eitaa logo
شوق پرواز
262 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
765 ویدیو
21 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون لینک و نام نویسنده #جایز_نیست. اقا جان کلا کپی نکن والا » #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk @Eliidooz #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عبرت" انتظارمان طولانی‌تر شد است و ما هنوزگرفتار گذشته‌ایم .... قطار زندگی با همه شادی و غم‌هایش در حال حرکت است. باید رفت و عبرت گرفت از گذشته‌ی که هرچند قلبهایمان را شکستند هرچند اعتمادمان را نابود کردند هرچند.... بگذریم. قرار بر ماندن نیست، قرار بر تکرار این درد نیست باید رفت، و ساخت آینده را! مغرور نیستیم ولی هر کسی لیاقت ماندن و هم قدم شدن با ما را ندارد، هرچند که خیلی خوب بودند. بعضیها از جاده خاکی بعضیا از جاده مستقیم به عشق حقیقی و پاک می‌رسند. مهم رسیدن نیست مهم پایدار ماندن این هدیه قشنگ و زیبای خداست. همه مسافریم باید آذوغه‌ای جمع کرد یا نه؟ اگر می‌خواهیم به گذشته که پر از غم و اشتباه ‌است چنگ بزنیم به جای نخواهیم ‌رسید. راه را باید ادامه داد اتفاقات خوبی در راه است. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: –ازت متنفرم رفت. با بغض گفتم: +بی‌معرفت صبر کن! با کمال بی‌میلی گفت: –بس کن دیگه تمومش کن! گفتم: +باشه عزیزم تمومش میکنم فقط... –فقط چی؟ +ممنونم گذاشتی باهات عشق بفهمم و ببخش که خیلی دوستت دارم. –باشه برو! رفت خیلی دور رفت. کاش دلم آدم شود و دیگر دنبالش نرود. (یکی می‌گفت: در شهر ما عاشق شدن جرم است. تا بفهمند این دو نفر عاشق هم دیگه هستند بد نگاهشان می‌کنند. اما یادمان نرود امام علی ع السلام می‌فرمایند: من با فاطمه به عشق رسیدم) @ShugheParvaz
خانه دیگر حال هوای گذشته را ندارد. مادر کمتر از بستر خود بلند می‌شود و بچه‌ها کمتر بازی می‌کنند که مزاحم استراحت مادر نشوند. وقت نماز شده مادر با قامت خمیده و قدم های آرام سر سجاده خود نشست. - حسن داداش چرا مادر نشسته نماز می‌خواند؟ حسن با با پشت دست‌ کوچک خود اشک چشمان را پاک می‌کند. +چون مادر درد دارد. مادر بعد نماز آغوش خود را باز می‌کند و حسن و حسین به آغوش خود می‌گیرد می‌گوید: –حسن جان اگر ی وقتی نباشم مواظب حسین باش! سر حسین را به سینه می‌چسباند. –حسین جان شما هم همینطور مواظب زینب جان باش هردو را می‌بوسد. شروع به ذکر گفتن می‌کند. حسن‌و حسین با آغوش مادر جان دوباره می‌گیرند شروع به بازی می‌کند. مادر با گفتن سبحان‌الله غرق آخرین نگاه بازی دوردانه های خود شد که شب وقت فراق است. @ShugheParvaz
–پرواز پرواز و پرواز می‌شود پرواز کنم؟ بالا بالاتر از هر پرنده‌ای درحال پرواز در آسمان؟ +آری –اما چگونه من که بالی ندارم حتی اگر دارم حس می‌کنم بالهایم شکسته‌اند؟😔 +مگر شهدا بالی داشتند که این چنین قشنگ پرواز کردند؟ –نه!اما؟ +اما چی؟ – شنیدم و دیدم و خواندم این‌قدر خوب بودند که خدا بال پرشان داد. +بنظرت کار سختی بود؟ —خب مراقبه و اطاعت از خدا و کار خیر از هرکسی بر نمی‌ آید؟ من هم در این حد می‌دانم که از این کارا ازمن بر نمی‌‌آید. +درست. اما تو خیلی سختش کردی. –کجاش سختش کردم؟ همان چیزی که گفتن شنیدم خواندم را گفتم. +عزیزم فقط روح را ا بند نفست رها کن! بگذار بال‌های بسته بر قفسه دنیا که از اثار گناهات هست آزاد شوند. فقط خدا باشه و برای خدا والا غیر !" — دلم پرواز می‌خواهد. +رها رها تر از هر پرستویی(پرواز حق توست پرواز کن) @ShugheParvaz
