زلیخا جوان شد و بینا گشت💝
نه ز بهر عشق یوسف❣
چون عشق احمد در دل او پیدا گشت💝
✍ف.پورعباس
اون لحظهای که تو روضه میخوای همراه جمعیت، امام حسین رو صدا بزنی و یهو یاد لحظات سیاه و چرکی میفتی که سرگرم گناه بودی و از امام حسین خجالت میکشی و صدای یاحسینت توی گلوت خفه میشه !
به واللّه که امام حسین خجالتزدههایی که خودشون رو بین جمعیت روضه قایم میکنن، پناه میده .
#پارت_7
#ستاره_پر_درد
مادر: ستاره جان مامان سیسمونی برا بچه خریدید؟
ستاره: نه هنوز چیزی نخریدم
مادر: ستاره الان یک سال از ازدواجت گذشته و داری مادر میشی، من متوجه تو شدم، میدونم یه مشکلی تو زندگیت هست، بگو چی شده؟ زندگیت مثل بقیه زن و شوهرها نیست، رفت و آمدهات با دوستات قطع شده، با ما قطع شده، کلاسهای ورزشی رو رها کردی، همه اینا یهویی، چی شده؟
ستاره: مامان چطوری این همه رو دیدی؟ من واقعا مشکلی ندارم، زندگیم با رضا خوبه، بعد طبیعیه رضا صبح میره و خسته برمیگرده، وقت نمیکنم به این همه برنامه برسم، دوست دارم بیشتر وقتم رو پیش رضا بگذرونم، حالا بارداریهم بهش اضافه شده.
مادر: خدا کنه همین طور باشه واقعا.
فهمیده بودم دخترم باز هم راست قضیه رو نگفت، خودم براش لباس سیسمونی خریدم بردم خونه دسته بندی کردم، سبد مخصوص لباسهای بچه رو خریدم میبردم خونه ستاره.
پوشاک و شیشه شیر و پستونک خریدم.
از درون میسوختم، از آب شدن دخترم من هم آب شدم.
پدرش هم متوجه تغییرات ستاره شده بود، اونم نگران بود، ولی هیچ کدوممون نمیدونستیم چه کنیم؟ چطوری بفهمیم مشکل ستاره چیه؟
صبح تا شب رو با نگرانی سر میکردم، تو فکر و خیال بودم، چی به سر ستاره من اومده؟
........................
ستاره: سلام رضا جانم
مثل همیشه فقط سر تکون داد و رفت تو اتاق.
این بار رفتم و دستش رو گرفتم و پرسیدم:
رضا تو منو دوست نداری؟ چرا اینقدر سرد رفتار میکنی؟ الان داریم بچهدار میشیم، اما تو هیچ شوق و ذوقی نداری، میشه بگی دلیلش چیه؟
رضا: اینجوری حرف میزنی که دلم به حالت بشکنه؟ شما زنها بازیگرهای خوبی هستید، مهر و محبتتون رو میکنید، استفادههاتون رو از مردها میبرید و بعد هم مهریهتون رو میخواید و میگید واجبه باید بدی، اگر ندی اون دنیا باید جواب پس بدی.
ستاره: رضا چرا اینقدر بحث مهریه برات مهمه؟ من تو این یک سال حرفی از مهریه زدم؟ من که نگفتم مهریهام رو میخوام.
رضا: یه روزی میرسه که مهریهات رو بخوای.
ستاره: میشه بیخیال بحث مهریه بشی؟ همین هفتههاست که پسرمون دنیا بیاد، حتی یه بار هم ننشستیم در مورد اسمش باهم حرف بزنیم، اینکه برا آیندهاش چه برنامهای داریم، کلی مسئله ریز و درشت.
رضا: خیلی رو اعصابی، برو بیرون، من از این ناز و اداهای شما زنها بدم میاد.
هرچند رضا بیمهری نشون میداد و تو این یک سال حتی یک بار ستاره یا عزیزم صدام نزد ولی من تمام تلاشم رو میکردم که باهاش مقابله به مثل نکنم.
میگفتم اونم انسانه، هرچی باشه یه روزی مهرم به دلش میافته و محبتهام جواب میده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
نمیخواید یکم با ستاره حرف بزنید؟
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
قیمت کتاب جولیا تا زهرا
150هزارتومن
به شش نفر اولی که سفارش بدن امروز به مناسبت ولادت پیامبر کتاب ارسال میشه با تخفیف و هزینه پست رایگان☺️☺️
و محمد آمد تا کعبه را ز بتها پاک کند❣
کعبه را مهیای تولد علی کند😍
هر جا نام احمد آمده، علی همچو قمر سرآمده💝
✍ف.پورعباس
به نام خدایی که صبح و طلوع زیبای آن را آفرید❤️
دوستان عزیز انشاالله که تک تک لحظه های امروزتون به بندگی خدا و یاد امام زمان سپری بشه 🌷
جاءکم نذیر و بشیر
هم هشدار دهندهاست
هم بشارت دهنده
آمد که هشدار دهد، هرکه راه غیر علی را برفت هلاک شد
بشارت دهد بشر را
هرکه بیافتد به دام علی، قطعا رستگار شد
او محمد است
نامش ستودهاست
زیرا وصیاش، همسر فاطمهاست
✍ف.پورعباس
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
در مسیر عشق ؛
از خیلی چیزها باید گذشـت .
سوره آلعمران | آیه ۹۲
#پارت_8
#ستاره_پر_درد
نیمه شب بود، رضا خوابیده بود، حس کردم دردهام شروع شده بود.
حقیقتش ترس منو برداشته بود که اگر رضا رو بیدار کنم چه عکس العملی نشون میده.
