صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#گناه_شناسی 1⃣ معناى گناه گناه به معنى خلاف است و دراسلام هر كارى كه برخلاف فرمان خداوند باشد، گنا
#گناه_شناسی
1⃣ ذنب ، به معنى دنباله است ، چون هر عمل خلافى يك نوع پى آمد و دنباله به عنوان مجازات اخروى يا دنيوى دارد؛ اين واژه ، در قرآن 35 بار آمده است .
2⃣ معصيت ، به معنى سرپيچى و خروج از فرمان خدا و بيانگر آن است كه انسان از مرز بندگى خدا بيرون رفته است ؛ اين واژه در قرآن 33 بار آمده است .
3⃣ اثم ، به معناى سستى و كندى و واماندن و محروم شدن از پاداش ها است زيرا در حقيقت گنهكار يك فرد وامانده است و مبادا خود را زرنگ پندارد؛ اين واژه در قرآن 48 بار آمده است .
4⃣ سيئه ، به معنى كار قبيح و زشت است كه موجب اندوه و نكبت گردد، در برابر ((حسنه )) كه به معنى سعادت و خوشبختى است ؛ اين واژه 165 بار در قرآن آمده است .
كلمه ((سوء)) از همين واژه گرفته شده كه 44 بار در قرآن آمده است .
5⃣ جُرم ، در اصل به معنى جدا شدن ميوه از درخت و يا به معنى پست است ، جريمه و جرايم از همين ماده مى باشد، جرم عملى است كه انسان را از حقيقت ، سعادت ، تكامل و هدف جدا مى سازد؛ اين واژه 61 بار در قرآن آمده است .
6⃣ حرام ، به معنى ممنوع است ، چنانكه لباس احرام لباسى است كه انسان در حج و عمره مى پوشد و از يكسرى كارها ممنوع مى شود. و ماه حرام ماهى است كه جنگ در آن ممنوع مى باشد و مسجد الحرام يعنى مسجدى كه داراى حرمت و احترام خاصى بوده ، و ورود مشركين به آن ممنوع است ؛ اين واژه حدود 75 بار در قرآن آمده است .
ادامه دارد ....
🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صفات یار 3⃣
⭕️ مولایمان از بین برنده تاریکی دلهاست
👤 استاد احسان عبادی
🆔 @tark_gonah_1
زن را تبدیل به کالای جنسی و تبلیغاتی کرده اند
زن ایرانی!!! حواست کجاست!؟
تو هم دنبال همینی؟
استفاده ابزاری!
مادرت تو رو متولد کرد؛ خرج شده برات، روزگار گذروندی، که بشی یک وسیله برای شهوترانی !
که بشی #بازیچه آدمایی که واسه به انحراف کشیدنت پول میگیرن از اجنبی!
🔴یکبار هم که شده منطقی فکر کن
@tark_gonah_1
#التماس_تفکر
🌸✨🌸✨
جـــاي شـــُهـــدا خــالــی
جای " #شهید_دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر #بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..
((جای " #شهید_زین_الدین" خالی که میگفت:
در زمان #غیبت #امام_زمان به کسی #منتظر میگویند که منتظر #شهادت باشد... 😔😭))
جای " #شهید_همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...😔
جای " #شهید_حسن_آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی.
بوی عطری که حسن میزد..
جای " #شهید_علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید
ای شُهدا
برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است
هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...😔
" #شهید_آوینی"
.
▶شهدا را یاد کنیم با یک صلوات◀❤️
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🌸✨🌸✨
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#التماس_تفکر 🌸✨🌸✨ جـــاي شـــُهـــدا خــالــی جای " #شهید_دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به
#رفاقت_با_دوست_شهید❤️
👈گام اول:
انتخاب یڪ #شهید برای دوستی
#رفیق_شهیدت ڪیه؟!
🔸رفیق شهید دستتو میگیره
🔹هواتو داره...
🔸رنگ زندگیت رو خدایی میڪنه
🔹بذار یه شهید تو زندگیت نقش داشته باشه
عڪس باز شود👆👆
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_پنجم #بخش_دوم مے خندم:نہ! محصول مشترڪ
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پنجم
#بخش_سوم
هم اینڪہ من دیگہ سے و سہ سالو تموم ڪردم عزیزم! دارم وارد سے و چهار سالگے میشم! نمیشہ یڪے دو سال نامزد بمونیم تا بخوام راحت پول پس انداز ڪنم و خانوادہ ے تو بخوان جهاز جور ڪنن و رضایت بدن برای مراسم گرفتن طول میڪشہ! میدونے دنبال بهانہ آوردنم برای بہ هم زدنن!
لب میزنم:درستہ!
قاشقش را دوبارہ برمیدارد و پر مے ڪند،مردد مے گوید:فرزادم دارہ از ایران میرہ!
خونسرد مے پرسم:چہ بے خبر؟! ڪجا میرن؟!
با دقت نگاهم میڪند،مثل بازجویے ڪہ میخواهد اعتراف بگیرد!
شانہ اے بالا مے اندازد:براے ادامہ تحصیل میرہ آلمان!
بے خیال غذایم را مے جوم:بہ سلامتے!
نگاہ نافذش را بہ صورتم دوختہ،بے اختیار سرم را پایین مے اندازم.
