eitaa logo
❣️بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ❣️
242 دنبال‌کننده
456 عکس
248 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 قاضی‌زاده هاشمی به مناسبت عید غدیر به نامزدهای ریاست‌جمهوری عیدی داد آقای قاضی زاده گل کاشتن امروز🤩🤩
زهره: امروز سمانه خانم زنگ زدن. محمدعلی: خب، چی گفتن؟ زهره: جوابشون مثبته، دخترشون همه شرایط محمد‌حسین قبول کرده. محمد‌علی: الحمدلله، خیلی خوشحال شدم‌ به محمد‌حسین هم اطلاع دادی؟ زهره: در دسترس نبود، دو بار باهاش تماس گرفتم. محمد‌علی: حتما سرش شلوغه، پادگانه دیگه، خیلی از آموزش‌هاش هم عقب مونده، گرم تمرین‌ها شده حتما. زهره: آره حتما، دورش بگردم پسرم. امتحانات میان‌ترم حوزه، همزمان با امتحانات پایان ترم دبیرستان شروع شد. حامدی: هفته بعد اولین امتحان دبیرستانی‌هاست، اول باید پایه دهم رو بدی و معدلت که اومد بلافاصله دوازدهم رو بدی؟ نازنین‌زهرا: بله، برا همشون آماده‌ام. حامدی: این هفته همه امتحانات میانترمت رو‌می‌تونی بدی؟ نازنین‌زهرا: بله، الان دوتاش رو دادم، فقط ۳ تا درس دیگه امتحان میان ترم داره. حامدی: زنگ داداشت زدی بیاد دنبالت؟ نازنین‌زهرا: بله، اما جواب نداد، بهش پیام دادم بخونه حتما جواب میده. حامدی: ان شاالله خیره، منم صحبت می‌کنم امتحان روز سه شنبه و چهارشنبه رو اساتید ازت بگیرن. نازنین‌زهرا: ممنون. حامدی به قولی که داده بود عمل کرد، نظر اساتید رو جلب کرد و کمک کرد نازنین روز سه شنبه و چهارشنبه هر دوتا آزمونش رو بده. از همه امتحانات میان‌ترم حوزه سربلند بیرون اومد، از نمراتش عکس گرفت فرستاد برای محمد حسین، بعد هم فوروارد کرد به مادرش. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
محمد‌حسین: سلام خانم حامدی. حامدی: سلام، خوب هستین آقای‌معالی؟ نازنین دیروز تماس گرفته بود با شما ظاهرا جوابش ندادید. محمد‌حسین: راستش پیام نازنین خوندم دیشب، من به دلایلی نتونستم جواب تماس بدم. حامدی: آزمون‌های پایان ترم نازنین چی میشه؟ میاید دنبالش، من هماهنگ کردم آزمون میانترمش رو داد تا سه هفته بتونه امتحاناتش رو بده، بعد آماده امتحانات پایان ترم حوزه بشه. محمد‌حسین: راستش تماس گرفتم اینو با شما در میون بزارم که... لطفا به نازنین چیزی نگید، من نمی‌تونم بیام دنبالش، الان نمی‌تونم بگم چی شده، فقط یه زحمت برا شما دارم. حامدی: ان شاالله خیره آقای معالی. در خدمتم. محمدحسین: یه شماره کارت بهم بدید من مبلغی واریز کنم، برا نازنین بلیط بگیرید که بیاد شهرستان، آزمون‌هاش رو بده بعد خودم دوباره بعد سه هفته میارمش. حامدی: مشکلی نیست، فقط اگر نازنین پرسید چرا داداشم نیومده چی بهش بگم؟ محمد‌حسین: من باهاش صحبت می‌کنم، حضوری ببینمتون همه چی رو برا نازنین و شما توضیح میدم. حامدی: ان شاالله، خدا رو شکر که حالتون خوبه، من نگران شدم، چون نازنین یه مقدار بی‌قراری کرد. محمد‌حسین: ممنونم که حواستون به خواهرم هست، امیدوارم بتونم جبران کنم. حامدی: پس من برا فردا برا نازنین بلیط می‌گیرم، راهیش می‌کنم. محمد‌حسین: خدا خیرتون بده ممنونم. نازنین‌زهرا: سلام مامان زهره: خوبی، چه خبر؟ نازنین‌زهرا: امتحانات میان ترمم تموم شده، منتظرم داداش بیاد دنبالم امتحان مدرسه رو بدم. زهره: از داداشت خبر داری؟ نازنین‌زهرا: تماس‌هام رو جواب نداد، ولی تو پیام برام نوشت به موقع باهام تماس می‌گیره. زهره: چرا جواب تماس ما رو نمیده؟ نازنین‌زهرا: نمی‌دونم. زهره: پس فعلا، راستی کارنامه‌ات رو دیدم، خواستم بگم آفرین، بالاخره عاقل شدی و آبروی من و پدرت رو خریدی. نازنین پشت تلفن پوفی کرد و تشکر کرد. تماس قطع شد، مجدد با محمد‌حسین تماس گرفت، ولی بازهم جوابی نگرفت. حامدی: نازنین‌جان بیداری؟ نازنین‌زهرا: بله، بیدارم. حامدی: میشه یه لحظه بیاید عزیزم. نازنین‌زهرا: بفرمایید. حامدی: برا فردا بعد از ظهر برات بلیط قطار گرفتم. نازنین‌زهرا: قرار بود داداش بیاد دنبالم. حامدی: داداشت باهات صحبت می‌کنه به موقع، الان باید تنها بری شهرستان، سه هفته پیش پدر و مادرت هم باش، امتحاناتت رو با آرامش بده و برگرد اینجا. نازنین‌زهرا: داداشم طوری شده؟ حامدی: نه، اتفاقا تماس گرفت با من گفت حالش خوبه، جواب پیامت رو داده ظاهرا. نازنین‌زهرا: آره ولی چیزی در مورد اینکه نمیاد دنبالم نگفت. حامدی: خواسته نگران نشی، قرار شد بعد امتحانات خودش تو رو برگردونه. نازنین وسایلش رو آماده کرد، تنها امیدش تو خونه داداشش بود که الان پادگانه، باید سعی می‌کرد، خودش رو تو خونه بدون محمد‌حسین وفق بده و با پدر و مادرش در نیوفته. بعد از یک ماه برگشت به آغوش خانواده‌، خانواده‌ای که با نازنین مثل غریبه‌ها برخورد میشد، رفتارها سرد و خشک. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
شما رو با این پارت امشب تنها می‌گذارم😅 اونایی که نگران محمد‌حسین بودن این پارت بخونن😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام قشنگای کانال😍 صبحتون بخیر🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- فیلم‌کامل‌و‌اصلی‌استوری‌آقای‌قلیچ 💝خوشبحال تهرانیا😍 عجب بارونی گرفته بود دیشب🦋 ولایت و تاج گذاری امیرالمومنین باشه، بارون بیاد و اینجوری شادی کنیم🤩🤩
فکت: از همون بچگی نماز خون بودم😅😅 قربون خودم برم، آدم چقدر مذهبی باید باشه، تازه کسی زورم نکرده، عشق به خدا منو به اینجا کشونده بود😌😅 تو همون رکعت اول خواب رفتم😂 کی اینجوری با خدا عشق بازی می‌کنه؟😂😂🤪
بعد از ۸ ساعت نازنین زهرا به شهرستان رسید. به محمد‌حسین زنگ‌زد، منتظر بود برادرش دنبالش بیاد. محمد‌حسین: جان دلم آبجی جان. نازنین‌زهرا: کجایی داداش؟ من رسیدم. محمدحسین: خدا قوت، رسیدن بخیر، شرمنده آبجی من هنوز برنگشتم خونه، می‌تونی اسنپ بزنی بری؟ حین صحبت بودن که نازنین از پشت تلفن شنید، دکتر سلماسی بیمار اورژانسی دارید. محمد حسین هل شد، نمی‌تونست دیگه اتفاقی که افتاده رو جمع کنه. نازنین‌زهرا: داداش!! تو.... الان دقیقا کجایی؟ محمد‌حسین: نازنین باور کن من حالم خوبه، به مامان و بابا هم چیزی نگو، خودم میام همه چی رو برات تعریف می‌کنم. نازنین‌زهرا: اگه حالت خوبه تو بیمارستان چه غلطی می‌کنی؟ حتما تیر خوردی؟ آره؟ محمد‌حسین: آبجی گلم به من اعتماد داری یا نه؟ نازنین‌زهرا: نه، داری بهم دروغ میگی. محمد‌حسین: اگر حالم خوب نبود که تماست جواب نمی‌دادم. نازنین‌زهرا: چند روزه که تماس جواب ندادی، همش پیام میدی. یعنی حالت خوب نیست که جواب ندادی، الان هم بخاطر اینکه چیز دیگه حتما جواب دادی، صدات خسته‌است. محمد‌حسین: تو برو خونه، من فردا میام، خودت می‌بینی چیزیم نشده. نازنین‌زهرا: نه که الان اونجا دوتا فرشته منتظر منن، برم اونجا که چی؟ میام پیشت بیمارستان فردا باهم برمی‌گردیم. محمد‌حسین: نه نازنین جان، داداش دورت بگرده امشب رو دوام بیار فردا من پیشتم قول میدم. به سختی محمدحسین تونست نازنین قانع کنه که بیمارستان نیاد، اما نازنین از دلواپسیش چیزی کم نشد. نگران راهی خونه شد، خونه‌ای که امشب صدای محمد‌حسین و آغوش محمد‌حسین رو نداره. زهره: کیه این وقت روز!؟ محمد‌علی: شما بشین من میرم می‌بینم. نازنین‌زهرا: سلام بابا. محمدعلی: تو!؟ نازنین‌زهرا: یک ساعت پیش رسیدم، داداش محمد حسین برام بلیط قطار گرفته بود، اومدم امتحانات مدرسه رو بدم و دوباره برگردم. زهره: محمد‌علی، کیه؟ محمد‌علی: خودش کجاست این داداش شیطونت؟ نازنین آب گلوش بلعید و گفت: پادگان، می‌خواستید کجا باشه؟ گفتم که برام بلیط گرفته، احتمالا خودش فردا بیاد. زهره: یاللعجب، تو اینجا چیکار می‌کنی دختر؟ نازنین‌زهرا: بجای خوش‌آمد گوییتونه؟ بعد از یک ماه اومدم، میگید اینجا چیکار می‌کنید؟ محمد‌علی: بیا داخل، ما به این کارای غیرعاقلانه‌ات عادت کردیم. نازنین‌زهرا: بچه‌های مردم مادراشون زنگ میزنن التماسشون می‌کنن مرخصی بگیرن فقط یک روز بچه‌هاشون ببینن، مادر و پدر منم اینجوری، نترسید خیلی نمی‌مونم، سه هفته تحملم کنید برمی‌گردم به همون خراب شده‌ای که بودم. زهره: یه ذره به ادبت اضافه نشده نازنین دلخور و عصبانی چمدونش پشت سرش کشید و وارد خونه شد. یه راست سمت اتاقش رفت و در اتاق رو محکم پشت سرش بست. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): اشک‌ها خشک نمی‌شوند، مگر بخاطر سنگدلی و دلها سخت نمی‌شوند؛ مگر بخاطر گناهان زیاد ... اَللّهمَّ ارزُقنا حَرَم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ولادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مبارک 😍🌸
موافقید به مناسبت روز دوم غدیر ولادت بابای عزیز حضرت معصومه و امام رضا جون یه پارت دیگه بدم؟ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
سلام صبح بخیر💝💝 حالتون چطوره؟ آخر هفته رو چطوری شروع کردی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا الان مهمون داشتیم☺️ تا آخر شب به قولم عمل می‌کنم و دو پارت رو می‌گذارم😘🌹 ممنون که با پیام‌هاتون به من دلگرمی میدید❣
