر حضرت زهرا (س) ناجوانمردانه به شهادت رسید. دست بریده‌اش، حتی بعد از پنج سال، هنوز دل‌هایمان را می‌سوزاند. پنج سال گذشته، اما این خبر هنوز تازه است. دلمان می‌سوزد و هنوز خونش را طلب می‌کنیم. سردار! بعد از تو، دنیا دیگر روز خوش ندید و دل‌های ما هم آرام نشد. بگو تو که بودی؟ می‌دانیم هرچه از تو می‌دانیم، کم است. اما خوب می‌دانیم که تو بلد بودی چطور با خدا معامله کنی. سردار، دست ما را هم بگیر.🌱 سردار دلیر، عشق جاوید وطن، آرام دل و غرور ایران کهن. در راه خدا، قدم نهادی بی‌باک، جاوید بمان در دل تاریخ و زمن. @ShugheParvaz
«ماه من» ✍ ماه زیبای من، می‌بینی؟ حتی یادت باعث می‌شود میان تمام خط‌های پر پیچ‌وخم روزگار، روح و روانم شکوفا شود. ماه زیبای من، قدرت زیبایی تو آن‌قدر بی‌نهایت است که آسمان تاریک و بی‌نورم، با نور مهتابی تو زیبا می‌شود. دستانم به تو نمی‌رسد، اما هر شب چشمانم به تو خیره می‌شود. گاهی هم بارانی می‌شوند، و در میان اشک و آه، تو مثل همیشه، پناه منی. ماه زیبای من، در میان هجوم دردها، خیال تو درمانم است. ماه زیبای من، تو همیشه دوری، اما در قلبم همیشه نزدیک‌تری. در هر شب که نگاهت را جست‌وجو می‌کنم، تمام دردها و دلتنگی‌هایم به آرامشی عمیق تبدیل می‌شود. کلمات عاشقانه برای تو، همچون پروانه‌هایی به دور من می‌چرخند. چه غزل‌هایی که با خیالت اشک شدند، اما هیچ‌کدام نسرودم. @ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حسبی الله» ✍ یا سکوت کردند، یا در این دریای خون شریک جنایت بودند. اما خداوند آگاه است از آنچه می‌گذرد و از بنده صالح خود غافل نیست. او سختی می‌دهد تا امتحان کند؛ نه فقط مظلومان را، بلکه تمام آنان که شاهد این وقایع هستند. سکوت در برابر ظلم، خود نوعی مشارکت در جنایت است. آری، غزه یک سال تمام زیر شدیدترین شکنجه‌ها و ستم اسرائیل بوده است. برخی حمایت کردند و برخی با سکوت، این ظلم را همراهی نمودند. اما صدای ناله‌ی مظلوم هرگز بی‌پاسخ نمی‌ماند. پسری در میان آتش و خون دست‌های کوچکش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، روز سیاه را به آنها نشان بده.» باید از خشم خداوند ترسید. «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (و آنان که ستم کردند، به زودی خواهند دانست به چه سرانجامی دچار می‌شوند.) (شعراء: 227) اما خدا هست و می‌بیند. خوشا به حال آنان که در میان این همه امتحان، همچنان استوار ایستاده‌اند و با شکوه خدا را صدا می‌زنند. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (همانا با سختی آسانی است.) (الشرح: 6) غزه، درس بزرگی به تمام عالم داد: استقامت، ایمان به خدا و تسلیم در برابر رضای او. میان آتش و خون و گلوله، تنها خدا را خواندند؛ در اوج ناامیدی، به تنها امید خود چنگ زدند و گفتند: «حسبی الله و نعم الوکیل.» غزه نشان داد که حتی در تاریک‌ترین لحظات، نور ایمان می‌تواند راه نجات باشد. صدای این ایمان، پیامی برای تمام عالم است. @ShugheParvaz
