eitaa logo
طنزک
401 دنبال‌کننده
342 عکس
115 ویدیو
3 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر کارش شده بود گشتن دنبال جمعه های مناسبت دار تا رسید به سالی که جمعه هیچ مناسبتی نداشت. از آن سالها که تمام تعطیلات وسط هفته هستند و بعضیها هم کلا در بین التعطیلین به سر میبرند. بنده خدا رفت انواع و اقسام تقویمهای مناسبتی گرفت. مناسبتها اسلامی پیدا نکرد. رفت سراغ مناسبتها ایران و مصر و هند و چین باستان. آنجا هم چیزی گیرش نیامد رفت سراغ مناسبتهای غربی. چند وقت فقط برایش داشتیم توضیح میدادیم که هالوین ربطی به ظهور ندارد. میگفت: «نه. اینکه ظالمین جهان به وحشت بیافتن خودش ربطه دیگه.» یک چیزی گفت که خودش هم فهمید حرف مزخرف هم حدی دارد. @tanzac
شتر فاسق ‍ سامان در رو یکهو باز کرد و هیجان زده اومد داخل و داد زد: هومن! هومن پا شو امام اومد! هومن خواب آلود چشماش رو مالید و خمیازه کشید و گفت: ها؟ چی شده؟ اذون گفتن؟ سامان گفت: امام زمان ظهور کرده! تو هنوز خوابی؟ هومن خمیازه کشان با یه دست شکمش رو میخواروند و با دست دیگه موهاش رو ناخن میکشید و گفت: خب مگه جرمه؟ خوابم دیگه! سامان با عجله گفت: خب خب خب زودتر پا شو امام مهدی ظهور کرده! +جدی؟ یعنی تو همین دو ساعت که من خواب بودم سفیانی خروج کرد و تو آسمون داد زدن و نفس زکیه رو کشتن و زمینِ بیدا لشکر سفیانی رو بلعید و تموم شد رفت؟ - نه دیگه در اون حد! اصلا امام زمان رو نمیگم! +کو همون فیلمشو بده ببینم آقا کنار کعبه چی گفتن من نمیدونم تو چی میگی! - نه اصلا صبر نمیکنی من بگم که! امام مهدی، اولین مهدی از 12 مهدی رو میگم! +خب بگو دیگه صبح جمعه ای آدمو از خواب و زندگی انداختی! -آقا ظهور کردن ولی برا این که کشته نشن خودشونو به کسی نشون نمیدن! هومن خندش گرفت خنده خنده گفت: وای خدا، یه لحظه صبر کن! یعنی حضرت از غیبت کبری اومدن بیرون دوباره رفتن تو غیبت صغری! تا بعدا ظهور کنن؟ -تقریبا دیگه آره! +آها، لابد نائبشونم الان احمد الحسن الیمانیه! -آفرین! پس تو هم میدونی! +برو بابا گرفتی ما رو! این یارو تا دیروز که میگفت من سید یمانی ام، بعدشم که گفت من نوه امام زمانم، بعد گفته بود من امامِ بعد از امام زمانم، حالا گفته من ظهور کردم؟لابد فردام عین بهاءالدین میگه من خدام! ول کن بابا این یارو اصلا نسبش تو عراق به سادات نمیخوره! مرغ پخته تو یخچالم میفهمه سید یمانی باید یمن باشه.
-خب چه عیبی داره! مردم باید کم کم آماده بشن حقیقت رو بدونن! واسه همه اینا هم حدیث و آیه دارن! اصلا چرا میگی احمد الحسن سید یمانی نیست؟ +تو خودت به عقلت نرسید بگی یمانی از یمن خروج میکنه این چرا عراقه؟ -همون اول که نمیشه همه چی رو گفت! شاید حدیثش اشتباهه! +عیبش اینه که دروغ گو کم حافظست! یه بار میگه من اهل بصره هستم یه بار میگه اهل یمنم، یه بار میگه علم خدایی دارم یه بار میگه دانشگاه درس خوندم... فرض کن مثلا تو دانشگاه به استاده میگفته من امام زمانتم منو تجدید میکنی؟ -حالا چه عیبی داره امام زمان بچه دار بشن؟ مگه خودت نمیگفتی امام زمان مثل ما زندگی میکنن و ازدواج کردن؟ +هنوزم میگم ولی این یارو دیوونست اصلا! میگه من یه زمانی شتر حضرت صالح بودم الان آدم شدم! این شتر آدم بشه یعنی تناسخ! شتر... بفهم شتر امام نیست... @tanzac