🔴 فوری🔴 فوری🔴 فوری آزمون سخت بچه انقلابی ها🚨🚨🚨 طبق نظر سنجی های اخیر یک اتفاق خیلی ترسناک افتاده که نیاز به بصیرت بچه های انقلابی داره. با توجه به نظرسنجی های صورت گرفته آراء آقای جلیلی بالاتر از آراء آقای قالیباف است. از یکطرف هم انصراف دکتر قالیباف به صلاح نیست چون در صورت انصراف یک سوم از آراء قالیباف در سبد پزشکیان قرار می گیرد. 💫اینجاست که طرفداران انقلابی و ولایی دکتر قالیباف باید برای مصلحت نظام تصمیم بگیرند بدون انصراف دکتر قالیباف به آقای جلیلی رای بدهند. این امتحان سختی است که اینبار بچه های انقلابی باید تصمیم بگیرند و منتظر اجماع کاندیداها نباشن.اینبار اجماع بچه انقلابی ها راه نجات کشور است. این یک تقوای سیاسی لازم دارد که بدون انصراف کاندیدا ، طرفداران انقلابی برای مصلحت نظام اجماع کنن. ضمن اینکه ریاست مجلس را جناب قالیباف برعهده دارند و ریاست جمهوری را دکتر جلیلی و کشور ان شالله جریان رشدش سرعت می یابد. ارسال حداکثری📢📢📢
آخرین پیام انتخاباتی کانال مخصوص بچه‌های واجد شرایط برای شرکت در انتخابات
محمد‌حسین: سلام زهره: سلام مادر دورت بگرده، خوبی عزیز دلم؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدادی؟ مردم از نگرانی. محمد‌علی: کاش یه پیام فقط میدادی، من و مادرت خیلی نگران شدیم. محمد‌حسین: ببخشید شرمنده، واقعا سرم شلوغ بود. محمد‌علی: چرا برا خواهرت بلیط گرفتی؟ اینجوری بهش رو میدی فردا دور برمیداره رو ما. محمد‌حسین: برا امتحانات اومده، امتحاناتش بده برمی‌گرده. نازنین با شنیدن صدای محمد‌حسین با خوشحالی از تختش بلند شد و از اتاقش بیرون جست. نازنین‌زهرا: داداااش، چقدر دلم برات تنگ شده بود. محکم پرید بغل محمد‌حسین و بین دستاش فشارش داد، محمد‌حسین چهره‌اش در هم شد و آروم نازنین رو از خودش جدا کرد و نوازشش کرد. زهره: یکم آروم‌تر، چه معنی داره اینطور داداشت رو محکم بغل می‌کنی؟ حیا هم خوب چیزیه. دوباره یه ضد حال به نازنین زدن، محمد‌حسین دست رو شونه نازنین انداخت و سمت اتاق رفتن. محمد‌حسین: اوووووف، نمی‌شد آروم‌تر بیای بغلم ، داشت همه چی لو میرفت. نازنین‌زهرا: چه بلایی سر خودت آوردی؟ محمد‌حسین: شب بهت میگم الان میترسم مامان و بابا بشنون. نازنین‌زهرا: تیر خوردی؟ پهلوت چیزیش شده؟ محمد‌حسین انگشت گذاشت رو لبای خواهرش و آروم گفت: هیییس. با چشماش جواب خواهرش رو داد. نازنین متعجب و نگران نگاه به محمد‌حسین کرد، دست برد سمت پیرهن محمد‌حسین، می‌خواست جای زخم داداشش رو ببینه که صدای در اتاق رو شنید. زهره وارد اتاق شد. زهره: داشتی چیکار می‌کردی؟ بیا بیرون، بزار داداشت لباس عوض کنه. نازنین‌زهرا: امممم، داشت لباساش عوض می‌کرد منم مزاحمش نبودم. محمد‌حسین: داشتیم دیدار تازه می‌کردیم بعد یک ماه. زهره: لباس‌هات رو عوض کردی بیا تو هال کار دارم باهات. محمد‌حسین: چشم، فورا میام. نازنین‌زهرا: نبودی داداش، خوب از خجالتم در اومدن. محمد‌حسین: چطور؟ نازنین‌زهرا: بجای ابراز دلتنگی، با دیدن من گفتن، اینجا چیکار می‌کنی؟ توبیخم کردن. محمد‌حسین: بیخیال، یکم تحمل کنی خودشون می‌فهمن که تو جات کجاست و کوتاه میان. نازنین‌زهرا: امیدوااااارم. محمد‌حسین: بیا آروم کمک کن پیرهنم رو دربیارم، نمی‌تونم دستم رو خیلی تکون بدم. نازنین‌زهرا: فحشش رو کی می‌خوره؟ محمد‌حسین: زود کمک کن و برو بیرون، بقیه‌اش خودم انجام میدم. نازنین به محمد‌حسین کمک کرد و لباسش رو در آورد و پیرهن دیگه‌ای رو تنش کرد. رفت بیرون از اتاق و کتاب به دست سمت حیاط رفت. محمد‌حسین: یک ماه دور از خانواده چقدر سخت بود واقعا. محمد‌علی: حالا چقدر پیش ما می‌مونی؟ محمد‌حسین: بخاطر روی ماهتون یه یک ماهی بهم مرخصی دادن. زهره: راست میگی مادر!؟ وااااای خدایا شکرت. محمد‌حسین: گفتید با من کار دارید، در خدمتم. محمد‌علی: بریم سراصل مطلب. محمد‌حسین: اصل مطلب!؟ زهره: ملکا، دختر حاج رضا جوابش مثبت بود. محمد‌حسین: بسلامتی. زهره: همین!؟ بسلامتی!؟ محمد‌حسین: الان من نمی‌تونم مراسم عقد بگیرم، این ماه می‌خوام فقط برای شما باشه و در خدمت شما، سه ماه تابستون رو که خدا از ما نگرفته زهره: امر خیر رو خوب نیست عقب انداخت. محمد‌علی: حداقل بهشون بگیم قراربعدی کی باشه، بلاتکلیف نمونن. محمد‌حسین: بگید تیر‌ماه. زهره: تیر ماه؟ دو ماه دیگه؟ محمد‌حسین: من شرایطم طوریه که تا قبل تیر ماه نمی‌تونم قرار و جشن و اینا برگزار کنم، این یک ماه هم دلیل داشت یا لطف خدا بود که به من داده شد کنارتون باشم، نمی‌خوام این یک ماه سرم شلوغ بشه بابت جشن و اینور و اون ور. محمد‌علی: میدونی که ما بهت نیاز نداریم، همه کار تو نازنین‌زهراست. محمد‌حسین: نازنین‌زهرا مگه جز خانواده نیست، من و شما براش کار نکنیم و کنارش نباشیم، فردا تو بغل یه پسر دیگه پیداش می‌کنید. زهره: این چه حرفیه!؟ خواهرت آدم بشو نیست. محمد‌حسین: بنظرم به اندازه کافی در مورد نازنین صحبت کردیم، من با اجازه برم بخوابم اگر کار ندارید باهام. زهره: برو مادر، برو استراحت کن. محمد‌علی: پس دیگه بگیم تیرماه؟ محمد‌حسین: حتما، فقط اون موقع می‌تونم. محمد‌حسین آروم از جاش بلند شد، چشمای زهره سمتش بود، متوجه محمد‌حسین به سختی بلند میشه. زهره: چرا اینطور بلند میشی مادر؟ محمد‌حسین: چند روزه پهلوم گرفته، تو تمرینا اون روز خوب گرم نکرده بودم، صبح بلند شدم پهلوم قفل شده بود. زهره: الهی مادر برات بمیره، برو استراحت کن، دردت به جونم مادر. محمد‌حسین: خدا نکنه. فعلا شب خوش. وارد اتاق شد و نفس راحتی کشید، یه تکس به نازنین داد. نازنین به سمت اتاق رفت، و وارد شد. محمد‌حسین: تو میدونستی دختر حاج رضا جواب مثبت داده؟ نازنین‌زهرا: جدی میگی!؟ محمد‌حسین: تازه مامان گفت، بهشون گفتم تیرماه، که اون موقع تو از امتحانای حوزه و مدرسه راحت شده باشی. نازنین‌زهرا: یعنی تو همین خونه زندگی می‌کنی؟ محمد‌حسین: آره، کنار تو می‌مونم.
نازنین به محمد‌حسین کمک کرد که دراز بکشه، کنار سر برادرش نشست و زل زد تو چشماش و ازش توضیح خواست. محمد‌حسین: دنبال چندتا قاچاقچی رفته بودیم، کار به تیر و تیراندازی کشید، دیگه اونجا ماهم بی نصیب نموندیم. نازنین‌زهرا: پس اون موقع تو بیهوش بودی که جواب منو ندادی. محمد‌حسین: آره، بعد از بهوش اومدنم، بابک گفت خیلی تماس داشتم، آخریش پیام تو بود، که بهش گفتم جوابت رو بده، چون تازه بهوش اومده بودم و نمی‌تونستم حرف بزنم. نازنین‌زهرا: الان خیلی درد داری؟ محمد‌حسین: یکم بهتر شدم، مسکن‌ها منو اینطور سر پا نگه داشته. نازنین‌زهرا: چراغ خاموش کنم بخوابیم دیگه. محمد‌حسین: آخ لطف می‌کنی خواهر. با شب بخیر هر دو به خواب نازنین فرو رفتن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا