eitaa logo
یادداشت های فلسفی من
429 دنبال‌کننده
145 عکس
3 ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا نزاع صرفا در دو مفهوم وجود و عدم است؟ چرا وحدت یا فعلیت یا... طرف بحث قرار نمی گیرد؟ در مواجهه با یک شی با مفاهیم متعددی از جمله وجود، وحدت، فعلیت، درخت(ماهیت) و... رو به رو می‌شویم. بنابراین، لازم است که توضیح داده شود چرا بحث محدود به دو طرف وجود و ماهیت شده است؟برای این امر تقسیم زیر مطرح می شود. 1- شی یا در ذهن و خارج به شکل توامان است، یا اینچنین نیست. اگر توأمان در خارج و ذهن نباشد. یا فقط در ذهن است، یا 2- فقط در خارج. اگر صرفاً در ذهن باشد یا 3- مصداق دارد یا 4- مصداق ندارد. از میان موارد مطرح شده مورد چهارم به دلیل اینکه منجر به سفسطه می‌شود، حذف می‌گردد. مورد دوم نیز به یک معنا نمی‌تواند محل بحث باشد. چراکه صحبت از این است که کدام یک از مفاهیم و مدرک های انسان می تواند نماینده امر واقعی باشد. موردی که عین خارجیت است، نمی‌تواند در دایره مفهومی قرار بگیرد، بنابراین در این مرحله یعنی مرحله بررسی مفاهیم مطرح نمی‌شود. بنابراین، در دایره مفاهیم صرفاً شماره 1 و 3 باقی می‌ماند که مورد 1 را مفاهیم ماهوی نام گذاری می‌کنیم و مورد 3 را مفاهیم فلسفی می نامیم و مفهوم وجود را به‌عنوان بارز ترین مفهوم، به عنوان نماینده آن در بحث می‌آوریم. بنابراین، هیچ فرقی میان مفهوم وجود، وحدت و... در محل بحث نیست و می‌توان وحدت را به جای وجود با ماهیت سنجید. همه اینها یک محتوا را منتقل می‌کنند.
۱. هرکسی برای خودش کار می کند و سعی می کند تا آنجا که می شود امور خارج از خود را به خدمت خود بیرون آورد. (اعم از جمادات، گیاهان، حیوانات و حتی انسان ها) ۲. این به دلیل عمومیتی که میان افراد مختلف دارد، با محرومیت و محدودیت رو به رو می شود و انسان را ناچار به می کند. چراکه اگر من در استخدام و بهره وری از دیگری زیاده روی کنم، باعث طغیان و اقدام او بر علیه خودم شده ام، حتی ممکن است در این مسیر شخص کمر به نابودی من ببندد. بنابراین، در یک رابطه متقابل، می دهم و خدماتی می گیرم. ۳. در این فضای تعاملی است که افراد در هر موقعیتی منتظر فرصت هستند تا از دیگری بهره بیش تری ببرند. ۴. با نگاهی ریاست و کردن می تواند همچین فضایی را فراهم کند. بنابراین، طبیعی است که افراد زیادی به دنبال به دست آوردن آن باشند. ۵. اگر بر حکومت نظارت خاصی نباشد و قدرت متمرکز بر یک فرد باشد، انسان بدون هیچ تردیدی حکم به تصاحب این جایگاه می دهد. اما اگر موانعی بر سر راه حاکم باشد، اینجاست که عقل شروع به می کند. ادامه دارد...
۱. نظرات مختلف در باب همگی در مقام توضیح این مقوله هستند که فرد یا نهادی که برای حکومت پیشنهاد می دهیم، در مقام محاسبه با افزوده ای رو به رو است. افزوده ای ‌‌که انسان را در مقام کنترل می‌کند. بنابراین، نظریات حکمرانی در واقع مجموعه نظریاتی هستند که توضیح می دهند چگونه طبع اولی انسان را در مقام حکمرانی کنترل کنیم. ۲. پس بهترین راه حل برای قضاوت این نظریات این است که ببینیم کدام دیدگاه گزاره افزوده مناسب تری برای کنترل طبع اولی ارائه می دهد. ۳. با این نگاه برخی از نظریات عام حکمرانی را بررسی می کنیم. ادامه دارد...
