eitaa logo
❣️بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ❣️
249 دنبال‌کننده
581 عکس
332 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
شنبه هفته آینده که نتایج اعلام میشه شب اول محرمه دست من و شماست که مشخص کنیم شب اول محرم توی شهر شاهد رقص و پایکوبی طرفداران پزشکیان (ضد انقلاب و ز.ز.آ و جنبش سبز و ... ) باشیم😭 یا نه با احترام به ماه محرم الحرام به رییس جمهور انقلابیمون تبریک بگیم مبادا با نشستنمون و سکوتمون، مثل مردم کوفه شرمنده ی آقا امام حسین (ع) بشیم😔 پشیمونی سودی نداره، این چند روز باقی مونده رو دریابید... یا اباعبدللّٰهِ الحسین(ع)✋
محمد‌علی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم‌الله الرحمن الرحیم. بحث امروز ما احساس تکلیف در برابر جامعه است. همون طور که مستحضرید اوضاع اقتصادی و معیشت مردم روز به روز بدتر میشه، چیزی هم نیست که قابل کتمان یا انکار باشه. وظیفه ما در برابر این اتفاق چیه؟ یک: حضور پر شور در انتخابات، چه مجلس باشه چه خبرگان چه ریاست جمهوری، نگویید رأی ما اثر ندارد، رأی شما اثرش رو تو سفره‌هاتون می‌بینید. وقتی مسئولی ناکارآمد و حرمت شکن میاد سرکار، یه انگشت اتهام سمت اون فرد و سه انگشت سمت خودمونه. ما یا رأی ندادیم اجازه دادیم یه عده از خدابی‌خبر بجامون رأی بدن یا رأی دادیم اما با در نظر گرفتن قوم و قبیله و اینجور مسائل. در حالی که انتخاب اصلح ملاک‌های دیگه‌ای داره. صرفا اصلح اونی نیست که قرآن میخونه، خوارج همه قرآن می‌خوندن، تهش تو بحث حاکمیت به غلط به فرد نالایق و نادان مثل ابوموسی اشعری رو حاکم کردن و باعث انحراف دین اسلام نه فقط چندسال بلکه چند قرن دین را از راهی که خدا مشخص کرده بود منحرف کردن. رأی ندیم یا اگر دادیم به فرد اصلح ندهیم، حق الناس گردن ماست، با روی کار آوردن فرد نالایق عده‌ای دیگر که از حضور این فرد ناراضی هستن تحت فشار قرار می‌گیرن و هرچقدر تو این دنیا به اون افراد سخت بگذره بخاطر انتخاب غلط تو توی بدبختی اون فرد مسئولی و اون دنیا باید پاسخگو باشی. محمد‌علی به مدت یک ساعت بخاطر پیش رو داشتن انتخابات برای مردم تو مسجد محل سخنرانی کرد، طبق معمول بعد از سخنرانی یک ساعت بین مردم نشست و به تک‌تک سوال‌هاشون جواب داد. زهره: قبول باشه شیخ من. محمد‌علی: قبول حق خانمی. زهره: خیلی بحث امشب خوب بود، خدا کنه مردم اصلح و بهترین رو انتخاب کنن. محمد‌علی: درد اینجاست که یه عده از این حقشون استفاده نمی‌کنن، یه عده هم میان از فرصت استفاده می‌کنن، بقیه رو از حقشون که انتخاب کردن و دخالت در سرنوشتشون هست محروم می‌کنن. زهره: خدا ان شاالله همه رو هدایت کنه. محمد‌علی: خبر از نازنین زهرا نداری؟ زهره: من از دهن به دهن شدن با این دختر اجتناب می‌کنم، نمی‌دونم کجای تربیتم غلط بوده که حرمت بزرگ‌تر سرش نمیشه. محمد‌علی: این دختر ما هم معزلی شده، هم ما رو از زندگی انداخته هم برادرش رو. زهره: خدا می‌دونه صد بار مردم و زنده شدم تا به خونواده حاج رضا گفتم برا تیر ان شاالله مزاحمتون میشیم، الان بنده‌خداها چی فکر می‌کنن؟ محمد‌علی: چه میشه کرد؟ محمد‌حسین خودش خواست عقب بندازیم و عجله نکنیم. زهره: اگر یه پاش اینجا نبود و یه پاش شهرستان بخاطر اون خانم که اینطور نمی‌شد. محمد‌علی: دو هفته دیگه امتحانات نازنین‌زهرا هم تموم میشه کلا برمی‌گرده اینجا دیگه نه ما نگرانشیم نه محمد‌حسین. زهره: خدا میدونه دیگه چطوری می‌خواد آبروی ما رو پیش دوستای حوزوی ببره. محمد‌علی: ظاهرا که سر عقل اومده و قبول کرده درس بخونه، هم درس‌های مدرسه‌اش رو خوب داده هم میان‌ترم‌های حوزه رو. زهره: این شگردش، می‌خواست دهن ما رو ببنده قربونت برم. محمد‌علی: فعلا که ظاهرش خبر از درس خوندنش میده، تا نتایج این ترم بیاد صبر می‌کنیم. زهره: خدا به خیر کنه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقلب رسوندن جلیلی به پزشکیان اون آهنگ آخرش چی بود 🤦‍♂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حامدی: نازنین‌زهرا خانم، صبحانه آماده است دختر خوب، بیا صبحانه بخور. حامدی نازنین‌رو از پشت در صدا زد و رفت تو آشپزخونه، سفره رنگارنگ رو آماده کرد، و منتظر موند نازنین بیاد. چند دقیقه‌ای گذشت ولی خبری از نازنین نشد، بجای صدا بلند کردن و از آشپزخانه داد زدن، مجدد پشت در اتاقش رفت و در زد و اونو صدا زد ولی جوابی نشنید؛ آروم در رو باز کرد. نازنین روی تخت خواب بود و آه و ناله ضعیفی ازش بلند بود. حامدی با ترس بالا سر نازنین رفت، نازنین به شدت عرق کرده بود. حامدی: یا صاحب عصر، این دختر داره تو تب میسوزه. نازنین جان، دختر خوب صدام رو میشنوی؟ نازنین جان؟ فورا گوشیش رو برداشت و به آمبولانس زنگ زد. تا رسیدن آمبولانس عرق از صورت و دست و پای نازنین پاک کرد، مقداری لب‌هاش رو تر کرد و اقداماتی کرد تا آمبولانس برسه. دکتر: بدنشون به شدت ضعیف شده، خیلی به خودشون فشار آوردن. حامدی: شبانه روز درس می‌خونه، ایام امتحاناتش هست. دکتر: شما پدر و مادرها چرا به فکر بچه‌ها نیستید؟ مگه همه زندگی درس؟ حالا خوب شد دخترتون به این حال و روز افتاده؟ حامدی: والا چه عرض کنم دکتر. دکتر: این پرستار بالا سرشون می‌مونن تا بهوش بیان، دوتا B12 براشون نوشتم، یه سرم تقویتی، تا آخر ایام امتحانات، هفته‌ای یک بار آمپول تقویتی بزنن. غذاهای مقوی هم فراموش نشه. حامدی: چشم آقای دکتر حتما. ببخشید من برم ببینم کی پشت در. مهدی: سلام، آمبولانس برا چیه خانمی؟ مردم و زنده شدم. حامدی: نترس من چیزیم نشده، یکی از شاگردام حالش بد شده. مهدی: شاگردتون!؟ حامدی: فراموش کردم سلام کنم و خداقوت بگم عزیزم. مهدی: فدای سرت، همین که دیدم سالمی دلم آروم گرفت. دکتر: سفارشات لازم به پرستار کردم، شما هم بیشتر مراقب دخترتون باشید. حامدی: لطف کردید آقای دکتر ممنونم. یه لیوان چای دست آقا مهدی داد، یه سر به اتاق نازنین زد، هنوز بهوش نیومده بود، به سرعت سمت آشپزخونه رفت و یه لیوان شربت درست کرد و برای پرستار برد. پرستار: خیلی ممنون، زحمت کشیدید. حامدی: من از شما ممنونم، جون دخترم رو‌ نجات دادید. مهدی: چرا آوردیش اینجا؟ اگر چیزیش میشد جواب خانواده‌اش رو کی میداد؟ حامدی: این دختر خیلی تنهاست مهدی، فقط داداش که هواش رو داره، قصه‌اش مفصله که چرا آوردمش اینجا. مهدی: امان از دل نازکت هانیه. نازنین بعد از یک ساعت بهوش اومد، خوشبختانه تبش کمتر شده بود، پرستار بعد از چک کردن احوال عمومیش از حامدی خداحافظی کرد و رفت. حامدی بالای سر نازنین نشست، دست زیر سرش برد و مقداری آب بهش داد، با پارچه‌ای صورتش رو شست و مجدد روی بالشت گذاشت. حامدی: چه بلایی سر خودت آوردی دختر؟ نازنین‌زهرا: من چی شدم؟ حامدی: داشتی تو تب می‌سوختی، بهت نرسیده بودم از دست رفته بودی. نازنین‌زهرا: من فقط دیشب یکم سر درد داشتم، یکم دراز کشیدم تا سرم آروم بشه دوباره بخونم، امروز امتحان داشتم. حامدی: بهش فکر نکن عزیزم، امتحان امروزت رو من درستش می‌کنم، بقیه روزها رو خدا از ما نگرفته جانم. نازنین‌زهرا: شما خیلی مهربونید خانم حامدی، تا حالا نشده بود کسی اینجوری نگرانم بشه. حامدی سرش رو پایین انداخت و بغضش رو تو گلو نگه داشت، دست به سر نازنین کشید، نازنین هنوز چشماش سنگین بود، مجدد خوابید و حامدی اشکاش جاری شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
53.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی سالومه هم فهمید پزشکیان به درد ریاست جمهوری نمی‌خوره ولی باز هم ۱۰ میلیون رأی آورد😩
جلیلی: یکی از پیشنهاد های ما است یعنی اگه مردم خسارتی کنن بیمه خسارت رو پرداخت کنه، به به چه طرحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام قشنگای کانال😍😍💝 حواسم هست دیروز پارت نگذاشتم و شما حسابی دلتنگ شدید☺️ درگیر کارای انتخاباتی بودم و یه امتحان سخت هم دیروز داشتم🥴 چند روز دیگه یه امتحان دیگه هم داره ان شاالله آخریه😶 امروز ان شاالله یه پارت ، سعی میکنم بلند بالا مهمونتون کنم😚 اما.... اول بگید ببینم شما برای بالا اومدن اصلح در انتخابات چیکار کردید تا الان؟ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
نماهنگ بابا جون رقیه.mp3
2.54M
🤲رفقا از توسل به اباعبدالله غافل نشید دل ها دست امام حسین اند 😭این فایل رو گوش بدید و زار بزنید و از ارباب بخواید کمکمون کنه نزاریم خون شهید رئیسی پایمال بشه
❤️حسین جان،ارباب جان خیلی داریم تلاش میکنیم برای این که کسی بیاد که راه شما رو ادامه بده مگه نگفتید ما تلاش کنیم شما کمکمون میکنید!؟ مگه جز شما کسی رو‌داریم که بخوایم ازش کمک بگیریم؟ مگه جز شما کسی رو داریم باهاش درد و دل کنیم!؟ شاهدی که خواب و زندگی رو تعطیل کردیم و شبانه روز داریم تلاش میکنیم رقیبمون رو آورده به دروغگویی و فریب دادن دل های تمام دنیا دست شماست ارباب جان تو رو به اون لحظه ای که از تشنگی همه جا رو دود میدیدی نزار شرمنده این مردم و شهدا بشیم حسین جان بزرگتر ما شمایی کس و کار ما شمایی... میشه بخاطر اون شهدایی که تو بغلت چشماشون رو بستند کمکمون کنی؟ میشه ارباب!؟میشه!؟😭😭😭😭
🔴رفقای گلم اختلاف در نظر سنجی ها به یک درصد رسیده و جلیلی یک درصد دیگه رای میخواد خبرم خوبم این که سرعت رشد رای های جلیلی خیلی بیشتر از پزشکیان هست این یعنی امروز و فردا باید ماها قیامت کنیم باید با همه ی وجود تو میدون بیایم و رای جمع کنیم از جمع کردن رای یک نفر هم نباید بگذریم