‍ وقت ندارم کتابتو بخونم ‍ سامان با لحن طلبکارانه گفت: اصلا چرا علما نمیان با احمد الحسن مناظره کنن که تکلیف ما هم روشن شه! هومن هم که دیگه خواب از سرش پریده بود با طمانینه پتو رو جمع میکرد و گفت: بحث میکنن، بحث کردن، کوتاه نمیاد که! -عه کی بحث کرده؟ +مثلا آیت الله روحانی... -رئیس‌جمهورو میگی! +نخیر، آیت الله سید محمدصادق روحانی گفتن بیا قم بحث کنیم! یارو گفته بود نه شما میخواید منو بکشید! فکر کن یارو نمیتونه طی الاض کنه زود برگرده! بعد آقای روحانی... -رئیس‌جمهور؟ +عه! نه دیگه آیت الله سیدمحمدصادق روحانی گفتن خب آدرس بده من بیام صحبت کنیم! گفته بود نه میخواید بریزید اینجا منو بکشید! آقای روحانی... - این بار رئیس‌جمهور دیگه؟ +یه بار دیگه وسط حرف من بپری میگیرم میخوابم دیگم نمیتونی بیدارم کنیا! -خیله خب بابا شوخی کردم! بگو +آره، خلاصه آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی گفته بودن خب یه کشور دیگه تعین کن بریم اونجا بحث کنیم! گفته بود نه شما کلا میخواید منو بکشید! -ای بابا یکی هم نیست بگه اینا اگه میخواستن تو رو بکشن که الان تو سلول روح‌الله زم چهرت نورانی شده بود که! +آره داشتم میگفتم، بعدش آقای روحانی... -این بار دیگه رئیس‌جمهور؟... نه!... آره؟.... +من خوابیدم... خُر پُفففففف -اه پا شو دیگه خودتو لوس نکن! + کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد اما... سامان پارچ آب رو روی سر هومن ریخت. هومن هول هولکی پاشد و گفت: چی کار میکنی دیوونه تختو خیس کردی! -خواستم ثابت کنم میشه! +چی میشه؟ -میشه کسی که خودشو به خواب زده هم بیدار کرد! +مسخره صبر میکردی حرفم تموم شه شاید میگفتم کسی که خودشو به خواب زده هم میشه بیدار کرد! -حالا جمله رو بعدا درست میکنی بگو ببینم ته بحث آقای روحانی چی شد؟ +رئیس‌جمهور؟ خخخخخ هیچی دیگه آیت‌الله روحانی گفتن خب من 10 جلد کتاب فقه دارم، شما ایرادات منو همینجوری بدون این که بیای یا جات رو به ما بگی، بگو؟ یارو هم گفته بود من وقت ندارم کتابای شما رو بخونم! -خب ایرادش چیه؟ لابد وقت نداشته دیگه! +اون حوله رو از پشت سرت بده من! -بفرما! +‌‌ داریم راجع به امام زمان حرف میزنیما... امامی که ندونه تو کتاب چی نوشته، نتونه به همه ی زبون ها صحبت کنه، نتونه امامتش رو به یه مرجع اثبات کنه امامه؟ -خب نه، اگه پسر امام بود چی! +خدا بگم چیکارت کنه لباس تمیز ندارم! چی گفتی تو؟ -میگم اگه هنوز امام نشده باشه چی! خودش میگه من امام بعد از امام زمانم دیگه! +دیگه داری میری رو اعصاب منا! خب یه زنگ بزنه از از بابایی بپرسه دیگه! چطور تو میتونی از این طرف سالن به اون طرف سالن تقلب برسونی، امام نمیتونه به پسرش یه ندا بده؟ -راست میگیا بهش میگم اگه زبونی که خودم برا تقلب ساختم رو فهمید امامه! +از دست تو... پا شو پا شو سر این رو تختی رو بگیر دست گلت رو بندازیم رو تراس خشک شه! بعدم بیا یه کتاب بهت میدم بشین تاریخ بخون ببن بابیت و بهائیت و وهابیت چطو به وجود اومده... @tanzac
طلاق‌باز! یه رفیق داشتم سابقه شیش تا ازدواج موفق داشت! یعنی ایشون به محض این که در عنفوان جوونی احساس نیاز به ازدواج پیدا کرد متاهل شد. اولین خانمش هم دختر همسایه‌شون بود. اومده بود در خونه‌شون آش بیاره رفیق ما باهاش پیوند زناشویی بست! کلا عادت داشت بعد عقد طرف مقابلش رو بشناسه. تفاهم واسش در این حد مهم بود که اگه تو خواستگاری از جنس خیارشون خوشش میومد می‌گفت «معلومه با اصل و کمالاتند. کسی که واسه خیارش خرج کنه معلومه دخترش رو هم خوب تربیت کرده.» این سبک استدلال که برگ‌های گوزن صحرایی و شقایق فراهانی رو با هم ‌می‌ریزوند (1) مبنای تشکیل زندگی مشترک بود. اعتقاد داشت دل که پاک باشه خدا خودش مورد مناسب رو مثل در و تخته با هم جور می‌کنه که البته واسه این رفیق ما بیشتر ام دی اف و آلومینیوم بود. سر زن آخرش یه خورده عاقل‌تر شده بود. می‌گفت: «من تا خانواده دختر رو نشناسم تن به عقد نمی‌دم.» واسه آشنایی بیشتر دختره رو برد رستوران. وقتی برگشت گفتم: «چه خبر؟ گرگی یا گراز؟» گفت: «اولا اون شیر و روباهه نکبت. خوب به بهانه ندونستن مَثَل، اسم وحوش رو من می‌ذاری. ثانیا شیر شیرم. دختره عالیه.» گفتم: «از کجا فهمیدی؟»
جواب داد: «من جوجه با استخوان سفارش دادم اون جوجه بی‌استخوان.» گفتم: «خوب چه ربطی داره؟» گفت: «همین دیگه. یعنی می‌خواد مکمل من باشه.» گفتم: «پس اگه چای نبات سفارش می‌دادی الان تو کمپ بودی!» یه بار بهش گفتم: «خداوکیلی وسواسی که تو در انتخاب همسر داری حسن روحانی اگه تو انتخاب وزیر داشت ما الان اقتصاد اول آسیا بودیم.» خلاصه اینقدر تیکه‌ام عمیق بود که تا چند وقت اخبار رو دنبال نمی‌کرد. بگذریم. بنده خدا از با استخوان و بی‌استخوان شروع کرد و الان داره سرِ با مهریه و بی‌مهریه بحث می‌کنه. غرض اون که مراقب انتخاب‌هاتون باشید. (1) می‌ریزوند: فعل ماضی استمراری از مصدر ریزاندن. گذرا به مفعول. @tanzac
‏پیج مشکلات زن و شوهری: هر کار می‌کنم نمی‌تونم این شوهرم رو از مامانش اینا بکنم. هردفعه میره پیش مامانش پرش می‌کنه میاد بهم میگه که مامانم اینا رو دعوتشون کنیم. هرچی هم منصرفش می‌کنم دوباره میره خونه مامانش خنثی میشه. شما بگید چه کار کنم نیان. معاونت امور زنان مستقل: جلو درتون بنویسید ساعت کار: همه روزه به از ساعت 7 تا 7:40دقیقه صبح.(ر.ک: کتاب چگونه با مادرشوهر خود مهربان باشیم، ج12، ص223) BANOOYE MANTEGHEI: فقط 40 دقیقه؟ می‌ترسی سرطان مادرشوهر بگیری؟ از صبح تا شبش کن ولی بزن برای نهار و شام تعطیل می‌باشد. خانوما پرچما بالا MONA MANKAN: شام دعوتشون کن نون پنیر بذار جلوشون بگو ما شام سبک می‌خوریم. ABJI JOON: نون پنیر که خوبه. من میگم دست پخت خودتو بخورند میرند دیگه نمیان. Koohe tajrobe: این حرفها چیه؟ اتفاقا بهترین غذاها رو جلوشون بذار تا تو رودروایستی بیافتن. اگه باهاشون خودمونی باشی میشی عضو خونواده ولی وقتی که خیلی رسمی باهاشون بودی میشن مهمون سالی یک بار. Elnaz: هر موقع شوهرت خواست یک نفر از خونوادشو دعوت کنه تو ده نفر از خونواده‌ات رو بکش وسط. انقدر زیاد کن چیزی نگه. البته اینو علم ثابت نکرده فعلا در حد فرضیه است. Davood: باور کن مادرشوهر فقط واسه چزوندن نیستا، آپشنهای دیگه‌ای هم داره. Ramal tomam: یک معجون درست کن با پوست پیاز نشسته، بال مگس ترانسیلوانیایی، پشکل گوزن برازجان، بعد قرمه سبزی درست کن توی قل چهل و سوم معجون رو بریز توش. بعد مادرشوهرت رو در شبی که ماه کامله دعوت کن بده بخوره دیگه نمیاد. Oskol tamam: آخه این بیچاره پوست پیاز از کجا پیدا کنه توی این گرونی پیاز؟ در جستجوي عشق: تو شوهر پیدا کردی؟ شوهر واقعی؟ کجا؟ شوهرت: نگاه کن تو رو خدا. من میگم تو این چیزا رو از کجا یاد می‌گیری؟ نگو اتاق فکر داری ... @tanzac
