روزشماری کنکور
یک ماه بیشتر است خوابِ شب ندارد.
پاهایش را بهم میکشد، دست را گره در موهایش میکند و گاهی یکی از آنها را میکَند. خیلی به فکر فرو میرود، خیره میشود.
گاهی چشمانش را عمیق باز و بسته می کند. عرق از شیارهای جبینش میچکد! بدنش یخ کرده ولی در دلش کوره ای پر حرارت است. گاه انگار سالهاست لابه لای چکنویس هایش به خواب رفته است.
محیطش امن است، تورقی بر جزوه هایش دارد کسی حق ندارد به آنها دست بزند. رنگ صورتی چهره اش گاهی نیلی و کبود گاه زرد و سرخ میشود.
بعد از تلاش علمی، دلش به قاروقور میافتد. شور و شیرین و سه شیره و عسل و سکنجبین و دمنوش های گیاهی گل گاوزبان و... آرامش میکند.
صدا و سیمای خانه شان را قطع کرده است. فیش سیما را کشیده و می گوید صدای تلفن به گوشم نخورد.
از امروز فقط تحلیل آزمون میخواند. قلمهایش را دوسر کرده تا روز موعود شش مداد داشته باشد.
فردا باید آرام تر باشد و خوانش را کنار بگذارد و فقط ذهنش را تقویت کند.
پاورچین گوشی را برداشته و از شبهای کنکور نوشتم، در چهارشنبه ی امام رضایی از شما عزیزان التماس دعا دارم.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
کودکی ات را یادت هست؟
کودکی خرد و کوچک با کلی نقص. نقص نیاز؛ نیاز به شیر، آب، نان، بهداشت و هرچه بزرگتر نیاز بزرگتر و بیشتر ..
به دنبال دامنی امن تا گریه ها، عطش ها و گرسنگی ها را برطرف کند.
طفل صغیر و دامن مادر، بهترین پناهگاه و جایی از اینجا بهتر نیست. هیچگاه نامادری مادر نمیشود چون نمیتواند بچه را شیر دهد ولو اینکه او بهترین باشد.
کودک گاهی نمیداند کجایش درد میکند، چه میخواهد؟ فقط فریاد میزند و نق و نوق میکند ولی مادر یا پدر میدانند او چه میخواهد.
در کتاب تکوین وقتی گریه میکند نیاز شیر و غذایش را تأمین میکنند و در کتاب تشریع باید دست از آب و غذا بردارد و خود را به مکتب ادب برساند تا آبرسان الهی به او عنایت کند.
انسان راه میخواهد. «اهدنا الصراط المستقیم». نای صراط مستقیم در بیابان لم یزرع جهالت است؛ فقط صراط مستقیم است که او را به سمت هدایت می کشاند.
هدایت جنسش نور است. آن نور ظل الله(سایه ی خدا) است؛ سایه ی خدا چیزی از خود ندارد بلکه تمام خداست.
آیینه ی تمام نمای خداست، او تجلی می کند در وجود امام.
منصب امامت اولین و آخرینش به دست خداست.
روز گرم، بر جهاز اشتران، چشمه ای در کویر چه گواراست!! چه خبر است!!! برکه ایست پر برکت، پیوند آسمان و کویر
گره خوردن دستان پسر آمنه در دستان پسر فاطمه، روز نبأ عظیم، روز پیوند نبوت با امامت، روز بیعت، روز بیداری فطرت ها و ملت ها، روز ناله ی شیطان ها، روز انتخاب و انتساب اولین امام و وعده ی آمدن آخرین امام.
جمعیت 120 هزار نفری در یوم التبسم، یوم الفرح در بازگشت حجه الوداع، روز بیعت دست در دست و دستان دیگر در کاسه های آب.
غدیر آب حیات و مدرس حیات بشری است. عده ای یادشان رفت پیغمبرشان فرمود: «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»
بعضیها دور کعبه چرخیدند ولی باطن کعبه (امام) را فراموش کردند. بعضیها حلقه های دست در دست غدیر را به فراموشی سپردند و به دنبال نامادری های خلافت راه افتادند.
عید غدیر مبارک باد
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
جوال
ساعت 5عصر
حاجی منتظر بود تا با دو پسرک راهیِ باغ شود. جوان قدیمی به جوانهای امروزی، یاد می داد که چگونه بیل را دست بگیرند و خاکهای باغ را جابجا کنند تا آب قنات مسیرش را بهتر پیدا کند وخود را به درختان برساند.
حاجی گاهی مینشست و گاهی بلند میشد. بیل را خودش به دست میگرفت و میگفت: «آخر تا کی میخواهید کار بلد بشید، حیف حیف که دیگر نمتونم کار کنم»."جوان توانست و ندانست، پیر دانست و نتوانست".
پسرک ها از رقابت یکدیگر یک ماشین خاک را جابجا کردند و بازهم حاجی بابا تا آخری دستورشان میداد؛ چرا درست بیل دست نمیگیرید!؟ آخر شما میخواهید چه کاره شوید؟ (استیکر خنده).
حق دارند جوانهای قدیمی کاردان و عاقل بودند. شهید مطهری (ره) تو کتاب تعلیم و تربیتش نوشته است دو نوع علم داریم؛ علم مسموع (شنیده شده) از کسی یاد میگیرند و طوطی وار حفظ میشوند ولی علم مطبوع ( عقل و تفکر) که بعضی قدیمی ها دارند. صاحبان علم مطبوع دارای عقل و تفکرند. علم درون دارند هرچند به مکتب و کلاس نرفتند.
بالاخره بیل آخری که میریختند حاجی راضی شد و گفت: ماشاءالله، آفرین حالا بلد شدید چگونه بیل به دست بگیرید.
(بازم استیکر خنده)
صدایِ زنگوله ی گوسفندان سیاه و سفید عمو حسین از داخل زمینی که دورش را فنس توری کشیده است میاید؛ بع بع صدای عموحسین میزدند و عمو کمی پایین تر تو باغ سرسبزش مشغول کار بود.
زن عمو صدایم میزند که بیا پیش ما.
درحال برگزاری کلاس آنلاین راهیِ باغ ِ عمو حسین شدم. سر راهم دو تا سگ گله دیدم با اینکه کارم نداشتند، کمی ترسیدم و از کنار دیوار حرکت کردم و آیه ی «وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خواندم.
فاطمه عروسش دختر کارکشته ای هست. چوب به دست سیب و زردآلو و گوجه سبزهای قرمز شده را از سر درختان پایین میکرد.
کیمیا و کیان گریه میکردند، خسته شده بودند، آب میخواستند و مادرشان همچنان لابلای درختان مشغول بود. زن عمو حسین میگفت: «باغ خوبه توش صفا کنی و چایی بخوری، نه اینکه اینهمه زحمت بکشی» ! حقیقتا باغداران خسته میشوند و اهل تلاش اند.