باغ باغی بود پر از گل لاله‌های‌سرخ اما نه گل داشتند نه می‌توانستند ‌بزرگ و سبز شوند، ونه بهاری دیدند. دیوی دور تا دورشان علف هرز کاشته بود. حتی نفس کشیدند را برایشان سخت ‌کرده بود. لاله‌ها عاشق بودند. عاشق رهایی! عاشق رسیدن به خدا. مرد پیری با نیسم بهاری و کمک الهی آمد. لاله‌ها هزار هزار برای هر حرفش پرپر می‌شدند تا به خدا برسند تا حق جای باطل را بگیرد. با فرار دیو! فرشته ها به کمک لاله‌ها و مردپیر مهربان آمدند. باغ خزان زده و بی‌جان با کمک هم گلستان شد. درخت بزرگ باغ لباس بهاری به تن کرد و پر از شکوفه‌های سیب شد. مردپیر زیر سایه درخت سیب برای لاله‌ها از شرط و شروط پرواز گفت! لاله‌های عاشق گاه لبخند می‌زدند و گاه چشمانشان بارانی از می‌شدند. ⛔️ @ShugheParvaz
شب است. آری شب است. صدای هیاهوی خانه هست؛ اما من غرق خلوت خود هستم. غرق کاغذ، آهنگ بیکلامم! که شاید این حال به هم گره‌ خورده را راهی پیدا کند. وباز کند همه گره‌ها را ! خدایا روح زمین گیر مرا باز بخوان! بال شکسته ماندن تا به کی؟ روح جانم شوق دارد. شوق رسیدن ، شوق پرواز دارد. من را برسان به خیل پرستوهای عاشق در آسمانت. ⛔️ @ShugheParvaz
❇️ قلم بردار تا هشیار شوی! 🔰 دست به قلم شدن دقت، توجه و هشیاری را بیش از پیش بالا می‌برد. قلم‌زدن باعث می‌شود نسبت به اتفاقاتی که در عالم هستی رخ می‌دهد، حساس شویم و به تأمل بنشینیم. تأملی از جنس تدبر، تحلیل، انتقاد و آموزش که البته هر کدام بهره‌ای دارد. پس قلم بردار تا هشیار شوی. ✍️مصطفی جهانگیری 💠 بیایید :
. امشب ناگهان وسط روضه‌ی علمدار کربلا عکس دست خونیت در ذهنم به تصویر کشیده شد. سردار چه کردی این چنین قشنگ خریدنت؟ هرکه پیکرت را می دیده می‌گفت: هم روضه‌ی عباس و هم علی اکبر برایمان تداعی می‌شد. سردار من که ندیدمت نه بگم زیاد می‌شناختمت ولی داغ شهادتت هنوز که هنوز خاموش نشده! بمیرم برای دل عمه جانم حضرت زینب در کربلا چه دیدی و چه کشیدی؟ سردار! شما را بحق این شبها دعایمان کن، دعا کن جامانده از قافله پرستوها عاشق نباشیم. دعا کن که دیگر بال شکسته نباشیم. دعاکن تا برای حضرت معشوق یار باشیم نه سروار! (سلما) @ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صدای شما نیست که ما را صدا می‌زند. بلکه صدای شیطان است. خیلی وقته که ما را فراموش کرده اید. کاش اینقدر به خودمان امید کاذب نمی‌دادیم. اما چه کنیم دلتنگیم.💔 آه و بغضی که امانمان را بریده است. دیگر از شما نه تصویری، نه صدایی داریم. هنگام بیقراری فقط می‌باریم. هیچ درمانی برای خویش نگذاشتیم. به خیال اینکه کمتر درد و بیقرار شویم. اما درد دو چندان شده است. فدای سر عشق پاکمان که بد سرش را شکستید. @ShugheParvaz
