🛑حوالی ساعت ۱۳ در ظهر عاشورا
▪️حبیب بن مظاهر آن فقیه بزرگ موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشتهاند امام(ع) خطاب به اصحاب فرمود: یکی برود با عمر سعد مذاکره کند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کند. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت لشکریان کوفی به کمک هم آمدند و حبیب را پس از محاصره به شهادت رساندند.
▪️امام(ع) از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم.»
▪️امام(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام(ع) اقتدا کردند و بقیه به دفاع پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟» و حضرت با نفسی مطمئن به او وعده بهشت داد
▪️۳۰ نفر از اصحاب امام(ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند.
▪️بعد از شهادت اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین(ع) بود او به طرز شگرفی شبیه جدش رسول خدا بود.
▪️البته "الفتوح" عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم یاد کرده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد.
▪️دسته جمعی سوار مرکب شدند تا به دشمن حمله برند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ(رستگاری) صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
🛑 ساعت حدود ۱۴ روز عاشورا
▪️پس از شهادت همهی اصحاب امام حسین علیه السلام نوبت به جنگاوران بنیهاشم رسید در صدر آنان فرماندهای بلند بالا با سیمایی درخشان نگاهها را به خود خیره میکرد او معروف به قمر بنیهاشم بود
▪️پس از وداع علی اکبر از اهل خیام، به میدان رفت، ایشان نیز با محاصره گروهی از لشکریان کوفه به شهادت رسید امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت پسر بزرگش بر بالین او حاضر شد و گروهی که او را شهید کرده بودند را با اشک نفرین کرد و فرمود: «پس از تو ای پسرم! اوف بر این دنیا باد.» سپس از جوانان بنی هاشم خواست که پیکر علی اکبر را به کنار خیمهها ببرند.
▪️همهی جوانان بنی هاشم پس از پرواز به میدان شهادت به آسمان عروج کردند، عاقبت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تنها ماندند. عطش و تشنگی بر کاروان امام و اهل حرم غلبه کرده بود. در روایتهای تاریخی این طور نقل شده که قمر بنی هاشم اذن میدان گرفت، ولی اباعبدالله از او خواست تا از شط برای اهل کاروان آب بیاورد. قمر بنی هاشم علیه السلام وقتی به سمت فرات رفت توانست از بین نگهبانان شریعه خود را به آب برساند
▪️هنگام برگشت از شریعه، دشمن که جرات حمله یک یا دونفره به وی را نداشت، بصورت گروهی در نخلستان به او حمله ور شد. دوگروه بین دو برادر فاصله انداختند. آن دلاور در حالیکه با اصرار سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن گرفتار گردید آنها دو دستش را قطع کردند همزمان تیراندازان به روی او تیر انداخته یک تیر به چشم او خورد، سپس فردی از پشت با ضربهی یک عمود آهن بر سرش، وی را از اسب به زمین انداخت. دشمن گرداگرد او حلقه زده ضربههایی بر بدن او وارد کرد، اباعبدلله با شکافتن لشگر سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادرش رساند. دشمن کمی به عقب رفت حلقه محاصره باز شد . امام(ع) بعد از دیدن صحنه برادر، در حالیکه اشک تمام صورتش را فرا گرفته بود نزد او رسید و فرمود: اکنون دیگر پشتم شکست و چاره بر من تنگ شد...
🛑حدود ساعت ۱۵ عصر عاشورا
▪️امام حسین(ع) به طرف خیمهها برگشت تا خداحافظی کند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره اش علی اصغر را به میدان برد تا شاید او را سیراب کنند اما نازدانه با تیر حرمله در آغوش حسین(ع) شهید شد. امام بدن شیرخواره را به پشت خیام برد تا دور از چشم دشمن به خاک بسپاردش...
▪️امام(ع) بازگشت و با بدنی مجروح و لبی عطشان به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. در مقاتل آمده زمانی که امام(ع) با محاصره گسترده لشگر در آستانه شهادت قرار گرفت، اهل حرم از صدای اسب بدون سوار ایشان "ذوالجناح" متوجه شده و بیرون خیمهها دویدند.
▪️کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) ناخوداگاه دوید و به طرف گودال قتلگاه آمد. اما او را نیز در بغل عمویش شهید کردند. امام سخت ناراحت شد و کوفیان را نفرین کرد و فرود: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از اینان بگیر!»
▪️ساعت شهادت امام(ع) را حوالی وقت نماز عصر گفتهاند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایعنگار لشگر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین شهید شود شنیدم که میگفت «به خدا پس از من کسی را نخواهید دید که خدا از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.»