پاکتی از زرد آلو و سیبهای درختی را آوردم برای پسرک ها و حاجی بابا شستم و میان وعده ی استراحت شان بود.
دانه های باران گاهی تگرگ های یخی تند و آرام می بارید، بوی خاک و هوای تمیز و صاف، صدای جیر جیرکها، کلاغها و چلچله ها حسّ زندگی و نشاط را می دهد.
اگر کار، تلاش، امید همه جا باشد چقدر زمان زود میگذرد. فکر (بیهوده)، خیال، اختلال، یأس، تنبلی و....همه قهر میکنند.
آسمان هم دلش پر است، می غرّد و گاهی میگرید و گاه ساکت میشود.
به امید روزی که همیشه دلتون شاد و لبتون خندون با انرژی، امید و ابتکار باشید.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
یکی از روشهای تربیتی تقلید و الگو گیری از شخصیت های محوری است.
الگو را دیگران نمی توانند نشان بدهند بلکه الگو را هر کسی خودش باید پیدا کند. تقلید از رفتار شخصیت ها می تواند مثبت و یا منفی باشد.
نهادینه کردن هر عملی به واسطه ی تقلید نادرست تبعاتی به جای می گذارد.
یک تقلید منفی حدود صد سال قبل، که هزار و اندی کشته، جنایت، تبعید و عادی سازی عادت نامرسوم غلط را جهت گیری کرد.
سفری که رضا قزاق چکمه پوش به ترکیه داشت. به دستور آتاتورک، زنان بی حجاب برایش آوردند و ذهن خرابش را مسموم کردند.
به نظر او برای تمدن سازی جدید زنها باید لخت و عور شوند و پیشنهاد کشف حجاب در ایران را به پا کردند.
این قضیه مهمتر از تجدد و... بود.
خشاب های گرم رضا خانی با واسطه ی خشاب های گرم جنگ نرم استعمارگری به هدف می نشست و مرتب تیر از چله ی کمان رها میشد.
با گیر دادن به آیت الله بهلول، تبعید میرزا حسین قمی و سنگ جلو پا اندازی آیت ا.. کاشانی و... و ترس و رعب انداختن در دل مردم با حجاب زنان مبارزه را آغاز کرد، به طوریکه زنان تا چند سال از منزل بیرون نمی آمدند.
شعار حجاب ممنوع و کشیدن چادر از سر زنان عدهای مردم مؤمن را به حرکت واداشت و با تحصن در مسجد گوهر شاد اعتراض خود را به حکومت رضا خانی اعلام داشتند. در جوار حرم رضا شاه، نه به رضا خان گفتند و دست بر دعا برداشتند.
عده ای مشرف به مسجد گوهر شاد از بالاخانه هایشان دید می زدند که مردم را به رگبار و خاک و خون کشیدند. جنازه ی زائرین زنده و نیمه جان و در خون غلتیده را بر 56 کامیون بار زده و به مزار علم دشت بردند. جوی خون در مسجد راه افتاد و با ظرف کاسه ای خونها را جمع می کردند.
بوی خون، صدای ناله ها که من زنده ام کجا میبریدم!! چادرهای تکه تکه شده، دیوارهای قرمز از خون، درهای کنده شده برای تابوت شهدا... چقدر فاجعه سنگین است ولی چرا به زودی محوش می کنند!!! دست استعمار و آدم کشی، قتل و خون و پاکسازی واقعه ها.... خیلی ادعای شخصیت الگو دارند و خواستند رد پایی از بی شخصیتی که هیچ خوی حیوانیشان به جای نماند. خواستند از یاد برود، ولی نفهمیدند که نه از یاد و نه از دل نمیرود...
پنجه های آهنین استعمار که در دستکش مخملی جا گرفته است، سلاحی که خشابهایش بی صداست، دست نشانده هایی که از جنس مردم ولی در لباس مزدور تن نمایی می کنند و....را که به ظاهر لباس حقیقت و به باطن دروغ را عرضه می کند همه الگوهای دروغین اند.
الگویی با تاج و تخت پهلوی و تزریق کلاه شاپو به...
گاهی مصیح را علم می کند با موهای فرفری و تزریق عریانی و نیمه برهنگی..
گاهی با جنگ شناختی و شلیک گلوله های داغ شک و تردید و ناامنی
و گاهی با ابزار ناامیدی و القای شما نمی توانید و بزرگ نمایی خود، پیش میرود و این یک تقلید منفی است.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا (س)
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
مهمانی گمنامان خوشنام
میزبان بچه های مادر شده بودند.
ساده و بی ریا، خاکیِ خاکی
آرامِ آرام بودند و آرامی را هدیه می دادند. اتاقشان رنگ و بوی لباسشان را گرفته بود. گلهایِ ناز بالاسرشان گاهی از فرط هوای داغ و گاهی از بی آبی لبهایشان به سفیدی می زد.
آیینه ی صورتهایشان بی جیوه و کم نور شده بود. بادِ گرم کویر، آنها را نوازش می داد، بیرقها و پرچم های سه رنگ از طالبان علم، ندای خوش آمد گویی داشت و رسیدن ماهِ محرم ارباب را تسلیت می گفتند.
عکس و تمثالی از آنها در طاقچه ی اتاقشان نبود؛ چون آنها خودشان، گمنامی را طلب کرده بودند، اما خوشنامی وصله ی تنشان بود و تصویرشان در آیینه ی خدایی تجلی کرده بود.
فرزندان روح الله به این وادی پناه آورده اند؛ شاید هم نه، آمده اند تا پناهِ دیگران شوند. روضه خوانشان حضرت ارباب، گریه کنها؛ زائرین، ملائک، در و دیوار است. قطره های اشک روی خاک مزارشان، بوی گلاب می گرفت و آبِ وضویشان می ساخت.
زائرین کربلا هم نوا و هم قدم در منزل آنها چندی بیتوته کردند به یاد مشّایه و چای عراقی و نوحه ی قدم قدم با یک علم...میزبانان کوله های مهمانان را پر کردند و آذوقه ی سفر دادند.
فرزندان روح الله به تعداد انگشتان یک دست در کنار هم آرمیده بودند، همانهایی که مادرانشان هنوز با دلِ جمع نیارمیده اند و به اندازه ی مویِ سرشان درد فراق کشیده اند.
(نثار ارواح طیبه ی شهدا صلوات)
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
◼️ برنامۀ «ماجرا» | فصل قیام
◼️ با حضور دکتر ابوالفضل هادیمنش
◼️ قسمت سوم | امشب ۲ مرداد | ساعت : ۲۱:۰۰
◼تکرار | ۲ بامداد، ۷ صبح و ۱۵ بعد از ظهر
مجری: حمید سبحانیصدر
سردبیر: سعید طاووسی
@majara_tv4
ماندن یا رفتن
ماندن حسین در رفتن است. عاشورا حادثه ی دیروز نیست، عبرت امروز و فرداست.
