⏱ نماز اوّل وقت ⏱
✨♥️ امام صادق (علیه السلام) فرمود:
برتری نماز اول وقت بر نماز آخر وقت، همچون برتری آخرت بر دنیاست.
✨💚 امام باقر (علیه السلام) به زرارۀ فرمودند:
بدان! همیشه نماز اوّل وقت برتر است، پس تا میتوانی در این کار خیر شتاب کن.
💠 زرارۀ گفت: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: خدا خیرت دهد! برای هر نماز، کدام وقت افضل است، اوّل، یا وسط یا آخر وقت؟
فرمود: اوّلِ آن.
🌟 رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) میفرمود:
همانا خداوند عزّوجلّ آن کار خیری را دوست دارد که در آن عجله شود.
📗 كافی، ج3، ص274
✨♥️ امام صادق (علیه السلام) فرمود:
براى مؤمن، فضیلت (و فایده اختیار کردنِ) نماز اوّل وقت بر نماز آخر وقت، از مال و فرزندش بيشتر است.
📗مكارم الأخلاق، ص301
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک
🌼ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری به روش عجیب
✍یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چارهاندیشی بودم.
در همین بین امام متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعهای طلا داخل خاکها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانوادهام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعهای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.
بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهیهایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندیهای منزل و خانوادهام را تهیه و تأمین کردم
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری، عبدالله صالحی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🍃
#اینگونه_باشیم
⚜طوری زندگی کنیم که امام زمانمان را همراه خود ببینیم.
💫طوری حرف بزن که اگر #امام_زمان ارواحنافداه هم کنارت بود همان حرفها را بتوانی محکم بزنی و ادامه بدهی، نه اینکه یکدفعه قطع کنی و بگویی معذرت میخواهم داشتم حرف بیخود میزدم!
🌟امام زمان ارواحنافداه با ما هستند، ما نخواستیم ایشان را ببینیم و باور کنیم.
👈بیاییم باور کنیم و از این به بعد با امام زمان ارواحنافداه زندگی کنیم.
👈یعنی اگر در خانه پنج نفر هستید، پنج نفر نیستید بلکه شش نفر هستید.
امام زمان ارواحنافداه هم هستند و دارند با ما زندگی میکنند.
👌طوری برخورد کن طوری عمل کن طوری حرف بزن که امام زمانت هم دارد میشنود و میبیند و تأیید میکند.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
•🌺°| بخونید خیلی مهمه🌺👌•
•🌸°| #حرفاے_خودمـونے|°🌸•
🔻پاتکِ شیطان
✍ ما انسانها یه دشمن زخم خورده داریم به اسم #شیطان
چون به جدّ ما حضرت آدم سجده نکرده، از درگاه خدا رانده شده. برای همینم از آدم و بچههای آدم بدجور کینه داره.
☝️ خدا در چند جای قرآن میفرماید حواستون باشه، این #شیطان دشمنِ آشکارِ شماست.
در سوره یوسف میفرماید:👇
🕋 إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (یوسف/۵)
💢 بدرستیکه #شیطان، دشمنِ آشکارِ #انسان است!
در ۵ آیهی دیگه از قرآن هم میفرماید:👇
🕋 "إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ"
💢 او دشمن آشکار شماست!
اونایی که در جنگ شرکت کردند میدونند..
وقتی به دشمن حمله میکنی و یه منطقهای رو تصرّف میکنی، دشمن تمامِ قدرت و توانش رو جمع میکنه تا با یک حملهی سنگینتر اون مناطق رو آزاد کنه، و پس بگیره.
به این حملهی سنگین میگن:👈 پاتَک
☝️ در مسائل #معنوی هم همینطوره.
هر کار خوب، و هر #عمل_صالح که انجام دادی، اگر مقبولِ درگاهِ الهی باشه، پاداشش بهشته.
در واقع با هر عملِ خوبی، خودت رو در #بهشت جا کردی.
حالا، حواست باشه☝️
🔔 هر وقت یه کار خوبی کردی، و خودت رو توی #بهشت جا کردی، منتظرِ #پاتک_شیطان باش، چون این دشمنِ قسم خورده، میخواد #بهشت رو ازت پس بگیره.
✔️ اگر یه شب یه #نماز_شبِ خیلی خوب خوندی،👈 منتظر باش که فرداش #شیطان برات برنامه داره...
✔️ اگر یه شب یه هیات خوبی رفتی و حال خوبی بهت دست داد، خیلی گریه کردی،👈 بعدش منتظر #پاتک_شیطان باش، که میخواد مثلاً با یه نگاهِ حرام، همهاش رو ازت پس بگیره...