چند ثانیہ بعد مے پرسد:پس ماشینو امروز بذارم براے فروش؟!
لبخند گرمے میزنم و دستش را مے فشارم:آرہ!
لبم را بہ دندان میگیرم و لبخندم را عمیق تر میڪنم،خجول مے گویم:روزبہ!
گرم نگاهم میڪند:جانم!
آب دهانم را فرو میدهم:خوشحالم دارمت!
لبخند میزند،از آن دلبرانہ ها!
_منم دوستت دارم!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مضطرب لبم را مے جوم،نساء با ذوق مے گوید:تو این همہ خوشگل بودیو رو نمیڪردے بشر؟! بیا خودتو تو آینہ ببین!
با استرس مے گویم:قلبم دارہ میاد تو دهنم!
بیتا،آرایشگرے ڪہ همتا معرفے ڪرد،با لبخند نگاهم میڪند:ماہ شدے آیہ جان!
تشڪر میڪنم،گوشہ هاے دامنِ بلند سفید رنگم را با دو دست میگیرم و آرام بہ سمت آینہ قدے قدم برمیدارم.
روزبہ با پدر و مادرم راجع بہ مراسم ازدواج و جهزیہ صحبت ڪرد،پدرم زیر بار این ڪہ روزبہ جهزیہ را تهیہ ڪند نرفت و خودش سریع جهزیہ را فراهم ڪرد!
بعد از آن روز درگیر پیدا ڪردن خانہ و ڪارهاے عروسے شدیم،سرمان فقط گرم آمادہ ڪردن تدارڪات زندگے دو نفرہ مان بود!
با پس انداز روزبہ توانستیم آپارتمان نود مترے اے در یڪے از مناطق نسبتا خوب رهن ڪنیم،پول فروش ماشینش را هم صرف مراسم عروسے ڪردیم.
نامزدے مان دوماہ بود،دوماهے ڪہ آرام و عاشقانہ گذشت.
دوماهے ڪہ حس میڪردم خوشبخت ترین دخترِ روے زمینم و دیگر دوران غم و اتفافات جور وا جور سر آمدہ!
امروز روز موعد است! روزے ڪہ دیگر از زندگے روزمرہ فاصلہ میگیرم و باید مسئولیت یڪ زندگے و روحیات و نیازهاے مختلف یڪ انسان را بر عهدہ بگیرم!
مقابل آینہ مے رسم،با هیجان خودم را نگاہ میڪنم. لباس سفید عروس روے تنم نشسته. لباسے ڪہ با اتفاق نظر خودم و روزبہ دوختہ شد،یقیہ ے لباس بہ شڪل هفت است. بالا تنہ ے لباس سنگ دوزے شدہ و چشم را خیرہ میڪند.
آستین هاے تورے لباس ڪہ ڪمے مروارید دوزے شدہ اند تا روے آرنجم مے رسند.
دامن پفے لباس سادہ است،فقط در قسمت ڪمرش چند نگین و مروارید براق بہ صورت پراڪندہ دیدہ میشود.
تور بلند سفید رنگ هم جلوہ ے لباس را تڪمیل ڪردہ.
موهاے مشڪے رنگم سادہ بالاے سرم جمع شدہ و تاج ظریف نقرہ اے رنگے با نگین ڪارے هاے مشابہ لباس روے سرم نشستہ.
آرایش ملایمے روے صورتم دیدہ میشود،ڪرمے ڪہ چند درجہ رنگ پوستم را روشن تر ڪردہ.
خط چشم مشڪے و ریمل باعث شدہ چشم هاے قهوہ اے تیرہ و ابروهاے پهن مشڪے ام بیشتر جلوہ نمایے ڪنند.
رژگونہ ے محوِ صورتے رنگے روے گونہ هایم نشستہ و رژ ڪم رنگِ صورتے آرایشم را تڪمیل ڪردہ.
ڪفش هاے پاشنہ بلند سادہ ے سفید رنگ هم قدم را بلند تر ڪردہ!
با ذوق چرخے میزنم،مادرم وان یڪاد میخواند و دورم فوت میڪند.
سپس تراول پنجاہ هزار تومانے اے از داخل ڪیف پولش در مے آورد و دور سرم مے گرداند.
اشڪ در چشم هایش جمع میشود:دورت بگردم! چقدر خوشگل شدے!
قطرہ ے اشڪے روے گونہ اش مے چڪد ڪہ سریع با انگشت اشارہ پاڪش میڪند.
لبخند پر رنگے میزنم:من دورت بگردم!
مریم نفس نفس زنان وارد اتاقڪ میشود،چشمش ڪہ بہ من مے افتد با ذوق جیغ میزند:آیہ! خودتے؟!
مے خندم:نہ بدلشم!
بہ سمتم مے آید و ناگهان در آغوشم مے ڪشد و محڪم فشارم مے دهد!
_فسقلو ببین چہ خانم شدہ! عین یہ تیڪہ ماہ شدے! خودِ خود ماہ!
ناگهان لبخند از روے لب هایم مے رود و بہ جایش بغض در گلویم مے نشیند! فقط نورا حق داشت مرا فسقل صدا ڪند!
مادرم تشر میزند:ولش ڪن مریم! الان آرایشش بہ هم میریزہ!