عاشورا یک جرقه نیست.
یک جریان است.
جریان ستیز حق علیه باطل
جریان نور و ظلمت
جریان هدایت و ضلالت
«و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة؛ «و حسين خون دلش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از درياي ضلالت و گم گشتي جهالت نجات يابند. ».
حسین تحول آفرین است، حرکت می کند تا هدایت کند. همه را دعوت میکند.
همه را صدا می زند. حبیب و عابس و میثم تمارها آماده ی آماده اند، گمشده ها همچون وهب نصرانی پیدا، پنهان شده ها چون زهیربن قین عثمانی و راه گمگشته ها همچو حربن یزید ریاحی را پیدا می کند. پرده از ماسک های شرک و نفاق و ریا بر می دارد.
این بار با معجزه ی قرآن و شق القمر هدایتی صورت نمی گیرد. گاهی مردم فاسد می شوند ولی احکام سر جایش هست ولی گاهی مجری حکم خدا نیز فاسد می شود؛ دراصل دین خدا به انحراف کشیده می شود. اینجا امام نه به خاطر حکومت و نه به شهد شهادت؛ فقط برای طلب اصلاح، خروج می کند.
جهالتی مردم را گرفته است که فقط مثل حسین باید در برابرش قد علم کند.
جهالتی که پینه های سجده بر پیشانی ها و دور سنگ کعبه طواف می کنند ولی باطن کعبه را با شمشیر از رو بسته برای «وفدیناه بذبح عظیم» آماده می شوند.
جهالتی که دیگر قرآن چاره شان نمی کند و سنگی از آسمان نمی آید تا هلاکشان کند.
ضلالتی که هم بازی حسین بودند و بارها سید شباب اهل الجنه را سوار بر دوش و پشت پیغمبرشان دیده بودند ولی حکومت ری آنها را به خموشی و خواب برده بود.
جهالتی که میمونها بر منبر پیغمبر بالا رفتند. بعضی ظاهر و پوسته ای از مسلمانی را نگه داشتند و بعضی مثل یزید ملعون از شجره ی خبیثه ی اموی، با حرام علنی مشروب خواری و میمون بازی، هوس حکومت رانی به سرش زده بود. در این هنگام ناله ی انا لله و انا الیه راجعون باید سر می دادند. (من رای سلطانا جائرا)
ضلالتی که حرام خدا حلال شده بود. «الذین امنو و هاجرو وجاهدوا....» هجرت مقدمه ی جهاد است. وظیفه ی امام هجرت و جهاد است. هر زمان حلال خدا حرام شود امام اقدام می کند. (مستحلا لحرم الله)
ضلالتی که بر عهدهایشان پایبند نبودند و هزاران نامه و همچنین سفیر حسین را نادیده گرفتند. صدای حسین را نمی شنیدند از خواص و عوام که جربزه ی وفای به عهد نداشتند و فقط آهنگ بدعهدی می زدند. این چیز بعیدی نبود از غدیر تا رحلت پیغمبرشان 70 و اندی روز بیشتر طول نکشید که دستان علی را بستند و ندای بی عهدی با امامت مولا سر دادند.
آنها بی وفایند هم مدینه، هم کوفه انگار اصلا علی و حسین را نمی شناسند و خودشان را به تغافل سپردند. امان از سکوت مکه و تعلل یمن و دغل بازی شامات (ناکثا عهدالله)
ضلالتی که مخالف سنت خدا رفتار کردند. همچو قوم بنی اسرائیل ساز مخالفشان کوک بود و امام برحقشان را دور می زدند. (مخالفا لسنة رسول الله)
خون خدا را ریختن از جهالت سقیفه ی بنی ساعده شروع شد. با غبار غفلت آیینهی نور خدا را محو کردند و نور خورشید را به کسوف بردند اما نور خدا هرگز خاموش نمی شود.
حسین خون خداست(ثارالله)
و خونبهای خون خدا خود خداست.
کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا
عاشورا زنده است، حسین رفته است اما با رفتنش جاری و ساری در قلبها مانده است. حسین تمام نمی شود و حسین تازه آغاز شده است.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
26 مرداد
#وجگانی
ققنوس های وطن
همه آمده بودند، کوچک و بزرگ،
آسمان آغوش گشوده، خورشید پر حرارت، سَرو ها در حال قیام، گلدسته ها و مناره ها سرود آزادیِ آزادگان را سر داده اند.
کوچه ها بسته به آذین، بوی اسپند و گلاب، چشم های منتظر به راه، اشکهای شوق روان، ذکر حمد خدا بر زبان، دلهای پر تپش را تسکین می دهد.
او می آید..
اشکهای شوق بر بومِ کوچه های خاکی می چکد و بوی خاکِ تربت می آید.
مسافرانِ ندیده حرمِ دوست(حسین علیه السلام) ، بر بال ملائک سوار می آیند.
لحظه ی های انتظار به تپش افتاده، عقربه های ساعت گیر کرده اند.. نگاهها خیره به راه، مهره های تسبیح پدران سرعت گرفته، سیلِ جمعیت کلافه شده است از انتظار..
او آمد..
دسته های گل با گل صلوات محمدی نثارش می شود. بر بلندای سکویی هدایتش می کنند تا راز خاطراتش را بازگو کند.
لبخند آرامی بر لبانش نشسته است، گودی چشمانش، سیاهی و کبودی چهره اش، لباس خاکی اش، شانه های لاغر و افتاده، چشمان سربه زیر و.. حاکی از اسارت را فریاد میزند.
دلتنگی به پایان می رسد، همه خوشحالند، لبخند ها زیباتر می شوند گرد و غبار اسیری را از تنش می تکانند، همه از خاطراتشان می گویند و می گوید.
اما دلتنگی آنها پایان ناپذیر است، آن روز از نامردی بعثی ها دیدند و امروز از بی غیرتی و بی حیایی و بی کفایتی... دلگیرند. رنج آن سفر عقده ای شده در آشیانه ی قلبشان.. درمانشان در دستان منتظَر است.
ای سرو قامتان، یادتان جاوید و نامتان ماندگار.
26 مرداد روز آزادی آزادگان
تقدیم به آزادگان سرافراز وطن
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
کوثر سه ساله ی کربلا
فطرت ما برحسب پرستش و پاکی آفریده شده است.
گاهی به خاطر نافرمانی از فرامین
الهی فطرت ما ضعیف میشود یا خواب میرود. پیغمبران آمدند تا مردم را آگاه کنند. فطرت های خفته را بیدار کنند. خطبه ی اول نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین می فرماید: رسالت پیغمبران این است که «یثیروا دفائن العقول». عقلهای دفن شده را شخم می زنند و دوباره این پنهان شده را احیا می کنند.