▪️آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» گویند در این حال، سنان بن انس به تاثیر حرف شمر حمله کرد و نیزه را در قلب امام(ع) فرو برد سپس در حالیکه جان در بدن داشت به نقل از زیارت ناحیه مقدسه درحالیکه امام با گوشه چشمش خیمهها را نگاه میکرد ، شمر بر سینهاش نشست و با چندین ضربه سر مبارکش را از بدن جدا کرد
▪️بعد از شهادت امام حسین(ع)، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم عمیق نیزه و ۳۴زخم کاری شمشیر شمرده شده در نقلی صدها جای کوفتگی و اثر جراحت بر بدن ذکر شده، گویا هیچ نقطه سالمی بر بدن نمانده بود. با این حال ساعتی نگذشت که ده سوار بر پیکرش تاختند، تا گواهی شود در تاریخ که احدی همانند این بدن درهم تنیده نشده است... لعنت الله علی القوم الظالمین
▪️آغاز امامت حضرت زین العابدین سلام الله علیه در میان شعلههای خیام در این ساعت و تداوم نهضت عاشورا با فرماندهی حضرت زینب کبری سلام الله علیها
🛑 حدود ساعت ۱۷ پس از شهادت امام
▪️بعد از شهادت امام حسین(ع)، عدهای باوجود اینکه لباسهای حضرت پاره پاره بود آنها را غارت کردند که نوشته اند تمام این افراد بعدها به مرضهای لاعلاج دچار شدند.
▪️غارت عمومی اموال امام حسین(ع) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد برای حفظ دستاوردها و جلوگیری از خوی وحشی لشگریانش دستور توقف غارت را داد و نگهبانی برای اهل خیمهها گذاشت. سپس همصدا به پایکوبی پرداختند
▪️یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بنمطاع حوالی غروب عاشورا و پس از شهادت امام به کربلا رسید وی برای دفاع از حرم امام به تنهایی جنگید تا اینکه شهید شد.
▪️نزدیک غروب آفتاب، سر امام را به خولی میدهند تا شبانه به هدف گرفتن جایزه نزد ابن زیاد ببرد.
▪️معروف است که در کربلا ۷۲ نفر شهید شدهاند. این رقم معمولاً وقت خواندن مقاتل با اعداد و اسامی موجود در متن جور درنمیآید؛ مثلاً گفتیم که ۵۰ نفر در حمله اول شهید شدهاند، ۲۸ نفر هم از بنیهاشم، بهعلاوه بریر و مسلم و حبیب و سعید و حر و زهیر. همینها جمعش بیشتر از ۷۲ است. بعضی تواریخ قدیمی هم اعداد دیگری دارند. مثلاً مسعودی تعداد شهدا را ۸۷ نفر میگوید (مروج الذهب)، یعقوبی ۱۰۵ نفر (تاریخ یعقوبی) و بلاذری ۱۰۰ مرد میگوید (مجمع الانساب).
▪️یکراه این است که بیاییم و تمام اسامی ذکرشده در منابع را کنار هم بگذاریم. نخستین بار این کار را کسی در قرن سوم انجام داد که در آن ۱۰۸ اسم فهرست شده. کسی به اسم فضیل بن زبیر، رسالهای نوشت با عنوان: «تسمیه من قُتِل مع الحسین بن علی (ع)» محققان جدید، این رقم را تا ۱۲۰ اسم رساندهاند. حالا برگردید به آن خبر شهادت حدود ۵۰ نفر از اصحاب در حمله اول. ۱۲۰، جمع همین عدد و ۷۲ است. پس ممکن است رقم ۷۲، شمار شهدایی باشد که بعد از حمله و تیرباران اول به شهادت رسیدهاند و جنگشان بهیادماندنیتر بوده.
▪️احتمال دیگر، توجه به این خبر است که عمر سعد وقتی در روز ۱۲ محرم لشگر خود و اسرا را از کربلا حرکت داد، دستور داد ۷۲ سر را به نیزه بکنند بیاورند. قاعدتاً در اینجا هم کوفیان سرهای افراد معروف و مشهور را با خود آوردهاند و سرهای افراد غیر مشهور برایشان ارزش نمایشی نداشته است.
▪️احتمال سوم به خاصیت خود عدد ۷۲ برمیگردد. این عدد، از قدیمالایام نشانه کثرت بوده. حافظ میگوید: «جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه». یا حدیثی متواتر هست که پیامبر (ص) فرمود: «امتش ۷۲ فرقه میشوند که فقط یک فرقه از آنها ناجیه هستند.» شاید یک دلیل تأکید بر عدد ۷۲ شهید هم همین باشد.