در مورد پادشاهی دیدگاه های مختلفی وجود دارد، سعی می کنیم بهترین آن ها را ذکر کرده و سپس بررسی کنیم.(شماره بعدی) ۱. پادشاه و نسل او به صورت دارای ویژگی های روحی و جسمانی هستند که دیگر افراد جامعه از آن بی بهره اند و آن ها نسل به نسل این خصوصیات را به یکدیگر منتقل می کنند. این ویژگی ها باعث می‌شود که و دارای تدبیر بوده و به شکل مناسب تری کشور را اداره کنند. به اصطلاح ایران قدیم این ها هستند که و دارای . پادشاه دارای معتدل است و با ازدواج با یک نژاده این تعادل را به نسل بعد از خود منتقل می‌کند. ضمن اینکه پس از تولد فرزند او تحت بهترین تعلیمات قرار گرفته و از لحاظ خصوصیات نیز در بهترین وضعیت قرار می گیرد و ظرفیت های او کاملا بالفعل می شود. آیا این نظریه راه حلی برای وادار کردن عقل انسان به محاسبه دارد؟ آیا می تواند کنترلی بر بی‌نهایت انسان(پادشاه) داشته باشد؟ مقدمه: ۱. من انسان از لحاظ وجودی قابلیت گسترده شدن و ارتقاء را دارد. برای مثال کودک در ابتدای زندگی معلومات اندکی دارد اما با افزایش سن، شخصیت و من او دارای معلومات گسترده تری می گردد. ۲. این افزایش وجودی می تواند به قدری باشد که وجودات دیگر جزئی از من او قرار بگیرند. من او حقیقتا نسبت به من های دیگر شمولیت پیدا کند. برای مثال من شخص حقیقتا شامل فرزندان و خانواده او نیز بشود، به نوعی که حقیقتا دوئیتی میان این دو نباشد.(در عین حفظ فردیت اما حقیقتا یک واحد را شکل می دهند، مثل انسان و قوای خودش) اصل بحث: صاحب این نظریه می گوید پادشاه به خاطر مزاج معتدل و ظرفیت وجودی که دارد، به ، چنان رشدی کرده که کل را زیر پوشش وجود خود قرار می‌دهد. بنابراین، دوگانگی میان خود و دیگر انسان های تحت حکومت خود احساس نمی‌کند تا بخواهد از آن ها سواستفاده بکند. پس قضیه سواستفاده در مورد پادشاه سالبه به انتفاء موضوع است.
۱. این مبنا که قابل توسعه بوده و من شخص می تواند وجودات دیگر را در خود حل کند و متحد شود، صحیح است یا حداقل بیان فلسفی قابل توجهی دارد. ۲. مسئله این است که چه تضمینی وجود دارد فرزند پادشاه یا پادشاه این رشد را در خود محقق کند؟ صاحب نظریه زمینه های وراثتی و تربیتی را به عنوان تضمین معرفی می کند. ۳. اینکه این دو عامل می تواند تا حد زیادی زمینه رشد فرد را تامین کند، حرف صحیحی است، اما نمی‌توان آن را به عنوان تضمین قبول کرد. تاریخ نشان داده بسیاری از و دچار خودخواهی بوده و بر همین اساس دچار خوش گذرانی ها، خونریزی ها و دیگر اعمالی شده اند که نشان از عدم رشد نفسانی آن ها است. این نکته از آنجا نشات می گیرد که عوامل وراثتی کل طبیعت شخص را رقم نمی زنند و تمام عوامل تاثیر گذار پیرامونی قابل نیستند. بنابراین، این نظریه تضمینی برای رشد به ما نداده و راه حل دیگری هم برای افزودن گزاره ها برای سنجش عقل معرفی نمی کند، بنابراین همراه با اشکال است. برای قضاوت در مورد کارآمدی آن لازم است دیگر نظریات را هم بررسی کنیم و سپس میان آن ها نسبت سنجی تا کارآمد ترین آن ها مشخص شود. پ.ن: با تسامحی فرض را بر این گرفته‌ایم که پادشاه فعلی نفس توسعه یافته ای دارد و می خواهد شاهزاده را هم مانند خود تربیت کند. هدف این است که نشان دهیم حکومت وراثتی دچار مشکل است.
