eitaa logo
تاریخ دیروز، امروز، فردا
187 دنبال‌کننده
183 عکس
47 ویدیو
0 فایل
تاریخ دیروز، روشنگر مسیر فردا توضیحی درباره هویت کانال: https://eitaa.com/TarikhDEF/2 فهرستی از گزیده مطالب کانال: https://eitaa.com/TarikhDEF/4 ارتباط با مدیر: @yahadi71
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ علی(ع) و فضائل غیر قابل انکارش 🔹 در (ج42،ص116) به نقل از حارث بن مالک چنین میگوید: وارد شده و نزد رفته و از او پرسیدم درباره علی فضیلتی شنیده ای؟ سعد به وجود پنج ویژگی برای علی(ع) شهادت میدهد و میگوید اگر من یکی از آنها را داشتم، برایم از اینکه در دنیا عمر (ع) را داشته باشم، دوست داشتنی تر بود و بعد شروع به شمردن آن فضیلت ها میکند: 1️⃣ اول آنکه پیامبر خدا را به همراه به سوی مشرکان قریش فرستاد و او یک روز و شب در راه بود تا اینکه به علی(ع) فرمود دنبال ابوبکر برو و سوره را از او بگیر و خودت ابلاغ کن و ابوبکر را نزد من برگردان. وقتی ابوبکر برگشت از پیامبر پرسید ماجرا چیست؟ آیا چیزی درباره من نازل شده؟ حضرت فرموید خیر اما برای ابلاغ مطلبی، یا باید خودم ابلاغ کنم یا کسی که از من باشد[و تو از من نیستی اما علی از من است]. 2️⃣ دوم آنکه با در مسجد مینشستیم تا اینکه یک روز گفته شد از این به بعد غیر از و همه باید از مسجد خارج شوند و ما نعلین کشان از مسجد خارج شدیم. صبح [عموی حضرت] به پیامبر فرمود چرا عموها و یارانت را بیرون کردی و این جوان را در مسجد ساکن کردی؟ حضرت فرمود من شما را بیرون نکردم بلکه این فرمان خداست. 3️⃣ سوم آنکه پیامبر، و را به فرستاد اما کار پیش نرفت تا اینکه فرمود فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند. روز بعد با اینکه علی چشم درد داشت، با آب دهانش به چشمان او زد و چشم او خوب شد و پرچم را به دست او داد و او پیروز شد. 4️⃣ چهارم آنکه در روز ، پیامبر همه را نگه داشت و دستان علی را بالا برد به طوری که سفیدی زیر بغلش پیدا شد و سه بار گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» 5️⃣ پنجم آنکه پیامبر سوار بر شترش به قصد جنگ از شهر خارج شد و علی را به همراه خود نبرد. این را دلیل بر ناشایستگی علی و عدم رضایت و توجه پیامبر به او دانستند اما پیامبر همه مردم را جمع کرد و فرمود: یا علی! نسبت تو به من همانند نسبت به است، جز آنکه بعد از من دیگر پیامبری نداریم. 📌 پ.ن: افراد کثیری از صحابه و غیر صحابه ولایت و امامت حضرت امیر(ع) را نپذیرفتند اما شاید به جرئت بتوان گفت با این حال، همه یا عمده آنها منکر فضائل علی(ع) نبودند، چه اینکه در نقل های متعددی این گزارش ها به دست ما رسیده است که می توان درباره آن کتاب ها نوشت. سعدبن ابی وقاص یکی از آن افراد است، کسی که از صحابه پیامبر بود، فرماندهی سپاه اسلام در را به عهده داشت اما در زمان خلافت حضرت در ابتدا با ایشان بیعت نکرد و وقتی هم که بیعت کرد در جنگ های حضرت حاضر نشد و با او همراهی نکرد. پسر او، نیز فرماندهی سپاه دشمن در کربلا را به عهده داشت. اما همین شخصیت نمی تواند منکر فضائل حضرت بشود، چون روز و شب این فضائل را به چشمان خود دیده است، فضائلی که یکی دو تا هم نیستند و بعضی از آنها به تواتر نقل میشده لذا اساسا قابل انکار نبوده اند. یکی از دلایلی که باعث شد این چنین افرادی در عین قبول فضائل حضرت اما امامت و ولایتش را قبول نکنند، آنها بود که در روایات نیز به آن اشاره شده. اگر همین گزارش سعد را به دقت بخوانید، حس حسادت از سر و روی آن می بارد. در نقل دیگری آمده وارد مدینه شد و به سعد گفت چرا ما را در حقمان در برابر باطل یاری نمیکنی اما سعد پاسخ داد از پیامبر شنیدم که می فرمود: «على با حق است و حق با على است، هر جا كه باشد.» معاویه در پاسخ میگوید: هیچگاه نزد من مانند امروز شایسته ملامت نبودی. سعد میگوید چرا؟ معاویه پاسخ میدهد: چون اگر من این سخن را از پیامبر شنیده بودم تا زمان مرگم همواره میشدم. البته معاویه هم حق را درباره علی(ع) می دانست اما چه بسا حسادت او نسبت به حضرت از حسادت سعد بیشتر هم بود. 🆔https://eitaa.com/TarikhDEF