مریم سریع رهایم میڪند،با انگشت شصت و اشارہ چند تقہ بہ در میزند و مے گوید:بزنم بہ تختہ! خدا بہ داد روزبہ برسہ ڪہ تو رو فقط سادہ و اڪثرا با حجاب دیدہ!
گونہ هایم گل مے اندازند،بے اختیار لبم را گاز مے گیرم و مے گویم:روم نمیشہ اینطورے ببینتم!
مادرم پشت چشمے برایم نازڪ میڪند:وا! چہ حرفا؟!
شیرین،دختر نساء همانطور ڪہ آبنباتش را لیس میزند مے گوید:خالہ جون! میشہ بوشت ڪنم؟!
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پنجم
#بخش_چهارم
مے خندم:یہ بوشِ ڪوشولو ایراد ندارہ!
بہ سمتم مے دود ڪہ نساء سریع مانعش میشود و در آغوشش میڪشد،بوسہ اے روے گونہ اش مے ڪارد و مے گوید:ولے من اجازہ نمیدم الان آبجے مو ببوسے! آخر شب ڪہ مراسم تموم شد هر چقدر میخواے بوسش ڪن!
شیرین اخم میڪند و مے گوید:نمیخوام!
نساء خونسرد میگوید:دختر بدے شدے! بیا بریم زنگ بزنم بابات بیاد ببرتت ڪہ حوصلہ ے نق و نوقتو ندارم!
سپس از اتاقڪ خارج میشود،نگاهے بہ ساعت سفیدِ بند نازڪم مے اندازم ڪہ مریم با خندہ مے گوید:الاناست ڪہ پیدایش بشہ!
آب دهانم را با شدت فرو میدهم،چند ثانیہ بعد شاگرد آرایشگر مے گوید:آقا داماد اومدن!
قلبم بہ تپش مے افتد،مریم سریع چادرش را روے سرش مے اندازد و مے گوید:یالا بریم!
میخواهم چیزے بگویم ڪہ چند تقہ بہ در میخورد و دختر جوانے وارد میشود.
همانطور ڪہ دوربین را در دستش گرفتہ مے گوید:سلام! اگہ اجازہ بدید یڪم فیلم بگیرم بعد از اتاق بیاید بیرون! آقا داماد جلوے درن!
مادرم و مریم از اتاق بیرون مے روند،دل توے دلم نیست! دوبارہ خودم را در آینہ نگاہ میڪنم و انگشت هایم را در هم قفل میڪنم.
عڪاس چیزهایے مے گوید و من اجرا میڪنم،چند دقیقہ بعد مے گوید:عالے شد! من میرم هر وقت گفتم لطفا بیا بیرون!
سپس از اتاق خارج میشود،صدایش مے آید ڪہ بہ روزبہ مے گوید چگونہ وارد بشود.
ڪمے بعد صداے احوال پرسے روزبہ با مادرم و مریم و نساء بہ گوش مے رسد.
عڪاس مے خواهد فضا را خلوت ڪنند و فقط من و روزبہ بمانیم!
سپس مے گوید ڪہ روزبہ ڪجا بایستد و در چہ حالتے باشد!
چند ثانیہ بعد بلند مے گوید:عزیزم بیا بیرون! گوشہ ے دامنتو با دست بگیر و آروم و موزون قدم بردار و برو سمت همسرت!
اومدے بیرون من دیگہ چیزے نمیگم فقط اصلا بہ من و دوربین نگاہ نڪن!
صداے خندان روزبہ بہ گوشم مے رسد:نمیشہ یہ لحظہ یہ چشممو نصفہ باز ڪنم و نگاش ڪنم؟!
عڪاس مے خندد:نہ!
در دل آیت الڪرسے میخوانم و بہ سمت در مے روم،نفس عمیقے میڪشم.
تمام تنم از هیجان مے لرزد،گوشہ ے دامنم را با دست مے گیرم و دستگیرہ را میفشارم.
از اتاق خارج میشوم،عڪاس در چند مترے ام ایستادہ و این لحظات را با دقت ثبت میڪند!
نگاهم بہ روزبہ مے افتد،وسط سالن دستہ گل بہ دست و چشم بستہ ایستادہ!
ڪت و شلوار مشڪے رنگے ڪہ برایش انتخاب ڪردہ بودم همراہ با پیراهن سفید بہ تن ڪرده.،موهاے مشڪے رنگش را مرتب عقب زدہ و صورتش را شش تیغہ ڪردہ.
دستہ گلِ رز سفید در دست هاے مردانہ اش خودنمایے مے ڪند!
با هیجان لبش را مے گزد و آب دهانش را با شدت فرو میدهد،دلم برایش مے رود!
آرام و خجول و با ذوق بہ سمتش قدم برمیدارم و عڪاس دنبالم مے آید!
بہ چند قدمے اش مے رسم،از شدت استرس و هیجان لب هایم را جمع میڪنم.
ڪمے بعد نفسم را بیرون میدهم:سلام!
روزبہ آرام چشم هایش را باز میڪند،نگاهش ڪہ بہ من مے افتد چشم هایش از فرط تعجب گرد مے شوند و مے درخشند!
ناباورانہ مے گوید:آیہ!
لبم را بہ دندان مے گیرم و سر خم میڪنم،صداے خندانش بلند میشود:خداے من! درست اومدم؟! خانم نیازے خودمونے شما؟!