«نجوای معتکف» ✍ سه روز به خانه‌ات آمدم تا نفس و روحم را جلا دهی، سه روز به خانه‌ات آمدم تا از بندهای دنیا رها شوم،از هر آنچه مرا از تو دور می‌کند. معبودم، مهربانم، آن لحظه که به نعمت‌ها، لطف بی‌پایان، کرم و عفتت می‌اندیشم، عاشق‌تر از همیشه‌ات می‌شوم. تنها بودم، تو کنارم بودی. دلشکسته بودم، تو کنارم بودی. شاد بودم، باز هم تو کنارم بودی. حتی وقتی از گرداب گناه صدایت کردم، تو باز کنارم بودی. ای خدای دانا، به من آگاهی و علم عطا کن، قدرتی ببخش تا هرچند اندک، بتوانم ذره‌ای از لطف و محبتت را جبران کنم. اما می‌دانم، حتی به اندازه پر کاهی نمی‌توانم شکر نعمت‌هایت را به جا آورم. حال که مهمان خانه تو هستم، چقدر آرامم. مگر می‌شود در خانه محبوب بود و آرام نبود؟ کمکم کن این ساعات را به‌خوبی استفاده کنم، تا بال‌های زخمی‌ام از هجوم غفلت‌ها دوباره جان بگیرند و به سوی تو پرواز کنند. سکوت و خلوت خانه‌ات، گواهی است که حتی در سکوت،به نجواهای این عبد روسیاه گوش می‌سپاری و نگاه مهربانت را از من دریغ نمی‌کنی. ای معبود بی‌همتا، عاشقم کن، اما نه عاشق دنیا، عاشق خودت کن، تا قلبم در این عشق الهی به آرامش برسد. مرا از قفس تردیدها و وابستگی‌ها برهان و به سوی رهایی هدایت کن. یا رب، قلبم را چون آیینه‌ای شفاف کن، آیینه‌ای که جز تو در آن نمایان نباشد. بخشش و هدایتت را از من دریغ نکن، که جز تو پناهی ندارم. "إِلٰهِی هَبْ لِی قَلْبًا یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ، وَلِسَانًا یَرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ، وَنَظَرًا یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ." (خدایا، دلی به من ببخش که شوقش مرا به تو نزدیک کند، زبانی که صداقتش به تو پیوندم دهد، و نگاهی که حقیقتش مرا به تو رساند.) معتکف یعنی اسیر در بند تو بودن، و چه بندگی‌ای زیباتر از این؟ ای خدای بزرگ، مرا اسیر خودت قرار بده، که جز تو پناهی ندارم. @ShugheParvaz
«قلمی برای حق» ✍ سیده ال موسوی باید نوشت… از چه بنویسم؟ از انتظاری که صبر می‌طلبد؟ از سفره‌هایی که با محبت و قناعت گسترده می‌شوند؟ از حجابی که تنها به پاکی قلب خلاصه شده و معنای واقعی‌اش فراموش گشته؟ از حقی که هنوز در میان روزمرگی‌ها گم شده است؟ از کودکانی که چشم‌انتظار دستان مهربانی هستند؟ از کلامی که باید در عمل جاری شود، نه در قاب‌ها بماند؟ من هم مسئولم… وقتی کم می‌نویسم، کم می‌گویم، کم عمل می‌کنم. این یعنی من هم در این مسیر سهمی دارم! اما مگر نعمت خداوند برای فخرفروشی است؟ قلم را باید برای حق برداشت، باید دست‌ها را برای یاری گشود. باید دل‌ها را برای محبت وسیع کرد. انتظار، فقط نشستن نیست. باید برخاست، باید قدم برداشت. باید دل‌ها را آماده کرد، امید را در نگاه‌ها زنده نگه داشت. منتظر نباشیم که روزی همه‌چیز درست شود، ما خود، زمینه‌ساز آن روز باشیم. