eitaa logo
صبح حسینی
475 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود اول قرار ما دو تا قربان شدن بود رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود تقدیر پروانه از اول سوختن بود یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم با هر نخ پیراهن تو گریه کردم خیلی برای کشتن تو گریه کردم با خنده‌های دشمن تو گریه کردم هرشب بدون تو هزاران شب گذشته دیگر بیا آب از سر زینب گذشته آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند با خاطرات سیلی و دشنام بردند بین همان شهری که بزم عام بردند این آخر عمری مرا در شام بردند پروانه ها خاکسترم را جمع کردند از زیر سایه بسترم را جمع کردند گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن این آخر عمری مرا رو به وطن کن من را میان کهنه پیراهن کفن کن با قاسم و عباسم و اکبر بیائید من را بسوی کربلا تشییع نمائید حالا دگر بال و پری دارم، ندارم در آتشت خاکستری دارم، ندارم من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت باور نخواهی کرد با اغیار رفتم با چادر پاره سر بازار رفتم خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم با آستینم با چه وضعی رو گرفتم یادم نرفته دور تو جنجال کردند جمعیتی را وارد گودال کردند آن ده سواری که تو را پامال کردند دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت هم یادگار مادرت دست کسی رفت هم روسریِ دخترت دست کسی رفت هم خویش را پهلوی تو انداختم من هم چادرم را روی تو انداختم من محمد جواد پرچمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
لطف حسین مارا تنها نمی گذارد گر خلق وا گذارد او وا نمی گذارد او کشتی نجات و کشتی شکسته مائیم مولا به کام غرقاب مارا نمی گذارد هل من معین اورا باید جواب دادن شیعه امام خود را تنها نمی گذارد زهرا به دوستانش قول بهشت داده است برروی گفته خویش او پا نمی گذارد ما و فسرده حالی مولا نمی پسندد مسکین و دست خالی مولا نمی گذارد از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم  باید که سوخت مارا زهرا نمی گذارد شاعر: مويد   علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
این اسبها که روی تن تو دویده اند طرحی جدید از بدنت آفریده اند   ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند   ساعات عصر ابر سیاه براده ها از هم تمام پیکرتان را بریده اند   تنگ غروب در پی هفده سر دگر عکس  تو را به صفحه نیزه کشیده اند   در زیر آفتاب همه برق می زنند سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند   شاعر: محمد رضا شمس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 اینجا هزار حرمله در انتظار توست  آقا برای آمدنت کم شتاب کن  رحمی به روز من نه به روز رقیه کن  فکری به حال من نه به حال رباب کن  رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس  حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است  در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش  تنها برای دخترکان گوشواره است  اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند  این چشم ها به قامت آب آورت حسین  این دستها که دیده ام از کینه می برند  انگشت را به خاطر انگشترت حسین  برگرد جان من که نبینی ز بام ها  آتش کشیده اند سر و دست و شانه را  یا از فراز نیزه نبینی که می زنند  بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را  می ترسم از دمی که بیایند دختران  با گونه های زخمی و نیلوفری،میا  این شهر بی حیاست به جان سکینه ات  می ترسم از حرامی و بی معجری میا  (حسن لطفی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین اول فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده اند برای سر حسین خولی و شمر از عددی حرف میزنند حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام تا که علم شود نوک نی منبر حسین پایین پای اکبر او مدفن من است در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین محسن حنیفی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
آفتاب دوباره ای پیداست روی دوشش ستاره ای پیداست مشک بر روی شانۀ عباس لب دریا کناره ای پیداست این طرف غیر خار در دستی وایِ من سنگ خاره ای پیداست آن طرف حنجری عطش آلود در پسِ گاهواره ای پیداست این طرف با سه شعبه های خودش روی اسبی سواره ای پیداست آه از توی گودی گودال سر دارالاماره ای پیداست اگر این نیزه ها اجازه دهند بدن پاره پاره ای پیداست خاک این دشت سربلند شده روی پایش اگر بلند شده کاروانی ز دور می آید آه از هر جگر بلند شده چهرۀ ماهتاب این لشگر روی دست قمر بلند شده به قد و قامت علی اکبر چشم نیزه نظربلند شده وای تیر سه شعبه ای انگار روی پاهای پر بلند شده روی زانو نشسته حرمله و روی دستی پسر بلند شده سمت هرکس حسین در نقشی گه عمو گه پدر بلند شده این خمیده سه ساله کیست مگر- -مادر از پشت در بلند شده نجمه گوید که قد قاسم من از چه رو اینقدر بلند شده روی دست تو اکبر از پا؟ نه از میان کمر بلند شده گل به وقت گلاب نزدیک است لحظۀ اضطراب نزدیک است لحظه ای که عمو به خود می گفت مشک بردار آب نزدیک است بی گمان بین آب و ششماهه لحظۀ انتخاب نزدیک است لحظۀ رو گرفتن ارباب از نگاه رباب نزدیک است آه خفاش های بی مقدار کشتن آفتاب نزدیک است لحظه های کشیدن دست و روسری و نقاب نزدیک است مهدی رحیمی http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