بے اختیار مے خندم،یڪ دستش زیر چانہ ام مے نشیند.
با ذوق مے گوید:ببینمت!
سرم را ڪمے بلند میڪنم،چشم هایش از شدت هیجان و ذوق مے درخشند درست مثلِ قرص ماہ!
دیوانہ ام ڪردہ اند این یڪ جفت چشمِ لعنتے!
لبخند پر جانے لب هایش را از هم باز ڪردہ،دستش را از زیر چانہ ام برمیدارد و دستم را مے گیرد.
خیرہ خیرہ نگاهم میڪند و مے گوید:یہ دور بچرخ لطفا!
با گونہ هاے انارے،دستش را مے فشارم و آرام یڪ دور چرخ میزنم و دوبارہ مقابلش مے ایستم.
بلند و با هیجان مے پرسد:بمیرم برات بسہ؟!
سریع زمزمہ میڪنم:خدانڪنہ!
چشم هایش را مے بندد و دوبارہ باز مے ڪند:یہ نیشگون ازم بگیر مطمئن شم خواب و خیال نیست!
آرام مے خندم:یڪے باید این ڪارو با خودم ڪنہ! دارم پس میوفتم روزبہ!
با عشق نگاهم میڪند:منم دارم پس میوفتم! از دست تو!
دست گل را بہ سمتم مے گیرد و مهربان مے گوید:شدے درست شبیہ این دستہ گل! عروسم!
دلم غنج مے رود براے لفظے ڪہ بہ ڪار برد،دستہ گل را از دستش مے گیرم و آب دهانم را با شدت فرو میدهم.
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:Leilysoltani
35f1065f2dee6bfb8ee6b281d62e9e6a0e5bef55.mp3
4.02M
#جزء_خوانی (ویژه رمضان)
⭕️ جزء بیست و هفتم
👤 استاد معتز آقائی
🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پشت پرده و نحوه تفکر دشمن برای براندازی و جنگ فرهنگی جهت شکست ایران
#دشمن_شناسی
#مبارزه_با_صهیونیزم
🆔 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_پنجم #بخش_چهارم مے خندم:یہ بوشِ ڪوشولو
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پنجم
#بخش_پنجم
سرم را بلند میڪنم و بہ چشم هایش خیرہ میشوم،آرام مے گویم:تو...توام...
نمے توانم حرفم را ڪامل ڪنم! لبخند شیطنت آمیزے میزند:منم چے؟!
خجالت مے ڪشم ولے چشم از چشم هایش نمے گیرم!
_دلبر شدے! درست مثلِ چشمات!
لبخند مردانہ اے مے زند و ناگهان آرام لب هایش را روے پیشانے مے گذارد!
خون در صورتم مے دود،گیج و منگ و با هیجان چشم هایم را مے بندم و دستہ گل را میان انگشت هایم مے فشارم!
ڪنارِ گوشم با لحن دستوریِ توام با عشق و خواهش،نجوا مے ڪند:بمونے برام آیہ ے جنون!
#تو پیشانے ام را بوسیدے و من شدہ ماہ پیشانے...
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:Leilysoltani
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_ششم
#سوره_ی_دهم
#بخش_اول
همانطور ڪہ در قابلمہ را برمیدارم،موبایل را میان گوش و شانہ ام قرار میدهم.
عطرِ خوشِ خورشت فسنجان زیر بینے ام مے پیچد،مطهرہ مے گوید:خیالت راحت! ڪامل انجامش دادیم!
حتے خانوادہ ے ستارہ خواستن تو خرید همراهشون باشیم و ڪمڪشون ڪنیم.
نمیدونے آیہ! چقدر ذوق داشتن و دعاتون ڪردن!
البتہ هیچ اسمے از تو و هادے نیاوردم! همونطور ڪہ خودت خواستے!
لبخند پر جانے میزنم:دستت طلا! ڪلے زحمت ڪشیدے!
_خواهش میڪنم! انگار خودمم بہ همچین ڪارے احتیاج داشتم،ڪارے ڪہ حالمو خوب ڪنہ! خدا خیرت بدہ!
قاشق را داخل خورشت مے برم و ڪمے از خورشت برمیدارم:از طرف من از آقا محمدحسینم ڪلے تشڪر ڪن!
پر انرژے مے گوید:چشم! من دیگہ ڪم ڪم برم یڪم بہ سر و روے زندگیم برسم! تو ڪاراتو انجام دادے عروس خانم؟!
همانطور ڪہ خورشت را فوت مے ڪنم جواب میدهم:آرہ! ولے یڪم استرس دارم!
مے خندد:استرس چے؟! حالا چے پختے؟!
_زرشڪ پلو با مرغ و فسنجون!
_ایووووول! چہ ڪدبانو شدے!
خورشت را مے چِشَم و مے گویم:الان از خورشت فسنجونم خوردم،براے دفعہ ے اول انگار خوب شدہ!
ایراد نگیرن؟!
مے خندد:نہ بابا! مادرشوهرت با ازدواجتون سرِ دستپخت مزخزفت ڪہ مخالف نبودہ! البتہ توصیہ میڪنم سریع زنگ بزن از رستوران غذا سفارش بدہ وگرنہ مادرشوهرت همینو بهونہ میڪنہ راے شوهرتو میزنہ!
مے خندم:نَمیرے تو!