❇️ ماجرای بازگشت یک سلبریتی به آغوش اسلام 🔹 پسر عمو و برادر رضاعی پیامبر بود که تا قبل از پیامبر نیز بسیار به حضرت علاقه داشت اما بعد از ماجرای بعثت پیامبر جزو دشمنان ایشان گردید و از آنجا که بود، همواره حضرت و یارانش را با زبان و قلمش آزار میداد و اشعار علیه حضرت می سرود. 🔸او مردم را از اسلام دور میكرد و بر هر كه مسلمان مى‌شد، سخت میگرفت و 20 سال با حضرت دشمن ماند و از هيچ راهى كه براى جنگ با پيامبر پيش گرفت، جا نماند. او به معنای واقعی کلمه یک موثر و از دانسته میشد لذا مواجهه پیامبر با او هم بسیار تند بود تا آنجا که خون او را دانسته بود. 🔹اما این همه ماجرا نبود، اسلام آنقدر قدرتمند شده بود که پیامبر در سال هشتم هجری تصمیم به گرفت و لشکرش را به حرکت در آورد. اینجا بود که ابوسفیان چاره ای جزو پذیرش اسلام نمیبیند. ماجرا را با خانواده اش در میان میگذارد و بعد از همراهی آنها، به همراه به سرعت به سوی پیامبر حرکت میکند. 🔸وقتی در که محلی مابین مکه و مدینه بود به سپاهیان حضرت رسیده و اجازه ورود بر پیامبر خواستند، حضرت آنها را نپذیرفت. اینجاست که که برادر عبدالله بود واسطه میشود و به پیامبر عرض میکند ابوسفیان پسر عمو و عبدالله پسر عمه و برادر همسر شماست لذا به آنها اجازه ورود بدهید. 🔹پیامبر میفرمایند من نیازی به آنها ندارم چون آنها در آغاز اسلام و زمانی که اسلام به آنها نیاز داشت، سرسختانه در مقابل دعوت من ایستاده و کارشکنی کردند و بعد اشاره ای نیز به شعرهای هجو آمیز ابوسفیان کرده که موجب هتک آبروی حضرت و اسلام شده است. خلاصه امّ سلمه ناامید شده و مطلب را به ابوسفیان و عبدالله منتقل میکند. 🔸ابوسفیان بعد از دیدن مواجهه پیامبر به هم میریزد و انگار آمده تا هرجور که شده حضرت او را پذیرفته و ببخشد لذا به امّ سلمه میگوید به پیامبر بگویید به خدا سوگند یا پیامبر به من اجازه ورود بدهد یا دست این پسر کوچکم (که به همراه خود آورده بود) را گرفته و آنقدر در این بیابان میرویم تا از تشنگی و گرسنگی بمیریم. 🔹پیامبر وقتی از ماجرا مطلع میشود و اصرار ابوسفیان را میبیند، اجازه ورود میدهد و آنها در محضر پیامبر، اسلام آورده و مسلمان میشوند و برای فتح مکه به لشکر پیامبر میپیوندند. 🔸چه بسا بازگشت اولیه ابوسفیان یک بازگشت ظاهری بوده باشد چون راه دیگری برای خود متصور نبود اما بعد از مدتی تنفس در اتمسفری که پیامبر ساخته بود، کم کم را میبیند و حقیقتا اسلام می آورد تا آنجا که به شدت از گناهان سابقش پشیمان میشود و هرگاه پیامبر را میبیند از شدت شرمندگی سرش را پایین می اندازد و با سرودن اشعاری در مدح حضرت، اشعار هجو آمیز گذشته اش را جبران میکند. 🔹او در به حدی ساخته میشود که در وقتی همه مسلمانان پا به فرار میگذارند، تنها کمتر از ده نفر به همراه پیامبر مانده و مقاومت میکنند که یکی از آنها همین ابوسفیان بن حارث است. او در عصر از دنیا میرود و در گزارش ها آمده سه روز قبل از مرگش، قبرش را با دستان خود آماده ساخته بود. 📚الطبقات الكبرى، ج 4 ص 49؛ مجمع البیان، ج10، ص846؛ سفینة البحار، ج4، ص191؛ بحارالانوار، ج21، ص102 و چندین منبع دیگر به این ماجرا پرداخته اند. 📌پ.ن: این ماجرا و دیگر ماجراهای مشابه هم برای های ما پُر از عبرت است که بیاموزند چگونه میشود هم دنیا را داشت و هم آخرت را و هم برای که بیاموزند چگونه باید با آنها تعامل کنند. به جای خود باید محکم و پولادین بود و قوانین را به تمامه اجرا کرد و با متخلف و خرابکار به شدت برخورد کرد و به جای خود باید بخشید و سخت نگرفت و با محبت برخورد کرد. 🆔 https://eitaa.com/TarikhDEF