مــــوسوی(شوق پرواز): (دستمان را بگیرید.) قصد ما پرواز است. نه سقوط! آمده‌ایم با شما ای پرستوهای عاشق خلوت کنیم. این مهر شماست که در دل ما هست، شما در دلم جا انداختید. می‌دانیم! لیاقت می‌خواهد با شما هم‌کلام شدند. آنقدر در گوشه‌ی این قفس دنیا آن طرف آن طرف خود را به حصارهای زندان زدیم. به امید اینکه در قفس باز شود.! اما آخرش چه شد؟ هیچ! فقط بالهای شکسته‌ ، جاماندگی برایمان مانده است. دست ما را بگیرید و راه را به ما نشان دهید. به راستی ستارگان روشن مسیر حق‌ شماید. دلتنگ یک خلوت قشنگه فکه‌ایم! ما باشیم، رقص پرچم های سرخ یازهرا وخنکی رمل‌های خوش عطر قتلگاه !! @ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح است وما تمنای شنیدن جرعه‌ای صدای شما هستیم. صبح است و این دل چه بی‌پروا شما را می‌خواند ! انگار قرار نیست این بغض ما را به خیال خود بگذارد. باز و باز هم پناه ما همین کاغذ قلم و نوشتن است. هر روز صبح آسمان آفتاب را در آغوش می‌گیرد و آفتاب آسمان را! باد درختان را و درختان باد را به آغوش می‌گیرند. اما ما در نبود شما تمام دلتنگی‌ها را بغل گرفتیم. خسته‌ایم از هجوم تمام سوالات بی پاسخ ، برایمان سوال است. تا به کی تقدیر دل این چنین است؟ دل باشم یار نباشد؟ تنهایی و انتظار تقدیر تمام دلهای شکسته است. کاش همچو در کوه ، دشت و حتی در کنار فنجان چای از غم دل سه‌تار می‌نواختیم! بدون آنکه چیزی بگویم یا بنویسیم. @ShugheParvaz
«پاییز» شب است و خلوت شبانه خویش را مثل همیشه با آهنگ بی‌کلام شروع کردم. تشنه‌ی نوشتنم! اما چه بنویسم؟ تا آرام گردد این دل بیقرار و دور افتاده از یار! خسته‌ام ! همانند برگ پاییزی در زیر پای رهگذاران. آه گفتم پاییز! پاییز زیبای من کجایی؟ من را می‌رنجانی اما رنجت را دوست دارم. بغض‌های بی هنگامت که من را اسیر اشک می‌کنند را دوست دارم. رنگ به رنگ شدنت را و از اینکه یک رنگ نیستی! را دوست دارم. پاییز من بیا! بگذار همه‌ی درختان شهرم به افتخارت دوباره شکوفه بزنند. کارون به افتخارت برای پرنده‌گان دریایی ضیافتی بگیرد. آسمان برای ما ناز کند و نبارد و گاه خاک ببارد. پاییز جان دلتنگتم زود برگرد. «دروغ می‌گویند که تو را دوستت ندارند که عاشقی با تو معنا می‌شود و بس!» @ShugheParvaz
. «مسیر عشق» ساعات سخت می‌گذرند. و دل پر تلاطم است و ندایی چون ندای حق که این‌ روزها در حال تکرار است. _می‌آیی یا نه؟ براستی این روزها آیه دوم از سوره نصر « وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً «2» معنا می‌کند. این یک گوشه‌ از آن روز بزرگ دارد به تصویر می‌کشد. راستی ما کدام راه را انتخاب می ‌کنیم؟ حق یا ناحق؟ عهد با قائم (عج)یا عهد با شیطان ؟ حضرت حجة ندا سر می‌دهد و شیطان هم ! کدام را انتخاب می‌کنید؟ آیا راه حق را یافته‌اید؟ یا هنوز در پیچ و خم بیراهه‌ها هستید؟ شهید آوینی سید قلم چه قشنگ می‌گوید: «امام آفتاب کرامتی‌ است که از ویرانه‌ها دریغ نمی‌کند. آسمان را دیده‌ای چگونه در گودال‌های حقیر آب نیز می‌نگرد؟ آب را دیده‌ای چگونه پست‌ترین دره‌ها را نیز هم از یاد نمی‌برد؟ چگونه می‌توان کار پاکان را قیاس از خود گرفت؟ امام با خداوند عهدیست که غیر او در آن راهی نیست. و بر همین پیمانه است که امام پا می‌فشارد. نه این راز نه رازیست که میان من و تو نهد. ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست. یعنی همه ذرات عالم از پای تا سر بقایشان به جذبه‌ی عشقیست که آنان را سمت امام می‌کشد اما خود از این جذبه بی‌خبرند.» حال این همه عشق را در راه اربعین می‌نگرم. همه عابس شدند و پر هیاهو روانه مسیر راه ظهورند. «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا * وَنَرَاهُ قَرِیبًا» (سوره معارج، آیات 6 و 7) آنان آن روز را بعید و دور می‌دانند و ما نزدیک می‌دانیم. @ShugheParvaz