_والا! یڪم از غذاهاتونو بفرست خونہ ے ما ڪہ اصلا حوصلہ ے آشپزے ندارم. خونہ مونم شبیہ میدون جنگہ!
در قابلمہ را میگذارم و بہ سمت یخچال مے روم.
_چشم مادرشوهرت روشن! چہ عروسے براے پسرش گرفتہ! شلختہ! تنبل!
جیغ میڪشد:ساڪت شوآ! تازہ زندگے دانشجوییہ چہ توقعے دارے؟!
توام اولشہ گرمے! بذار دوماہ دیگہ بگذرہ دیگہ حوصلہ ت نمیڪشہ چاے دم ڪنے چہ برسہ بخواے براے مهمونات چند نوع چند نوع غذا درست ڪنے!
انقدرم وقت منو نگیر! بذار بہ زندگیم برسم! اَہ!
قهقہ میزنم،مطهرہ هم خندہ اش مے گیرد.
دوبارہ تشڪر میڪنم و بعد از خداحافظے،تماس را قطع میڪنم.
موبایل را از میان گوش و شانہ ام برمیدارم و گردنم را تڪان میدهم و مے گویم:آخیش!
در یخچال را باز میڪنم و ڪلم و ڪاهو و خیار و گوجہ فرنگے را بیرون میڪشم.
سہ هفتہ از ازدواج من و روزبہ گذشتہ،هفتہ ے اول ازدواجمان براے ماہ عسل بہ شمال رفتیم و سپس سیل دعوت ها براے پاگشا ڪردنمان شروع شد!
هر شب خانہ ے یڪے از اقوام ما یا روزبہ بودیم،بعد از اتمام مهمانے ها تصمیم گرفتیم اولین مهمانے رسمے خانہ ے مان را برگزار ڪنیم و خانوادہ هایمان را دعوت ڪنیم.
مادرم اصرار داشت براے ڪمڪم بیاید اما قبول نڪردم،میخواستم خودم همہ ے ڪارها را انجام بدهم و ڪدبانوگرے ام را نشان بدهم! هر چند شاید این چیزها براے محسن و سمانہ اهمیتے نداشت!
نزدیڪ عروسے،مهدے پولے ڪہ هادے پس انداز ڪردہ بود بہ حسابم انتقال داد.
با اجازہ ے مهدے و فرزانہ،پس انداز هادے را براے جهیزیہ ے خودم استفادہ نڪردم و تصمیم دیگرے گرفتم.
البتہ روزبہ هم تمایلے نداشت با پس انداز هادے جهیزیہ بگیریم!
مطهرہ و محمدحسین خانوادہ اے را معرفے ڪردند ڪہ توان مالے نداشتند و نمے توانستد جهیزیہ ے دخترشان را فراهم ڪنند.
همہ ے پول را بہ حساب محمدحسین انتقال دادم و خواستم بدون اینڪہ هیچ اسمے از من و هادے ببرد،پول را براے تهیہ ے جهیزیہ بہ آن خانوادہ بدهد.
ظرف سالاد و تختہ ے چوبے و چاقو را روے میز ڪوچڪِ گردِ سفید رنگ میگذارم.
یڪے از صندلے هاے چوبے را عقب میڪشم و مینشینم،نگاهے بہ دور تا دور خانہ مے اندازم و با ذوق لبخند میزنم.
رنگ سفید دیوارها خانہ را بزرگتر نشان میدهد،مبلمان راحتے آبے ڪاربنے و شیرے چشم را مے نوازد.
سعے ڪردیم دڪور خانہ خیلے خلوت و مڪمل از رنگ هاے روشن باشد.
مشغول پوست ڪندن خیار میشوم ڪہ صداے باز و بستہ شدن در اتاق خواب مے آید.
سر بر مے گردانم و نگاهے بہ راهروے ڪوچڪے ڪہ راہ اتاق خواب هاست مے اندازم.
روزبہ همانطور ڪہ با حولہ ے ڪوچڪ سفید رنگے موهایش را خشڪ میڪند بہ سمت آشپزخانہ مے آید.
سریع میگویم:عافیت باشہ!
لبخند میزند:سلامت باشے!
وارد آشپزخانہ میشود و بہ سمتم مے آید،همانطور ڪہ صندلے مقابلم را عقب مے ڪشد مے گوید:خستہ نباشے عزیزم!
روے صندلے مے نشیند،میگویم:درموندہ نباشے!
نگاهے بہ گاز مے اندازد و بو میڪشد:چہ بویے راہ انداختے!
سریع میگویم:یڪم بچش ببین خوب شدہ؟!
مے خندد:حتما خوب شدہ! مامان و باباے من از اون مادرشوهر و پدرشوهرا نیستن ڪہ از دستپخت عروسشون ایراد بگیرن!
شانہ اے بالا مے اندازم:خداڪنہ!
با شیطنت نگاهم میڪند و چیزے نمے گوید،ڪمے بعد ظرف سالاد را بہ سمت خودش مے ڪشد و همانطور ڪہ چاقو و خیار را از دستم مے گیرد میگوید:من درست میڪنم! تو برو آمادہ شو!