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ» «مسلماً خداوند کسانی را که در راه او با هم صف بسته‌اند، دوست دارد، مانند دیواری که به‌هم پیوسته باشد.» ۴صف بنویسیم، برای دل‌هایی که خسته‌اند، اما هنوز روشنایی در آن‌ها زنده است، برای کسانی که به یک جمله، به یک نگاه، به یک امید نیاز دارند. محبوب در راه است، اما دل‌ها را باید آماده کنیم. حق را بشناسیم تا حق ظهور کند، در کنار هم بایستیم تا نور عدالت، تاریکی را در هم بشکند. عج @ShugheParvaz
روایت «بصیرت، چراغی در تاریکی» ✍ سیده ال موسوی دیشب، طبق معمول بعد از شام، رفتم خانه‌ی پدربزرگ تا از صحبت‌هایش استفاده کنم. در همین هنگام، مهمان عزیزی هم به جمع ما اضافه شد. بحث به سیاست کشیده شد. او با لحنی انتقادی گفت: «همه‌چیز گران شده، به سلامتی آقای خامنه‌ای!» من که در این مسائل سکوت را جایز نمی‌دانم، پاسخ دادم: «باز هم تقصیر رهبر شد؟! مگر نه اینکه در انتخابات، به قول خودتان، فهمیده‌ترین فرد را با کلی کارشناس انتخاب کردید؟!» او با اطمینان گفت: «اگر رهبر راضی به مذاکره می‌شد، اوضاع بهتر و قیمت‌ها ارزان‌تر بود...» در این لحظه، پدربزرگ که تا آن لحظه ساکت بود، لب به سخن گشود: «مذاکره؟ یعنی همان بلایی که سر سوریه آوردند، سر ایران هم بیاورند؟ یعنی هسته‌ای، زیرزمین‌های موشکی و همه‌ی دارایی‌های استراتژیکمان را بدهیم تا آن‌ها نابودش کنند و ما هم دست گدایی به سمتشان دراز کنیم؟ رهبر انقلاب این مسیر را تجربه کرده و می‌داند که چه عواقبی دارد.» پوزخندی زدم. برایم عجیب بود که چرا بعضی‌ها هنوز به دنبال زندگی بدون مشکل هستند، آن‌هم در حالی که در پیچ سخت آخرالزمان قرار داریم. با لحنی آرام اما هشداردهنده گفتم: «فلانی، حواست باشد! ما در آخرالزمان هستیم و غربال سختی در جریان است. ممکن است ناگهان متوجه شوی که مسیر اشتباهی را انتخاب کرده‌ای، اما آن زمان خیلی دیر شده باشد!» او با بی‌اعتنایی شانه بالا انداخت و گفت: «خب که چی؟...» جواب دادم: «چه بخواهید و چه نخواهید، این حکومت مقدمه‌ای است برای رساندن پرچم به دست امام زمان (عج). تا زمانی که حجت خدا ظهور نکند، اوضاع همین است. رهبر هم وظیفه‌اش را به بهترین شکل انجام می‌دهد. ظهور نزدیک است.» اما پاسخی که داد، نه انتظارش را داشتم و نه باورم می‌شد! با لحنی که انگار ناامیدی در آن موج می‌زد، گفت: «این هزار و چهارصد سال است که خبری نیست...» و بعد، انگار که بخواهد حرفش را اصلاح کند، ادامه داد: «البته ظهور دست خداست.» به او خیره شدم. این جمله را قبلاً از کسی شنیده بودم که حتی به قیامت هم اعتقادی نداشت، اما انتظار نداشتم که از دهان کسی که ادعای علم و دین دارد، بیرون بیاید. دنیا ترسناک شده، نه برای آن‌ها که می‌بینند، بلکه برای آن‌ها که هنوز خوابند. این روزها بصیرت نداشتن، یعنی سقوط در تاریکی... «اللهم اجعل آخر أمورنا خیرا» عج @ShugheParvaz