(رها شو) نفس وقتی زمین گیر شد بال شکسته می‌شود. آواره ی گوشه‌ی قفس دنیا می افتد. غرق ماتم و غم و ناله می‌شود بدون اینکه بداند دلیل این سردر گمی و آه چیست؟ باید این بال‌های شکسته را به پرواز در آورد. هرشب این نفس را به محاسبه برد. دفترچه‌ی حضور غیاب حسنات و سئیات داشته باشیم و در آخر نفس خود را با خاک مونس کنیم. حال بگو ای نفس سرکش من با تو چه کردم؟ غیر اینکه روز به روز غرق دنیا شده ای؟ نه محاسبه‌ای نه تلاشی... باید هوای نفس خویش را کشت تا دل محب دنیا نگردد. ای دل مگر نه اینکه هدف و شوق پروازیی داشته‌ای چه شد؟ بار که سنگین باشد قدم از قدم که نمی‌توانی برداری تا چه برسد پرواز کنی. رها کن رهاتر از هر قاصدک خوش خبر . دست سمت حضرت رب بلند کن و بشکن این حصارها را، که هوای نفس برایت چیده است. پرواز و آرام گرفتن در آغوش رب حق توست حق تمام دلهاست. اما افسوس و افسوس بد گرفتار غفلت این دنیا شده ایم. •~ الهی لا تُؤدِّبنی بِعُقوبَتِک وَ لا تَمکُربی فی حیلَتِک...~• 🕊 با من مدارا کن... بابت بیراهه زدن‌های گاه و بی‌گاهم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بنواز» تو بنواز  بگذار باور کنند، خواب است آنچه دل ما را می‌آزارد. بنواز که غیر دروغ، ما را علاجی نیست. نفس سنگین است، با هر تاری که می‌نوازیی برای روح خسته خویش روضه‌ای می‌خوانیم. به نظاره چه چیزی نشسته‌ای؟! حال پریشان، آشفته و دلتنگ ما دیگر  مرحمی جز نجوا با رب ندارد! هر دم زمزمه کردیم، ای آنکه بر حال بی‌رمق ما آگاه، ای آنکه گفتی « «فَإِنِّي قَرِيبٌ» دنیای چیزی برای ما نداشت. غیر دو بال شکسته!! خدایا خدای خوبم «شوق پرواز بده روح زمین گیر مرا» ✍ داستان   @ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« حیات روح» ✍ روبه پیرمرد کرد. گفت:«چه خبره این قدر از خانه تان صدای قرآن می‌آید؟!» پیرمرد، لبخندی زد. گفت:«صدای به این خوبی مشکلش کجاست؟!» پوزخندی زد گفت:«هرکی بگذره فکر میکنه کسی مرده!!» چشمان پیرمرد پر اشک شد گفت:« پسر جون! مگر خبر نداری که همه مرده‌ای پیش نیستند!» با چشمان گرد شده گفت:« کیا!؟» پیرمرد گفت:«تمام کسانی که فکر می‌کنی زنده‌اند. اینها فقط جسم متحرک هستند.» دستی بر شانه‌ ی پسر جوان زد و تکه‌ای بر عصا آرام زیر لب زمزمه کرد. « دلیل احیای روح، قرآن است» وارد خانه اش شد. آیات کلیپ از سوره مبارکه ی قیامه آیه ۲۶ - ۳۰ (اجرا در مقام رست / نغمه رست چهارگاه) https://eitaa.com/ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حال بد » ✍🏻 دلتنگی، گاه اشک می‌شود، گاه بغض می‌شود، گاه کاغذ سفید بی ریا را سیاه می‌کند و گاه هم یک درد نا علاج می‌شود. @ShugheParvaz
«از چه بنویسم؟!» ✍🏻 چه غم دارند این شب ها! از غم بنویسم یا آه دل، از چه بنویسم که دیگر نه تار سجادی، نه صدای آوینی کمک می‌کند.!! مرا چه شده است؟! شوق پرواز من کو؟! حس شاعرانه‌ و رقص کلمات نوشته‌های من کو؟! چه بنویسم؟ حتی کاغذ، قلم هم از من خسته گشتند! نگاه کن، آخر حصار کلمات من را به زانو انداخت. چه بنویسم؟! که حال دل همچون غزل بهم ریخته است، قصد آبادی هم ندارد. چه بنویسم؟! کارم به ختم یس، صلوات و عاشورا کشیده است. شاید گره کارم باز هم، به دست قمرالعشیر بنی هاشم باز خواهد شد. کاش وقتی کربلا رسیدم، زمان می‌ایستاد نگاهم به گنبد او سالها طول می‌کشید. اما با این همه باید بنویسم! باید بنویسم تا دوبار پرواز کنم. @ShugheParvaz
