eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال vip رمان هستی ام باش افتتاح شد😍✨ برای خرید vip رمان هستی ام باش با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @Fh1082 💭مزایای vip💭 ❣بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده ❣پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی ❣داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد حق عضویت Vip مبلغ فقط ۲۵ هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @Fh1082
♥️ وی آی پی چه خبره😱 به جاهای خیلی خیلی حساسی رسیدیم😍 اگه دوست دارید زودتر بخونید وقت رو از دست ندید و سریع برای عضو شدن اقدام کنید👌
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
± اشتباه شما اینه ك↓
معمولا دیر متوجه می‌شید اینکه از خودتون و وجودتون واسه دیگران مایه نذارید ، به دیگران کمک کردن خوبه دستگیری و همدلی خوبه ، ولی به نظرم نباید آدم تیکه‌ تیکه از خودش بکنه به‌خاطر دیگران اونا هم نمیگن این مهربونه ملاحظه‌ش رو بکنیم پاره‌پوره‌ت میکنن ککشون هم نمی‌گزه : )!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾 🌾 ♡بِسْمِ‌رَّبِ‌الـ؏ِـشْـقْ♡ ★الـٰهہ‌بـانو★ ♡♡ آبی به صورتم زدم و سرم رو بالا آوردم .نگاهم صاف نشست توی آینه ی دستشویی . به چهره ام خیره شدم .این من نبودم ! همون دختر شیطونی که روزی از دیوار صاف بالا می رفت و حالا با اون چشمای غم گرفته شبیه آدمای روانی و افسرده شده بود؟! صدای مادر رو همونطور که نگاهم توی آینه بود ، شنیدم : _الهه ... می گم ... بیا بریم یه آزمایش بدیم . -دیگه آزمایش چی بدیم ؟ دکتر گفت معده ام عصبیه . همین. -نه ... آزمایش واسه ... بارداری. چوب شدم . خشک و بی حرکت . "وااای ... نکنه ... باردار باشم ؟" این فکر مثل سرمای سیبری تموم رگ های تنم رو خشک و منجمد کرد . ناچار بودم . شاید باردار بودم . بچه ای بدون پدر! چشمام رو به زور روی دنیای نامرد بستم و بابغض گفتم : _باشه . رفتیم . بادلشوره رفتیم . هم من هم مادر دلشوره داشتیم . یعنی اگر بچه ای در راه بود ، بدترین اوضاع و شرایط ممکن پیش میومد. من خودم رو هم نمی تونستم تحمل کنم حالا چطور باید وجود بچه ی آرش رو تحمل می کردم . بچه ای از یک مرد کلاهبردار !! از یک نامرد عوضی ! آه کشیدن ، تنها شیوه ی نفس کشیدنم شده بود . آه کشیدم و باز صبر کردن سخت ترین کار دنیا شد ، برای دانستن اینکه چه بلایی قراره سر من بیاد؟ 🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾 🍁@Tafrihgaah🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 لینڪ‌پـارت‌اول↯↯ https://eitaa.com/tafrihgaah/52205 ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" (‌حࢪام‌)‼️ 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾 🌾 ♡بِسْمِ‌رَّبِ‌الـ؏ِـشْـقْ♡ ★الـٰهہ‌بـانو★ ♡♡ طاقت نیاوردم . انتظار سخت بود.اما سخت تر از اون ، اضطرابی بود که از سروصدای محیط آزمایشگاه به جونم می نشست . از روی صندلی برخاستم و به مادرگفتم : _من میرم خونه ... اینجا اعصابم بیشتر بهم می ریزه . مادر فقط نگاهم کرد و من از آزمایشگاه بیرون اومدم . قدم هام کوتاه بود و دو تا خیابان تاخانه راه . نگاهم بین مردم و مغازه ها ، عبور ماشین ها ، سروصدای راننده های تاکسی برای سوار کردن مسافران ، می چرخید . دلم می خواست هرکسی بودم جز همین الهه ی شکست خورده . دلم می خواست یکی از همین آدم ها می شدم . همین هایی که با موبایلشان حرف می زدند یا اون خانمی که سوار تاکسی شد . یا دختر جوانی که از یک مغازه آبمیوه فروشی یه لیوان آب هویج خرید . هرکسی بودم جز الهه . چرا من؟ چرا من باید اینقدر بدبخت باشم ؟چرا عشق من باید اینقدر نامرد باشه؟ آه کشیدم تا غصه هایم که از مرز غصه گذشته بودند و به درد رسیده بودند ، سنگینی شان روی قلبم سبک شود. خدا رو شکر پدرخونه نبود تا حال پریشونم رو ببینه . تا در خونه رو باز کردم و نشستم روی یکی از مبل ها ، نگاه سردم ، در سکوت خونه به در و دیوار دوختم . نگاهم رسید به قاب عکس روی دیوار . همان تک بیت خطاطی شده ی دست حسام . من سوختم وسوختم وسوختم ازعشق حاشا که دل غمزده ای سوخته باشه 🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾 🍁@Tafrihgaah🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 لینڪ‌پـارت‌اول↯↯ https://eitaa.com/tafrihgaah/52205 ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" (‌حࢪام‌)‼️ 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹‌بسـم‌اللّٰه‌الرحمـٰن‌الرحیـم🖐🏻🌿!'›
• آدم ها همه می پندارند که زنده اند ؛ برای آنها تنها نشانه ى حیات، بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد: "آهای فلانی! از خانه دلت چه خبر؟ گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟".. 🍃 - احمد‌ شاملو ؛
• حال خوب می خواهی؟! یاد بگیر روی پای خودت بایستی ، به خودت تکیه کنی ، و همه کاره ی دنیای خودت باشی . دلت که گرفت ، دنبال گوشی برای شنیدن و دستی برای نوازش نگردی ؛ و خودت درمان دردها و بی کسی خودت باشی .. از هیچ کس توقعی نداشته باش! توقع داشتن از آدم ها ، جز اینکه باعث رنجش و مانع ابتکار و خودباوری ات باشد ، نتیجه ی دیگری ندارد .. سعی کن فقط روی خودت و توانمندی های خودت ، حساب کنی ..]