مینویسم از سالی که یقینا عجیبترین و متفاوتترین و پر اتفاق ترین و بهتر بگویم، «ترین» ترین سال عمرم بود... از سالی که اولین ساعاتِ آن با فوت داییِ مهربانم شروع شد و با اتفاقاتی که پشت سر هم به زندگی من می افتادند، ادامه پیدا کرد و حالا، در حالِ لبریز شدن از ظرفِ عمر من است...
هر لحظه که گذشت، هر لحظه که اتفاق افتاد، انگار که آخرین لحظه و آخرین اتقاقِ عمرم بود... احساسِ تمام شدن و محال بودنِ برگشت آن لحظه ها همیشه در قلبم موج میزد... مخصوصا از هنگامیکه تصمیم گرفتم شروع به ثبت لحظاتِ پر احساس تر و پر معنا تر بکنم... همان روز که این کانال متولد شد...
آن روز نمیدانستم که دقیقا چه باید بکنم... چه بنویسم؟... از کجا مطلب پیدا کنم؟... تا اینکه، اتفاقات ساده و بعضاً هم پر ماجرا خودشان را جلوی راهم انداختند و مرا به سمت خود کشیدند... با اینکه نمیشد و هنوز هم نمی شود که تمام اتفاقات را بنویسم و اینجا بگویم... گاه برایم شیرین و گاه هم تلخ مینمود این تقریرات... چرا که من همیشه به فکرِ مذاق مخاطب و اذیت نشدن او بودم و هستم... روز هایی بود که حس میکردم تنهاترین ها(شما عزیزان)، از پر حرفی من بدتان میآید، پس چیزی نمینوشتم... هر چند که زیادی نوشتن را هم مضرّ خودم میدانم... چون اساسا من خودم را اهل قلم نمیدانم... اهل قلم، نیک میدانند که چگونه و کجا و از چه چیزی حرف بزنند ولی من، نه!...
الغرض امیدوارم سالی که پیش روست، برایمان سالی سرشار از عجایب و تفاوت و رشد باشد... و صد البته همراه با انسانیت و نیکدلی و رضایت خدا و خودمان...
همین...
سال نو، پیشاپیش مبارک...
#صفر_یک
#عید
#سال_نو
#تنها_ترین_ها
#سالنامه
#کتاب های گوناگون را ورق زدیم و #فیلم های جالب دیدیم؛ از #املی بگیر تا #وضعیت_سفید و... شخصیت و افکار #عباس_کیارستمی را مورد بررسی قرار دادیم... پیامهای #ناشناس فراوان دریافت کردیم و همینجا بگویم که این پیامها، روح تازهای در کانال میدمیدند و خواندنشان لذت بینظیری داشت...
من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... دردهای شخصی و حتی موفقیتهای شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشتهی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمیخرم...
از #کسی گفتیم... از ادبیات و #شعر و #موسیقی و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و #حضرت_مولانا و #حضرت_سعدی و #حضرت_حافظ و #عطار و #شهریار...
#ترکیب ها را شنیدیم و #شجریان گوش دادیم... #پند های #شهید_بهشتی و دیگر بزرگان را دیدیم... از #انقلاب گفتیم و از اتفاقات #تاریخ که یکی از بهترین لحظهها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... #عکس ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب #فکر کنیم... با #حضرت_عشق عشق کردیم... #انتخابات را که یکی از حساسترین و عجیبترین صحنههای تاریخی زمانهمان بود، پشت سر گذاشتیم... دست #کسی را گرفتم و بردم رای دادیم... متنهایی تازه #برای_زندگی نوشتیم و #شاید_نو گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی #امام_موسی_صدر که عاشق حقیقیاش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... #کهکشان_نیستی را نیمهتمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانهی انفجاری غریب بودیم... گاهی #لاطایلات گفتیم و گاهی #فکت و #متن ...
#برف بارید و لحظهها را ماندگارتر کرد...
و حالا که رمضان است و لحظههای عاشقی، و من، که هنوز نمیدانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظهای جا نَمانَد...
سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀
«دیرگاهیست که افتادهام از خویش به دور!
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم»
جعلی از #قیصر_امین_پور
#سالنامه