یکی از جاذبه های بیداری فطرت، کوثر سه ساله ی کربلاست. حضرت رقیه سلام الله علیها شارژ قوای فطرت است. بعضی ها از او استمداد نجاتی میخواهند برای رهایی از آتش یا برآوردن حاجت و شفای بیمار! ولی بعضی استمداد کمالی میگیرند. از برکتش رشد میکنند. پر پرواز پیدا میکنند و با دوبال از قفس تنهایی رها می شوند.
فطرت آدمها در اثر توجهات بغیر از قوه خودش، ضعیف میشود و نیاز به قوای زیادی دارد که از طریق کوثر کربلا تامین می شود. قوه ی فطری انسان که شارژ شود در اثر آن «ثم استقاموا» استقامت انسان را بیشتر می کند و تلاش او را شدت میدهد.
کوثر کربلا نور دارد و با نورش روشنگری می کند. عالم همه تحت سیطره ی اوست، ولیّ خداست.
چه برکتی دارد این دختر سه ساله!! فطرت ها را روشن می کند، به سر حد کمال می رساند. شمشیر رقیه همانند ذوالفقار است فقط به جای زدن گردنهای کوفیان و شامیان، لفافه ی فطرت را پس می زند و هزاران نفر را بیدار می کند.
پاهای پر آبله اش همه را صید میکند و در سفر اربعین هر پایی آرزو دارد پایش آبله بزند تا با رقیه هم نوا و همسفر شود.پاهای مجروح رقیه هر پادردی و فلجی و عصایی را عازم کربلای پدرش می کند.
صورت رقیه مجروح و کتک خورده است. جای سیلی و تازیانه نداشته است. نور صورت این حوری ماه لیله القدر زائران حسینی شده و زائرین را در شب تاریک روشنایی میبخشد تا به سفر پیاده ادامه دهند. لیلة القدر شب نزول قرآن و شب عروج ملائکه از آسمان به زمین است. رقیه با قرآن همراه است و سر قرآن روی نیزه است و گاهی قرآن در طشت طلا قرآن میخواند و قران ناطق و قران صامت در هم گره خوردند و دلواپسی رقیه از این است که چرا ورق قرآن جدا شده است و به قرآن بی حرمتی می کنند. هودج هایی از آسمان و فوج فوج ملائکه آمدند و سر حسین علیه السلام را بدرقه می کنند؛ اما قلب رقیه طاقت نمیآورد. برگی از کتاب وحی در دامن رقیه و او غش میکند.
دختر سه ساله شده یک مادر مربی همچون فاطمه ی مدینه قد خمیده و موهایش سپید شده است. مربی بودن او اتفاقی نیست، تحت حکمت الهی است. رقیه مادر ندارد و غم هجران بی مادری او را رشد داده و به درجه ی مادری رسانده. هر کسی به اندازه ی قابلیتش ظرف خدا می شود، خدا به اندازه ی سنخیت هر کسی در او تجلی میکند.
موسی علیه السلام به خدا گفت میخواهم تو را ببینم خدا کوه را متلاشی کرد و فرمود: «لن ترانی» و موسی نیز افتاد و غش کرد یعنی طاقت دیدن خدایش را ندارد، ولی در کربلا خدا هر لحظه تجلی کرده و کوهی که طاقت دیدن ندارد ولی رقیه هر لحظه خدا را می بیند.
صبر این دختر دل سنگها و ریگهای بیابان را به زمزمه واداشته است. دیوار های خرابه اشک همدلی دارند. خرابه نشینان همان بهشتیانند که در بند ظلم یزیدیانند. کوثر کربلا همه را در دل شب بهت زده کرده است دیگر طاقت ندارد. سر یه طرف و رقیه هم یه طرف..
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
💠 سفرنامه اربعین
✍️ فاطمه وجگانی
قلم به دست گرفتم تا بنویسم از اینهمه عجائب، از چادرهای خاکی، از کوله های سنگین، از پاهای آبله زده، از رنگ پریده ی دخترکان و لبهای خشکیده ی کودکان، از مرواریدهای سفید چشمان پیرزنان، از کمر خمیده ی کهن مردان ...
خورشید نای ماندن در آسمان را ندارد، آمده است روی زمین، فرش کربلا را گرم تر می کند تا کربلا معنای سوختن و سوزانیدن را بهتر پیدا کند.
جوهر قلم نیز روان شده است و می نویسد از سنگریزه های داغ، از فرط تشنگی زائرینی که پشت مرزها دل به این سنگها سپردند و دلشان ناله ی آب آب را دارد. همه جا را دود می بینند، هر لحظه ناله ی زینبی دارند و زمزمه شان السلام علیک یا ابا عبدلله است. دَم در سینه ها حبس شده و التماس نفس دارند.
آب موجود است اما تشنگیها سیراب نمیشود. راستی چرا!!!!
آب خجل است از روی عباس و سکینه...
مینویسم از فوج جمعیت های زمینی و فوج فوج ازدحام آسمانی ها همه آمده اند تا قبة الحسین علیه السلام را زائر شوند. انگار عرش خدا آنجاست. از صفهای طولانی و صداهای درهم برهم لبیک یاحسین، لبیک یا عباس تا آسمان هفتم شنیده میشود.
اینجا کربلاست
السلام علی ساکن کربلا
مینویسم از هزار و یک حقیقت نانوشته از کربلا
نوری که ساطع است از قبة الحسین و صدای بال ملائک برای ارادت زیارت الحسین، صدای شیون و فغان آنها گوش ملک و ملکوت را باخود همراه کرده است.
نوری که از سلسله ی ولایت پذیری عباس بن علی به خصوص در شارع عباس علیه السلام، حرارت دل مشتاقان را بی تاب میکند و ذکر «یا عباس جیئ بالماء لسکینه» را زمزمه میکنند.
انعکاس نور در نور و حرم در حرم و بین الحرمین را تافته ی جدا بافته ی این قطعه میکند.
دل هر زائری به سمت کف العباس و علقمه و دشت فرات در یک سو و در دیگر سو به مخیم و تل زینبیه متوجه میشود.
مینویسم از زائرینی که دست بالا برده و ذکر لبیک یا حسین را بر لب دارند، گاه سر به گریبان برده و خود را در آیینه ی جمال امام محو میکنند و باران سیلاب از گونه هایش جاری است، گاه آنقدر آرام اند که خودش فکر میکند نکند سنگ دل شده است!!
مینویسم از هفتاد ودو ستاره ای که گِرد خورشید طواف کردند و خود را در جوار حرارت او جای داده اند. از علی هایش که اصغرش بر سینه و اکبرش در پایین پایش. از حبیبش که دو بار زیارت میشود و از حُرّش که چند قدم آن طرف تر است.
صدای پای جابر و عطیه میاید. خودر را در نهر فرات شسته و با قلبی شکسته خود را به محبوبش رسانده.