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید|طرح هِنسون چیست؟
تا تیرماه چه میخواهد بشود که وعده اش را داده اند!؟
🆔 @tark_gonah_1
استاد رائفی پور
نشر #واجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صفات یار 4⃣
⭕️ مولایمان تنها راه رسیدن به خداست
👤 استاد احسان عبادی
🆔 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_ششم #سوره_ی_دهم #بخش_اول همانطور ڪہ
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_ششم
#بخش_دوم
ابروهایم را بالا میدهم:بلدے؟!
پیشانے اش را بالا میدهد و مثل پسربچہ ها مے گوید:یاد مے گیرم!
از خدا خواستہ از پشت میز بلند میشوم و با لبخند دندان نمایے میگویم:میدونے ڪہ مهربون ترینے؟!
بلند مے خندد:آرہ! فقط این موقع ها!
بہ سمت ظرف شویے مے روم و دست هایم را مے شویم،با حولہ تند تند دست هایم را خشڪ میڪنم.
بہ سمت روزبہ بر مے گردم و پشتش مے ایستم،همانطور ڪہ با حولہ اے ڪہ روے سرش انداختہ موهایش را آرام خشڪ میڪنم،میگویم:همیشہ مهربون ترینے!
تڪہ اے خیار داخل دهانش میگذارد و مے جود.
_نظرت قبلا این نبود!
مے خندم:خب تو شرڪت مهربون نبودے!
تڪانے بہ گردنش مے دهد و مے پرسد:راستے! اون جزوہ ها چیہ ڪف اتاق گذاشتے؟!
تازہ یادم مے افتد! جواب میدهم:جزوہ نیستن! نذرے ان!
متعجب مے پرسد:نذرے؟!
سرم را تڪان میدهم:اوهوم! دو سہ روز دیگہ ماہ محرم شروع میشہ با مطهرہ تصمیم گرفتیم یہ سرے از بخش هاے زندگے امام حسین و شهدایے ڪہ تو دهہ ے اول یہ شب بہ نامشونہ جمع ڪنیم و چاپ ڪنیم.
با یہ سرے از تحریفات عاشورا و جواب بہ شبهہ ها!
تڪہ اے خیار بہ سمتم مے گیرد و مے گوید:آفرین! خانم فعال اجتماعے،فرهنگے و مذهبے!
خیار را از دستش مے گیرم و مردد مے پرسم:دور و بر خونہ مون هیات نیست؟!
چند لحظہ سڪوت مے ڪند و سپس مے گوید:نمیدونم!
لبم را بہ دندان مے گیرم و با لحن نرمے مے گویم:مثلا براے شب سوم محرم،یہ سرے احادیث و روایت از ائمہ راجع بہ دخترا جمع ڪردیم و میخوایم با عروسڪ تو هیات پخش ڪنیم. بہ نظرت ایدہ ے خوبیہ؟!
سرے تڪان میدهد:آرہ ایدہ ے خوبیہ! از نذرے هاے الڪے و با اسراف ڪہ خیلے بهترہ!
متعجب پیشانے ام را بالا میدهم:نذریاے الڪے؟!
نفس عمیقے میڪشد:آرہ! همین دیگاے نذرے اے ڪہ بالاسرش ڪلے بد همدیگہ رو میگن و اذیت میڪنن! یا براے چشم و هم چشمے و خودنماییہ!
لبخند میزنم:اون نذرے جاے خودش،نذرے فرهنگے ام جاے خودش!
حرفت درستہ اما همون نذریا رو اڪثرا با ڪلے عشق و پولے ڪہ جمع میڪنن براے امام حسین میدن!
نفس عمیقے میڪشد:راجع بہ هزینہ ڪردنش چیزے نگفتم! هرڪس آزادہ هرطور دلش میخواد پولشو خرج ڪنہ!
منظورم این بود اخلاص ندارن! یعنے اڪثرا عملشون متفاوت با اعتقاداتشونہ!
پوزخندے میزند و ادامہ میدهد:خیلیاشون فڪر میڪنن بهشتو خریدن!
آرام حولہ را روے موهایش میڪشم:بہ بهشت اعتقاد دارے؟!
آرام مے خندد،سپس سرش را بلند میڪند و بہ صورتم چشم مے دوزد.
_آرہ بہ بهشت و جهنم اعتقاد دارم!
دوبارہ مشغول خُرد ڪردن خیار میشود،حولہ را از روے سرش برمیدارم و بہ سمت اتاق خواب میروم.
وارد اتاق میشوم و جزوہ ها را از روے زمین برمیدارم،ڪمے سنگین هستند!
یاعلے اے مے گویم و جزوہ بہ بغل از اتاق خارج میشوم،نفس نفس زنان بہ سمت آشپزخانہ راہ مے افتم.
روزبہ ڪنجڪاو نگاهم میڪند،جزوہ ها را روے ڪابینت چوبے میگذارم و مے گویم:بہ نظرت گوشہ ے برگہ ها رو پانج ڪنم و با ربان نازڪ سبز رنگ برگہ ها رو بہ هم وصل ڪنم و پاپیون بزنم قشنگ میشہ؟!
روزبہ نگاهش را بہ صورتم مے دوزد:آرہ!
با ذوق ادامہ میدهم:بہ نظرت تو خیابونم میتونیم پخش ڪنیم؟! رو جزوہ ها یہ گل رزم بذاریم!
نگاهش را بہ داخل ظرف مے دوزد:آرہ فڪر خوبیہ! با مطهرہ میخواید برید هیات؟!