✔️ اگر یه #زیارت خوب رفتی، یه کربلای خوب رفتی، احساس کردی خیلی متحوّل شدی،👈 منتظر باش که #شیطان حسابی برات برنامه داره...
✔️ اگر یه #ماه_رمضان خوب رو پشت سر گذاشتی، و یک ماه بندگی خالصانه کردی، و خیلی حالت خوب شد،👈 مطمئن باش که #شیطان خیلی از دستت عصبانی شده، حسابی برات برنامه داره. میخواد به هر قیمتی شده این بهشتی رو که رفتی ازت پس بگیره...
بخاطرِ همین:
📣📣.. خدا در قرآن میفرماید مراقب باشید #شیطان شما رو از بهشت بیرون نکنه..
این ملعون قبلاً پدر و مادر شما رو از #بهشت بیرون کرده:👇
🕋 یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ (اعراف/۲۷)
💢 ای فرزندان آدم! #شیطان شما را نفریبد،همانگونه که پدر و مادرِ شما را از #بهشت بیرون کرد.
این نکته هم یادت باشه:
✅ اون کارِ خوبی که انجام میدی، هر چقدر بزرگتر و مهمتر باشه، #پاتک_شیطان هم سنگینتره.
📣 مراقبِ #شیطان و حملاتش باشیم...
به لطفِ خدا، ما میتونیم حریفِ #شیطان بشیم.💪
🕋 إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا (نساء/۷۶)
💢 به درستی که، نقشهی #شیطان همانندسازی قدرتش ضعیف است.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#اندرحکایت روزگار📃
روزی ، روزگاری شیخی بلند بالا و به غایت ریش قشنگ و حقوقدانی مدعی ، در رؤیاهای خود دست و پا می زد ، او در رؤیاهایش آنچنان پولش از پارو بالا میرفت که انگار سوار بر قالیچه ای جادویی ست و از آن بالا مردم لاغر و بیچاره را با لبخندی ملیح نظاره می کرد ، اتفاقا در رؤیای مبارک سحری در روز جمعه ، ناگهان خواب او را در ربود ،خوابی بس شیرین که در آن جیب مردم سوراخ شده بود و سکه های مردم به جیب شیخ ریش قشنگ جاری بود .
ناگهان به تلنگری شیخ ریش قشنگ از خواب پرید و خوابش را رؤیایی صادقه یافت، آری گویا او در خواب بود که نرخ بنزین بالا می رود و جیب شیخ از فراوانی نعمت در حال ترکیدن بود....
روزگار گذشت و گذشت ، حال شیخ ریش قشنگ در سرایش لمیده بود و شیخی خوش منظر و خوبروی بر مسند آن ریش قشنگ تکیه داده بود...
شیخ خوب رو هم رؤیاهایی داشت اما برای رسیدن به رؤیاهایش می بایست کفش آهنین به پا کند ، اما او از گروه پابرهنگان بود ، خواب از سرش پریده و در سحرهای مبارک جمعه ، دل به کوه و معدن و بیابان و کپرهای صحرا میزد...
او نه که رؤیا میدید ،بلکهکارهای رؤیایی می کرد...خدا قووتش دهد الهی...
این حکایات همچنان ادامه دارد...
با ما همراه باشید باحکایتی دگر در روزی دیگر...
📝 #حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
╭✹•••••••••••••••••••••••••♥️♥️
#داستانک
#انگیزشی
لاستیک دوچرخه ام که باد نداشت، تلمبه را برمیداشتم و بادش میکردم، گاهی باز کج و کوله میشد، خالی میشد.
میفهمیدم خاری، میخی، تیغی چیزی فرو رفته و تایر را سوراخ کرده، دل و روده ی لاستیک را میریختم بیرون، توی تشت آب بالا و پایین اش میکردم تا آن حباب های ریز پیدا شود و سوراخ را پیدا کنم.
╭✹•••••••••••••••••••♥️
♥️ ╯
توی جعبه ابزار بابا همه چیز پیدا میشد، از شیر مرغ تا جان آدم. اول از یک چسب مایع استفاده میکردم، بعد آن یکی که شبیه چسب زخم بود، پروسه ی عجیبی داشت این پنچرگیری، من خوب بلدش بودم. در واقع اول که بلد نبودم ، نیاز باعث شد یادش بگیرم، نمیشد هر بار که دوچرخه پنچر می شد منتظر بمانم بابا دوچرخه را پشت ماشین بار بزند و ببرد پنچرگیری کند و به خانه برگرداند، صبرش را نداشتم، همین شد آستین بالا زدم و به هر جان کندنی بود یادش گرفتم.