( به معنای نظر اکثریت) دموکراسی یک صورت حکمرانی است که می‌تواند برخواسته از ریشه های تفکری متفاوتی باشد. سعی می کنیم برخی از آن ها را بیان و بررسی کنیم. الف: ۱. هیچ انسانی حق حکومت بر دیگری را ندارد و همه در این حق مساوی هستند. ۲. همه مردم نمی توانند متصدی حاکمیت و دولت به عنوان یک ضرورت اجتماعی بشوند. بنابراین، لازم است که عده ای این مسئولیت را به عهده بگیرند. ۳. اجماع اجتماعی بر روی فرد یا افرادی نزدیک به محال است. بنابراین، نظر ملاک هست. چراکه در این صورت به بیش تری احترام گذاشته شده است. ۴. بی توجهی به نظر یک ضرورت اجتماعی است. ضرورتی که لزوم حاکمیت و عدم امکان وقوعی اجماع اجتماعی آن را به ما تحمیل می کند. به عبارت دیگر در دَوَران شر قلیل و حسن کثیر، پرداخت به حسن کثیر نیکو بوده و نقطه مقابل آن قبیح است.
علم دینی.mp3
7.21M
۱. منظور از یا علم دینی در بیان چیست؟ ۲. نسبت توحید با هویت رحمه الله علیه چیست؟ انقلاب اسلامی چگونه انقلاب اسلامی می‌شود و چه رابطه ای با انقلاب ها و جنبش های دیگر دارد؟ ۳. پروژه و امام رحمه الله علیهما چیست و نسبت به یک دیگر چه نسبتی دارند؟ این موارد را ذیل بحث علامه طباطبایی بیان فرمودند.
بازگشت علم حصولی به حضوری.pdf
663.8K
استاد کرمانشاهانی حفظه الله
۱. اگر قرار باشد موجودی تمام را داشته و سیر هستی را تا بالاترین سطح طی کند، لازم است در مراحل ابتدایی کمال خاصی در او تعیّن نداشته باشد. تعین، موجود را به سمت خاصی می برد و مانع کمالات دیگر است. ۲. انسان به عنوان در تمام عوالم این ویژگی را دارد. یعنی به شکل متعادل از کمالات مختلف بهره برده و موردی خاصی در او شدید نمی باشد. لذا انسان در عالم ماده از دیگر ضعیف‌تر است، چرا که ویژگی خاصی در او برجسته نشده. ۳. انسان نیز در این مسیر می تواند تعادل را حفظ کند یا اینکه تعین خاصی به خود داده و مثلا -گرگ، خوک و... شود. اگر تعادل در سیر صعودی حفظ گردد، محقق می شود و در غیر این صورت با انسانی رو به رو هستیم که انسانیت جنس او بوده و فصلی از موارد بالا را دارا می باشد.
نفس انسان ماهیت ندارد. (البته حاجی کلیه مجردات را فاقد ماهیت می‌داند که در آدرس ذیل در متن اشاره شده) شرح منظومه، ج۲، ص۲۱۶
چون فلسفه اعم علوم است پس آن باید باشد. مبدا تصدیقی آن گزاره "واقعیتی هست" می باشد. ‌گزاره ای که به هیچ چیزی حتی علم حضوری من به خودم وابسته نیست. به این صورت که: من و علم حضوری من هم نباشد، "گزاره واقعیتی" هست، صادق است پس وابسته به این علم نیست. اصولا من هستم شک پذیر است، ولی "واقعیتی هست" این ویژگی را دارد که قابل تردید و انکار نیست. یاء نکره باعث می شود نشود شک نکنیم. غیر از این می‌گفتیم، واقعیت خاص می شد و قابل تشکیک. اگر تصدیق براساس وجود خاص باشد، باید با رفع آن این تصدیق رفع شود. در حالی که امکان رفع صدق این قضیه وجود ندارد. تذکر: البته با مسئله شک  و انکار شخص می توان به او تنبیه داد که قبلش واقعیت را قبول کرده است. اما این استدلال نیست بلکه صرفا تنبیه است.