صدای زنگ قافله با سواران رنجور و خسته دل، کجاوه های زینب و سکینه بدون رقیه.... با دلی پر از داغ و غم از دور میاید.
حقیقت مشائیه، فاصله نجف تا کربلا وصل به امام است. پیاده های اربعین می آیند، روز به روز ازدحام جمعیت با زبان های فارس و عرب و ترک و... کربلا را کربلایی میکنند. امام زنده است و اربعین تجدید عهد با حقیقت حسین است. حسین علیه السلام تازه شروع شده است.
باید نوشت از هزاران زیبایی و عبرت در این سفر که جوهر قلم تمام شده است، نا نوشته ها می ماند تا دیگران بنویسند.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
زائر اربعین
حقیقتی که تکه ای از وجود را آنجا گذاشته است.
هر عاشق دیده و ندیده ی آن حرم را مجذوب خود کرده است. تکه ای از وجودش، پر جوش و خروش در تلاطم است. همه را به سوی خود میخواند. چراغ نور هدایت و کشتی اش نجات دهنده است.
زائرش خواب و خوراک ندارد. در بیداری به دنبال حرم میگردد.
کم کم کوله ای جور میکند و به دنبال همسفری عاشق تا به گرد خانه ی کعبه ی دوست بگردد.
همه چیز جور و مهیاست. او عازم سفر می شود. هنوز کربلا را ندیده است ولی عاشق است و نمی داند که چرا بیقرار است. ندیده درد عشقی کشیده است که مپرس.
شعاری دارد پسندد آنچه را جانان پسندد. عازم راه است از همه حلالیت میطلبد و قدم قدم خودش را به آن سوی مرزها می کشاند.
تشنه است اما نه به اندازه ی لبهای ترک خورده ی ارباب! گرم است اما نه اندازه ی گرمی عشق به حرم!
گاهی تنها می شود؛ همسفری اش را گم میکند، دلش پر از اضطراب می شود اما نه به اندازه ی اضطرار گم شدن رقیه!
راه دور است عمودها را طی می کند نه به اندازه ی دوری سفر مدینه تا کربلا تا کوفه و شام بلا.
اشک فراق ز هجران حرم دارد نکند بین الحرمین را نبیند اما نه به اندازه ی فراق زینب از دوری برادر. پاهایش آبله زده است، گاهی مجروح و زخمی، خون میچکد ولی به اندازه ی زخم های حضرت سجاد علیه السلام نه!
او را میزبانهای عراقی پذیرایی می کنند؛ بفرما چای عراقی و طعام عراقی و گاهی مشت و مال و مکان استراحت...
داخل کوله اش خوراکی دارد ولی نای خوردن ندارد. هزاران فرق است این مسیر تا آن مسیر زینبی که کوله ای نبود و محض صدقه، نان و خرمایی برای یتیمان میاوردند نه از باب اکرام مهمان.
زائر اولی میرود تا «اللهم اجعل محیای محیا» زندگی اش را از حسین علیه السلام درس بگیرد. حسین علیه السلام امام زندگی اش است.
او می رود تا انجام تکلیف کند. باید برود تا حس ظهور را درک کند. امام حی و حاضرش را یاری کند.
اربعین یک حادثه نیست، جاری که همیشه در حال جریان است. زنده میکند، بیدار میکند، میبخشد، جان می دهد، کن فیکون میکند.
اربعین حماسه ی حضور است برای درک ظهور. حقیقت حسین آنجاست همان تکه ی وجودی است. حسین علیه السلام همه چیز است.
حقیقت فطرت است. حیات و ممات و حشر و نشر و حساب و کتاب و.. همه با حسین است.
حسین ثارالله است. خونبهایش خود خداست. زائرش بر بال ملائک سوار است، فرشته ها او را مشایعت میکنند.
خود را به بین الحرمین قطعه ای از زمین بهشت می رساند. هر طرف نگاه میکند حرم میبیند. حرم در حرم نور در نورجرعه آبی می نوشد، نعلینش را به بند انگشتش گره کرده و بین دو حرم و دوراهی گیر کرده است.
ادب می کند در محضر حضرت سقای ادب، اذن دخول می گیرد سر تعظیم فرود میآورد و داخل حرم عباس علیه السلام بوی سیب را استشمام می کند و اندکی بعد راهی حرم حسین علیه السلام می شود. «هنیئا لک»
زیارت قبول زائر اولی
هر ساله رزقت پر برکت
#اربعین
#زائر_اولی
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
مادر بزرگ
دستهای لرزان و چروکیده، چشمهای کم نور و ریز شده، هزاران چین و چروک ریز و درشت در صورت او، نشان از پیری اش هست.
خال بزرگ صورت او گوی بازی بچگی ما، و عصای امروزش بازیکنه ی بچه های ما و نوه های او.
رنجور، کمی توقعی چون ناتوان است. دلش میگیرد، زودبه زود چشمانش خیس میشود.
گاهی گلایه میکند از بچه هایش، با رنج فراوان و مشقت های اقتصادی گذشته، نبود آب لوله کشی و گاز و برق و... باعدم امکانات این دسته گلها را بزرگ کرده.
از خاطراتش میگوید. از دردها و بیماریهایش، گاهی از خوشیهای قدیمی، همسایه داری و خانه های مُشایی، ازجوانی و توانمندی، بازیهای کودکانه ی بچه هایش، ناسازگاری آن ها در کودکی و مهم تر عشق به بابای خانه اش، همه ی اینها را بخاطر عشق همسرش هیچ می دانست. یک چای که دستش میداده خودش را به عرش میرسانده. بابای قدیمی هم خیلی دوستی اش را ابراز میکرده، هیچ شبی تنهایش نمیگذاشته.
بدون او نان نمی خورده. عاشقش بوده، یک شب بدون او شبش صبح نمیشده.
عجب صمیمیتی مثل همسر، مثل همفکر هم سَر و هم سِرّ.
حرف خانه اش را به کسی نمیگفته. با روزی کم بابا زندگی می کرده. الان هم هنوز با آن خاطرات زندگی می کند.
اما بچه ها بزرگ شدند همه به دنبال روزی، گاهی هم به دنبال کلاس گذاشتن و مشغله های واهی.. یادشان رفت که مادر همان مادر است، همانی که بوی قرمه سبزی اش تا هفت محله را گیج می کرده. بوی آبگوشتش دست و پاهای همه را به لرزه می انداخته. همان مادری که چادررنگی اش را به لای دندان میگرفت و ساعتها این بچه را به مدرسه می برد و میگفت «ننه درس بخون مثل من بیسواد نباشی». مادری که موقع ظهر و شب درب خانه را نمی بست تا بچه هایش بیایند..
ولی بچه ها هرکدام درب خانه هایشان را بستند و مادر پیرشان را به خانه ی سالمندان بردند. با گوشه ی روسری نخی اش خیسی چشمهایش را پاک میکند و میگوید الهی مراقب بچه هایم باش.