جایی شنیدم یا دیدم که وقتی شمر میخواست اقدام کنه برای بریدن سر مبارک حضرت
سیدالشهدا بهش فرمود، تو اگه منو همینطوری هم رها کنی من خواهم مُرد، بخاطر شدت جراحات تو تموم کننده نباش تا امیدی به بخشیده شدنت باشه، ولی اگه تو این کارو بکنی، محاله بخشیده بشی..
به دشمنش هم رحم داشت...
فکر نجاتش بود...
#شام_غریبان
همه زیر خیمه ای نیمه سوخته جمع شدهاند، خدا را شکر شب شد، گرمای هوا تنش را نمیسوزاند😭
و اما حالا زینب مانده و یتیمان و بی فرزندان و بیوه زنان آل الله🥺
حال زینب مانده و رباب، هی نگاه میکند گهواره نیست😥 دستانش را تکان تکان میدهد.
سکینه آستین در دهان میگرید، شرمنده است از روی عمویش عباس.
زنی باردار (طبق روایتی) که توان حرکت ندارد.
امام باقر سه ساله بود، در غم تب پدر میسوزد، تن کوچکش پر از جای تازیانه و نیزه ها بود.
آخ آخ
زینب همه را جمع کرد، اما دو نفر کم اند.
رقیه😭😭
حمیده بنت مسلم😭😭
در این تاریکی کجا مانده اند؟؟
حالا نوا بگیرید
طفل یتیمی ز حسین گم شده، گم شده
قامت زینب ز غمش خم شده، خم شده
😭😭😭🖤🖤🥀🥀🥀
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
مقتل خوانی روز عاشورا 6-5-402.MP3
41.34M
🔳 مقتل خوانی ظهر عاشورا
◾️ حجج اسلام مومنی و صادقی واعظ
آقایان حسینی نژاد و تحویلدار
⏱06 مرداد 1402
📌اگر جا موندید به هر دلیل نتونستید مراسم شرکت کنید ولی دلت میخواد گریه کنی گوش کنید😭😭 باور کنید فقط احکام فقهی محاربه مسلمان و کافر رو حاج آقا بیان کردند😭😭
هوا روشن شد، زینب با چه مکافاتی اجازه خواست به دنبال دختران گم شده بگردد.
سیاه دلان مگر اجازه میدادند، با لگد زینب را نشاندند.
زجر و چند نفر دیگر مشغول گشت هستند تا دختران را پیدا کنند.
زیر یک بوته خوار دو پای کوچک پیداست، بی آنکه پیاده شود با نیزه کنار زد بوته را دختر جان داده بود😭😭
سرباز او را از یقه لباسش گرفت، به سمت خیمه رفت و بدن بی جان حمیده را در آغوش زینب پرت کرد.
اما رقیه کجاست؟؟
گوشه از بیابان نشسته و میگوید:
بابا جان فقط بگو کجایی خودم میآیم.
من از دیشب اینجا ماندهام، چرا دنبالم نیامدی؟؟
عمو عباس تو کجا رفتی؟ قرار بود آب بیاوری چرا برنگشتی؟
مشغول درد و دل بود، که زجر به او رسید، بی آنکه به خود زحمت دهد، از روی اسب خم شد دست در موهایش برد و او را بالا آورد.
سیلی محکمی به او زد😭
دست عدو بزرگتر از صورت من است😔
من بابا ندارم، رحمی کن، من با کسی دعوا ندارم😭🖤🥀
#امان_از_دل_زینب
✍ف.پورعباس
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_19 #من_عاشق_نمیشوم یه توفیق اجباری بود که یه دو روز بیشتر بمونیم، این دو روز رو صحن پیامبر ا
#پارت_20
#من_عاشق_نمیشوم
_الو مادرجان
-سلام الهه مامان، کجایی عزیزم
_نزدیک مطب.
-نمیای خونه؟نهار ماهی کبابی گذاشتم.
_چشم خودمو میرسونم، ممنونم.
-منتظرم عزیزم
مادر است دیگر، کاری نمیشه کرد، هرچند نفس اماره هی میگفت: این همه خدمت به مادرت کردی، این همه چشم گفتی به پدرت، چی شد؟ کی عزیز دُر دانه شد؟ جدیدا گیر دادن برو عمل کن، مگه نه اینا مذهبی بودن، چی شد دارن تحقیرت میکنن؟
بهش محل نگذاشتم و برگشتم پارکینگ مطب ماشین رو برداشتم و راه افتادم.
دکمه ضبط ماشین رو زدم، مداحی علی فانی بود که پخش میشد و آرام میگفت: حسین حسین با کمی صدای باران و لحن حزین.