❇️ ماجرای جنگ حنین و عفو تاریخی پیامبر(بخش اول) 🌱 پس از ، یکی از سه دشمن اصلی پیامبر بلکه اصلی ترین شان یعنی شکست خورد. اما همچنان دو دشمن مهم دیگر نیز وجود داشت: 1. طایفه 2. طایفه . 🌱 هوازنی ها آنگاه که خبر حرکت سپاه اسلام از مدینه به سمت مکه را شنیدند، خود را آماده جنگ کرده بودند. ثقیفی ها نیز در شهر طائف مستقر بودند. پس از فتح مکه، این دو گروه بنای در مقابل اسلام داشتند. به همین جهت پیامبر پیش از ترک مکه، تصمیم گرفت شورش اینها را آرام کند. 🌱 رهبری هوازنی ها در دست ، یک جوان سی ساله بود که شخصیتی داشت. او به قبیله اش دستور داد تا همه برای نبرد با اسلام حاضر شوند، با همه دارایی هایشان لذا حتی زنان و کودکان نیز باید حاضر میشدند، با همه شتران و گاوان و گوسفندانشان. 🌱 دلیل مالک بن عوف این بود که تنها در این صورت است که همه تا آخرین قطره خونشان از جان، ناموس و مالشان در مقابل مسلمانان دفاع خواهند کرد و کسی از جنگ فرار نخواهد کرد.(البته بعدا کار به جایی رسید که اتفاقا خودش فرار کرد) 🌱 پیامبر نیز با سپاهی 12 هزار نفره به سمت هوازن حرکت کرد. نخستین چیزی که جلب توجه میکرد، اسلام بود، به نحوی که در برخی نقل ها آمده گفت: امروز از ناحیه قلت و کمی جمعیت شکست نمیخوریم، که البته این جمله بر رسول خدا گران آمد چرا که هیچگاه نگاه حضرت بر این مادیات نبود بلکه ایشان ها را همیشه میدانست، نه تعداد افراد یا تجهیزات و... . 🌱 کثرت سپاهیان اسلام به دلیل حضور بود، کسانی که تازه مسلمان شده و شناخت درستی از اسلام نداشتند و از حیث روحی نیز دارای آمادگی کافی برای انجام رسالت های اجتماعی نبودند. 🌱 در این نبرد، نیز سپاه اسلام را همراهی میکردند اما چندان علاقه مند به پیروزی پیامبر نبودند بلکه بیشتر به دلیل دیدن نتیجه جنگ و استفاده از ، سپاه را همراهی میکردند. این نکته خود مشکلی جدی بود چرا که فقط کافی بود تعدادی از این افراد در میانه جنگ از صحنه فرار کنند تا سپاه اسلام از هم بپاشد که اتفاقا چنین هم شد. 🌱 هوازنی ها در تنگه ها مخفی شده و هنگام عبور سپاه اسلام به صورت به آنها حمله کردند. طایفه به فرماندهی که لشکر مقدّم بود، پا به فرار گذاشت. به دنبال آنها، مابقی نیز فرار کردند. 🌱 میگوید: در آن لحظه تنها کسی را که من در کنار رسول خدا دیدم، بود(ماجرای جذاب و جالب ابوسفیان را در اینجا بخوانید:https://eitaa.com/TarikhDEF/160) که افسار اسب حضرت را در دست داشت. 🌱 پیامبر وقتی میبیند همه در حال فرارند، دستور داد اینگونه صدا بزنید: ای اصحاب شجره، ای گروه انصار، بازگردید، من اینجا هستم. پیامبر میخواست ماجرای را به آنها یادآوری کند، چرا که امیدش به و بود، نه نومسلمانان. بعد از این اتفاق عده ای باز میگردند و در نهایت نیز با مهاجرین و انصار و با سپاه اسلام پیروز میشود. 🌱 پس از پیروزی، برخی مسلمانان به دست میزنند. پیامبر به شدت ناراحت شده و مانع این اتفاق میشود. برخی میگویند: مگه اینها فرزندان مشرکین نیستند؟ حضرت پاسخ میدهد: حتی بهترین شما نیز هستید و الان مسلمان شده اید. این کودکان بر پاک به دنیا می آیند و بعدا به تدریج بواسطه پدر و مادرهایشان مسیحی یا یهودی و... میشوند. 🌱 پس از شکست هوازنی ها، اسرا و غنایم شان به دست مسلمان ها افتاد(حدود 6 هزار اسیر زن، کودک و بزرگ + 24 هزار شتر + تعداد بی شماری گوسفند)، برخی نیز که کشته شدند، برخی نیز مانند رئیس شان یعنی به سمت طائف فرار کردند. (پیامبر بعد از این ماجرا نیز به سمت طائف حرکت کردند.) ➕مطالعه بخش دوم: https://eitaa.com/TarikhDEF/335 🆔https://eitaa.com/TarikhDEF