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
مولود آمنه
سال عام الفیل است. همان سالی که ابرهه با سپاه فیل برای خراب کردن خانه ی خدا آمده است. سپاه ابرهه همچون برگهای جویده شده مثل پر کاه درهم پیچیدند، تا خانه ی خدا در امان باشد.
همان سال ماه ربیع الاولش راز بزرگی را در نوردید. شبهای پرستاره ی جزیرة العرب، شبی که ماه نور می پاشید. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. ناگهان لرزه ی مهیبی و صدای هولناکی همه جا پیچید. تاج و تخت خسرو پرویز در هم شکسته شد. نفس در سینه ها حبس شده بود. همه سراسیمه از کاخ بیرون دویدند. چهارده کنگره از دیوارها فرو ریخته بود. آتشکده ی فارس حال و روز خوبی نداشت و در حال خاموش شدن بود. هرچه هیزم برایش آوردند ولی با آتش قهر کرده بود و درنمی گرفت. موبدان انگشت به دهان ماندند. چه بر سر آتش مقدس آمد!
دریاچه ی ساوه را چه شده است! سالیان سال ماهیگیران به ساحل آن آمده و با قایق ها، امواج را شکسته و به پهنه ی آن رفته اند. قلب ماهیگیران تند تند می زند چرا دریاچه خشکیده است! موجهای نقره گون کجاست! کو ماهیانش!
بت پرستان که لابلای سنگ و چوبها می لولیدند نگران شدند! چطور بت ها به زمین خورده اند! چه کسی آنها را به زیر افکنده است! چه شده است.
اما خانه ی عبدالمطلب نور باران است.
فوج ملائک به آنجا می روند. بوی عود و اسپند میاید. همه در خانه ی سید قریشی همدیگر را می بوسند و در آغوش می کشند.
وعده الهی محقق شده است. «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»
مولودی به دنیا آمده است. پسری روی دستان آمنه و آمنه مادر شده است. محمد صلی الله علیه و آله یتیم عبدالله و نوه ی عبدالمطلب است.
یهودیان فریاد کشیدند!
چون ادعایی داشتند که پیراهن یحیای پیغمبر در معابد آنهاست، روزی که پیراهن غرق به خون شود پیغمبر ختمی مرتبت به دنیا میاید. روز هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل او ظهور کرده است. به گفته آنها پیرهن یحیی خونی شده است.
پیرمرد یهودیِ پوست به صورت خشکیده با دندانهای بلند بیرون زده، سراسیمه در کوچه ها می دود، شیون می کند که چرا او به دنیا آمده است.! با اینکه راهبان و بزرگان مسیح و یهود پیشگویی کرده بودند و آمدن احمد را خبر دادند ولی اینها باور نمی کنند.
تلألو رو ماه مولود مکه، شب را روز کرده است. جنس نورش آرامش و محبت است. خلقش عظیم است. امین است و مورد اعتماد. حریص است به هدایت عیال الله، دلسوز است تا جایی که به او گفته شد «لعلک باخع نفسک». خودت را به زحمت ننداز.
او برحق و دینش جهانی است. «لیظهره علی الدین کله».
پرچمش بالاست و اولادش مُنجیانند.
فرزندش مهدی عج الله ظهور خواهد کرد. پرچم و عصا، نگین خاتم، پیراهن و... همه میراث محمد رسول الله را به همراه میاورد.
اللهم عجل لولیک الفرج
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
دختران ایران و دختران بیت المقدس
بیایید همه توی حیاط
کسی تو کلاسها نباشه
زنگ تفریح همه پایین باشید امروز صبحانه ی سلامت داریم.
با صدای قشنگ و سوت خانم فراهانی، دختران از طبقه ی بالا و پایین مدرسه به داخل حیاط آمدند.
با چه ذوق و شوقی، خنده روی لبان دخترکان و گاهی هم چشمانش ریز و درشت و گونه های چال افتاده از خوشحالی دورهمی صبحانه ی سلامت...
عده ای همون ساندویچ های هر روزه را دندان می زدند، عده ای هم متفاوت شده بودند. نان های سالم تر مثل نان سنگک با پنیر و گردو، فلافل، کره، مربا و... قوت صبحانه شان شده بود.
کلاس دوازدهمی ها صبحانه شان خیلی خوشمزه و سنتی و ماندگار بود. بوی گوجه های رنده کرده با روغن حیوانی و تخم مرغهای رسمی، عجب املتی..!!!
تمام حیاط مدرسه بوی املت گرفته، چه دلچسب و یاد ماندنی! پر از خاطره!
روز نیمه گرم پاییزی، آسمان صافِ صاف، صدای خنده ها را می شنید. کاج های سبز در شادیانه ی دخترانه برف شادی می ریختند.
دیری نگذشت و پس از چند کلاس آموزشی، مدرسه تعطیل شد. همه با خوشحالی به سمت درب مدرسه با ظرفهای خالی صبحانه می دویدند.
صدای ترمز کشیدن ماشین پدران و مادران یکی پس از دیگری شنیده می شد و این داستان هر روز است.
دختران ایرانی حالشان خوب است. اینجا آب و برق و گاز، شادی، خنده، تفریح، امنیت و آزادی همه چیزی دارند.
اما سالیان سال است مناطقی در جهان یک صبحانه ی سالم نخوردند. دختران نمی دانند فردا تعطیل اند یا باید مدرسه بروند. آیا میتوانند ادامه تحصیل دهند یا نه!
کودکان فلسطینی از زیر آوار، صدای بی صدای مظلومیت دارند. دختر فلسطینی که پدر و مادر و برادرانش را از دست داده است، تنهای تنها، اشک خونین بر گونه ی خاکی اش جاری شده است. با موهای ژولیده و سوخته با نگاه سرد، حسرت یک لقمه نان خوردن بی دردسر در گلویش می شکند.
کسی از آنها عکس دورهمی نمی گیرد. آلبوم عکسشان سالیان سال است غبار گرفته و یکی پس از دیگری عروج کردند.
به گفته ی شهید آوینی: «عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است».
اما شبهای غزه و فلسطین منور است و همیشه صبح است، شبهای آنها گرم و داغ است با بمب های فسفری و خوشه ای و..... چگونه می توان خفت!
آیا شبی برای صبح کردن دارند!
دختران آن سرزمین صبحانه و ناهار و شام شان معلوم نیست.
مدرسه شان کجاست!
معلمشان کیست؟
تاریخ و جغرافی می خوانند یا اینکه همه در مورد تاریخشان می خوانند و می نویسند!
آیا کتابی دارند برای درس خواندن! یا حسرت امنیت را طلب می کنند.!