4_5780606825967653791.pdf
2.23M
نسخه‌ی کامل مقاله‌ی «منابع نثر من» @ShugheParvaz
« حال زمستان» حال زمستان! بدتر از ما است، بغض کرده نمی‌بارد. نمیدانم شاید هم عاشق باران است،  و باران از حال دل او بی خبر است! شاید هم ابر،  عاشق بیمار گشته است. حال بلند شدند از بستر ندارد تا بیاید آسمان را بغل کند زار زار بگرید. شاید هم اشک هایش را برای بهار نگه‌ داشته است، تا زخم کند تمام گل های دشت ها را.... نمی دانم، اما من! باران را  می‌خواهم،انتظار دیگر بس است، بیا ببار بر بالهای پر شوق پروازم .... بگذار مثل هر سال خاطرات قشنگ با تو را مرور کنم. @ShugheParvaz
نوشتن جادوی زندگی من🤩❤️' نوشتن چه تأثیری روی زندگی من میزاره؟🤔 بریم بخونیم؟🤓📖 با تمرین نوشتن، فقط نوشته‌های ما بهتر نمی‌شود. تمرین نوشتن یعنی تسط به واژه‌ها؛ و با تسلط به کلمه‌ها    ‌🤍⃟🪽 @ShugheParvaz
«سه تار» ✍ سه تار که می‌نوازی تمام روح خسته‌ی من را نوازش می‌کنی!! کلمات پر از درد قلبم را جان دوباره می‌دهی! دوست دارم ساعت ها در اتاقم، با صدای تار تو و قلم و کاغذ حبس کنند. آه، چه غم ها می‌شود نوشت و چه کاغذ سیاه! راستش را بگویم:« خسته ام» بیخیال همینکه خدا هست، شکر 💚 خدا میداند چند قلم خسته یا زخمی را با تار که می‌نوازی جان دوباره دادی! تو فقط بنواز 🪕 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz
«می‌نویسم» ✍ می‌نویسم که جان بیقرار  آرام بگیرد. می نویسم برای کسی که نمی‌خواند. می‌نویسم برای خاک خوردن! می‌نویسم برای یادگار بعد از نبودن! می‌نویسم برای خواندن یادش بخیر گفتن! می‌نویسم که بغضم باران شود دستی نباشد پاک کند.! می‌نویسم برای کسی که عمریست، نیست. می‌نویسم برای جانی که خسته است و همه امیدش شده نشانه ها!! می‌نویسم به امید روزی بیاید، بخواند بگویند:«خیلی منتظرت بود.» او بگوید می دانم می دانم! می‌نویسم برای روزی یاد کنند بگویند:«روحش شاد» قصد از نوشتنم همین بود، باقی الصالحات، گوش چشمی از مادر و مولا پس این همه موانع چیست؟!  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz
«دنیا» ✍🏻 شب است، دل بیقرار را بگو؛ چه کند که غم دارد. پی طبیب فرستادُ ! افسوس خود طبیب درد دارد چون درد او! درمان را می‌دانند، اما چه کنند، عاقبت برگ پاییز بودند افتادند که افتادند. هرچه امید بود پنبه شد. اما نا امید از رحمت خدا نشدند. بارها با دل به درد دل نشست. چون ابر بهار بارید، از حجم درد شکسته بود، ناچار به ادامه بود. شب است دوست دارد، بعضی لحظه‌ها همان لحظه متوقف شوند. همان لبخند! همان احساس خوشبختی! همان حس شیرین حال خوب! همان حس که احساس جوانه زدن از خروار خاک.... باید هم شیرین و هم تلخ را تجربه کرد. باید همچو پرنده در آسمان با وجود باد باز هم مسیر خود را ادامه می‌دهد. باید همچو ابر بارید گذشت. باید همچو شب جای خود به روز داد. دنیا همین است. محل گذر، محل تجربه، محل رسیدن به معبود قبل از سوت پایان دنیا! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz