eitaa logo
سُلالہ..!
267 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
گرھ‌خوردھ‌دلم‍‍ بہ‌فرش‌هـٰاۍِ‌حرم‍‍ :]👀📿
دوستان چون پیام ها بیشتر شون یک سوال بود من دیگه اسکیرین نمی گیریم. پرسیدن:مهسا جان چه اتفاقی برای خواهرتون افتاده؟
زینب ظرف خوراکی که داشت رو باز کرد،داخلش میوه بود. زینب:بفرمایید بچه ها. النا یک تیکه سیب برداشت و گفت:ممنونم زینب جان. زینب به همه تارف کرد و همه برداشتن و تشکر کردن اما به من که تارف کرد اما من گفتم نمی خوام. وقتی زنگ خورد و رفتیم سرکلاس النا شروع کرد به مطالعه... –النا خانم این چه کاریه؟ النا:چی چه کاریه؟ –همین که اینقدر سریع با این دختره زینب صمیمی شدی! النا:خب دختر خوبیه. –وای النا... النا:چته پارمیس خانم؟ –اصلا از این جور دخترا خوشم نمیاد. النا:چه جور دخترا. –از این مدل دخترا که اینقدر خشکن وخودشون رو می گیرن. النا:دختر به این خوبی ،خوش اخلاقی و مهربونی. –وا،آخه تو فرصت به این کمی چطوری باهاش آشنا شدی؟ النا:بعضی آدما اینطورین دیگه،سریع شخصیت شون معلوم میشه. –ای خداااا النا:بهت میخوره فقط مشکلت با زینب اینه که چادریه! –شاید! النا:آخه باحجاب بودن یا نبودنش ربطی پیدا نمی کنه به اخلاقش –هرچی که باشه،مطمئنا اخلاقش مورد پسند من نیست. النا:باشه خب ! تو باهاش دوست نباش ‌. سرم رو برگردوندم. وقتی مدرسه تعطیل شد از مدرسه خارج شدم‌. یک ماشینی اومد دنبال زینب و بردش. منم که پیدا راهی خونه شدم. وقتی رفتم خونه گوشیم و برداشتم.ثمین پیام داده بود بهم زنگ بزن. بهش زنگ زدم . ۴تا بوق خورد و جواب داد. +سلام دختر خوب. –سلام فدات بشم. +چطوری؟ –خوبم، توچطوری؟ +منم خوبم –خب خداروشکر. +پارمیس –جان +امشب میام خونه تون. –چقدر عالی....بیا،ساعت چند؟ +ساعت7 _باشه بیا،منتظرم! +خداحافظ. –خدانگهدارت. ادامه دارد...... @dokhtarane_mahdavi313
آخه چی بگم!!🙂 هیچ اتفاقی براش نیوفتاده. به دلایلی ارتباط بینمون قطع شده🙂
پرسیدن :چیشده😂
فضولی کار درستی نیست ها😂
حتی پی وی هم اومدن 😅
لباس هامو که عوض کردم از اتاق خارج شدم. –مامان. مامان:بله. –ثمین امشب میاد اینجا. مامان:باشه،شام میاد؟ –آره. مامان:شام چی بپزم؟ –نمی دونم. مامان:قیمه خوبه؟ –آره. تلویزیون روشن کردم. مامان هم اومد کنار من.ظرف میوه هم دستش بود. مامان سیب رو پوست کند و گفت:بیا عزیزم بخور... –وا مامان، من مگه بچه ام؟ مامان:ایجوری میگی انگار ۱۰۰سالته. –آخه کی دهن دختر ۱۶ساله میوه میزاره؟ مامان:تو هرچند سالت که باشه بازم بچه ی منی. –مامااان. مامان:جانم؟ –از دست تووووو شروع کردم به خوردن سیب. وقتی تموم شد پاشدم رفتم داخل اتاق . ساعت 1:30بود. شروع کردم به مطالعه دروس تا ساعت 2:30 که مامان برای ناهار صدام کرد. ناهار خورشت کدو بود ،وقتی ناهار رو خوردم رفتم و روی تخت دراز کشیدم ولی اصلا نفهمیدم کی خوابم برد . زمانی که چشم هامو باز کردم ساعت4بود. از روی تخت بلند شدم آبی به دست و صورتم زدم و دوباره نشستم سر درسم. هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که مامان وارد اتاق شد. مامان:پارمیس. –جانم؟ مامان:میخواستم یه چیزی بهت بگم. –بله؟ مامان:دیشب پدرت تماس گرفت. –خب؟ مامان:گفت اگه تو موافق باشی،برای زندگی بریم لندن. –چی؟؟؟؟؟؟لندن؟؟؟؟؟؟ مامان:بله....نظرت چیه؟ –یعنی چی؟مگه به این راحتیه؟؟من درس دارم ،مدرسه دارم! دوستام چی؟ مامان:خب اونجا ادامه میدی... –وای مامان نه! نمیشه....مگه اینجا چشه؟ داریم زندگی می‌کنیم دیگه مامان:مگه اونجا چشه؟ –مامان نمیشه! دوستام چی؟ خاله الناز چی؟اگه بریم من از این که هستم تنها تر میشم! مامان:چند وقت یه بار بهشون سر میزنیم. –نه مامان ...ما حتی زبان اون ها رو نمی فهمیم! مامان:تو که زبانت انگلیسی ت خوبه. –آره خوبه‌،ولی شما چی؟؟؟؟ مامان :ما هم یه کاری میکنم. –نه مامان، من مخالفم. مامان:باشه،باشه...ولی روش فکر کن. –خب... مامان رفت بیرون‌. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313
🍂تیغ سحر زجوهره خونت آبدار گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید... 🍂آئینه‌دار خون تو اند آسمانیان رنگین‌کمان به شوق تو خندید ای شهید.‌‌‌‌.. 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد ‌ با ذکر 🍃 📲@dokhtarane_mahdavi313
آخه چی بگم مدیر جان😅
نمی دانم🤷🏻‍♀
سکوت اختیار میکنم😂😄
💔
ادمین های گل قصد فعالیت ندارید؟
یکی از دوستان گلمون از بین الحرمین🙂 ممنونم که به یادمون بودید❤️
امشب ساعت 8توی گروه مون محفل داریم 🙃❤️
🌼💛 @dokhtarane_mahdavi313 ریحانه النبیـ🧕🏻🍒
📚 @dokhtarane_mahdavi313 ریحانه النبیـ🧕🏻🍒
🧕🏻💕 @dokhtarane_mahdavi313 ریحانه النبیـ🧕🏻🍒