به جای صدای ترمز ماشین والدین، صدای پای قداره بندهای صهیون با کاروان اتومبیلهای پر از سلاح برای سوراخ کردن تن دختران و کودکان فلسطینی و صدای هلیکوپترهای نظامی به جای گلباران مدارس و بیمارستان ها، بمب باران می کنند.
نوازش دختران سرزمین بیت المقدس سیلی پنجه های آهنی غاصبان است.
دختران غزه در سرزمین اجدادی شان که استخوان همه ی پدرانشان آنجاست آرامش ندارند.
قلبمان درد آمده است از اینهمه بدی، فاجعه های تروریستی، کشتن، خون، ناله...
اللهم عجل لولیک الفرج
✍فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
.
#پویش_نوشتن
سیندرلای زهرآگین
✍خالقی
دیگر گذشت زمانی که غرب، باطن زهرآگین و شیطانی خود را در زَروَرقی زیبا، مزین به انواع جاذبههای بصری مثل سیندرلا میپیچید و با طعمی شیرین وخوشمزه، رذالتها و پَستیهای انسانی را به ذهن و جان مخاطب میخوراند، به نحوی که او را واله و شیدای غرب میساخت. امروز دیگر، ملتهای دنیا با دقت بیشتری باطن غرب را رصد میکنند.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2376
من و خواهرم
✍سیده ناهید موسوی
🪡من مینویسم و خواهرم خیاط است. شاید تصور کنید یک دنیا تفاوت و فرق بین این دو حرفه هست. گرچه انسانها با تفاوت هایشان و تمایزاتشان نسبت به دیگری زیبا میشوند. خیاطی فقط با بریدن و دوختن خلاصه نمیشود؛ و مقدماتی لازم دارد. «قدم اول» باید در درون خود را جستجو کنید و ببینید چقدر علاقهمند هستید!؟ «قدم دوم» باید جنس و نوع پارچهها را یاد گرفت، نخی یا پنبهای، حریر یا کتون و ...،
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2380
یا ربّ...
✍آمنه عسکری منفرد
وقتی صدای انفجارهای مهیب کمی فروکش کرد، او را یافتیم که بیقرار گوشهای نشستهبود، کنار دیواری که آوار شدهبود بر سر تمام آرزوهای کودکانهاش ! یکی از دستانِ کوچکش قبلا مجروح شده بود و دستِ دیگرش را محکم گره بود. به گمانم خشم و بغض و اضطرابش را اینگونه تسکین میداد.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2382
دختران ایران و دختران بیت المقدس
✍فاطمه وجگانی
دختران ایرانی حالشان خوب است، همه چیزی دارند، اینجا آب و برق و گاز، شادی، خنده، تفریح، امنیت و آزادی دارند.
اما سالیان سال است مناطقی در جهان یک صبحانه ی سالم نخوردند. دختران نمی دانند فردا تعطیل اند یا باید مدرسه بروند. آیا میتوانند ادامه تحصیل دهند یا نه!
کودکان فلسطینی از زیر آوار، صدای بی صدای مظلومیت دارند. دختر فلسطینی که پدر و مادر و برادرانش را از دست داده است، تنهای تنها، اشک خونین بر گونه ی خاکی اش جاری شده.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2384
دوچرخه ای برای اسماعیل
✍بهاره کمیجانی/۱۳ساله
بوی نان تازه در خانه میپیچد، اسماعیل خواب و بیدار در تشکش غَلت میزند.خواهرش ساره اما وقت خروسخوان ، پیش از بیدار شدن مادرشان بیدار است.
حالا دارد با سلیقهی دخترانهاش روبان های رنگی ای را در کیسهای می گذارد . مادر اجازه ی رفتنش را میدهد و ساره باشادی و هیجان به سمت کوچه می دود. کوچه ها رایکی پس از دیگری میگذراند. هر از گاهی همسایه ای با اشاره دست به "دختر ابو اسماعیل "سلامی میکند. یکی از همسایه ها جلویش را میگیرد؛
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2386
♦️معمای آنوری!
✍اشرف پهلوانی قمی
این نوزاد تازه متولدشده را که میبینید، چشمهایش بازنشده ملچملوچکنان شروع کرده به خوردن دستهایش. مادرش روی تخت کمی آنطرفتر دارد نماز ظهر و عصرش را میخواند.
چرا؟ مگر ممکن است؟
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2389
زَهرهترَک
✍نرگس سلیمانی
با او حرف میزند و میخواهد به گریه بیندازدش، میترسد قلبش دیگر نزند نکند زهره ترک بشود! شانهاش را مثل مادرش، مادری که معلوم نیست کجاست، در بغلش جای داده است.
زود است برای او درک بعضی سختیها اما ما محکومیم به تجربه سختیهایی که اگر یک درصدش برای چشم رنگیهای اروپایی رخ میداد صدای سازمان ملل را به حدی در میآورد که گوش جهانیان از بلندیاش ناشنوابشود (البته نه چشم رنگیهای مسلمان بوسنی!) و سالهاست برای ما بیزبان و نابینا شدهاند!
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2390
صدای مظلومیت غزه ...
✍مرضیه سادات حمیدی
فریاد ابراهیم بت شکن خمینی کبیر ره است در حقانیت و مظلومیت ملت ایران که : " بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود" رویش کرده و ملت جهان را در کشتار کودکان و زنان مظلوم فلسطین بیدار کرده است.
صدای استغاثه و عطش منجی خواهی مردم جهان است که در قالب دفاع از مردم مظلوم فلسطین از اقصی نقاط عالم بلند شده است.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2391
عهد و امید
✍ راضیه کاظمی زاده
هوا هنوز روشن نشده بود، بعد از نماز صبح و دعای عهد، دلم نمیخواست دوباره بخوابم. کمی پای جانماز ترمهای که مادر بزرگ برایم آورده بود نشستم و با خدا درددل کردم. حال خوشی بود! انگار بین من و خدا هیچ فاصله ای نبود! چشمانم را بستم و خودم را در آغوشش رها کردم، احساسی دست نیافتنی یافتم.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2394
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
مسابقه خاطره نگاری "به یاد حسین"
ویژه خاطرات مبلغین و سخنرانان در محرم و صفر ۱۴۰۲
ــــــــــــــــــــــــ
جوایز
▫️نفر اول ۱۰ میلیون تومان
نفر دوم ۷ میلیون تومان
نفر سوم ۵ میلیون تومان
و ۲۰ میلیون تومان برای ۲۰ نفر دیگر
▫️ساخت فیلم و مستند از آثار برتر
▫️چاپ ۵۰ اثر برتر در یک مجموعه مستقل
▫️برگزاری کارگاه نویسندگی خلاق ویژه نفرات برتر
ــــــــــــــــــــــــ
شرایط
خاطرات نباید بیشتر از ۲ هزار کلمه باشد
هر مُبلغ میتواند تا ۵ خاطره ارسال کند
ــــــــــــــــــــــــ
مهلت ارسال آثار تا پایان آبان ماه
ــــــــــــــــــــــــ
درگاه ارسال آثار
B2n.ir/d04154
ــــــــــــــــــــــــ
شمع
شبکهٔ مبلغان و عملیاتهای تبلیغی
ShabakeTabligh.ir
eitaa.com/ShabakeTabligh
خنده در گریه
با شنیدن سخنِ او، صورتش برافروخته! احوالش پریشان! و گریه اش شدیدتر شد، پرسید: دخترم چرا بی تابی!! چرا چشمت گریان است!! به نزد من بیا!!