هر مفهوم و ماهیتی غیر از دیگری است و لذا حتی حمل ذاتیات نیز اولی نیست. پس در همه این موارد نیاز به اتحاد وجودی است. تعلیقات شواهد، منسوب به
تقریر دیدگاه : 1- ما نیز قبول داریم که ماهیت من حیث هی موجود نیست. پس محل نزاع ما و شما اینجا نیست. محل نزاع بر روی ماهیت موجوده است. 2- قبول داریم که خداوند عین وجود است. خداوند نمی تواند ماهیت داشته باشد. چراکه نسبت به موجود بودن و معدوم بودن حالت تساوی ندارد و عین تحقق است. در مورد خداوند به خاطر بی نهایت بودن نمی‌توان گفت این است و جز این نیست. در صورتی چیستی شی به ما می گوید این است و جز این نیست. 3- درکی که ما از موجودات داریم ماهوی است. ما درخت، گاو، گوسفند و.... درک می کنیم. بنابراین، واقعیت طبق درک بدیهی ما در غیر خداوند به نحو ماهوی است. 4- اگر از ما بپرسید پس مفهوم وجود را از کجا به دست می آورید؟ بپرسید ماهیت موجوده از کجا به دست آمد؟ در پاسخ می گوییم این مفهوم به علت نسبتی که ماهیت با خداوند برقرار کرده است، محقق شده. به این صورت که که خداوند ماهیت را جعل و خلق کرده و بعد از جعل، از خود ماهیت به تنهایی انتزاع بودن و موجود بودن شده است. برای تصویر این مطلب لباسی را در نظر بگیرید که آن را در صندوقی قرار می دهیم. قرار دادن لباس در صندوق همانا و برداشت «بودن» در صندوق از همان لباس همانا. خداوند هم ما را جعل کرده، خلق کرده، قرار داده و این جعل کردن همانا و برداشت و انتزاع «بودن» همانا. همین نسبت برقرار کردن هم برای حمل موجود کافی است. مثل لابن و تامر که حقیقتا لبن و تمر برای آن ذات ثابت نشده است و صرف نسبت برقرار کردن با شیر باعث شده که به آن ها لابن و تامر گفته شده است. در اینجا نیز ماهیت چون با وجود خداوند به واسطه جعل ارتباط برقرار کرده به آن موجود می گوییم در حالی که حقیقتا ذات او نیز وجود نیست. لازم نیست که در حمل مشتق حتما وصف در ذات متحقق باشد. دقت شود که ما نگفتیم که ماهیت با ماهیت نسبت برقرارکرده تا بگویید چیزی که خودش تحقق ندارد، چگونه می خواهد سبب تحقق شود، بلکه نسبت میان ماهیت و خداوند که عین تحقق بود، برقرار شد. 5- ضمن اینکه قول به تحقق وجود با محذوراتی رو به رو است. به این صورت که اگر وجود در خارج محقق باشد یا عین وجود است یا چیزی که وجود برای آن ثابت شده است. اگر عین وجود باشد که لازم می آید که واجب الوجود باشد. اگر هم ذاتی باشد که وجود برای آن ثابت شده است. خب با تسلسل رو به رو می شویم به این بیان که: وجود موجود است. موجود است یعنی ذات ثبت له الوجود، چیزی است که وجود برای آن اثبات شده، خب این وجودی که برای این ذات ثابت شده است، خودش باز ذات و چیزی است که وجود برای آن ثابت شده است و هکذا یتسلسل. اگر از تحقق چیزی تسلسل لازم آید، آن چیز تحققی ندارد.( شیخ اشراق) تذکر: برفرض اصالت ماهیت، ماهیت بنفسها در خارج بود و «وجود» تحققی نداشت و صرفا از آن انتزاع می‌شد. از مثلا درخت هم تسلسلی ایجاد نمی شد. در صورتی که وقتی در مورد وجود حرف می زنیم و وجود را در خارج می بریم و وجود را بر آن حمل می کنیم، برفرض اصیل بودن وجود، باید برای وجودی هم که حمل می شود، تحقق در نظر بگیریم و اینجاست که برفرض مستشکل تسلسل رخ می دهد.
نکاتی در مورد حکمت عملی.mp3
6.47M
نکاتی در مورد سیر در تاریخ فلسفه اسلامی و نسبت آن با شریعت و...