روز عید بود؛ ولی من تو دلم عزا گرفته بودم، هنوز قلبم حب حسین رو داشت، با شنیدن نامش گریه میکردم.
پشت چراغ قرمز رسیدم، با امام حسین پشت فرمون حرف زدم، به سبک عربهای بادیه نشین عراق عتاب کردم.
اینقدر گرم صحبت و درد و دل با امام شدم که متوجه نشدم چراغ سبز شده.
صدای بوق بود که پشت سر هم میآمد.
انگار که عصبانی باشم و جوابی نگرفته باشم پام رو روی گاز فشار دادم، بوی ساییدگی لاستیک ها بلند شد.
خستگی بود که به شدت هجوم آورده بود، رسیده بودم، از صندوق عقب ماشین بطری آب رو برداشتم و به صورتم آب زدم روسری و چادرم رو درست کردم و کلید انداختم و وارد حیاط شدم.
آب حوض با وزش آرام باد موج دار شده بود.
کفش هایم را جفت کردم و وارد شدم.
!سلام خانم دکتر بابا
_سلام بابا جانم
!خدا قوت، چقدر لحظه سال تحویل جات اینجا خالی بود
_چه میکردم بابا جان، مریض داشتم و سرم شلوغ بود، مجبور شدم همونجا بگذرونم سال تحویل رو
-سلام الهه ، خوش اومدی.
_ممنونم مامان
حس کردم امروز بیشتر منو تحویل گرفتهاند و لحنشون یجور دیگه شده.
سفره رو داشتم آماده میکردم که مادرم منو صدا زد.
_بله مامان
-الهه جان بیا این بشقاب ها رو ببر.
_چشم
-الهه
_بله
-دیروز یکی زنگ زد، یه خانواده همدانی هستند، پسرشون طلبگی میخونه و تو سپاه مشغول کار هست. مبلغ کشور سوریه و عراق هست، ۲۸سالشه؛ بگم بیان حضوری؟
یه لحظه جا خوردم، نمیدونستم چی بگم.
_من، من ...
-بنظرم اجازه بده بیان مادر، به حسن و رویا هم میگم بیان.
_نه، به اونا چیزی نگید
-چرا مادر؟
_ممکنه اصلا سر نگیره، دوست ندارم کسی بفهمه حتی رویا.
مادرم گردن کج کرد و گفت: باشه مشکلی نیست.
-حالا بگم بیان؟
_ان شاالله خیره، هرطور صلاح میدونید عمل کنید.
-پس برا روز ۹فروردین روز ولادت امام حسین میگم بیان، روز عید هست و روز تولد ارباب.
_هرجور صلاح میدونید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️نماهنگی بسیار زیبا از مراسم شب #عاشورا در حسینیه امام خمینی(ره) در حضور رهبر انقلاب همراه با سخنرانی حجت الاسلام دکتر رفیعی و مداحی حاج مهدی رسولی
•┈┈••✾••┈
السلام علیک یا سید الساجدین ،علی بن الحسین و رحمهالله و برکاته، یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله 🤲
شهادت مظلومانه وارث عاشورا، سید الساجدین امام سجاد علیه السلام بر شیعیان و عاشقان امامت و ولایت تسلیت باد🖤🖤🖤
سخنی گهربار از امام سجاد علیه السلام:
( راضی بودن به سخت ترین مقدرات الهی از عالی ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود.)
مستدرک الوسائل، ج ۲، ص۴۱۲
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_20 #من_عاشق_نمیشوم _الو مادرجان -سلام الهه مامان، کجایی عزیزم _نزدیک مطب. -نمیای خونه؟نهار م
#پارت_21
#من_عاشق_نمیشوم
-الهه مادر همه چی رو آماده کردی؟
_بله مامان
-برو یه دستی به سر و صورتت بکش حالا، اگر هم چیزی نیاز داشتی بگو من بهت بدم.
_دستتون درد نکنه، چشم
-من خیلی به این اعتقاد دارم که تو امر ازدواج به امام علی متوسل بشیم، یه دو رکعت نماز هدیه کن براشون، بعد هم پَر روسریت رو گره بزن بگو یا امام علی اگر به صلاحه زودتر انجام بشه واگر نه، زودتر بهم بخوره.
_توسل به امام علی که عالیه ولی مادر من اینا خرافاته، یجورایی بدعت میشه به صورت عادی و معمولی با دوتا صلوات هم میشه متوسل شد.
-خرافات نیست، از قدیم اینا رو بزرگترها انجام میدادن، نه خلاف شرعه، نه خلاف قانون و عقل.