با صدای آهسته، سخنی در گوش او نجوا کرد و در دم مهربانیِ خنده بر لبانش نشست و از گریه افتاد.تا پدرش بود حرفی نزد و سرّ پدرش را فاش نکرد.
اما بعد از مرگ پدر فرمود: پدرم در گوشم گفت: فاطمه جان!! تو اولین کسی هستی که بعد از مرگم، به من ملحق می شوی.
چشمان حق بین پدر بسته، و زبان حق گویش خاموش گشت و روحش در عالم ابدی پرواز نمود. و ماتم سترگی بر دل فاطمه روی آورد. از داغ فراغ او، خوبانِ بنی هاشم، همه در ماتم بودند. اما عده ای بر سر خلافت و جانشینی او، به نقشه کشیدن افتادند، و گنج غدیر را زیر پا نهادند و در سقیفه به فرهنگ جاهلی و نظام قبیلگی پرداختند.
فاطمه و علی علیه السلام مشغول غسل دادن بدن مطهر ختم الرسل بودند، که انصار در سقیفه بنی ساعده، اجتماع نمودند. بزرگِ طایفه ی خزرج، سعدبن عباده، درحالیکه در بستر بیماری بود، به سقیفه دعوت کردند. سعد از مردم میخواست تا با او بیعت کنند. انصار او را اجابت کردند، سپس گفتند: اگر مهاجرین با ما ستیز کنند چکار کنیم؟ گفتند: می گوییم یک رئیس ما انتخاب میکنیم و یک رئیس شما تعیین کنید. اولی و دومی از قضیه باخبر شدند به سرعت خود را به محل رساندند. اولی، دومی را ازسخنرانی منع کرد و خود بر منبر نشست و گفت: زمامداران از آنِ ما و وزیران از آنِ شما باشند. یکی از انصار برخاست و گفت زیر بار سخنان ابوبکر نروید. حرف ما این است که یک رهبر ما انتخاب کنیم و یک رهبر آنها.
عمر بن خطاب گفت: هیهات!! هرگز دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد. خود با خود دعوایشان بالا گرفت. در نهایت با ابوبکر بیعت کردند، سعد بن عباده، همانی که با بستر آورده بودند، به طور شکست خورده، زیر دست و پای جمعیت فریاد می زد که مرا کشتید!!
جماعتی که در غدیر مردانشان بخ بخ گفتند و با علی بیعت کردند و زنانشان در ظرف آبی به نشانه پیمان بستند، همانها بیعت شکستند، و غلاف شمشیر ولایت را دوتا کردند و با آیه قرآن مقابله کردند. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً». (نساء59)
طاغوت ها برای رسیدن به قدرت، هرکار بگویی میکنند. گردانندگان سقیفه از راههای مختلف در پی جمعآوری بیعت با ابابکر بودند. منافقان در بدی خودشان با هم متحد شدند، چنانچه مولا علی علیه السلام فرمود: حاضرم هر ده یار خود را بدهم تا یک یار از یاران معاویه بگیرم. «چون یاران معاویه در بدی خودشان از یکدیگر حمایت و مداومت میکنند، اما یاران علی سست هستند» . همچنین؛ عمر و ابابکر به خانه علی علیه السلام آمدند و گفتند اگر بیعت نکنید، محبت حضرت رسول صلی الله علیه وآله باعث نمیشود که خانه تان را به آتش نکشیم و خیلی زود مزد رسالت رسول خاتم که مودت اهل بیت علیهم السلام بود را فراموش کردند.
دستان علی علیه السلام را بستند و با زور برای گرفتن بیعت، او را به مسجد بردند. هیزم آوردند، باب خانه وحی، که ملائک، با اذن ورود از اهل خانه وارد میشدند! و درِ خانه ای که به جای همه در ها به خانه پیغمبر باز مانده بود، را به آتش کشیدند. فاطمه سلام الله علیها پشت درب بود، چنان فشار دادند که جنین او را سقط کردند .
حور در آتش بود با پهلوی شکسته و بازوی ورم کرده، گریه ی او دو چندان شد و صدا زد: یا ابتاه یا رسول الله ببین با حبیبه ات چه می کنند! حکایت خنده در گریه اش اینجا بود به زودی گریه اش به خنده محقق شد و به دیدار پدرش شتافت.
فاطمه وجگانی
سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد روان شناسی
@talabemoshaver99
هدایت شده از مرضیه رمضانقاسم
مهلت اجاره به سررسید کلید خانه را به صاحبخانه برگرداند.
🖋مرضیه رمضان قاسم
#کرمان_تسلیت
#ترور
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
گوشوارهی قلبی را که به گوشش انداختم، دلم ضعف رفت. ملوس شده بود. سفت بوسیدمش، جیغش درآمد. انگشت ظریفش تا شب درون قلبها بود و میتاباند.
شب زیر سینهام به خواب رفت. موهای طلایی عرق کردهاش را پس زدم. خم شدم. گردن گرمش را بو کردم. لالهی گوشش سرخ شده بود. دلم ریش شد. روی تشک خواباندمش. روغن آوردم. چرب کردم. گوشوارهها را درآوردم. صبح که بیدار شد دنبالشان میگشت.
بغلش کردم. اثری از سرخی نبود. لالهی نرمش را بوسیدم و گوشوارهها را دوباره انداختم:"ریحان مامان! دست به گوشوارت نزنیا!"
سر کج کرد و انگشت در دهان گذاشت.
کاپشن تنش کردم. به سینهام فشارش دادم. مثل پشمک نرم و صورتی شده بود.
حالا خم شدهام توی تابوت را میبینم. با پارچهی سفید، مثل شکلات، قنداقش کردهاند.
چه خوب دیشب گوشش را چرب کردم! خداروشکر دیگر انگشتش را توی قلبها نکرد!
لرز میکنم. انگار یخ روی بدنم گذاشتهاند. بازوهام را چنگ میزنم.
الهی شکر کاپشن صورتیاش پشمی است. ریحانم سردش نمیشود!
یکی از پشت سر صدا میزند:«آنجا نایست! برگرد توی تابوت خودت..»
میگویم:«اخر ریحانم..»
صدا میگوید:«کنار بهشت منتظرت است»
✍محترم محققیان
#کرمان_تسلیت