نیم ساعته دارم باهاش زار میزنم👆😭 دست از تلاش برندارید رفقای گلم یک قدم بیشتر نمونده دست و پای تک تکتون رو میبوسم التماستون میکنم نزارید شرمنده شهدا بشیم نباید فقط بخاطر یک درصد ببازیم به کسایی که جز قدرت طلبی هیچی ندارند🙏 ایشالا خود ارباب هم کمکمون میکنه،تپسل فراموش نشه
محمد‌حسین: می‌خوای بیام دنبالت بریم یه سفری، جایی؟ نازنین‌زهرا: داداش دورت بگردم، من خوبم واقعا، راست میگم، الان برگشتم سر درس و مشقم، یک هفته دیگه تموم میشه، بعدشم شهریور هم امتحانای پایه یازدهمم هست هم این امتحان دو روز پیش که ندادم. محمد‌حسین: چرا اینقدر حرف زدنت عوض شده؟ نازنین‌زهرا: چطوری شده؟ محمد‌حسین: خیلی ناز و دخترونه شده. نازنین‌زهرا: سر به سرم میگذاری؟ محمد‌حسین: نه، جدی گفتم؛ راستی از خانم حامدی از طرف من تشکر کن، ان شاالله بتونم در خورشون خوبیاشون رو جبران کنم. نازنین‌زهرا: چشم، تو هم مراقب خودت باش، دوباره نزنن دل و روده‌ات رو بیرون بریزن. محمد‌حسین: چشم سرکار. نازنین با لبخند تماس را قطع کرد و از اتاق بیرون رفت. حامدی: داشتم برات میوه می آوردم، بیا اینجا بشین. نازنین‌زهرا: شما اگر بچه داشتید، اون بچه خوشبخت‌ترین فرزند روی زمین بود. حامدی: تو هم عین بچه خودم، من یه مدت حس می‌کنم تو دختر خودمی، تو احساس خوشبختی می‌کنی اینجا؟ نازنین‌زهرا: مثل اتاق و آغوش داداش محمد‌حسینم اینجا آروم و پر از آرامشه برام. حامدی: خوشحالم اینو می‌شنوم. نازنین‌زهرا: شوهرتون نیستن؟ حامدی: همسر من کارای تبلیغی زیاد میکنه، هم ایران هم خارج از ایران، در ماه سه روز میاد، امروز دیگه مجدد رفت، ماه دیگه دوباره میاد. نازنین‌زهرا: شما اینجوری خیلی کم همسرتون رو می‌بینید، وقت می‌کنید باهم حرف بزنید، باهم بگردید یا برید مسافرت؟ حامدی: برا اینا هم وقت پیدا می‌کنیم عزیزم. نازنین‌زهرا: زندگی جالبی دارید. حامدی: راستی برگه‌ات رو تصحیح کردم، ۲۰ شدی. نازنین‌زهرا: واقعا، خوشحالم میشنوم. حامدی: مطمئنم بقیه درس‌هات رو هم ۲۰ میشی. نازنین‌زهرا: امروز درس اخلاق ۱ هم نمره‌اش اومد، اونم ۲۰ شدم. حامدی: از نازنین‌زهرای معالی غیر از این انتظار نمی‌رفت. نازنین تمام امتحاناتش رو با موفقیت پشت سر گذاشته بود، معدلش ۲۰ شد، شاگرد اول حوزه. حامدی: خانم سلطانی حالا باور کردید نازنین‌زهرا معالی اونطوری نبود که شما فکر می‌کردید. سلطانی: این طرفداری شما از این دختر هم برامون سوأله، از وقتی اون اتفاق افتاد و اونطوری کل آموزش و حوزه رفت زیر سوال شما هم با ما سر سنگین شدید. حامدی: من از اول با این روش غلط مخالف بودم، صدام رو منتها نمی‌شنیدید، نیاز بود اونطور به هممون تشری زده بشه. سلطانی: برا ما خوب میشه اون اینطور موفقیتی به دست آورده، منتها یکی از اساتید می‌گفت معالی سر کلاس اصلا درس گوش نمیده، متعجبم چطور همه رو ۲۰ شده! حامدی: حالا تهمت هم می‌زنید و فکر می‌کنید اون تقلب کرده؟ سلطانی: من همچین حرفی نزدم، منتها برام سوأله چطور درسی رو که گوش نمیداده تو کلاس ۲۰ شده؟ حامدی: اون استاد از کجا مطمئن نازنین گوش نمیداده؟ سر کلاس من طوری بود که انگار گوش نمی‌کرد ولی سوال که ازش می‌کردم مثل بلبل جواب میداد. اون استاد ازش تو کلاس درس پرسیده؟ سلطانی: اطلاعی ندارم. حامدی: من خیالتون رو راحت کنم، نازنین‌زهرا اون چیزی نیست که شما فکر می‌کنید، اون دختر باهوش‌ترین دختری هست که تا بحال بین طلبه‌ها دیدم. سلطانی: ان شاالله همین طوره خانم حامدی. حامدی: جز این نیست. خانم سلطانی پوفی کرد و گردنش رو کج کرد و زوم‌کن رو توی قفسه گذاشت. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
وظیفه‌مون رو انجام دادیم برگشتیم😍✌️ به امید پیروزی حق علیه باطل 44✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دقیقا 44 روز پس از خاکسپاری شهید جمهور... با رمز انتخاباتی 44 راهش را ادامه می‌دهیم...🇮🇷
دام میخواست چیزی بگویم تا بفهمد عشقش با من چه کرده، پس گفتم: "تو مرا با زندگی آشتی دادی"
امار مشارکت از سال 1400 رد شد ♥️💪
به قول حاج آقای سراج : حقیقتا خیلی معامله‌ی تلخیه ، که رئیسی بدی و پزشکیان تحویل بگیری .
صبحتون ان شاالله بخیر😢🙁 چاره‌ای نداریم جز اینکه بگیم یقینا کله خیر
🔴همان جایی که رئیس جمهورمان شهید شد...💔
سلام شب منتظر پارت جدید باشید☺️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع شد😭 دوباره شروع شد💔 نوای دل خسته، از یک کاروان پر و بال شکسته😭 حسین🖤
محمد‌علی: به خانم حاج رضا گفتی هفته بعد مزاحمشون می‌شیم؟ زهره: آره برا آخر هفته هماهنگ کردم باهاشون. محمد‌علی: خوبه تا اون موقع نازنین‌زهرا هم اومده، محمد‌حسین هم مرخصی ماهش رو می‌گیره. زهره: یه چیز دیگه‌هم هست. محمدعلی: خیره ان شاالله، چی!؟ زهره: نازنین‌زهرا خواستگار داره؟ پسر حاج قاسم. محمد‌علی: تو چی‌گفتی؟ زهره: من گفتم یه مشورت بگیرم بعد خبرتون می‌کنم. محمد‌علی: یکی از آرزوهام وصلت با خونواده حاج قاسم بود، خانواده با اصل و نسب ، مثلشون پیدا نمیشه. زهره: منم به همون اندازه مشتاق این وصلتم. محمد‌علی: حتما میدونی هم نازنین زهرا تن به این ازدواج نمیده و درسش رو بهونه می‌کنه. زهره: کاملا، بخاطر همین که دو دل و مرددم، چه جوابی بدم بهشون؟ محمد‌علی: چاره کار فقط دست محمد‌حسین، اون میتونه راضیش کنه. زهره: امیدوارم. ............. حامدی: امروز دیگه برمی‌گردی؟ نازنین‌زهرا: بله، خیلی هم بهتون زحمت دادم استاد. حامدی: این چه حرفیه دختر خوب؛ نرفته دلتنگت شدم. با رفتنت من تنها میشم. نازنین‌زهرا: می‌خوام یه اعترافی بکنم. چشمای خانم حامدی خندیدن و با اشاره گفت: چی؟ نازنین‌زهرا: من تو این ۵ ماه برای اولین بار بود که از دختر بودنم خوشم اومد، فهمیدم ناز کردن و مریض شدن و این که یه نفر نگرانت بشه خیلی شیرینه. حامدی لبخندی زد و خدا رو شکر کرد. نازنین زهرا خانم حامدی رو محکم بغل گرفت و بوسید، بعد از خدا حافظی سوار قطار شد و بلیط به دست دنبال شماره کوپه و واگنش می‌گشت. حامدی تا زمان حرکت قطار تو ایستگاه موند و بعد آروم مثل مادری که فرزندش ازش جدا شده به سمت خونه برگشت. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~