طورنشین میشوم سحرکه بیاید جلوه ی ربانی پدرکه بیاید جار فقط میزنم میان خرابه یار سفر کرده از سفرکه بیاید صبح خبرمیدهند رفتن من را از پدر رفته ام خبر که بیاید نوبت ناز من است صبرندارم ناز مرا میخرد پدرکه بیاید گریه ی من مال عمه است،وگرنه زود مرا میبرند ،سر ،که بیاید حرف”کنیز”ی زدن چه فایده دارد گریه فقط میکنم اگر که بیاید طفل، بساطی برای ناز ندارد مقنعه و گوشواره درکه بیاید علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در قالب من ریخته اند ما دو تا آینه روبروی یکدگریم محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها ای به قربان موی خاکی تو معجرها امر کن تا که بیفتند بپایت سرها آه در گریه نبینند تو را خواهرها از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری مگر از یاد تو رفته است که زینب داری حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟! تن تو گر که بیفتد تن من می افتد تو اگر جان بدهی گردن من می افتد دلم آشفته و حیران شد و…حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و…حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و…حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و…حرفی نزدم بگذار این پسران نیز به دردی بخورند این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند نذر خون جگرت باد ،جگر داشتنم سپرسینه ی تو سینه سپر داشتنم خاک پای پسران تو پسر داشتنم سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند به حرم بر روی بال و پر تو برگردند له شده مثل علی اکبر تو برگردند دست خالی اگر از محضر تو برگردند… …دستمال پدرم را به سرم می بندم وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم تو خریداری و من از تو خریدارترم من که از نرگس چشمان تو بیمارترم بخدا از همه غیر از تو جگردار ترم امتحان کن که ببینی چقدر حساسم بخداوندقسم شیرتر از عباسم بگذارم بروی،باز شود حنجرتو یا به دست لبه ای کُند بیفتد ،سر تو جان انگشت تو افتد پی انگشترتو می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟ طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد علی اکبر لطیفیان علیهم السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
این کیست که طوفان شده میل خطر کرده در کوچکی خود را علمدار دگر کرده این که برای مادرش مردی شده حالا خسته شده از بس میان خیمه سر کرده این کیست که در پیش روی لشگر کوفه با چه غرور محکمی سینه سپر کرده آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد تا یک کمی قدّ خودش را بیشتر کرده با دیدنش اهل حرم یاد حسن کردند از بس شبیه مجتبی عمامه سر کرده اما تمامی حواسش سمت گودال است آنجا که حتی عمه را هم خونجگر کرده آنجا که دستی بر سر و روی عمو میزد با چکمه نامردی به پهلوی عمو میزد از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتبای دوم پیغمبرت هستم ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم کرد عبداللهم اما علیّ اکبرت هستم دشمن غلط کرده به سمت خیمه ها آید آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گیرم ابالفضل نوامیس تو را کشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پریشانی ، گرفتاری گیسو پریشانی مکن تا که مرا داری عمه رهایم کن مرا مست خدا کردند اصلاً تمامی مرا قالو بلی کردند عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟ حالا که بازوی مرا شیر خدا کردند بعد از غلاف کوچه ی تنگ بنی هاشم دست مرا نذر غریب کربلا کردند آیا نمی بینی چگونه نیزه میریزند آیا نمی بینی تنش را جا به جا کردند آیا نمی بینی چگونه چکمه هاشان را بر سینه ی گنجینه الاسرار جا کردند علی اکبر لطیفیان علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تا که از چهره ات نقاب افتاد رونق از بزم آفتاب افتاد چهره ی مجتبائی ات گُل کرد در دل دشت التهاب افتاد دید عباس رزم شاگردش دید صحرا در اضطراب افتاد همه از نعره ی تو فهمیدند کار با پور بوتراب افتاد تا حریف نبرد تو نشدند بارش سنگ در شتاب افتاد گوییا زخم آتشین خوردی یا عمو گفتی و زمین خوردی به سرت سر رسیده ام برخیز شاخه یاس چیده ام برخیز سیزده سال انعکاس حسن پسر قد کشیده ام برخیز خاطرات قدیمی یثرب اشک های چکیده ام برخیز تا نفس های آخرت نشود تا کنارت رسیده ام برخیز من جوان مرده ام بمان پیشم خسته ام قد خمیده ام برخیز با تنت در برابرم چه کنم شرمگین برادرم چه کنم یافتی گرچه آرزویت را می کشی با غمت عمویت را همگی ایستاده می خندند کن نظر دشت روبه رویت را چقدر سنگ بر مزار تو هست که شکسته چنین سبویت را که در این خاک پرپرت کرده بین خون قاب کرده رویت را لب خود وا مکن که می بینم زخم سر نیزه در گلویت را که زده شانه ات به پنجه خویش که چنین تاب داده مویت را حیف مشتی ز کاکلت مانده گیسویت دست قاتلت مانده بیشتر مثل مجتبی شده ای ولی افسوس بی صدا شده ای مثل آئینه ای که خورده زمین تکه تکه جدا جدا شده ای قد کشیدی شبیه عباسم هر کجا تیغ خورده وا شده ای هرکجا دست می زنم گود است وای من غرق رد پا شده ای زیر سنگینی هزاران اسب به گمانم که آسیا شده ای سینه ات بس که جا به جا شده است استخوان ها پر از صدا شده است شاعر ناشناس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872