زندگی هم گاهی چرخش پنچر میشود، یکهو توی وجودت چیزی خالی میشود، مثل موبایل که شارژ خالی میکند، یک روزهایی پُر میشوی از غصه، بی انگیزگی، فکر های مزخرف. سخت است همت کردن، آستین بالا زدن و آن سوراخ را پیدا کردن، اما شدنی است، شما که کمتر از یک بچه ده یازده ساله نیستید، هستید...؟!
❌ناامیدی ممنوع❌
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✨یاد تو شفاست حضرت معصومه
🖤نام تو دواست حضرت معصومه
✨درمانده ام و دوای دردم بانو
🖤در دست شماست حضرت معصومه
🏴وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت باد.🏴
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#برای_خدا_باش
♦️کارها رابایستی برای او بکنی ؛
آن هم با محبت او
یعنی❓
1⃣ او را دوست داشته باشی
2⃣ کارهایت را به دوستی او
انجام دهی
♦️این انجام دادن کارها برای او و محبت خالصانه به او
سِر تمام ترقیات معنوی بشر است
از امیرمومنان علی علیه السلام
سوال کردند :
از کجا به این مقام رسیدید ؟
فرمودند؛
*در دروازه دل نشستم و غیر خدا را راه ندادم*
قیمت تو به اندازه خواست توست
اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت
[∞+]است
《 اگر دنیا را بخواهی قیمت تؤهمان است که خواسته ای 》
🍃
💦🍃 @takhooda ✨
#تلنگرانه
استاد دفتر را روی میز گذاشت...📖
+سعیدی.... حاضر🙋🏻♂
+محمدی...حاضر🙋🏻♂
+فرامرزی...حاضر🙋🏻♂
+مجاهد...حاضر🙋🏻♂
+حسینی...!!!
+حسینی...!!!🤨
_استاد امروز هم غایبه...
استاد نگاهی کرد...👀
_چهار روز هستش که حسینی نیومده...🤨
ازش خبر ندارین!؟🧐
بچه ها همگی سکوت کردند...🤐
استاد ناراحت شد...😔
سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...😡
ناگهان فریاد زد...🤬
خجالت نمیکشید که چهار روز...
چهار روز...
از رفیقتون بی خبرین!؟😤
نگرانش نشدین!؟🤔😕
چهار روز بی خبر!!!؟
به شما هم میگن دوست!!!؟😏
رفیق...!؟😒
صد رحمت به دشمن...🤭
چشمهایمانبه زمین دوختهشد...
توان بالا آمدن نداشت...
شرم و خجالت میسوزاندمان...
اما واقعا... از حسینی چه خبر⁉️
محمد چهار روز نیامده!!!
نگران شدیم... واقعا نگران...😰
استاد سکوت کرده بود...
کتاب را ورق میزد...📖
زیر لب چه میگفت...خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد...🔗
الکی کتاب را ورق میزدم...📖
آشوبی در دل...
نگرانی موج میزد...
واقعا محمد کجاست⁉️
چه شده⁉️
چهار روز...‼️
چقدر بی فکرم...🤦🏻♂🤦🏻♀
لحظه ها به سکوت گذشت...
با صدای استاد شکست...
حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم...
فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...
بلند شدم...
پای تخته رفتم...👨🏻🏫
بااجازه استاد...🙋🏻♂
با علامت سر ، اجازه داد...
ذهنم ...🧠
قلبم...🧡
فکرم...🧠
روحم...👻
روانم...
پیش محمد هست...
چهار روز غیبت کرده!😞
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من...
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم...
نگاهم به انتهای کلاس افتاد...
به آن تابلوی خوشنویسی ...
دلم دوباره لرزید...
مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...
فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...
شروع کردم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بنده حقیر ...
حسین ...
دوست محمد هستم...
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم...
استاد با تعجب به من نگاه کرد...
دقیقا عین نگاه همکلاسیها...
آری ... من حسینم...
دوست رفیق غایبمان...
کسی که چهار روز غیبت کرده...
و بخاطر بی خبری از اوموأخذه شدیم...
شرمسارم...😓
خجالت زده ام...😢
حرفی ندارمکه انقدر بی تفاوت...
اشکهایم جاری شد...😭
بغض تارهای گلویم رازیر و بم میکرد...🥺
حرف زدن برایمسختتر از نفس کشیدن در آب بود!!!
به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم...😵
ادامه دادم...
ممنونم استاد...🙏
که امروزبیدارمان کردی...
بیدار از یک حقیقت تلخ...
و یک خواب نه چندان شیرین!!!
بیدار شدیم تا بفهمیم...
چقدر زمان گذشته!؟
یک روز!!!