نامه‌ای به خُدِ خودا خودایا من خیلی شما را دوست دارم. مامانم می‌گوید فقط خُد خودا می‌تواند مشکل ما را حل کنه. خودایا توروخودا مشکل ما رو حل کن. باشه؟ توروخودا! آها راستی صبر کن اول مشکلم رو همش رو بگم. چون یه بار دعا کردم دیگه خواهرم پی‌پی نکنه تو شلوارش ولی اون شب خونه رو به گند کشید. مامانم میگه خدا واسش مهم نیس ما چی می‌خوایم! ولی مامانم واسش مهم نیس من چی می‌خوام. حالا اون گذشته الان مامان و بابای من می‌خوان از هم اُلاق بگیرن. البته خاله جون میگه اُلاغ نه! نمیدونم چی! حالا مهم نیست اُلاغ یا چُلاغ یا هرچی، همونی که یعنی هرکدوم بره یه خونه برا خودش زندگی کنه. من نمیخام اینا از هم اُلاغ بگیرن. تازه نمی‌خوام هم هی با هم دعوا کنن. خودا جون، جون مامانت نامه من رو بخون. من هم عوضش قول میدم دیگه وقتی مامان‌ جون نماز می‌خونه از اون کارا که هی میگه الله‌اکبر نکنم. دوستت دارم البته اگه دعام رو مسجواب کنی. #ابراهیم_کاظمی_مقدم #طلاق #ازدواج #تفاهم @tanzac
بله‌برون تازگی‌ها یه لیست اومده بود از توقعات یه دختر خانم واسه ازدواج. لیست رو که دیدم یاد خاطره رفیقم افتادم از بله‌برونش. می‌گفت: زن دایی دختره نبض جلسه رو دست گرفته بود. با افتخار می‌گفت: «دختر خواهر شوهر من همه چیز کامله. از لای هر انگشتش ...» یکهو شوهر عمه من پرید وسط حرفش: «یه من چرک بیرون زده.» وقتی دید جو جلسه بدجور سنگین شده گفت: «معذرت می‌خوام. می‌فرمودید.» زن دایی ادامه داد: «بله می‌گفتم دختر ما خیلی کمال داره» که یکهو شوهر عمم گفت: «کمال خوبه. کامران نداشته باشه یه موقع!» من که دیدم الان کار به دعوا می‌کشه سریع جمع و جورش کردم و گفتم: «تو رو خدا به دل نگیرید. دو طرف شوخن. حالا گاهی زیاده‌روی می‌کنن.» زن دایی هم بی‌اعتناء به حرف من گفت: «شیربهای دختر ما، 300 میلیون تومن نقده که همون سر سفره عقد کامل می‌گیریم.» شوهر عمه‌ام اومد مثلا منطقی انتقاد کنه. صداش رو صاف کرد، یه دونه موز برداشت و گفت: «ببخشید ایشون شیر چه دامی رو خوردن؟ شتر، گاو، گوسفند یا مادرشون؟»
من یه لبخند زدم و گفتم: «البته دور از جون مادرشون. منظور شوهر عمه‌ام اینه که یکم گرون نیست؟» پدر دختره یه سیب برداشت و گفت: «اولا که سیب هم میوه خداست شما چه اصراری داری موز بخوری؟ شمردم تا حالا سه تا موز خوردی دله. ثانیا من خانمم رو تو بارداری خیلی تقویت کردم. یعنی اینقدر که من شیردهی خانمم رو تقویت کردم ... » یکهو شوهر عمه‌ام ادامه داد: «اگر ایران گاوهاش رو تقویت می‌کرد الان اقتصاد لبنیات دنیا دستش بود.» که اینجا دیگه بابای دختره عصبانی شد و همه‌مون رو به شکل نیمه محترمانه بیرون کرد. درسته شوهرعمم با مفهومی به نام "شعور" آشنا نیست ولی خوب شد به هم خورد. خیلی سخت‌گیر بودن. والا. @tanzac
برنامه بعد مرگ اولین جایی که خواستگاری رفتیم خیلی استرس داشتم. مادرم میگفت خیلی خانواده خوبی هستن، گفتن مهریه فقط 14 تا سکه. خواهرم میگفت اونم باهاشون چونه میزنیم با پنج تا سر و تهش رو هم میاریم! روم نمیشد بالا رو نگاه کنم. قالی زیر پام 261 گل قرمز داشت و 173 گل آبی، زرد ها رو نتونستم تموم کنم اما بین 50 تا 100 تا بود با ضریب خطای 5. میز عسلیشون هم سه تا پریدگی رنگ رو پایه ی سمت چپ طرف من داشت و یه ترک ریز تو پایه چپ رو یه رویی. البته کسی نمیدونست اصلا نمیدید. قندونشون هم 37 تا قند داشت که سه تاش رو من بعد از این که چایی رو آوردن خوردم. تو این مدت هم که من سرم پایین بود خانوما داشتن سر همون 14 تا سکه چک و چونه میزدن و باباها هم کلا داشتن تایید میکردن. بعد از 45 دقیقه خواهرم نتیجه نیمه اول رو اعلام کرد. نه حرف ما و نه حرف اونا، 7 تا سکه به نیت عجایب هفت‌گانه جهان. خب تا اینجا سه هیچ جلو بودیم.