رفتم تو هال نشستم، هی لب و دندون میگرفتم از شدت درد؛ یه جایی به بعد حس کردم که بچه داره دنیا میاد.
خودم رو بالای سر رضا رسوندم و صداش زدم.
ستاره: رضا، رضا بلند شو، بچه داره میاد
چشمهاش رو نیمه باز کرد، نگاهی به من کرد، دیگه نمیتونستم تحمل کنم، بلند گفتم:
بچهات داره میاد، منو برسون بیمارستان.
به سختی چادر سر کردم و خودم رو به ماشین رسوندم.
رضا با سرعت میرفت، یه لحظه حس کردم نگرانم شده، درد داشتم، ولی فکر اینکه رضا نگران من شده هم منو به وجد میآورد.
پرستار یه ویلچر آورد و منو به اتاق عمل بردن.
حین زایمان هم فکر و ذکرم پیش رضا بود که اون نگران من شده.
رضا منو دوست داره، ولی شاید خجالت میکشه به روش بیاره.
حرفهاش در مورد مهریه قطعا راست نیست.
صدای گریه بچهرو که شنیدم، یه نفس راحت کشیدم.
دکتر پسرم رو روی سینهام گذاشت، اینقدر کوچیک بود که فکر میکردم الان که بیافته.
محکم بغلش کردم، بوش کردم.
چشمم که به صورت قرمز و کوچیکش افتاد یه لحظه به فکر کلاس اولش افتادم.
چنان ذوق کردم که لپهام گل انداخت.
ستاره: الهی مادر قربونت بره، کی بشه من مدرسه رفتن تو رو ببینم؟
دکتر: اووو چه عجلهداری، نگران نباش، اون روز رو هم میبینی.
من برم از پدرش مژده گونی بگیرم، خدا یه کاکل زری بهش داده.
وقتی خانم دکتر این حرف رو زد به خودم گفتم: یعنی واقعا رضا اینجا مونده؟ اون منتظر من و بچهاش بوده.
یه لبخندی زدم و پسرم رو دوباره به سینه گرفتم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_9
#ستاره_پر_درد
ستاره: سلام مامان
_سلام دورت بگردم، مادر چرا خبرم نکردی؟ رضا زنگ زد گفت که ستاره تو اتاق عمله، من و پدرت و برادرات نفهمیدیم چطور خودمون رو رسوندیم.
ستاره: نیمه شب بود، نخواستم خوابتون رو بهم بریزم، رضا هم بنده خدا زود منو رسوند.
_ الان این شوهرت کجاست؟
ستاره: مگه اینجا نیست!؟
مهدی: نه، نیست، تو ماشینش نشسته بیرون، من دیدمش.
ستاره: خب دیده شما اومدید خجالت کشیده بیاد.
_ واااا، مگه خجالت داره، نا سلامتی تو زنش هستی و منم مادرش، دیگه خجالت چی؟
دو روز تو بیمارستان بودم، اما رضا به من سر نمیزد، از پرستارها امیرعلی رو تحویل میگرفت و پشت در اتاق اون رو میدید و میرفت.
همراه مادر شوهرم و مادرم و داداش مهدی برگشتم خونه.
_ مادر کاش میاومدی کنار خودم تو خونه، اینجوری بهتر حواسم به تو و این بچه است.
ستاره: نگران نباش مادر، رضا هست، بعد دور نیستیم که، هر وقت حس کردم کمک میخوام باهاتون تماس میگیرم.
+الهی دور نوهام بگردم، شبیه رضای خودمه.
_ حاج خانم هنوز بچه دو روزهاست، خیلی معلوم نیست شبیه کیه.
+ از الان معلومه بزرگ بشه مثل پدرش یه آدم مسئولیت پذیر میشه.
وقتی میدیدم مادر رضا اینطور حرف میزنه تو دلم گفتم: تو مگه تو زندگی من هستی بدونی رضا مسئولیت پذیره یا نه؟ اصلا پسرت الان کجاست؟ چرا یه بار هم دیدن من نیومد؟
رفتارش تغییر کرده بود اما نه با من، خندههاش فقط زمانی میدیدم که امیرعلی روبغل میکرد.
مدام میگفت: میبرم بهترین مهد کودک و مدرسه ثبت نامش میکنم، دنیا رو به پاش میریزم.
اما نسبت به من همچنان سرد بود، امیرعلی شد همه زندگیم.
از رضا که آبی گرم نشد برام، دلخوشی من شد پسرم.
شب و روزم رو با اون سر میکردم.
یه شب داشتم به امیر علی شیر میدادم که صدای در رو شنیدم.
طبق معمول ساعت ۱۱شب برگشته بود.
امیرعلی هم دیگه سیر شده بود و خواب رفته بود.
بچه رو تو گهواره گذاشتم و رفتم به استقبالش.
ستاره: سلام بابا پسرم.
رضا: سلام
ستاره: شام خوردی؟
رضا: فکر کردی منتظر تو میمونم و میام از تو شام میخوام؟
ستاره: رضا میشه بگی دلیل این رفتارهات چیه؟ من کجا برات کم گذاشتم، امیرعلی چهارماهش شده ولی تو اصلا من و اون رو نمیبینی.
رضا: خسته نشدی همش بحثهای تکراری، همین که دارم تحملت میکنم و طلاقت ندادم برو خدا رو شکر کن.
ستاره: طلاق!؟ رضا تو از من خسته شدی؟
رضا: شما زنها ادعاتون زیاده، بهشت زیرپای مادران است، مهریه باید براتون بزاریم، کمتر از گل نباید بهتون بگیم، هروقت هم خواستید وقت و بی وقت مهریه میره اجرا، بعد ما مردها چی؟ هیچی، فقط یه حق تمکین به ما داده شده، که اون رو هم شما زنها قبول نمیکنید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~