دیگه بحث رو ادامه ندادم، پله ها رو بالا رفتم، کمدم رو باز کردم، لباسهای رنگین کمانی برایم چشمک میزدند، پوشیدن اینا تو خواستگاری تبرج نیست؟ من اینا رو بپوشم اگر پسره نپسندید فقط خودنمایی کردم و گناه.
کاش میشد خیلی ساده و معمولی تو مراسم شرکت کنم.
قبل از لباس پوشیدن ده دقیقهای یه دوش گرفتم مشغول لباس پوشیدن بودم که صدای دَر اتاق اومد.
_یعنی اومدن؟ ببخشید یه لحظه.
-الهه مامان منم.
_یه لحظه من لباس نپوشیدم.
سریع یه حوله انداختم رو سرم و تنم رو خشک کردم و لباس هامو پوشیدم.
_جانم مادر؟
-دیگه نمیخواد آماده بشی
_چرا؟
-دیگه نمیان
_نمیان!؟اتفاقی براشون افتاده؟
-ظاهرا دیروز که پسرشون رفته بود سرکار تو راه برگشت تصادف کرده
_واااای، بیچاره، الان حالش چطوره؟
-نمیدونم، ولی حالا با خودشون میگن عجب عروس نحسی، نیومده بلا همراهش آورد.
_وااااا، مامان این چه حرفیه!، از شما بعیده؛ اینا همش خرافاته، انسان چطور میشه نحس باشه؟ اصلا مگه اومدن که بخوان بندازن گردنم، تو راه برگشت از کار بوده، بی احتیاطی کرده یا هر چیزی، میخوان سریع بندازن گردن دختری که نه دیدن و نه اصلا اومدن ببیننش؟
-الهه تو نیتت صاف نیست، تا حالا چندتا خواستگار اومدن ولی به بهانه های مختلف رفتن.
_مادر من ببخشید اینو میگم، بهانه نیست، اونا هم مثل شما درگیر خرافات شدن، همشون تا شنیدن رویا خواهر کوچیکتر از من هست و ازدواج کرده جا میزدن.
-تقصیر خودته، چرا میگی خواهر کوچیکه، من همش میخوام بگم خواهر بزرگه اونه تو نمیذاری.
_باورم نمیشه این حرفها رو از شما میشنوم، اول زندگی دروغ؛ آخرش چی؟ میفهمن که رویا کوچیکه بوده.
!چه خبره خونه رو گذاشتید رو سرتون، چیزی نشده، حتما قسمت نبوده که نیومدن.
_ولی مامان چیز دیگهای میگه بابا، شما همتون از بعد ازدواج رویا عوض شدید، کارهاتون و حرفاتون باعث شده نازنین هم حالا برام زبون دربیاره، چپ میره راست میاد تیکه میندازه.
!الهه، داد نزن، ما پدر مادرتیم، نگرانت هستیم.
_داد نمیزنم، ولی این عوض شدن شما منو اذیت کرده و میکنه، نکنید با من، نکنید اینطوری.
بغضم ترکید، چادرم رو برداشتم و از خونه بیرون زدم، تا حالا نشده بود صدام رو برا پدر مادرم بالا ببرم، اعصابم حسابی بهم ریخته بود.
_خدایا این نتیجه احترام من به پدر مادرم هست، اینطوری جوابمو میدن.
حتما الان هم نامه اعمالم رو قشنگ سیاه رنگ زدی چون ناخواسته صدام بالا رفت.
ببخشید ها ولی یه نگاه به منم بندازی بد نیست، والا ما هم تو رو دوست داریم، نه، ولی من فکر میکنم تو هم از خلق کردنم پشیمون شدی، فقط گِل حروم کردی، وقت میذاشتی برا موجودی دیگه خیلی بهتر بود؛ اسبی، گاوی، گوسالهای، حداقل اونا با هر مع مع کردنی عبادتت میکنن، کاری هم اگر میکنن حرجی بر اونا نیست، چون عقل ندارن.
هوا تاریک شد، صدای موذن زاده از منارههای مسجد اطراف به گوش میرسید.
غرغر زنان به راهم ادامه دادم و خودمو به یه مسجد رسوندم، دو تا محله بالاتر از خونمون.
وارد مسجد شدم، وضو خونه نسبتا خلوت بود.
سریع وضو گرفتم و خودمو به امامجماعت رسوندم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
صبحتان حسینی
عاشقان اباعبدالله
امروز روز سوم به شهادت رسیدن ارباب است و سه روز است تن مبارکش زیر آفتاب😭
دعوتید به روضه سوم سرور بهشتیان
آدرس:
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
در رواق منتظر شما هستیم🖤🥀