سڪوت میڪنم،دلم میخواهد بگویم دوست دارم با تو بروم! ناراحتم ڪہ همراهے ام نمے ڪنے!
اما بہ جایش فقط مے گویم:آرہ!
سرفہ اے مے ڪند:خوبہ!
میخواهم ڪمے از اعتقاداتم برایش بگویم! بگویم دلم میخواهد ساعت ها از اعتقاداتمان صحبت ڪنیم و من از تو چیز تازہ اے یاد بگیرم و تو از من چیز تازہ اے!
بگویم دوست دارم با همین مهربانے ات یڪ آدم معتقد و مذهبے بشوے! دل و روحت پاڪ است! ناخالصے ندارے!
لبخند دلبرانہ اے میزنم و با ناز میخوانمش:روزبہ؟!
جواب میدهد:جانم!
آب دهانم را فرو میدهم و دستم را زیر چانہ ام میزنم:دلم میخواد راجع بہ اعتقاداتم باهات حرف بزنم! یعنے دلم میخواد باهم بحث ڪنیم! طرز فڪر و اعتقادمونو بگیم!
سرش را بلند میڪند و مهربان نگاهم میڪند:خب حرف بزن عزیزم!
در دلم مے گویم"چطور وقتے تو نمیتونے راجع بہ مسائل اعتقادیم حرف بزنے و ڪلے مطلب بهم یاد بدے؟! چطور وقتے نمیتونے هم پام بیاے؟!"
جزوہ را برمیدارم و حدیثے ڪہ در اولین صفحہ درج شدہ بلند میخوانم:
"پيامبر اڪرم صلّے اللہ عليہ و آلہ فرمودند:
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤمنينَ لا تَبْرَدُ اَبَداً"
روزبہ چیزے نمے گوید،معنے فارسے حدیث را میخوانم:
"براى شهادت حسين،حرارت و گرمايى در دلهاى مؤمنان است كہ هرگز سرد و خاموش نمى شود!"
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:Leilysoltaniii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_ششم
#بخش_سوم
نگاهم را از جزوہ مے گیرم و رو بہ روزبہ مے گویم:امروز مصداق این حدیثہ مگہ نہ؟! بعد از گذشت هزار و چهارصد سال ببین با چہ شور و عظمتے براے امام حسین مراسم عزادارے میگیرن!
روزبہ نفس عمیقے میڪشد و جوابے نمیدهد! لبم را بہ دندان مے گیرم و ادامہ میدهم:اولین بار ڪہ امام حسینو شناختم شیش هفت سالہ م بود! مامان بزرگم یہ مریضے سخت گرفتہ بود!
بابام اون روزا میخواست برہ ڪربلا و منو نورام قرار بود همراهش بریم!
بابام خیلے مامان بزرگمو دوست دارہ،بہ مامان بزرگم گفت میرم پیش امام حسین براے اینڪہ شفاتو بگیرم!
منو نورا زیارت اولے بودیم،نشد با بابا بریم ڪربلا!
بابا تنها رفت و چند روز بعد برگشت،نمیدونم چے شد ڪہ یهو بابام گفت بریم مشهد! ماہ محرم بود،راهے مشهد شدیم!
حال مامان بزرگم بدتر شدہ بود،مامانم خستہ بود موند هتل،مریم و نساء ام پیشش موندن.
منو نورا دنبال بابام راہ افتادیم رفتیم حرم،چادر گل گلے اے ڪہ مامان بزرگم برامون دوختہ بود سر ڪردہ بودیم.
امام رضا رو خیلے دوست داشتیم! بچہ بودیم چیز زیادے از اخلاق و زندگیش نمیدونستیم ولے خیلے دوستش داشتیم!
با ذوق و خندہ وارد حرم شدیم،مستقیم رفتیم صحن انقلاب.
همیشہ مے دیدم خیلیا تو حرم گریہ میڪنن،ولے من هیچوقت گریہ م نمے گرفت!
آروم میشدم! همین ڪہ وارد حرم میشدم انگار هیچ غم و غصہ و مشڪلے تو زندگیم نداشتم!
با نورا مے گفتیم و مے خندیدیم،نورا تند تند میگفت بریم حرم از امام رضا چے بخوایم! لیست آرزوهاشو برام میگفت!
وارد صحن ڪہ شدیم بابام مستقیم رفت سمت پنجرہ فولاد!
منو نورا نشستیم رو فرش رو بہ روے پنجرہ فولاد و گنبد،نورا چشماشو بستہ بود و تند تند آرزوهاشو میگفت و از امام رضا میخواست برآورده شون کنه!
منم ساڪت نشستہ بودم ڪنارشو بہ گنبد زل زدہ بودم،یڪم بعد یڪے از خادماے حرم اومد ڪنارمونو پرسید چرا تنها نشستیم؟! میدونیم مامان و بابامون ڪجان؟!
نورا سریع با انگشتش بابا رو نشون داد و گفت منتظریم بابامون بیاد.
خادمہ بهمون یہ شڪلات داد و خوش آمد گفت،پرسید براے چے اومدیم مشهد؟!
نورا گفت بابام اومدہ شفاے مامان بزرگمو بگیرہ!