نصف روز!!!
یا مثل اصحاب کهف!!!
که سیصد سال در خواب...
و وقتی بیدار شدند کهدیگر سکه آنها ...
مال عهد دیگری بود...
عهد دقیانوس!!!😏
امروز بیدار شدیم...
و نمیدانیم چقدر خوابیدیم!
چهار روز!!!؟
سیصد سال!!؟
بیشتر...!؟
آری خیلی بیشتر...
۱۱۸۷ سال در خواب هستیم!!!
و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!!
کسی نگفت که اگر محمدچهار روز غایب است...
مهدی۱۱۸۷ سال است که غایب است!!!
و کسی فریاد نزد...
چطور از وی بی خبرید...⁉️
او که نه تنها دوستبلکه بهترین دوستمان...
بلکه پدر مهربان...
بلکه صاحب نفوس مان ...
بلکه صاحب این زمان ...
کسی ما را ملامت نکردکه خجالت نمیکشید...⁉️
شبها راحت میخوابیدو نمیدانید این غایب
آیا به راحتی خوابیده است⁉️
یا تا صبح به درگاه الهی ندبه میکند...😇
که خدایا...
شیعیان ما ...
از اضافه طینت ما خلق شدند...
به خاطر ما...
به آبروی ما...
غفلت آنها را ببخش...🤲
و چقدر نابرابر...⚖
که او بخاطر ما در زنجیر غیبت است...⛓
اما...❗️
من راحت میخوابم...‼️
و او نگران من بیدار...
خودش گفته است...
انا غیر مهملین لمراعاتکم...
محال است که هوایتان رانداشته باشیم...
و این بزرگترین غایب زندگیمانهرگز باعث نشد...
که استاد مارا ملامت کندبه اندازه چهار روز غیبت دوستمان!!!
دیگر قدرت مقابله با بغض نبود...
مثل استاد...
مثل بچه های کلاس...
مثل تابلوی نستعلیق اخر کلاس...
که با بغض ...
اما مظلومانه....
نوشته اش را فریاد میزد....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توسل به حضرت معصومه
#واعظ دکتر رفیعی 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔹من دروغ بنویسم؟🔹
یکی از فرزندان حاج آقا حسین قمی می خواست شناسنامه بگیرد. در کربلای معلی به کنسولگری مراجعه نموده بود و سه سالی هم شاید از بلوغش گذشته بود. برای فرار از نظام وظیفه می خواست سنش را کمتر از حد بلوغ بگیرد. کنسول گفته بود چون شما بالغ نیستید باید ولی شما بنویسند تا ما شناسنامه برای شما صادر کنیم. به مرحوم آقا اظهار کرد: چون من سن خود را کمتر گفته ام به کنسولگری دستور دهید برای من شناسنامه صادر نمایند.
آقا خیلی عصبانی شد و فرمود: من دروغ بنویسم تا تو کاغذ را برای آن کنسول ببری؟ خاک بر سرت آقا حسین که تو خودت را مرجع مردم می دانی و مردم هم تو را نایب امام می دانند، دروغ می گویی!
فرمودند: اگر من صد پسر داشته باشم و آنها را دم توپ بگذارند، یک دروغ نخواهم گفت، چون دروغ گفتن من ضرر به اسلام می زند، ولی از بین رفتن آنها ضرری به اسلام نمی زند.
📚 عنصر فضیلت و تقوی، عباس حاجیانی دشتی، ج ۱، ص ۸۵ - ۸۶
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
☘آیت الله محمد باقر حکمت نیا (۲)
💥مرحوم آیت الله حکمت نیا از شاگردان برجسته حاج ملا آقا جان بودند. ایشان در همدان از سوی یکی از شاگردان حاج ملاآقاجان به جلسات خصوصی دعوت می شوند. همینکه حاج ملا آقاجان وارد مجلس می شوند، نگاهی به سراسر مجلس می اندازند، تا به جوان تازه وارد(مرحوم حکمت نیا) می رسند، می فرمایند: "آن سید از ماست، او را بگیرید!" زیرا جد مادری ایشان سید موسوی بوده و مرحوم حاج ملا آقاجان شدیداً اعتقاد داشت سادات مادری نیز سید هستند.
⚡️⚡️⚡️
در سفری از همدان به ابهر در بین راه مکاشفاتی برای ایشان رخ می دهد که آنها را با حاج ملا آقاجان در میان می گذارد. حاج ملا آقاجان نگاهی به سر تاپای ایشان می اندازد و با تعجب می گوید:"بارک الله! بارک الله! پسر! این طفل یک شبه ره صد ساله می رود."
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗عاشق دلباخته امام زمان
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