خادمہ دست منو نورا رو گرفت و برد ڪنار پنجرہ فولاد،بہ من گفت آقا رو بہ امام حسین قسم بدہ خواستہ تو رو رد نمیڪنه! مخصوصا ڪہ تو پاڪ و بے گناهے!
متعجب نگاش میڪردم،از تو جمعیت رد شدیم و نزدیڪ پنجرہ فولاد رسیدیم.
زیر دست و پاے جمعیت داشتم لہ میشدم اما چسبیدہ بودم بہ پنجرہ فولاد و ساڪت سرمو چسبوندہ بودم بہ میلہ ها!
هے داشتم فڪر میڪردم چطور باید با امام رضا حرف بزنم؟! چے بگم؟! چطور جملہ بندے ڪنم؟!
آخرش هیچے بہ ذهنم نرسید فقط آروم گفتم:امام رضا تو رو امام حسین!
همین ڪہ از مشهد برگشتیم حال مامان بزرگم خوب شد!
روزبہ لبخند تصنعے اے تحویلم مے دهد و مے گوید:همیشہ سلامت باشن!
چند ثانیہ بعد بہ چشم هایم خیرہ میشود و مے گوید:از همسایہ ها پرس و جو میڪنم ڪجا هیات دارن،همین جا راحت برے!
گوجہ فرنگے درشتے برمیدارد و با دقت مشغول خورد ڪردنش میشود.
جزوہ ها را برمیدارم و بہ سمت اتاق ڪوچڪترے ڪہ بہ عنوان اتاق ڪار انتخاب ڪردہ ایم مے روم.
وارد اتاق میشوم،ڪف اتاق پارڪت قهوہ اے روشن است،پنجرہ اے بزرگ سمت راست قرار دارد و باعث میشود اتاق همیشہ روشن و پر نور باشد.
میز سفید رنگے همراہ صندلے مشڪے رنگے سمت چپ قرار دارد.
دور تا دور اتاق قفسہ هاے سفید رنگ چوبے ڪتاب قرار دارد.
بہ سمت میز مے روم و جزوہ ها را رویش میگذارم.
نفس عمیقے میڪشم،از بے تفاوتے روزبہ نسبت بہ حرف هایم ڪمے ناراحت شدم!
نباید خستہ بشوم و دست بڪشم! موهایم را روے شانہ ام مے اندازم.
با قدم هاے ڪوتاہ از اتاق خارج میشوم،روزبہ با دقت مشغول خرد ڪردن گوجہ فرنگے هاست!
با لبخند نگاهش میڪنم،سنگینے نگاهم را ڪہ احساس مے ڪند سر بلند مے ڪند،ظرف سالاد را نشانم میدهد و مے پرسد:خوب خرد ڪردم؟! زیاد درشت یا ریز نیست استاد؟!
وارد آشپزخانہ میشوم و بالاے سرش مے ایستم،نگاهے بہ داخل ظرف مے اندازم و جدے مے گویم:براے دفعہ ے اول بد نیست مهندس!
این را ڪہ مے گویم صداے اذان از داخل ڪوچہ بہ گوش مے رسد،بہ قابلمہ هاے غذا اشارہ مے ڪنم و مے گویم:میشہ حواست بہ غذاها باشہ تا من نماز بخونم؟!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد و مے گوید:برو خیالت راحت!
از آشپزخانہ خارج میشوم،وضو میگیرم و بہ اتاق خواب مشترڪمان میروم.
سجادہ ام را رو بہ قبلہ پهن میڪنم و چادر نماز را سر.
قامت مے بندم و با آرامش شروع بہ نماز خواندن میڪنم،بہ رڪعت آخر نماز مغرب مے رسم.
بہ رڪوع ڪہ مے روم صداے باز و بستہ شدن در اتاق مے آید و عطرِ روزبہ مے پیچد!
بہ سجدہ مے روم،گوشہ ے چادرم ڪشیدہ میشود!
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌺پیامبر رحمت ص:
❤️هر چه ایمان انسان کامل تر باشد، به همسرش بیشتر محبت می کند.❤️
📚بحارالانوار، ج103ص228
👉 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌺پیامبر رحمت ص: ❤️هر چه ایمان انسان کامل تر باشد، به همسرش بیشتر محبت می کند.❤️ 📚بحارالانوار، ج103
🔶️ توضیح حدیث:
📌نکته قابل توجه در این حدیث شریف این است که:
اولا:
حضرت نفرمودن هر مردی، بلکه فرمودن هر انسانی؛ پس مرد و زن باید به همسر خود محبت کند؛ البته هر چقدر بیشتر بهتر.
ثانیا :
⭕حضرت فرمودند هر انسانی و با این کلمه انسان ما را به انسانیت بشر رجوع می دهند نه دین و مذهب یا موقعیت فرد؛ پس هر انسانی با توجه به انسان بودنش موظف است با همسرش مهربان باشد و مسلما این روایات و روایات از این دست برای هر چه بیشتر مستحکم کردن کانون خانواده است.
🆔 @tark_gonah_1
77586c67f8512e1d5ebf2e58571d613eb4690386.zip
7.78M
#جزء_خوانی (ویژه رمضان)
⭕️ جزء های بیست و نهم و سی ام
👤 استاد معتز آقائی
🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صفات یار 5⃣
⭕️ مولایمان راهنمای سبیل الله است
👤 استاد احسان عبادی
🆔 @tark_gonah_1